eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
327 دنبال‌کننده
20هزار عکس
13.9هزار ویدیو
198 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
وضو با آب گرمی که با نور خورشید گرم شده باشد کراهت دارد و با مطلق آب گرم مکروه نیست .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا 📌خاطرات قدم خیر محمدی کنعان (همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی) ✍️خاطره نگار: بهناز ضرابی زاده گروه جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی گروه https://t.me/joinchat/AAAAAEknigTdj98XWAOfyg کانال ایتا https://eitaa.com/shahidmostafamousavi شروش کانال sapp.ir/900404shahidmostafamousavi گروه سروش https://sapp.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk کانال تلگرام https://t.me/shahidmostafamousavi گروه https://t.me/joinchat/CW_QXkSGmuKJ8SamNubStQ
○°●•○•°♡°○°●°○ {داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی} 📝سرزمین زیبای من📝 :✍ نفوذی 🌺به شدت جا خوردم … من برای یه دعوای حسابی آماده شده بودم … ولی این رفتار هادی تمام معادلات ذهنی من رو بهم ریخت … مشخص بود خیلی ناراحت شده اما به جای هر واکنشی فقط ازم عذرخواهی کرد … . اون شب اصلا خوابم نبرد … نیمه هشیار توی جای خودم دراز کشیده بودم که نیمه شب از جاش بلند شد … رفت بیرون و چند دقیقه بعد برگشت … 🌺سجاده اش رو باز کرد و مشغول نمار شد … می دونستم نماز صبح دو رکعت بیشتر نیست … اما اون مدام، دو رکعت، دو رکعت … پشت سر هم نماز می خوند … من همون طور دراز کشیده بهش نگاه می کردم … حالت عجیبی داشت … نماز آخر، یه رکعت اما طولانی بود … و اون خیلی آروم، بین نماز گریه می کرد … . 🌺من شاید حدود یه سالی می شد که مسلمان شده بودم … اما مسلمانی من فقط اسمی بود … هرگز نماز نخونده بودم… توی مراسم عبادی و مذهبی مسلمان ها شرکت نکرده بودم … و فقط روی هدف خودم تمرکز کرده بودم … . اما اون شب، برای اولین بار توجهم جلب شده بود … نمی فهمیدم چرا هادی، اون طور گریه می کنه … اون حالت، حس عجیبی داشت … حسی که من قادر به درک کردنش نبودم … . 🌺از اون شب … ناخودآگاه، هادی در کانون توجهم قرار گرفته بود … هر طرف که می رفت … یا هر رفتاری که می کرد … به شدت کنجکاوی من تحریک می شد از پله ها می اومدم پایین … می خواستم وارد حیاط بشم که متوجه حرف چند نفر از بچه ها شدم … داشتن در مورد من با هادی حرف می زدن … برای اولین بار دلم می خواست سر در بیارم دارن در مورد من به هادی چی میگن؟… . 🌺همون گوشه راهرو و توی زاویه ایستادم … طوری که من رو نبینن … و گوش هام رو تیز کردم … – اصلا معلوم نیست این آدم کیه … نه اهل نماز و روزه است… نه اخلاق و منشش مثل مسلمان هاست … حتی رفتارش شبیه یه آدم عادی نیست … باور کن اگر یه ذره اهل تظاهر بود یا خودش رو بین بچه ها جا می کرد … می گفتم نفوذیه، اومده ببینه ایران چه خبره … هر چند همین رفتارهاش هم بدجور … 🌺هر کدوم یه چیزی می گفتن و حرفی می زدن … و هادی فقط با چهره ای گرفته … سرش رو پایین انداخته بود ✍ادامه دارد…..
