🥀🥀
چیز زیادی از او نخواسته بودند ؛ بهش گفتن باید به خمینی توهین کنی تا آزادت کنیم همین...
اما همین چیز کوچک برایش بسیاربزرگ بود که حاضرشدبرایش ماها اسارت بکشد...
با سر تراشیده در روستا های اطراف چرخانده شود.
ناخن هایش را بِکشند و بعد از کلی شکنجه زنده به گورش کنند.
برای این دختر هفده ساله اینهمه سختی آسانتربود تا بخواهدبه امام و رهبرش توهین کند.
شهید ناهیدفاتحی کرجو یا سمیه کردستان
ایتا
🌎 @shahidmostafamousavi
سروش
https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
splus.ir/900404shahidmostafamousavi
روبیکا
https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV
#مرد میدان
✫⇠#خاکریز_اسارت(۲۱۳)
✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی
💢قسمت دویست و سیزدهم:غم سنگین رحلت امام (۳)
♦️با آغاز هجدهم خرداد و روز چهارم عزاداری، ورق برگشت و یه باره با سر و صدا و حضور تعداد زیادی از نیروهای عراقی که از پادگانهای مجاور آورده بودن، درب آسایشگاها باز شد و از هر آسایشگاهی طبق لیستی که در دست یکی از بعثیها بود، اسم بعضی افراد رو خوندن.
از بد یا خوبِ حادثه یکی از قرعه ها بنام من دیوانه زده بودن و جاسوسها اسم من رو هم داده بودن. اسامی که خونده شد ما رو به داخل محوطه اردوگاه بردن.
🔸️شواهد حاکی از آغاز فصل جدیدی بود برای تعدادی از اسرا و خداحافظی با اردوگاه تکریت ۱۱ و دوستانی که بیش از دوسال با هم انس گرفته و از برادر برای همدیگه عزیزتر بودیم. از آسایشگاه ما حاج آقا محمد خطیبی از مازندران، رحیم قمیشی از خوزستان، حاج آقا عبدالکریم مازندرانی از گلستان، نادر دشتی پور از خوزستان و من جزو تبعیدیها بودیم. جالبه از پنج تبعیدی آسایشگاه ما سه نفر طلبه بودیم و دو نفر پاسدار.
💥یکی از نگهبانها به نام شجاع -که شیعه هم بود و آدم بدی هم نبود - ظاهرا اون روز از دندۀ چپ پا شده بود، تا چشمش به من خورد رو به بقیه نگهبانها کرد و با اشاره به من گفت: این شخص در داخل آسایشگاه سخنرانی کرده و گفته است که ریختن خون عراقی ها حلاله. هنوز حرفش تموم نشده بود که تعدادی از اونها ریختن سرم و زیر مشت و لگدشون قرارگرفتم و در اون روز کتک مفصلی نوش جان کردم و اگه فرمان حرکت صادر نشده بود در حد مرگ کتک میخوردم و در معرض خطر جدی قرار میگرفتم. خدا بگم چکار کنه اون جاسوسهای دروغگو رو که همچین تهمتی به من زده بودن.
