سلام وقتتون بخیر
عنایت زیبایی از رفیق شهیدم شهید سید حمید میرافضلی
بنده همیشه دوست داشتم برای تولد رفیق شهیدم به مزارشان بروم و هدیه ای تقدیمشان کنم. ولی چندوقتی بود که تاریخ تولدشان را فراموش کرده بودم. البته چندروز پیش هم به مزارشان از روی دلتنگی رفتم ولی قصد نداشتم زودتر تا هفته بعد دوباره به گلزار شهدا بروم تا اینکه دیروز جمعه حوس کردم بروم دعای ندبه گلزارشهدا
القضی مادرم شاخه گل نرگس از باغچه مان چیده بود روی میزم گذاشته بودم.
گفتم که دارم می روم گلزارشهدا گل را هم بردارم برای شهید میرافضلی ببرم.
گل نرگس را برای شهید میرافضلی بردم و پس از قرائت فاتحه و کمی درد و دل با ایشان و اتمام دعای ندبه به خانه برگشتم. بدون هیچ اطلاعی از تاریخ تولدشان
تا اینکه دیشب از وضعیت دوستان متوجه شدم دیروز تولد رفیق شهیدم بوده با اینکه من فراموش کرده بودم تاریخ تولدشان را
ولی سید حمید بزرگوار من را دعوت کرده بود با هدیه ای که خودم نمی دانستم از چه بابت دارم میبرم.
آری شهدا زنده اند و ما مرده ایم...
برای شادی روح همه شهدا پنچ صلوات
#شهید_سید_حمید_میرافضلی
@shahidmostafamousavi
نحوه شهادت و پس از شهادت ایشان
خدا حافظ ...
حاج همت که توی ورودی سنگر ایستاد، همه ی نگاه ها به سمتش چرخید. خسته به ظر می رسید. خاک و اشک روی گونه هایش به هم آمیخته بود. فرصتی برای استراحت نداشت؛همان طور که ایستاده بود رو کرد به حاج قاسم و گفت: حاجی یک دسته نیرو می خوام...
حاج همت که تا چند روز پیش یک لشکر نیرو را هدایت می کرد؛ الان آن قدر تنها شده بود که... حاج قاسم به سید اشاره کرد و گفت همراه حاجی برود به مقر یکی از گردان های لشکر ثارالله که توی جزیره ی مجنون بود و هر چند تا نیرو که حاج همت می خواهد به او بدهد. حاجی از همه خدا حافظی کردو رفت سمت موتورش، سید حمید هم دنبالش با پای برهنه به راه افتاد پشت سر حاجی نشست و راه افتادند. هنوز چند دقیقه از حرکتشان نگذشته بود که...
حاج همت و سید حمید رفتن
رفتن پیش جد سید حمید...
به روایت برادر زاده شهید:
وقتی جنازة بقیة شهدا را آوردند، تا فلکه بیشتر تشییع نمیشد. اما تابوت این شهید، هم به خاطر سید بودنش، هم به خاطر خوبیهایی که داشت و رشادتهای بیشمارش، تا گلزار شهدا بدرقه شد. ما هیچ چیز از کارهایی که در جبهه کرده بود نمیدانستیم. حتی نمیدانستیم چهکاره است. هر وقت که میرفت جبهه، با کاروان بسیجیها نمیرفت. تنها میرفت. نمیخواست کسی از کارش سر دربیاورد که آنجا چه کار میکند. البته این را الان فهمیدم. الان نبودنش بین ما عجیب حس میشود.
به روایت برادر شهید:
آن روز فقط حمید را تشییع کردند. آشیخ محمد آمد برایش نماز خواند. خود آشیخ محمد بود که گفت حمید وصیت کرده او برایش نماز بخواند. حمید را بردیم کنار رضا دفن کردیم. جنازهاش را هم دیدیم. آدم صحنه را مستقیم ببیند خیلی ناراحت میشود. دل و جرأت و نفس میخواست که آدم ببیند برادرش، پارة تنش، نه چشم دارد، نه دست، نه پهلو... همانند جدش آخر مادر هرکار کند بچه هایش یاد میگیرند...
مدتها بعد دوستش حسین باقری شهید شد که می خواستیم کنار شهید خاکش کنیم.
وقتی قبر را کندیم و رسیدیم به لحد، شروع کردیم به کندن پایین پای سیدحمید. یک لحظه آنجا سوراخ شد و من دیدم یک بوی عطری آمد. من دیگر نفهمیدم چی شد.
آن حاجی گفت: این بوی عطر از کجا آمد؟ گفتم: از اینجا.
گفتم برود بالا. بعد دست کردم در آن حفره که ببینم بدن آن سید اولاد پیغمبر سالم است. حس کردم انگار همین یک ساعت پیش او را دفن کردهاند، به این تازگی بود.
فرازی از وصیت نامه شهید
ای سرور وآقا ومولای من به حرمت آن لحظه ها و ثانیه های مقدسی که مخلصین در جبهه ها شما را به صورت عینی مشاهده می کنند.
قسمتان میدهم که شفاعت کنید مارا به درگاه ایزد منان که لحظه ای روا مدار بر ما آن ننگی که تاریخ از کوفیان یاد می کند.
ای جوانان و پاکدلان
تقویت کنید دوستی اهل بیت را در قلبتان و نورانی کنید قلب خود را به نور قران و تفکر نمائید در آیات نجات بخش آن و مطالعه کنید بزرگترین منبع فضایل اخلاقی و بالاترین رحمت الهی را
تا تسخیر ناپذیر شود جهان بینی و افکارتان از اندیشه غیر الهی.
اما مادر: به جد بزرگوارم به یگانگی خدا این اجازه را اگر خدا داده بود شرک نبود تورا سجده می کردم ;که آفرین و درود جده ات فاطمه سلام ا… بر تو و استقامت تو.
آری شهدا اینگونه اند...
شهدا زنده اند...
شهدا می بینند...
شهدا می شنوند...
شهدا...
ای کشتـگان عشـق بـرایــم دعـا کنیـد
یعنـی نمیشود که مـرا هم صـدا کنیـد؟
برای شادی روح شهدا صلوات
روحش شاد و یادش گرامی و راهش پر رهرو باد🙏🏻
#سید_پابرهنه
#شهید_سید_حمید_میرافضلی ❤️🌷
@shahidmostafamousavi