eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
334 دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
13.7هزار ویدیو
193 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
شب حمله۰۰۰ داستان دنباله دار من و مسجد محل قسمت پنجاه و ششم ۰۰۰ و نباید خط آتیشش واسه دیده بان های دشمن رو بشه تا لحظه ایی که فرمان آتیش برسه ، ولی قبضه ثابت طبق خواست دیده بان ها باید عمل کنه البته همه این ها باید بعد از شروع حمله باشه ، ما خیلی سعی کردیم موقعیت این معقر رو پنهان نگه داریم ، البته بعد از اسارت برادر میثم ، نگران بودیم که برادر میثم نتونه زیر شکنجه دوام بیاره ، و موقعیت این معقر رو لُو بده ، ولی از اونجا که این معقر نزدیکترین قبضه ما به دشمنه ، ولی هنوز زیر آتیش دشمن قرار نگرفته ، نشون میده که لُو نرفته ، پس دیده بان های دشمن گرای اون رو ندارن ، پس ما می تونیم از آتیش اینجا برای مکان و زمان مناسب استفاده کنیم ، ما سعی کردیم بعد از رَمز گشایی اون رَمزبرگ توسط برادر عبدی و برادر جمال عشقی ، این معقر رو پنهان نگه داریم ، و بیشتر اون رو متروکه نشون بدیم مخصوصا" بعد از انفجار تونل های دشمن که از زیر دریاچه تا اینجا زده شده بود ، با انفجار تونل ها عراقی ها فکر نمی کردن که ما از یه منطقه سوخته استفاده کنیم ، مخصوصا " که تُو تونل ها آب افتاده بود و دیگه واسه عراقیا قابل استفاده نبود ، به محمد گفتم : محمد پس اون تُنگ ماهی که موقعیتش رو ما کشف کردیم اینجا بوده ، یعنی عراقیا از زیر دریاچه تا اینجا تونل زده بودن و کار ما باعث شد که تونل هاشون لُو بره یعنی عراقیا می خواستن از این مسیر نیرو پیاده کنن و خط ما رو دور بزنن ، محمد آروم جواب داد ، فکر نمی کنم واسه آوردن نیرو تونل زده باشن ، حتما" نقشه دیگه ایی داشتن ، مخصوصا" که سازمان منافقین هم کمکشون می کنه و فکر می کنم کار اونا جاسوسی بین ما باشه ، یه هو آقا قلعه قوند گفت : بچه ها دقت کنید فعلا" احمد ُ و علی و جمشید رو قبضه ثابت کار می کنن ، البته چراغ خاموش تا هوا کاملا" تاریک بشه ، هیچ نور و صدایی نباید باشه ، حسن ُ و ناصر ُ و محمد رو قبضه پی ام پی کار می کنن ، فقط دقت کنید تا دستور نرسیده موتور پی ام پی نباید روشن بشه ، همون طور که گفتن ، تا اعلام فرماندهی این معقر باید چراغ خاموش و بدون صدا باشه ، اگر کل منطقه هم زیر آتیش دشمن قرار گرفت ، شما نباید عکس العمل نشون بدید ، فعلا" من خودم پشت بیسیم می شینم ، ولی وقتی دستور رسید ، دیده بان ُ و بیسیمچی محمد جمال عشقیه ، آتیش رو محمد هدایت می کنه ، بدون گِرای محمد شلیک نمی کنید ، گوله به اندازه ‌کافی تو قسمت خرابه تونل انبار شده ، نفر هایی که گوله پوست می کنن و خرج ِ شلیک روش میزارن باید خیلی دقت کنن ، تُو قبضه ثابت کار پوست کندن با جمشیده ، و در قبضه متحرک کار پوست کندن با ناصره ، رو قبضه ثابت احمد گِرا می بنده ُ و شلیک می کُنه ، علی کمکش می کنه ، رو قبضه متحرک حسن گِرا می بنده ُ و شلیک می کنه ، ناصر کمکش می کنه ، یادتون باشه تحت هر شرایطی دوتا عمل رو حتما" باید انجام بدید ، اول اینکه موقعه کار کلاه جنگی رو سرتون باشه ، دوم اینکه بدون کیف شیمیایی سر قبضه نمی رید ، کیف تون رو چک بکنید چیزی کم نباشه ، خشاب اسلحه تون پر باشه ، و تمیز و آماده ، یه موقع تُو کمین گشتی های