🔹️من سخنرانی و درس تاریخ و تفسیر قرآن و مسائل دینی برای بچه های آسایشگاه یک داشتم، ولی خدایی همچین حرفی رو نزده بودم و بیگناه اون روز اون همه کتک خوردم، گر چه تمامی کتکها و شکنجههای اسرا همه مظلومانه و در کمال بیگناهی بود، ولی این یکی خیلی بی انصافی بود و زور داشت. حالا دقیقا نفهمیدم علت اون ادعای شجاع چی بود؟! از خودش درآورده بود، بخاطر خود شیرینی پیش مافوقش، یا بخاطر گزارشی که بعضی از جاسوسها در باره من داده بودن. ولی بیشتر احتمال می دادم کار جاسوسها باشه، قبلا هم از این کارها کرده بودن و افرادی را بیگناه زیر شکنجه کشونده بودن. حالا فرقیام نمیکرد. من که کتکه رو خورده بودم و به کوری چشم همه اونها، هنوز زنده بودم و خوشبختانه تعجیل و دستور فرمانده در صدور فرمان حرکت به دادم رسید و از مهلکه نجات پیدا کردم...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
ایتا
🌎 @shahidmostafamousavi
سروش
https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
splus.ir/900404shahidmostafamousavi
روبیکا
https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
صدام حسین ۰۰۰
داستان دنباله دار من و مسجد محل
قسمت سی و هشتم
۰۰۰ یه دونه شاهین آماده پرواز کن ، بزارش رو موقعیت شهید حسن خُرَم ، یادت نره هااا ، حسن خُرم باشه نه کسی دیگه ، یه قرقی هم آماده داشته باش ، لازم شد ، بلافاصله پروازش بده ، منتظر من نباش تا پشت بیسیم گفتم حسن ، بپَرونش ، (حسن حسن ، مسلم) داری منو ؟ میثم داد زد ، دارمت ، بعد گفت حسن بُدو که بعثی ها توپ صدو سی رو دارن راه می ندازن ، سریع رفتم سر قبضه ، گِرای موقعیت شهید حسن خُرم رو بستم رو قبضه ، جمشید یه دونه از اون گوله های شیک غنیمتی رو که واسه روز مباده نگه داشته بودیم رو پوست کَند ُ و خرجشو گذاشت و گفت : حسن ؟ جوون مادرت دقت کن ، از اینا ، دو سه تا دیگه بیشتر نداریم ، مثل طلا میمونه ، بعد شروع کرد یه چیزی روش نوشتن ، پرسیدم ، چی نوشتی ؟ گفت روش نوشتم (برو به جهنم) ، خندیدم گفتم باید می نوشتی برو واسشون جهنم درست کن ، خندید ُ و شروع کرد یه گوله قرقی که همون گوله های تازه تولید شده ایرانی بود ُ و دقتش ضعیف بود رو پوست کَند ُ و آماده کرد ، دیدم رو گوله ایرانی هم داره یه چیزی می نویسه گفتم : دیگه داری چیکار می کنی ، رو این یکی چی نوشتی ؟ گفت : سپردمش به مادر سادات ، بی بی زهرا(س) خودش این گوله رو هدایت کنه رو سر این توپ فرانسوی کثیف بندازه ، این یه دونه رو هم بزنیم ، راحت میشیم ، لعنتی ، مثل اختاپوس همه سهمیه گوله های هر روزمون رو داره می خوره ُ و نمی میره ، سرم رو بلند کردم رو به آسمون ُ و گفتم یا جَدِه سادات ، جان حسینت(ع) خودت کمک کن ، به خاطر قسم (جوون مادرت) جمشید یه بار دیگه گِراها رو چِک کردم ، دوباره قبضه رو تراز کردم به داخل لوله خمپاره یه نگاهی انداختم ، با این که تازه تمیز ُ و روغن کاری کرده بودیمش ، ولی بازم گرد ُ و خاکی بود به دستمال تا اونجا که دستم می رسید ، لوله خمپاره رو باز تمیز کردم ، گفتم شاید لوله تکون خورده باشه ، دوباره تراز بندیش کردم ُ و از میثم پرسیدم چی شد ما منتظریم ؟ میثم بیسیم رو برداشت و گفت : (مسلم مسلم ، حسن) مسلم جان نونمون بَیات شد ، غذا رو نمی دی ؟ مسلم سریع جواب داد یه کم صبر کن یه اتفاقی افتاده ، میثم پرسید چی شده ؟ مسلم پشت بیسیم گفت : خود ِ صدام حسین اینجاست ، میثم مثل کسی که برق گرفته باشدش پرسید چی میگی ، مفهوم نبود ، یه بار دیگه بگو ، خواب نما شدی ، مسلم پشت بیسیم گفت : به شاهنامه یه نگاه بنداز ، میثم پشت بیسیم داد زد مفهوم نیست اَخوی یه بار دیگه بگو ، بعد رو کرد به منو گفتم نمی فهمم چی میگه ، یه کم فکر کردم ُ و گفتم برو محمد ُ و صدا کن ، جمشید رفت ُ و محمد رو از معقر قبضه پائینی که صد متر پائین تر از ما تُو سینه کش کوه نصب کرده بودیم رو صدا کرد ، محمد بُدو بُدو اومد ، گفتم محمد تو می دونی شاهنامه یعنی چی ؟ تُو برگه رَمز چیزی نوشته نشده ، محمد یه کم فکر کرد ُ و گفت : میثم برگه رَمز رو بده من ، یه نگاه به برگه رَمز انداخت ُ و گفت : خوب نباید نوشته شده باشه ، چون شاهنامه اسم رَمز خود ِ برگه رَمزِه ، بعد پرسید ، میثم ، مسلم دقیقا" چی گفت ؟ جمشید پرید وسط حرف ُ و گفت : میثم میگه : صدام حسین اینجاست ، بغل توپ فرانسوی ، محمد یه نگاه به برگه رمز انداخت ، بعد دست کرد از جیبش قرآن کوچیکش رو در آورد ُ و صلوات فرستاد ُ و نیت کرد ُ و قرآنش رو باز کرد ، بعد سریع گفت : آیه اسم فرعون تُوشه ، منظور مسلم اینکه فرمانده محور عراق اومده بازدید ، یه هو صدای بیسیم دراومد ، (حسن حسن ، مسلم ) حسن جان سریع موقعیت شهید ممد سخاوت رو ببند ، زود باش تُو رو خدا ، تا این کرکس و لاشخور نپریده ، سریع گِرای موقعیت شهید ممد سخاوت رو بستم رو قبضه ، گفتم : میثم جان بگو آماده اس ، میثم سریع گفت ، مسلم جان شاهین رو بپرونیم ؟ مسلم جواب داد ، لعنتی سوار ماشین شد ، داره میره ، حسن جان ؟ پنج تا اضاف کن بفرست ، خدا کنه بهش بخوره ، سرعت ماشین زیاده ، به دلم برات شد ، انگار یه صدایی بهم گفت هشت تا اضافه کن ، پیش خودم گفتم به نیت امام هشتم ، هشت تا اضافه می کنم ، هشتا به تراز اضافه کردم ُ و گوله رو فرستادم ، عادت داشتم با چشمم گوله رو دنبال می کردم تا از تیر رَسم خارج بشه ، گوله طلایی رفت و دل من رو هم با خودش برد ، یه هو مسلم پشت بیسیم داد زد ، دَمت گرم حسن جان ، خورد کنارش ماشین چپ کرد ، میثم گفت مسلم جان تعریف کن ، مسلم گفت دارم با دورنین خرگوشی نگاه می کنم ، راننده ماشین اومد بیرون ولی از صدام حسین خبری نیست ، یه هو گفت صبر کن ریختن اطراف ماشین ، اوردنش بیرون ، زنده اس ولی آش و لاش شده ، دَم همتون گرم ، غروب منتظر ماشین شام بودیم ، دور هم نشسته بودیم ُ و رادیو روشن بود ، اخبار ساعت هشت رو گوش می کردیم ، یه دفعه گوینده خودمون از رادیو تهران گفت : توجه فرمائید ، توجه فرمائید ، بنا به گزارش تائید شده مقعر فرماندهی جبهه غرب۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی
ایت
جاسم عمر جاسم۰۰۰
داستان ادامه دار من و مسجد محل
قسمت سی و نهم
