eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
322 دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
14.4هزار ویدیو
203 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
°❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°🌺 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝 ((لیست)) 🌷حسابی جا خوردم. به زحمت خودم رو کشیدم بیرون. – فرامرز، به جان خودم خیلی خسته ام، اذیت نکن. ـ اذیت رو تو می کنی، مثلا دوستیم با هم. شدی یه کلمه به من چیزی نگفتی. خندیدم 🌷ـ تو باز قرص هات رو سر و ته خوردی؟ ـ نزن زیرش، اسمت توی لیسته. چند تا از بچه ها پای تابلوی توی حیاط جمع شده بودن. منم دنبال فرامرز راه افتادم. کاندید شماره ۳، مهران فضلی. باورم نمی شد، رفتم سراغ ناظم. ـ آقای اعتمادی، غیر از من، مهران فضلی دیگه ای هم توی مدرسه هست؟ خنده اش گرفت. ـ نه، آقای مدیر گفت اسمت رو توی لیست بنویسم. 🌷– تو رو خدا اذیت نکنید، خواهشا درش بیارید. من، نه وقتش رو دارم، نه روحیه ام به این کارها می خوره. از من اصرار، از مدرسه قبول نکردن. فایده نداشت. از دفتر اومدم بیرون و رفتم توی حیاط. رأی گیری اول صبح بود. 🌷ـ بی خیال مهران، آخه کی به تو رای میده؟ بقیه بچه ها کلی واسه خودشون تبلیغ کردن. اما دقیقا همه چیز بر خلاف چیزی که فکر می کردم پیش رفت. مدیر از بلندگو، شروع کرد به خوندن اسامی بچه هایی رو که رأی آورده بودن. نفر اول، آقای مهران فضلی با ۲۶۵ رأی. نفر دوم، آقای … 🌷اسامی خونده شده بیان دفتر. برق از سرم پرید. و بچه های کلاس ریختن سرم. از افراد توی لیست، من، اولین نفری بودم که وارد دفتر شدم. تا چشم مدیر بهم افتاد با حالت خاصی بهم نگاه کرد. 🌷ـ فکر می کردم رأی بیاری، اما نه اینطوری. جز پیش ها که صبحگاه ندارن. هر کی سر صف بوده بهت رأی داده. جز یه نفر، خودت بودی؟ ✍ادامه دارد...... °❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°🌺 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝 ((به جز ما دو نفر)) 🌷هر چی التماس کردم فایده نداشت و رسما تمام کارهای فرهنگی ـ تربیتی مدرسه، از برنامه ریزی تا اجرا و…به ما محول شد و مسئولیتش با من بود. اسمش این بود که تو فقط ایده بده، اما حقیقتش، جملات آخر آقای مدیر بود. ـ ببین مهران، تو بین بچه ها نفوذ داری. قبولت دارن. بچه ها رو بکش جلو، لازم نیست تو کاری انجام بدی. ایده بده و مدیریت شون کن بیان وسط گود. 🌷 از برنامه ریزی و اجرای مراسم های ساده، تا و … نمی دونستم بخندم یا گریه کنم. ـ آقا در جریان هستید ما امسال، امتحان نهایی داریم؟ این کارها وظیفه مسئول پرورشی مدرسه است. کار فرهنگی برای من افتخاریه، اما انصافا انجام این کارها، برنامه ریزی و راه انداختن بچه ها و مدیریت شون و خیلی وقت گیره. 🌷ـ نگران نباش، تو یه جا وایسی بچه ها خودشون میان دورت جمع میشن. دست از پا درازتر اومدم بیرون. هر کاری کردم زیر بار نرم، فایده نداشت. 🌷 تنها چیزی که از دوش من برداشته شده بود، نوشتن گزارش جلسات شورا بود که اونم کلا وظیفه رئیس شورا نبود. اون روزها هزاران فکر با خودمی می کردم جز اینکه اون اتفاق، شروع یک طوفان بود. طوفانی که هرگز از ورود بهش پشیمان نشدم. 🌷اولین مناسبت بعد از شروع کار شورا، بعد از یه برنامه ریزی اساسی، با کمک بچه ها، توی سالن سن درست زدیم وهمه چیز عالی و طبق برنامه پیش رفت. علی الخصوص سخنران، که توی یکی از نشست ها باهاشون آشنا شده بودم و افتخار دادن و سخنران اون برنامه شدن. جذبه کلامش برای بچه ها بالا بود و همه محو شده بودن. 🌷برنامه که تموم شد، اولین ساعت، درس شیمی بود. معلم خوش خنده، زیرک و سختگیر، که اون روز با چهره گرفته و بداخلاق وارد کلاس شد. چند لحظه پای تخته ایستاد و بهم زل زد. ـ راسته که سخنران به دعوت تو حاضر شده بود بیاد؟ این آقا راحت هر دعوتی رو قبول نمی کنه. 🌷یهو بهروز از ته کلاس صداش رو بلندکرد. ـ آقا شما روحانی ها رو هم می شناسید؟ ما فکر می کردیم فقط با حال می کنید. 🌷و همه کلاس زدن زیر خنده، همه می خندیدن، به جز ما دو نفر. من و دبیر شیمی. ✍ادامه دارد......