غواص عراقی گِیر نیفتید ، یه چشش کمک ها و حواسشون باید به قبضه باشه یه چشش دیگشون به سمت خاکریز ُ و دریاچه که از غواص های بعثی ضربه نخورید ، تُو این زمان باقی مونده تا وقت حمله خمپاره رو خوب تمیز ُ و روغن کاری کنید ، کَفی فولادی زیر خمپاره رو چک کنید شُل نشده باشه ، قبضه رو از تراز در نیاره ، مثل چند وقت پیش بچه های خمپاره هشتاد نشه که لوله بعد ِ شلیک فرو رفت داخل زمین و محو شد ، شب ِ حمله اس ، مراقب داغ شدن لوله باشید ، هر چند تا شلیک ، یه نفس به خمپاره بدید ، حتما" خُنکش کنید ، موقع شلیک گوش هاتون رو بگیرید ، دهان رو باز نگه دارید ، کسی که مسئول شلیکه ، سرش رو بیاره پائین ، آتیش ُ و موج خروجی آسیب بهش نزنه ، اَگه گوله تُو لوله گِیر کرد ، مراقب داغ بودن لوله باشید و به من اطلاع بدید تا با کمک هم فکری واسش بکنیم ، اگر به هر دلیلی قبضه ایی از کار افتاد ، با اسلحه تون آماده باش باشید ، سر قبضه دومی نرید ، تجمع نکنید ، اَگه گوله پرت ُ و فراری بیاد تلفات زیاد می گیره ، و در آخر اینکه : اَگه واسه کسی اتفاقی افتاد اول به من اطلاع میدید ، و خودتون کاری نمی کنید ، حتی اَکه شهید شده باشه ، اَگه واسه من اتفاقی افتاد ، فرمانده بعد از من حسن میشه ، بعد حسن محمده ، بعد محمد جمشید ، بعد جمشید احمد ، یه هو ناصر خندید ُ و گفت ، ما هم که نخودی هستیم ، آقا قلعه قوند خندید ُ و گفت : نه می دونم واسه شما اتفاقی نمی افته ، یه لحظه من یاد خوابم افتادم آب سقاخونه امام رضا(ع) رو در مرحله اول به ناصر ُ و احمد ُ و علی ُ و محمد دادن و به ما گفتن شما تُو مرحله بعدی ، منتظر بمونید ، اسمتون رو دادن ولی نه واسه اولین پذیرایی ، واسه پذیرایی دوم واسه شما ۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️ نامه‌ی رئیس صدا و سیما به رییس شورای عالی فضای مجازی، اعتراض بخشی از حاکمیت علیه بخش دیگری از حاکمیت است ✍️ شهاب اسفندیاری، رئیس دانشگاه صدا و سیما 🔹نامه‌ی رئیس صدا و سیما به رییس شورای عالی فضای مجازی، نامه‌ی یک دستگاه فرهنگی علیه یک شرکت خصوصی نیست. بحث «بخش خصوصی» در این ماجرا اساسأ شوخی است. این نامه اعتراض بخشی از حاکمیت علیه بخش دیگری از حاکمیت است. موضوع هم روشن است: نمی‌توان در حکمرانی فرهنگی استاندارد دوگانه داشت. 🔹نمی‌توان از یک دستگاه انتظار داشت طبق ضوابط و مقررات قانونی عمل کند، و دستگاهی دیگر در همین میدان بدون رعایت این ضوابط و مقررات عمل کند. حکومت ملوک الطوایفی در عرصه فرهنگ نتیجه‌اش فروپاشی است. زوال و اضمحلال «مدیریت فرهنگی» است. در دولت قبل عده‌ای این «پروژه» را دنبال می‌کردند. 🔹باز شدن پای پول کثیف در سینما و نمایش خانگی، میدان یافتن آقازاده‌ها و دامادهای فاسد و دلال‌ها و نزول‌خوارها و رانت‌خوارانی که با اختلاس از صندوق‌های دولتی به اسم «بخش خصوصی» سینما را آلوده کرده و با دستمزدهای نجومی چهره‌های هنری را «جذب» می‌کردند، بخشی از همین «پروژه» بود. 🔹این «پروژه» ماهیت و اهداف سیاسی داشت. اصالتأ دغدغه فرهنگ و هنر و تکثر و کارآفرینی و بخش خصوصی پشت آن نبود. طراحان آن اهداف دیگری داشتند. نگاهشان به هنر و هنرمند هم کاملا ابزاری بود. از بخش خصوصی هم در حد «مهره» و «ویترین» کارهایشان استفاده می‌کردند. 