۰۰۰ یه هو گوینده رادیو گفت : توجه فرمائید ، توجه فرمائید ، بنا به گزارش منابع تائید شده مقعر فرماندهی جبهه غرب کشور ، صبح امروز ، تیمسار جاسم عمر جاسم ، فرمانده بلند پایه جبهه سپاه هفتم عراق بر اثر انفجار به شددت زخمی شده و حال وی بسیار وخیم است ، وای سنگر یه دفعه ترکید یه هورا کشیدیم ، یه هو ناصر گفت : بابا جان هنوز که نمرده بیچاره ، جمشید زد تُو سرش ُ و گفت : بازم مرغ بی محل حرف زد ، بگو ان شاء الله میمیره ، ناصر گفت : خوب چیه ، الان سوار هواپیماش می کنن ُ و سریع می فرستندش آلمان ، اونا هم زود مداواش می کنن ، حاج آقا قلعه قوند گفت : درسته ولی ان شاء الله کار به اونجا نمی رسه ، یه هو علی شاهرخی گفت : ولی بچه ها فکر کنم کارمون ارزش یه گوله طلایی رو داشت ، احمد خندید ُ و گفت : کجا داشت ، فقط یه ماشین چپ کرد ُ و بس ، میثم گفت : خوب ما سعی مون رو کردیم ، بقیه اش رو بسپارید به صاحابش ، خود ِ امام زمان(عج) بقیه شو درست می کنه ان شاء الله ، آقا قلعه قوند پرسید حسن جان برگه پاس های امشب رو نوشتی ؟ گفتم بله ، گفت بخون بچه ها بدونن ، یه اشاره به محمد کردم ، محمد یه برگه از جیبش در اورد ُ و گفت : بسم الله ، پاس یک ، ناصر ُ و جمشید ، پاس دو ، احمد ُ و علی ، پاس سه حاجی ُ و میثم ، پاس چهار من ُ و حسن ، ناصر خندید ُ و گفت : زِکی ، چرا مارو گذاشتید پاس اول ، من اَگه زود نخوابم مامانم دعوا می کنه بعدش کِی می خاد جوابش رو بده ، همه زدیم زیر خنده ، یه هو جمشید گفت : نترس خودم جواب خاله رو میدم و بهش میگم که جنابعالی از موقعه ایی که اومدی اینجا مسواک نمی زنی ، و دندونات شده عین زرچوبه ، وای هممون ترکیدیم ، ناصر سریع گفت نخیرم ، دندونای من خیلی هم سفیده ، هر روز با آب می شورمش ، بعد دندوناش رو به من نشون داد ُ و گفت حسن تو رو جَدِت این دندونا بلوری نیست ، ببین چقدر خوشگله ، یه هو احمد گفت خوبه خوبه ،انگار خواستگارا دم درب صف کشیدن ، ناصر چفیه رو عین روسری بست به سرش و ادای دخترای دَم بخت رو در آورد گفت : مامانم گفته(به کس کسونش نمی دَم ، به همه کسونش نمی دَم ، به یکی میدم که مرد باشه ، پولدارو و با هنر باشه) ، خدا همه خندیدن ُ و شادی کردند ، من یه خنده تلخی کردم ُ و زدم زیر گریه ، یه دفعه ناصر پرسید حسن چی شد ، حرف بدی زدم ، بغلش کردم گفتم : ناصر اَگه اتفاقی واسه تو بیفته من چیکار کنم ، چه خاکی به سرم بریزم ؟ همه یه هو سکوت کردن ، خنده ها تبدیل شد به گریه ، همه کُوب کردن ، یه هو احمد شروع کرد به خوندن (بادمجون بَم افت نداره ، این ناصر ما جُراَت نداره ، اَگه بخاد تنها بِره ، می دونه که پاش تُو گِله) بعد شروع کرد به بِشکن زدن ُ و قِر دادن ، ناصر شروع کرد دنبال اون قِر ِ کمر اومدن بشکن زدن ، یه هو همه واسه شاد کردن من شروع کردن به بشکن زدن ُ و خوندن(بادمجون بَم افت نداره) اون شب چه شب شادی بود ، خیلی خندیدیم ، بیچاره آقا قلعه قوند ، تند و تند می گفت : بچه ها آروم تر ، یه موقع اَگه گشتی های دشمن اینور باشن کار دستمون میدن هااا ، ولی گوش ما شنوا نبود ، صبح بچه ها همه نمازشون خونده بودند ُ و خوابیده بودن ، هوا داشت روشن می شد ، نوبت نگهبانی ما بود ُ و ما پاس چهارم بودیم ، محمد گفت : حسن دلم شور می زنه ، بِرم یه نگاه به قبضه ها بندازم ُ بیام ، قبضه اولی چسبیده به سنگر بود ، ولی قبضه دومی تُو سینه کش کوه بود ، یه هو دیدم محمد بُدو برگشت ُ و آروم گفت اسلحه بردار ُ و با من بیا ، خودش هم دو تا نارنجک برداشت ، گفتم چی شده ، آروم