چند سوال در حاشیه ادعای ترامپ: آیا فرمانده پایگاه آمریکایی عین الاسد به هلاکت رسیده است؟ @shahidmostafamousavi
سرویس سیاست مشرق- بیش از ۴۸ ساعت از «سیلی» قهرمانانه‌ی دلاوران نیروی هوا-فضای سپاه پاسداران به مهم‌ترین پایگاه نظامی آمریکا در منطقه، پایگاه عین‌الاسد می‌گذرد. دانلد ترامپ،رییس جمهور آمریکا، شامگاه چهارشنبه به وقت تهران، بعد از لغو چندباره‌ی کنفرانس مطبوعاتی خود درباره این موضوع، بالاخره رو در روی خبرنگاران ایستاد و با لحن و زبان‌ بدنی پر از استرس، مدعی شد که هیچ نیروی آمریکایی در این حمله موشکی، که ۱۳ موشک بالستیک دقیقا به اهداف تعینی برخورد کرد، آسیب ندیده است! این در حالی است در روزهای قبل از حمله، و از بیم اقدام تلافی جویانه ایران، طبق اخبار موثق و دقیق منابع اطلاعاتی ایران و مقاومت عراق، بیشتر نیروهای آمریکایی از پایگاه‌های دیگر، به پایگاه هوایی عین‌الاسد منتقل شده بودند که احتمالا بر مبنای ارزیابی، توان راداری و پدافندی و همچنین استحکامات سنگین این پایگاه چنین تصمیمی گرفته شده است. @shahidmostafamousavi
با این ادعای گزاف ترامپ، امپراتوری رسانه‌ای آمریکا که تحت سلطه‌ی مطلق صهیونیست‌هاست، این خط تبلیغی را با شدت و حدت در پیش گرفته‌اند که پایگاه خالی از نیرو بوده و آمریکا به اراده خود به این حمله پاسخی نداده است. توضیحات دقیق سردار امیرعلی حاجی‌زاده، فرمانده نیروی هوافضای سپاه پاسداران، در روز پنجشنبه، با ارایه مستندات و آمار دقیق، ضربه محکمی به این طراحی رسانه‌ای زد و سردار حاجیزاده به صراحت و با تاکید گفت که نه تنها آمریکایی ها منتظر حمله بودند، که همه سیستم‌های راداری و شناسایی و پدافندی خود را از ترس اقدام سپاه در وضعیت های آلرت قرار داده بودند. @shahidmostafamousavi
علاوه بر این، به تاکید سردار حاجی‌زاده، صدها نیروی آمریکایی در زمان حمله در پایگاه بودند و دست‌کم ۹ هواپیما کشته‌ها و مجروحان را از این پایگاه به سرزمین‌های اشغالی، اردن و بیمارستانی در نزدیک سفارت آمریکا در بغداد انتقال دادند. مضافا این که، اخبار قطعی از حرکت پیشرفته‌ترین و بزرگ‌ترین آمبولانس هوایی ارتش آمریکا از پایگاه رامشتاین آلمان به عراق، در ساعات اولیه بعد از حمله وجود دارد. @shahidmostafamousavi
جزییات پرواز یواشکی بزرگترین آمبولانس هوایی ارتش آمریکا از عراق به آلمان/ تلاش ترامپ برای کتمان تلفات پاسخ موشکی سپاه ادامه دارد +سند از تفسیر زبان بدن ترامپ در هنگام کنفرانس مطبوعاتی، چهره دژم و به شدت نگران فرمانده‌هان نظامی پشت سر او در زمان سخنرانی، و تصاویری که از جلسه امنیت ملی کاخ سفید (صورت‌های درهم و بهت‌زده مسوولان امنیتی کاخ سفید و شخص ترامپ) گذشته، در برابر عملیات روانی امپراتوری رسانه‌ای غرب، تنها با طرح چند سوال می‌توان شاکله‌ی این خط تبلیغاتی را فروشکست: @shahidmostafamousavi
پرواز بزرگ‌ترین و مجهزترین آمبولانس هوایی ارتش آمریکا به عراق، در ساعات اولیه پس از حمله نخست، اگر طبق دعوی ترامپ حتی یک نیروی آمریکایی در این حمله آسیب ندیده است، آیا برای آمریکا بهتر نبود که رییس جمهور آن در همان یکی دو ساعت بعد از حمله کنفرانس مطبوعاتی را برگزار می‌کرد و خبر سلامت نیروهای تروریستی آمریکا را اعلام می‌کرد؟ چرا بیش از ۱۶ ساعت طول کشید تا ترامپ آماده کنفرانس مطبوعاتی شود که در آن، رهبر «ابرقدرت» نظامی دنیا نه تنها تهدید گذشته مبنی بر هدف قرار دادن 52 نقطه در ایران را تکرار نکرد بلکه بار دیگر صحبت از همکاری به میان آورد؟ دوم، آمریکایی‌ها می‌توانستند در همان دو سه ساعت بعد از حمله، با انتشار یک ویدیوی زنده و پوشش خبری از درون پایگاه، و نشان دادن سلامتی نیروها، کاملا عملیات ایران را به سخره بگیرند. چرا این کار صورت نگرفت؟ @shahidmostafamousavi
سوم، چرا از فرمانده آمریکایی پایگاه عین‌الاسد هیچ خبری نیست؟ @shahidmostafamousavi 👇👇👇👇