🔹عجیب آن است که اکنون طراحان و بانیان آن پروژه سیاسی رفته‌اند، اما هنوز افرادی ذیل دولت جدید می‌خواهند امور را بر همان ریل‌هایی که قبلی‌ها کار گذاشتند پیش ببرند. غافل از اینکه این ریل‌ها اساسا به سمت مقصد دیگری طراحی و نصب شده. «این ره که تو می‌روی به ترکستان است». 🔹دوستانی که تصور می‌کنند موضوع نامه دکتر جبلی، بخش خصوصی و پلتفرم و این داستان‌ها است، به این پرسش فکر کنند: 🔹آیا در ایران بخش خصوصی می‌تواند بدون هیچگونه مجوز تولید، صد میلیارد خرج یک سریال امنیتی کند و بعد از آنکه بازیگر اصلی‌ به لشکر دشمن پیوست، بدون هیچ مجوزی آن را پخش کند؟ 🔹پ.ن: 🔹این نوشته نه اظهارنظر و داوری درباره‌ی محتوای سریال اخیر است، نه قضاوت و داوری درباره هنرمندان و عواملی که در این سریال و سایر آثار تولید و پخش شده در پلتفرم‌ها مشارکت کرده‌اند. موضوع و سطح دعوا فراتر از این حرف‌ها است. هنرمندان اغلب قربانی این دعوا هستند./ صفحه توییتری شهاب اسفندیاری @Rasad_tahlil
M: 🔴 آن سوی یک شانتاژ 👤 🔹هیجان زدگی و شانتاژ رسانه های انگلیسی به بهانه حمله به سفارت جمهوری آذربایجان در تهران، عجیب هست و نیست. 🔸 رویترز و بی بی بی سی فارسی، بلافاصله پس از انتشار خبر، ضمن برجسته سازی این ماجرای ظاهرا شخصی و ناموسی، سعی کردند ابعاد تروریستی- سیاسی به ماجرا داده و جنگ دیپلماتیک را انگاره سازی کنند. ✅ طبیعی است که ادعای فرد مهاجم درباره هفت ماه مفقودی همسرش، باید در تحقیقات روشن شود و با توجه به تابعیت همسر وی، نیازمند همکاری جمهوری آذربایجان است. 🔹 واکنش شتابزده و پرخاشگرانه دولت باکو در حالی است که اگر در این ماجرا، یک همکار سفارت جمهوری آذربایجان کشته و دو نفر مجروح شده اند، در حمله تروریستی به حرم شاهچراغ شیراز، ۱۳ ایرانی شهید و ۲۱ نفر مجروح شدند. و طبق بیانیه رسمی وزارت اطلاعات: 🔸 "عنصر اصلی هدایت و هماهنگ‌کننده این عملیات تروریستی، تبعه جمهوری آذربایجان بوده که از فرودگاه حیدر علی‌اف در باکو پرواز و از فرودگاه امام خمینی(ره) وارد ایران شده است. وی پس از رسیدن به تهران، خبر حضور خود را به عنصر هماهنگ‌کننده در جمهوری آذربایجان اعلام نمود". ✅ دولت باکو نه درباره میزبانی تروریست های ضد ایرانی توضیح درست و قانع کننده ای ارائه کرده، و نه درباره عدم رعایت اصل حسن همجواری و میزبانی اقدامات جاسوسی و خرابکارانه صهیونیست ها . (مانند تحرکات پهپادی و خرابکارانه علیه برخی تاسیسات در داخل ایران). 🔹اما درباره رویکرد رسانه های انگلیسی گفتنی است که انگلیسی ها، چند هفته قبل با سر و صدای بسیار و فراخواندن سفیر خود از تهران، سعی کردند با یک تیر، به چند هدف برسند: 🔸 هم رسوایی بازداشت جاسوس بزرگ خود (علیرضا اکبری) و اعدام وی را با شوک درمانی به حاشیه بیندازند؛ هم روحیه دیگر مزدوران را بازسازی کنند؛ و ضمنا با همراه کردن برخی دول اروپایی (مثل فرانسه و آلمان)، ایران را به جنگ سفارتخانه ای و دیپلماتیک تهدید کنند. ✅ نتیجه اما، بی اعتنایی مطلق ایران بود تا جایی که سفیر بریتانیای صغیر - همان که با جنجال فراوان رفته بود- چند روز قبل، بی سر و صدا و مخفیانه به تهران برگشت؛ تا خبط و سرشکستگی ۲۵ سال قبل در ماجرای میکونوس را تکرار نکرده باشند. 🔹 با شلوغ کاری رسانه های انگلیسی درباره ماجرای سفارت جمهوری آذربایجان، به نظر رسید که آنها می خواستند شکست فاحش دو هفته قبل را از مسیر دیگری جبران کنند. 