جوری که بچه ها بیدار نشن گفت ، هِیس ، تُو بیا می گَم ، هر دو مون راه افتادیم رفتیم سراغ خمپاره پائینی ، دیدم یه شاخه درخت کردن داخل لوله قبضه خمپاره و جلوش رو زمین ُ و روی خاک نوشتن(الموت) مرگ ، یه نگاه به اطراف انداختم ُ و آروم نزدیک شدم ، به محمد اشاره کردم جلو نیا ممکنه تله انفجاری کار گذاشته باشن ، اطراف قبضه خبری نبود ، به داخل لوله خمپاره نگاه کردم دیدم مشکوک به نظر می رسه ، به محمد گفتم : حتما" گشتی های نیرو مخصوص عراقیا اینجا بوده ، تا من این اطراف رو می گردم تُو برو حاجی رو آروم صدا کن مراقب باش بچه ها بیدار نشن ، ورشدار بیارش اینجا ، محمد که رفت هوا روشن تر شده بود ، با دقت به چوبی که داخل لوله خمپاره گذاشته بودن نگاه کردم ، به نظرم اومد یه چیزی به ته چوب وصله ، دو دل شدم چوب رو بیرون بیارم یا نه صبر کنم آقا قلعه قوند خودش بیاد ، همینطور که به نوشته (الموت) یعنی مرگ نگاه می کردم چشمم افتاد به یه حلقه براق کوچیک که نصفش زیر خاک بود ، خاک رو کنار زدم ُ و حلقه رو برداشتم ، دیدم حلقه ضامن نارنجکه ، به فکر فرو رفتم ، یعنی ممکنه این چوب داخل لوله یه تله انفجاری باشه ، ترسیدم چوب رو تکون بدم ۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی
🌷🕊علمدار لشکر سیدالشهداء
جویای شهادت بود میگفت :
🌹« خدایا من خواهان شهـادتم ...
نه به این معنی که از زندگی کردن
در این دنیا خسته شده ام و خواسته
باشم خود را از دست این سختیها
و ناملایمات دنیوی خلاص ڪنم بلکه میخواهم شهید شوم تا اگر زندهام موجودی نباشم که سبب جلوگیری از
رشد دیگران شوم تا شاید خونم بتواند
این موضوع را جبـران ڪند و نهـال ڪوچڪی از جنگل انبوه انقلاب را
آبیـاری ڪند...»🕊
🥀#قائم_مقام_لشکر۱۰سیدالشهداء
#شهیـد_سـردار_یدالله_کلهر
#شهادت_عملیات_کربلای۵
#سالـروز_شهـادت🕊
🌹کانال سروش شهدای مدافعان حرم🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ما امروز به تجربه ایرانی های صادق نیاز داریم
🔹 کسانی که از ایران خارج شده اند دو دسته هستند، کسانی که جذب سیستم های امنیتی ضد ایرانی شده اند، اینها پول میگیرند و از ایران سیاه نمایی میکنند
🔹اما دسته دوم واقعیت ها را دیده و شوکه میشوند و از ترس ابرو صحبت نمی کنند
🔹به اینها می گوییم ابرو را فدای حفظ وطن بکنید ومثل این اقا سعید رستوران دار سابق در ترکیه با مردم صادقانه حرف بزنید و تبیین کنید.
🔹امروز نوجوان و جوان ایرانی به شنیدن تجربه های شما نیاز دارد
🔹امروز خاطرات شما مثل خاطرات آقا سعید حکم گلوله هایی را دارد که از وطن و هموطن مراقبت خواهد کرد.
🌷دیگر
دلی نمانده . . .
ڪہ دلبر بخوانمت
هـجرانِ روی تو دل ما را مذاب ڪرد❣
🌹🕊#لاله_های_زینبی
💠همسر شهید نقل میکنند:
یکبار بعد از شهادتش خواب دیدم
در هیئت هستیم و صحبت میکنیم
از اکبــــر پرسیدم:
چی اون طرف به درد میخوره؟
💠گفت: قــــرآن
خیلی این طرف به درد میخوره!
اکبر خودش قاری قرآن بود📿
و هر چه به شهادتش نزدیکتر میشد،
انسش با قرآن بیشتر میشد📿
شبهای آخر هروقت بیکار بودیم،
اکبر به سراغ قرآن جیبیاش میرفت📖
پرسیدم:
آن لحظه آخر که شهیـ🌷ـد شدی، چی شد؟
💠گفت: آن لحظه آخر،
شیطــــان میخواست
من را نسبت به بهشت نــاامیـــد کند!