سوم، چرا از فرمانده آمریکایی پایگاه عین‌الاسد هیچ خبری نیست؟ آیا برای آمریکا بهتر نبود که در یک ارتباط زنده، مصاحبه‌ای با فرمانده نیروها در این پایگاه صورت دهد که خبر اعلام سلامتی نیروها از زبان او شنیده شود؟ آیا فرمانده پایگاه عین الاسد نیز در لحظه حمله، در همان ساختمان فرماندهی یگان‌های پهپادی و بالگردی حضور داشته و همراه سایر نظامیان آمریکایی،‌ به احتمال زیاد به هلاکت رسیده است؟ جالب اینجاست که برخی منابع خبری هم این گمانه را تایید می‌کنند و از هلاکت فرمانده پایگاه خبر داده‌اند. چهارم، بیش از ۴۸ ساعت از حمله به عین‌الاسد می‌گذرد و این پایگاه و محدوده اطراف آن، در قرنطینه مطلق خبری و اطلاعاتی است. طبق اخبار واصله از عراق، نه تنها نیروهای امنیتی عراق اجازه ورود به پایگاه را پیدا نکردند، که حتی از خبرنگاران خود پنتاگون هم هنوز کسی وارد پایگاه نشده است. این سکوت و بایکوت مطلق خبری پایگاه، بعد از ادعای ترامپ مبنی بر آسیب ندادن حتی یک نیروی آمریکا، برای چیست؟ پنجم، این ادعای مضحک که آمریکا با ایران معامله کرده است و به نوعی زدن پایگاه خود را به ایران پیشنهاد داده تا نوعی «تهاتر» صورت گیرد، چرا آمریکا باید بزرگ‌ترین و مهم‌ترین پایگاه خود را، که جدای از حضور صدها نیروی نظامی، دارای میلیاردها دلار تجهیزات نظامی بود، و مرکز فرماندهی و هدایت راداری و سایبری و عملیاتی نیروهای ائتلاف آمریکا محسوب می‌شد، برای این تهاتر کذایی پیشنهاد کند؟ عین الاسد، نماد سلطه و قدرت آمریکا در منطقه بود، و زدن این پایگاه حتی اگر مطلقا خالی هم می بود، ضربه حیثیتی و نمادین سنگینی برای آمریکایی‌هاست؛ حیثیتی که تا کنون برای تثبیت آن در منطقه، 7 تریلیون دلار هزینه شده است و حالا با چند موشک در هم کوبیده شد @shahidmostafamousavi
به هر حال، در همین روزهای آینده، اخبار و اطلاعات تلفات نیروهای آمریکایی بیرون خواهد آمد و ترامپ قمارباز، که گمان می‌برد که هر کاری که بخواهد در منطقه می‌تواند صورت دهد، با تبعات جنایت تروریستی خود در صدور دستور حمله موشکی به کاروان حاج قاسم و یارانش، رو به رو خواهد شد. ترامپ حماقت بزرگ خود را در به شهادت رساندن فرمانده ارشد نظامی ایران، با دروغ گزاف «آسیب ندیدن حتی یک آمریکایی» در حمله موشکی سپاه، تکمیل کرد تا با دست خود، گور آینده سیاسی خویش را حفر کند. @shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ ✍خوابی که سردار سلیمانی پس از شهادت سردار مهدی زین‌الدین دیدن : دوماه از شهادتش میگذشت..نبود که دلداری امان بدهد،که غصه ی دلمان را بشوید و حالمان را خوب کند. آن شب تا ساعت دو بیدار بودم. داشتم کارهای لشکر را سامان میدادم. توی قرار گاه نصرت جلسه گذاشته بودند؛ از خستگی نتوانستم بروم. خواب دست از سدم برنمیداشت؛ یک گوشه دراز کشیدم و پلک هایم روی هم رفت. داشتم آماده میشدم بروم جلسه که آقا مهدی از در وارد شد. هیجان‌زده پرسیدم: «آقا مهدی مگه تو شهید نشدی؟همین چند وقت پیش،‌ توی جاده‌ی سردشت...» حرفم را نیمه‌تمام گذاشت. اخم كوتاهی كرد و چین به پیشانی‌اش افتاد. بعد باخنده گفت: «من توی جلسه‌هاتون میام. مثل اینكه هنوز باور نكردی شهدا زنده‌ن.» عجله داشت. می‌خواست برود. یك دیگر چهره‌ی درخشانش را كاویدم. حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: «پس حالا كه می‌خوای بری، لااقل یه پیغامی چیزی بده تا به رزمنده‌ها برسونم.» رویم را زمین نزد. قاسم، من خیلی كار دارم، باید برم. هرچی می‌گم زود بنویس. هول‌هولكی گشتم دنبال كاغذ. یك برگه‌‌ی كوچك پیدا كردم. فوری خودكارم را از جیبم درآوردم و گفتم: «بفرما برادر! بگو تا بنویسم.»بنویس: «سلام، ‌من در جمع شما هستم» همین چند كلمه را بیشتر نگفت. موقع خداحافظی، با لحنی كه چاشنیِ التماس داشت، گفتم:‌ «بی‌زحمت زیر نوشته رو امضا كن.» برگه را گرفت و امضا كرد. كنارش نوشت: «سیدمهدی زین‌الدین» نگاهی بهت‌زده به امضا و نوشته‌ی زیرش كردم. باتعجب پرسیدم: «چی نوشتی آقامهدی؟ تو كه سید نبودی!» اینجا بهم مقام سیادت دادن. 🔹از خواب پریدم. موج صدای آقامهدی هنوز توی گوشم بود؛ «سلام، من در جمع شما هستم» 📚برشی از کتاب "تنها؛ زیر باران" روایتی از حاج قاسم سلیمانی درباره شهید مهدی زین الدین...
↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا 📌خاطرات قدم خیر محمدی کنعان (همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی) ✍️خاطره نگار: بهناز ضرابی زاده گروه جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی گروه https://t.me/joinchat/AAAAAEknigTdj98XWAOfyg کانال ایتا https://eitaa.com/shahidmostafamousavi شروش کانال sapp.ir/900404shahidmostafamousavi گروه سروش https://sapp.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk کانال تلگرام https://t.me/shahidmostafamousavi گروه https://t.me/joinchat/CW_QXkSGmuKJ8SamNubStQ
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ {داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی} 📝 📝 : ✍جاسوس استرالیا 🌺حالت و سکوت هادی روی اونها هم تاثیر گذاشت … – این حرف ها غیبته … کمتر گوشت برادرتون رو بخورید … – غیبت چیه؟ … اگر نفوذی باشه چی؟ … کم از این آدم ها با اسم ها و عناوین مختلف … خودشون رو جا کردن اینجا … یا خواستن واردش بشن؟ … کم از اینها وارد سیستم حوزه شدن و بقیه رو به انحراف کشیدن؟ … 🌺سرش رو بالا آورد … اگر نفوذی باشه غیبت نیست … اما مطمئن باشید اگر سر سوزنی بهش شک کرده بودم … خیلی جلوتر از اینکه صدای شما در بیاد اطلاع داده بودم … اینکه شما هم نگران هستید جای شکر داره … مثل شما، ایران برای منم خیلی مهمه … من احساس همه تون رو درک می کنم ولی می تونم قسم بخورم … کوین چنین آدمی نیست… . 🌺چهره هاشون هنوز گرفته بود اما مشخص بود دارن حرف هادی رو توی ذهن شون بالا و پایین می کنن … هر چند دیگه می فهمیدم چرا برای این جماعت غیرایرانی… اینقدر ایران و جاسوس نبودن من مهمه… اما باز هم درک کردن حسی که در قلب هاشون داشتن … و امت واحد بودنشون برام سخت بود … . 🌺– در مورد بقیه مسائلی هم که گفتید … باید شرایط شخص مقابل رو در نظر بگیرید … این جوان، تازه یه ساله مسلمان شده … شرایط فکری و ذهنیش، شرایط و فرهنگی که توش زندگی کرده … باید به اینها هم نگاه کنبد … شما با اخلاق اسلامی باهاش برخورد کنید… من و شما موظفیم با رفتارو عمل و حرف مون به شیوه صحیح تبلیغ کنیم … بقیه اش با خداست … 🌺حرف های هادی برام عجیب بود … چطور می تونست حس و زجر من رو درک کنه؟ … این حرف ها همه اش شعار بود … اون یه پسر سفید و بور بود … از تک تک وسایلش مشخص بود، هرگز طعم فقر رو نچشیده … در حالی که من با کار توی مزرعه بزرگ شده بودم … روز و شب، کارگری کرده بودم تا خرج تحصیل و زندگیم رو بدم … 🌺هر چند مطمئن بودم، اون توان درک زجری که کشیدم رو نداره … اما این برخوردش باعث شد برای یه سفید پوست احترام قائل بشم … اون سعی داشت من رو درک کنه … و احساس و فکرش نسبت به من تحقیر و کوچیک کردنم نبود… . 🌺چند روز گذشت … من دوباره داشتم عربی می خوندم … حالا که نظر و فکر هادی رو فهمیده بودم … به شدت از اینکه دفتر رو بهش برگردونده بودم متاسف شدم … بدتر از همه، با اون شیوه ای که بهش پس داده بودم … برام سخت بود برم و دفتر رو ازش بگیرم … 🌺داشت سمت خودش اصول می خوند … منم زیرچشمی بهش نگاه می کردم که … یهو متوجه نگاه من شد و سرش رو آورد بالا ✍ادامه دارد… 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