💢 اما شناسایی و اعدام شدن جاسوس بزرگ و لو رفتن بخشی از شبکه ذکور، ضربه ای نیست که به این سادگی برای انگلیسی ها فابل جبران یا کتمان باشد؛ همچنان که شکست دوم، در تهدید به جنگ سفارتخانه ای.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 🕊 🌷در نهم بهمن ۱۳۶۱ «خمپاره که به زمین نشست نابغه دفاع پرکشید و رفت» 🌷براساس یادداشت‌های روزانه‌ آن فرمانده جوان، وی در هر 24 ساعت 18 ساعت فعالیت می‌کرد و طی اجرای عملیات‌ها شب‌ها بیدار می‌ماند تا عملیات‌ها را به‌خوبی هدایت و فرماندهی کند. 🌷امام خمینی(ره) پس از شهادت حسن باقری، روی عکس وی نوشتند: «خداوند شهید شب‌زنده‌دار ما را با شهدای صدر اسلام محشور فرماید. اگرچه نمی‌توان با اندک اطلاعات به‌روی کاغذ، معرف شخصیت حسن باقری به‌عنوان یک نخبه، میراث معنوی و سرمایه‌ ملی بود». 🍂🍂🍂🍂🍂🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐💐💐💐صبح را با آیت الکرسی آغاز میکنیم برای سلامتی وتعجیل درظهورآقاامام زمان 💐💐💐💐 🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 🍃🌸اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ🌸🍃 🍃🌸من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ🌸🍃 🍃🌸منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ🌸🍃 🍃🌸لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ🌸🍃 🍃🌸فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🌸🍃 🍃🌸اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ🌸🍃 🍃🌸أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ🌸🍃 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸دعای سلامتی امام زمان عج *🌺اللهمّ کُنْ لِولِّیکَ الحُجّةِ ابنِ الحَسن،صَلواتُک عَلیهِ وَعَلی ابائِه،فِی هذِهِ السّاعَةِ وفِی کُلّ ساعَه،ولیّاًً* *وحافظاً،وقائداًوناصراً، ودلیلاًوعینا، حتّی تُسکِنه ارضَکَ طَوعاً، وَتُمَتِعَه فِیها طَویلا......🌼🌼🌼🌼 🌸🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌸🌸🌸 ‌‌امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست مقام معظم رهبری ادمین تبادلات.ایتا @mousavi515 کانال @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس نوشته ها @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 ‌‌https://chat.whatsapp.com/DBfOUQlaCEXKPQMYfQRhZa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✫⇠(۲۲۲) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت  دویست و بیست و دوم:سال پایانی اسارت ♦️پانزدهم مهر ماه سال ۶۸ عراقیها اومدن و گفتن وسایلتون رو جمع و جور‌کنید و آماده حرکت بشید. حالا طوری می گفتن وسایلتون رو جمع کنید که انگار هر کدوم یه وانت وسیله داشتیم. سر و تهش یک کیسه بود که یه دست لباس اضافی با یه خمیر دندون و مسواک و یه حوله و یه دونه صابون و دو تخته پتو توش بود. این همۀ اموال و وسایلی بود که باید جمع و جور می‌کردیم. 🔹️همه خوشحال شدیم و تصورمان این بود که دوران تبعید و زندان چهار ماهه تموم شده و ما رو بر می‌گردونن پیش بچه‌ها در اردوگاه ۱۱، لحظه شماری می‌کردیم و با لبخند به صورت یکدیگه نگاه می‌کردیم. 