✍راوی:همسر شهید
🌹#شهـید_مدافع_حرم
#شهید_اڪبر_شهـریاری
#سـالروز_شهـادت🕊
🌹کانال سروش شهدای مدافعان حرم🕊
💟#زندگی_به_سبک_شهدا
☂همسرشهید نقل میکند:همیشه آقا یدالله به من لطف میکرد واکثر وقتها با گل به منزل میومد.اولینبار،روزےبود که براےآزمایشِ قبل ازدواج،دنبالم اومده بود.موقعِ برگشتن،یه شاخه گل رز قرمز جلوےماشین بود ولی تا انتهاےمسیر، روش نشد اون گل رو بهم بده.
♥️وقتی پیاده شدم،بهم گفت:«ببخشید یه لحظه صبر میکنید!»،منم مکث کردم؛ یدالله باخجالت گفت:«این شاخه گل برای شماست!».منم روزےکه پیکرش رو قرار بود برای وداع بیارن منزل،تصمیم گرفتم خونه رو براش گلباران کنم.تعدادی شاخه گل هم وقتی عشقم روآوردند،به همکارانش دادم وگفتم برای مراسم تشییع،روی تابوت شهیدم بچسبونند.
☂شهیدیدالله ترمیمی واقعا مهربان وبا محبّت بود.خوشاخلاق وخوشخنده بود وقلب رئوف وپاکی داشت.ازسختیها و مشکلات بیرون،چیزےبه من منتقل نمیکرد.باوجود خستگی زیاد،درکارهای منزل بهم کمک میکرد وهیچ منّتی هم سرم نمیگذاشت.
💐امروز
روز میلاد توست...🎀
🍃و ما تمام دلتنگیهایمان را
بہ جایِ تو در آغوش میڪشیم
چقدر جایت میان ماخالیست...🌸
🌺#پاسدار_مدافع_حرم
#شهید_یدالله_ترمیمی🌺
🎊#سالروز_ولادت🎂
🌹کانال سروش شهدای مدافعان حرم🕊
🌎 اگر #سپاه نبود کشور هم نبود .
حضرت امام خمینی (ره)
«پویش تغییر پروفایل»
امام خمینی (ره) : اگر سپاه نبود، کشور هم نبود.
📌با تغییر پروفایل خود، حمایت از #سپاه پاسداران در برابر تحریمات و بیانیه های فرمایشی اروپاییانِ اسرائیلی را نشان میدهیم.
🔹اگر داعش به قعر دوزخ افتاد
🔹نرفت از خاک ما یک ذره بر باد
🔹دلیل اصلی اش یک جان پناه است
🔹که آن هم خون اعضای سپاه است
#من_هم_یک_سپاهی_ام
#بصیرتحسینی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴⚡️اگر شما میتوانستید کاری بکنید، چرا رفتید؟!
🔺حرف حق را از زبان #امام_خمینی (ره) خطاب به براندازهایی که اخیراً ظاهراً ائتلاف کردند، بشنویم ...
⚡️انگارهمین امروز بیان شده!
مرکز تعالی مدیران انقلاب اسلامی
💐💐💐💐صبح را با آیت الکرسی آغاز میکنیم برای سلامتی وتعجیل درظهورآقاامام زمان 💐💐💐💐
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
🍃🌸اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ🌸🍃
🍃🌸من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ🌸🍃
🍃🌸منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ🌸🍃
🍃🌸لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ🌸🍃
🍃🌸فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🌸🍃
🍃🌸اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ🌸🍃
🍃🌸أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ🌸🍃 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸دعای سلامتی امام زمان عج
*🌺اللهمّ کُنْ لِولِّیکَ الحُجّةِ ابنِ الحَسن،صَلواتُک عَلیهِ وَعَلی ابائِه،فِی هذِهِ السّاعَةِ وفِی کُلّ ساعَه،ولیّاًً* *وحافظاً،وقائداًوناصراً، ودلیلاًوعینا، حتّی تُسکِنه ارضَکَ طَوعاً، وَتُمَتِعَه فِیها طَویلا......🌼🌼🌼🌼
🌸🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌸🌸🌸
امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
مقام معظم رهبری
ادمین تبادلات.ایتا
@mousavi515
کانال
@shahidmostafamousavi
کانال استیگر.عکس نوشته ها
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
https://chat.whatsapp.com/DBfOUQlaCEXKPQMYfQRhZa