نمکدان را که پر می کنی توجهی به ریختن نمکها نداری اما زعفران را که میسابی به دانه دانه اش توجه می کنی حال آنکه بدون نمک هیچ غذایی خوشمزه نیست ولی بدون زعفران ماهها و سالها میتوان آشپزی کرد و غذا خورد مراقب نمکهای زندگیمان باشیم ساده و بی ریا و همیشه دم دست که اگر نباشند وای بر سفره زندگی ‌‌
↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا 📌خاطرات قدم خیر محمدی کنعان (همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی) ✍️خاطره نگار: بهناز ضرابی زاده گروه جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی گروه https://t.me/joinchat/AAAAAEknigTdj98XWAOfyg کانال ایتا https://eitaa.com/shahidmostafamousavi شروش کانال sapp.ir/900404shahidmostafamousavi گروه سروش https://sapp.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk کانال تلگرام https://t.me/shahidmostafamousavi گروه https://t.me/joinchat/CW_QXkSGmuKJ8SamNubStQ
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ {داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی} 📝سرزمین زیبای من📝 : ✍غرور 🌸🌼زیرچشمی داشتم بهش نگاه می کردم و توی ذهن خودم کلنجار می رفتم تا یه راه حلی پیدا کنم … که یهو متوجه نگاه من شد و سرش رو آورد بالا … مکث کوتاهی کرد … مشکلی پیش اومده؟ … بدجور هول شدم و گفتم نه … و همزمان سرم رو در رد سوالش تکان دادم … اعصابم خورد شده بود … لعنت به تو کوین … بهترین فرصت بود … چرا مثل آدم بهش نگفتی؟ … داشتم به خودم فحش می دادم که پرید وسط افکارم … 🌸🌼– منم اوایل خیلی با عربی مشکل داشتم … خندید … فارسی یاد گرفتن خیلی راحت تر بود … – نخند … سفیدها که بهم لبخند می زنن خوشم نمیاد … هیچ سفیدی بدون طمع، خوش برخوردی نمی کنه … جا خورد ولی سریع خنده اش رو جمع کرد … سرش رو انداخت پایین … چند لحظه در سکوت مطلق گذشت … 🌼🌸– اگر توی درسی به کمک احتیاج داشتی … باعث افتخار منه اگر ازم بپرسی … – افتخار؟ … یعنی از کمک کردن به بقیه خوشحال میشی؟… منتظر جوابش نشدم … پوزخندی زدم و گفتم … هر چند … چرا نباید خوشحال بشی؟ … اونها توی مشکل گیر کردن و تو مثل یه ابرقهرمان به کمک شون میری … اونی که به خاطر ضعفش تحقیر میشه، تو نیستی … طرف مقابله … 🌼🌸– مایه افتخاره منه که به یکی از بنده های خدا خدمت کنم… همون طور که سرش پایین بود، این جمله رو گفت و دوباره مشغول کتاب خوندن شد … ولی معلوم بود حواسش جای دیگه است … به چی فکر می کرد؛ نمی دونم … اما من چند دقیقه بعد شروع کردم به خودم فحش دادن … و خودم رو سرزنش می کردم که چطور چنین موقعیت خوبی رو به خاطر یه لحظه غرور احمقانه از دست داده بودم … می تونستم بدون کوچیک کردن خودم … دوباره دفتر رو ازش بگیرم … اما … 🌼🌸همین طور که می گذشت، لحظه به لحظه اعصابم خوردتر می شد … اونقدر که اصلا حواسم نبود و فحش آخر رو بلند… به زبون آوردم … – لعنت به توی احمق … سرش رو آورد بالا و با تعجب بهم خیره شد … با دست بهش اشاره کردم و گفتم … با تو نبودم … و بلند شدم از اتاق زدم بیرون ✍ادامه دارد ....
❤️ باید طوری زندگی کنی ، آن طوری که حضرت امیرالمومنین علیه السلام در نهج البلاغه فرمودند : طوری در دنیا زندگی کنید که اگر مردید برای شما گریه کنند. و اگر زنده ماندید ، خواهان معاشرت با شما باشند. 🌹روزی که تو آمدی به دنیا عریان 🌹بودند همه خندان و تو بودی گریان 🌹 کاری بکن ای دوست که وقت مردن 🌹 باشند همه گریان و تو باشی خندان. ☀️امام رضا عليه السلام مردم دو دسته اند: يكى آنكه با مـرگ، آسـوده مى شود. ديگرى آنكه مردم با مرگش از دست او آسوده مى شوند. 📚مسند امام رضا(ع)،ج1،ص263 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا 📌خاطرات قدم خیر محمدی کنعان (همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی) ✍️خاطره نگار: بهناز ضرابی زاده گروه جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی گروه https://t.me/joinchat/AAAAAEknigTdj98XWAOfyg کانال ایتا https://eitaa.com/shahidmostafamousavi شروش کانال sapp.ir/900404shahidmostafamousavi گروه سروش https://sapp.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk کانال تلگرام https://t.me/shahidmostafamousavi گروه https://t.me/joinchat/CW_QXkSGmuKJ8SamNubStQ
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ {داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی} 📝📝 : ✍شرم 🌿تابستان تموم شد … بچه ها تقریبا برگشته بودن … به زودی سال تحصیلی جدید شروع می شد … و من هنوز با عربی گلاویز بودم … تنها پیشرفت من، معدود جملاتی بود که بین من و هادی رد و بدل شده بود … و ناخواسته سکوت بین ما شکست … 🌿توی تمام درس ها کارم خوب بود … هر چند درس خوندن به یه زبان دیگه … و با اصطلاحات زیاد، سخت بود … اما مثل عربی نبود … رسما توش به بن بست رسیده بودم … دیگه فایده نداشت … دلم رو زدم به دریا و رفتم سراغ هادی … . 🌿– اون دفتری که اون دفعه بهم دادی …نگذاشت جمله ام تموم شه … سریع از جاش بلند شد … صبر کن الان میارم … بدون اینکه چیزی بگه در یک چشم به هم زدن، دفتر رو بهم داد … عذاب وجدان گرفتم اما نتونستم ازش تشکر یا عذرخواهی کنم … دفتر رو گرفتم و رفتم … 🌿واقعا کمک بزرگی بود اما کلی سوال جدید برام پیش اومد … دیگه هیچ چاره ای نداشتم … . داشت قلمش رو می تراشید … یکی از تفریحاتش خطاطی بود … من با سبک های خطاطی ایرانی آشنا نبودم اما شنیده بودم می تونه به تمام سبک ها بنویسه … 🌿یه کم زیر چشمی بهش نگاه کردم … عزمم رو جزم کردم … از جا بلند شدم و از خط رفتم اون طرف … با تعجب سرش رو آورد بالا و بهم نگاه کرد … نگاهش خیلی خاص شده بود … . 🌿– من جزوه رو خوندم … ولی کلی سوال دارم … مکث کوتاهی کردم … مگه نگفتی کمک به دیگران مایه افتخار توئه؟ …خنده اش گرفت اما سریع جمعش کرد … دستی به صورتش کشید … و وسایل خطاطی رو کنار گذاشت … شرمنده، خنده ام ناخودآگاه بود … 🌿با دقت و جدیت به سوال هام جواب می داد … تمرین ها رو نگاه می کرد و اشتباهاتم رو تصحیح می کرد … تدرسیش عالی بود … ولی هر لحظه ای که می گذشت واقعا برام سخت بود … شدید احساس حقارت می کردم … حقارتی که این بار مسئولش خودم بودم 🌿… من از خودم خجالت می کشیدم … و از رفتاری که در گذشته با هادی داشتم ✍ادامه دارد …. 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا 📌خاطرات قدم خیر محمدی کنعان (همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی) ✍️خاطره نگار: بهناز ضرابی زاده گروه جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی گروه https://t.me/joinchat/AAAAAEknigTdj98XWAOfyg کانال ایتا https://eitaa.com/shahidmostafamousavi شروش کانال sapp.ir/900404shahidmostafamousavi گروه سروش https://sapp.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk کانال تلگرام https://t.me/shahidmostafamousavi گروه https://t.me/joinchat/CW_QXkSGmuKJ8SamNubStQ