🔸️تصور اینکه همرزمانمون در اردوگاه از بازگشت دوباره ما چقدر جا می‌خورن و خوشحال می‌شن، مثل نسیمی فرح‌بخش ما رو نوازش می‌داد، اما این خوش‌خیالی‌ها دوام زیادی نداشت و با اومدن اتوبوس‌ها رشتۀ همه این افکارِ خوب و خوشایند پاره شد. ظاهر قضیه این بود که تصمیم گرفته بودن ماها رو به جایی دیگه بفرستن. به همین خاطر فرمانده اردوگاه دستور داده بود تموم مخالفین رو جمع کنن و تبعید کنن تا از سرشون خلاص بشن. برامون محرز شد که قراره دوباره به مکان دور دستی تبعیدمون بکنن. اگه می‌خواستن ببرن اردوگاه ۱۱ که دیگه نیازی به اتوبوس نبود. حدود صد نفری هم از مشعوذینِ(خلافکارها) جدید از اردوگاه خودمون -یازده تکریت- بهمون اضافه شد و سوار تعدادی اتوبوس شدیم و به راه افتادیم. 💥حالا باید منتظر جای جدید با نگهبانهایِ جدید و روحیه‌های متفاوت بودیم و باز آینده مون در هاله ای از ابهام قرار گرفت. از همه نگران کننده‌تر همون تکرار تونل مرگ بود که دیگه واقعاً طاقتشو نداشتیم. اگه آدم بفهمه مثلاً قراره ببرنش جوخۀ اعدام، باور کنین تحملش از بلا تکلیفی و تشویش ذهن خیلی بهتره. یکی از تشویشهای همیشگی‌مون تو جابجایی‌ها سردرگمی و مبهم بودن آینده بود... ☀️   ایتا 🌎 @shahidmostafamousavi سروش https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk splus.ir/900404shahidmostafamousavi روبیکا https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
👌دل‌نوشته یک ارتشی برای علی کریمی ✍ آقای کریمی برای ما ارتشی‌ها؛ یعنی کسانی که لباس دفاع از وطن خودشون رو می‌پوشند یک معیار ساده هست برای اینکه بفهمیم اون آدم معترضی که به هر دلیلی رفته اونور آب و الان تریبون گرفته و سر تاپای مملکت رو میشوره از غم مردمش چنین کاری می‌کنه یا نه، طرف خائن شده و مزدوری می‌کنه برای اجنبی. معیارش هم  ساده هست کافیه ببینیم نگاه طرف به شهدای وطن چیه و با چه ادبیاتی نسبت به اونا صحبت می‌کنه؛ مثل مردم و ملت ایران صحبت می‌کنه یا مثل قاتلین این شهدا. 👈شهدای سهند و جوشن نیروی دریایی که مثل آمریکایی ها بهشون توهین کردی مردانی بودند که در شرایطی غیر جنگی، تاکید می‌کنم شرایط غیرجنگی در مقابل بیش از ۱۱رزم‌ناو و بیش ۷۳جنگنده آمریکایی قرار گرفتند و بهشون گفتند خودتون رو تسلیم کنید و ناوی که به مثابه خاک کشورتون هست رو ترک کنید. اما این فدایی‌های ایران تسلیم نشدند و آمریکایی‌ها با شلیک بیش ۲۳موشک و بیش ۱۷۰ گلوله توپ جنگی این دو ناو ایرانی رو غرق کردند اما شهدای سهند و جوشن تا آخرین گلوله ایستادند و ایستاده شهید شدند. 👈آره علی آقا اون شهدایی که افسر اطلاعاتی آمریکا بهت گفته ترکیدن برای ما اسطوره هستند ! به اونا هم ویزای آمریکا می‌دادند، اگر تسلیم میشدن و مثل خائن ها پشت می‌کردن به وطنشون! اما در خلیج فارس جاودانه شدن رو ترجیح دادن به خیانت. مفت فروختی خودت رو علی‌آقا توی این چند وقت کم توهین نکردی اما این توهین آخر، توهین نبود سندی بود که ثابت کرد خودت رو فروختی. یه نکته هم بگم برای مردم؛ 👈هم‌وطن؛ داستان شهدای سهند و جوشن رو در ایران جز خانواده نیروی دریایی کمتر کسی می‌دونه نه اینکه ماجراش محرمانه باشه نه، از مظلومیت رسانه‌ای ارتش و شهداش هست اینکه ی آدم بی سوادی مثل علی کریمی این ماجرای تلخ رو دستاویزی برای لگد زدن به مملکت می‌کنه هم طبیعتا از شناختش نیست و یکی بهش گفته! اینجاست که دم خروس مشخص میشه و مثل روز روشن میشه که صفحات شبکه‌های اجتماعی علی کریمی رو یک سیستم اطلاعاتی داره هدایت می‌کنه. یاحق 🇮🇷کانالهای نشریه عبرتهای عاشورا🇮🇷 ایتا 🌎 @shahidmostafamousavi سروش https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk splus.ir/900404shahidmostafamousavi روبیکا https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV
تقلُب حسن ۰۰۰ داستان دنباله دار من و مسجد محل قسمت پنجاه و هفتم ۰۰۰ واسه پذیرایی دوم واسه شما آب میارن ، وای خدا ؟ می ترسیدم خوابم درست از آب در بیاد و بچه ها شهید بشن اون موقع من میمردم ، کمی ترسیده بودم ، فکر اینکه بدون این بچه ها برگردم به محل نگرانم می کرد آخه من با این بچه ها بزرگ شده بودم ، عین برادرام بودن ، از اول ابتدایی که هممون تُو دبستان محمد فروزان شماره دو خیابون آذربایجان که بهش می گفتیم مدرسه بابا ثبت نام کردیم تا کلاس پنجم تُو یه کلاس بودیم ، تُو کلاسمون یه شاگرد داشتیم به اسم مِهدی بخشی ، آین آقا مهدی ما دو سال از ما بزرگتر بود و انطور که خودش می گفت یه سال دیر ثبت نام کرده بود ُ و یه سال هم تُو کلاس دوم ابتدایی رفوزه شده بود ،عاشق کُشتی و مبارزه ُ و جنگ بود ، دائم زنگ های تفریح بازی ما جنگیدن بود مهدی همیشه با اینکه از من دو سال بزرگتر بود من رو بعنوان حریف انتحاب می کرد ُ و می گفت تُو جنگجوی خوبی هستی و همچنین حریف خوب و قوی واسه من ، همه موقع جنگ از جلوی من فرار می کنن ولی تو روبروی من وایمیستی ُ و فرار نمی کنی ، اکثر اوقات آقا طاهری معاون مدرسمون صداش می کرد ُ و می گفت تو مامور در اطاق معاونتی از این جا تکون نخور ، این کار رو می کرد که مهدی بخشی جنگ بازی نکنه ، مهدی هم تا چشم آقا طاهری رو دور می دید ، شروع می کرد با بچه هایی که اومده بودن نزدیک اطاق معاونت کُشتی گرفتن بعضی وقت ها به من اشاره می کرد که حسن بیا نزدیک تر تا با هم بازی کنیم ، دنیایی داشتیم تُو اون نیم ساعت زنگ تفریح ، بعد که می رفتیم داخل کلاس چند دقیقه بعد اول مهدی اجازه می خواست بره توالت و موقع رفتن لقمه نون ُ و پنیرش رو هم با خودش می بُرد چون بازی نمی ذاشت نه زمانی برای خوردن باقی بمونه نه زمانی واسه توالت رفتن ، وقتی مهدی برمی گشت من از خانم کریمپور معلممون اجازه می گرفتم ، خانم کریمپور خانم خیلی مهربونی بود و قضیه بازی جنگ ما رو می دونست چون یه بار من یه انشاء راجب بازی تُو زنگ تفریح مفصل واسش نوشته بودم و او هم من رو تشویق کرد و به من بیست داد و به بچه ها گفت واسه من دست بزنن ، خانم به بچه ها گفت : این حسن عبدی یه روزی نویسنده میشه ، و اون روز خیلی ها نوشته هاشو می خونن ، امیدوارم اون روز من زنده باشم ُ و کتاباش رو بخونم واسه همین تا کلاس شروع می شد اول به مهدی بخشی می گفت تا من مشق هارو خط می زنم برو توالت ُ و زود برگرد ، وقتی مهدی می اومد به من اجازه می داد که برم ، دیگه بیچاره آقا طاهری ناظم مدرسمون هم قضیه رو فهمیده بود ُ و به ما دو نفر چیزی نمی گفت مخصوصا" به من که شاگرد اول کلاسمون بودم و تنها دانش آموز کلاس بودم که ثلث اول رو تجدید نشدم و معدلم شد هجده ُ و هفتاد و هشت صدم دیگه همه بچه ها حداقل یه تجدید ُ و داشتن حتی شاگرد دوم کلاس یعنی احمد رشیدی چون احمد تُو درس تاریخ ُ و جغرافیا تجدید شده بود ، حالا من چرا تجدید نشدم واسه اینکه من موقع امتحان نفر وسط بودم و برای امتحان دادن رفته بودم زیر میز ، آخرای امتحان خیلی کلافه بودم بیشتر سوال ها رو بلد نبودم و تازه اون هایی رو هم که بلد بودم صد در صد مطمئن جواب ندادم ، خیلی از بابام می ترسیدم ، یکی از سوالات نوشته بود اقیانوس های جهان را نام ببرید ، دو نمره داشت ، هر کاری کردم چیزی یادم نیومد ، زدم رو پای احمد و اشاره کردم احمد ؟ جوون مادرت جواب این سوال بهم بده ، بیچاره برگش رو نشون داد دیدم بیشتر سوالات جواب نداره ُ و خالیه حتی سوال اقیانوس ها ، سرم رو بلند کردم رو به آسمون گفتم خدا جون میشه کمکم کنی وگرنه کتک رو از بابام می خورم ، برگشتم به خانم کریمپور که جلوی کلاس و پشت به تخته سیاه رو صندلی نشسته بود نگاه کردم ، دیدم با دقت بچه هارو زیر نظر داره و چون من و احمد که شاگرد اول ُ و دوم کلاس بودیم تُو میز دوم نشسته بودیم زیاد نگرانی از طرف ما نداشت و فکر نمی کرد ما تقلب کنیم همینطور که سرم به سمت آسمون بود ُ و خدا خدا می کردم چشمم افتاد به نقشه بالای تخته که بچه ها نصفش رو پاره کرده بودن یه لحظه کلمه منجمد شمالی رو تُو قسمت نیمه پاره نقشه دیدم یه دفعه یادم افتاد آهان خودشه ، اقیانوس منجمد شمالی و اقیانوس منجمد جنوبی ، همین جواب باعث شد که نمره تاریخ جغرافی من ده بشه و تجدید نشم ، و تنها شاگردی باشم که تُو کلاس تجدید نداره ، بعد اینکه دوره ابتدایی مون تموم شد هممون رفتیم مدرسه راهنمایی داوود فلاح نبش میدون فلاح که بعد انقلاب اسمش شد مدرسه ابوذر ، ناصر و جمشید سال اول و سوم راهنمایی رو روفوزه شدن و دو سال از بقیه عقب افتادن ، بعد از اینکه سوم راهنمایی تموم شد ، من و احمد و علی رفتیم هنرستان فنی حرفه ایی توحید حوالی دو راه قپون ، خیابون قزوین ، و ناصر و جمشید هم دو سال بعد اومدن ۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی
اسکناس پنجاه تومنی۰۰۰ داستان دنباله دار من و مسجد محل قسمت پنجاه و هشتم ۰۰۰ ناصر و جمشید هم دو سال بعد اومدن ، هممون رشته برق رو انتخاب کردیم اون هم از نوع فشار قوی ، یعنی الکتروتکنیک ، اُنقدر شَرّ ُ شلوغ بودیم که عین برق آسمون آتیش می سوزوندیم رشته مون هم مثل خودمون آتیشی بود ، یکی نبود بگه بابا جان ؟ بچه های شَرّی مثل شما باید رشته ادبیات یا رشته های عاطفی رو انتخاب بکنن تا یه مقدار روحیه خشنشون لطیف بشه ، نه اینکه رشته ریاضی فنی ، یعنی بنزین رفته شعله رو انتخاب کرده ، یه روز مدرسه ، زنگ چهارم رو به خاطر جلسه شورای دبیران هنرستان تعطیل کرد ، من و جمشید و احمد و ناصر و علی تصمیم گرفتیم بریم سینما تیسفون که سر پل امامزاده معصوم بود ، بلیط سینما پنج تومن بود ُ و ما رو هم دیگه بیست تومن پول داشتیم ، یه پنج تومنی کم داشتیم ، هر کاری کردیم هر پنج تامون رو به داخل سینما راه بِدَن راه ندادن هر چی التماس کردیم فایده ایی نداشت ، تصمیم گرفتیم قرعه کشی کنیم ، قرعه به هر کِی افتاد اون پشت درب پشتی سینما تیسفون که تُو کوچه پُشتی بود وایسه و صدای فیلم رو از نزدیک بشنوه از قضا قرعه به اسم ناصر افتاد ، همه خندیدیم ولی من ته دلم ناراحت شدم چون بیشترین سهم پول رو ناصر گذاشته بود بیچاره ناصر هیچی نگفت ُ و رفت رو پله های جلوی سینما خیلی معصومانه نشست ، گفتم بچه ها ، زشته ناصر بیشترین پول رو داده ، حالا باید خودش بیرون باشه ، من جای ناصر بیرون می مونم ، شما با ناصر برید فیلم رو نگاه کنید ، بعد واسه من تعریف کنید ، بچه ها ناراحت شدن ُ و گفتن بدون تو مزه نمی ده ، ناصر ُ و صدا کردم ُ و هر چی گفتم قبول نکرد گفت من همین جا می شینم آقای دربون سینما که یه هیکل درشتی داشت و یه سبیل پرپشت به ما نگاه می کرد ، ولی خیلی بی رحم بود و اصلا" قبول نمی کرد ، ناصر موند ُ و ما رفتیم داخل سینما ، سینما به خاطر اینکه روز سه شنبه وسط هفته بود تقریبا " خلوت بود ما رفتیم وسط سالن نشستیم ، فیلم یه فیلم کُمدی بود ُ و خیلی خنده دار ، یه نیم ساعتی از فیلم گذشته بود ُ و داشتم به صحنه خنده دار فیلم می خندیدم ، یه هو یکی زد رو شونم ، دیدم جمشیده ، گفت : حسن نمی دونم چرا صدای ناصر ُ و می شنوم ، گفتم خوب طبیعیه ، خوب ناصر پشت در پشتی وایساده و صدای فیلم رو می شنوه ُ و می خنده ، جمشید گفت : آهان راست میگی ، چند دقیقه گذشت دیدم از اون صندلی جلوی جلو ، یکی با صدای بلند و مثل ناصر رگباری ُ و مسلسلی داره می خنده ، انقدر هم صدای خنده اش بلنده که همه سینما دارن بهش می خندن به خودم گفتم این صدا چقدر شبیه صدای ناصره مثل اینکه آدم های مثل ناصر زیادن که هم خوش خنده اند ُ و هم باعث شادی دیگران میشن ، یه هو دیدم یکی باز زد روی شونم ، برگشتم دیدم احمده ، گفت : حسن به خدا من صدای خنده ناصر رو می شنوم ، گفتم بابا جان ؟ صدا از پشت درب پشتیه سینما میاد ، علی گفت : حسن ؟ منم صدای خنده ناصر رو می شنوم ، یه نگاه از دور به چند تا ردیف جلو انداختم ، ولی تُو تاریکی چیزی مشخص نبود ، جمشید گفت حسن ؟ به خدا ناصره اون جلو نشسته ، خودشه من اشتباه نمی کنم ، بیا آروم بریم جلو بشینیم ، ضرری نداره مطمئن میشیم ، آروم دولا دولا چهار تایی رفتیم ردیف جلو ، دیدم یه نفر تک ُ و تنها تُوی اون ردیف بیست نفری ردیف اول نشسته ُ و هِر ُ و هِر عین مسلسل داره می خنده ، یه هو نور چراغ قوه افتاد رومون ُ و یکی داد زدن بشین آقا سر پا واینیسا با عجله چهارتامون همون ردیف اول نشستیم ، یه هو ناصر در حال که به شددت می خندید گفت : اِ ِ حسن شما هم اومدید ، کجا بودید ، چرا دیر کردید ؟ جمشید زد تُو سر ناصر ُ و گفت : زهر مار ، تو اینجا چه غلطی می کنی ، کِی اومدی داخل ؟ چطوری اومدی داخل ، ناصر خندید ُ و گفت : اون سبیل کلفته به من گفت اگه بری دوتا نون بربری واسه ناهار من بخری می زارم بری داخل پیش دوستات ، منم رفتم واسش بربری خریدم ، اونم راهم داد داخل ، ولی هر چی دنبال شما گشتم پیداتون نکردم ، اومدم این جلو نشستم تا موقع رفتن شما رو ببینم ، من خیلی خوشحال شدم ، نشستیم ُ و فیلم رو تا آخرش دیدیم ، موقع خروج علی گفت : حسن تُو بلیط اتوبوس داری ؟ گفتم نه ، از جمشید ُ و احمد ُ و ناصرم پرسید ، اونها هم گفتن نه ما هم نداریم ، پرسید خُوب حالا چطوری برگردیم وصفنار ؟ گفتم نمی دونم ، ناصر گفت : بچه ها من یه فکری دارم ، ما چهارتا کاغذ اندازه بلیط می بُریم ، بعد موقع سوار شدن بلیط یکی از مسافرها رو می گیریم می زاریم روش و تُو شلوغی سوار شدن می دیم به راننده ، امکان نداره اون تک تک بلیط ها رو نگاه کنه ،احمد گفت اَگه نگاه کنه چی ؟ ناصر گفت هیچی خُوب از اتوبوس پیاده میشیم ، ناصر گفت بزار از تُو این اشغال های کاغذ کنار جوب کاغذ بردارم ، دولا شد که کاغذ برداره ، یه هو داد زد ، وای حسن نگاه کن ، پوله پول ، یه پنجاه تومنی ۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا