شهید سید مصطفی موسوی» روز پنج شنبه 18 آبان 1374 به دنیا آمد و در پنج شنبه 21 آبان ماه 1394 و تنها 3 روز پس
گروه جوانترین شهید مدافع حرم
سید مصطفی موسوی
http://eitaa.com/joinchat/2436431883Cedfc3889c7
انگیزه برای حضور در جمع مدافعان حرم اهل بیت(ع) سن وسال نمیخواهد، آگاهی و اشتیاق میخواهد، دلی قرص و شجاعتی مثال زدنی. وقتی همه اینها در دل دردانه پسری که تنها چند روز مانده تا 20 ساله شود، جمع میشود، دیگر کسی همچون سید مصطفی برای رفتن سر از پا نمیشناسد. آنقدر بی تاب رفتن میشود که همه، از جمله پدر و مادرش به این نتیجه میرسند که نمیتوانند مانعش شوند. شوق رفتن او را از این دنیای خاکی کند و با خود برد.نابغه کوچک مدافعان حرم، جوانترین شهید مدافع حرم ایرانی و القاب مختلف دیگری که هیچکدام نمیتواند به تنهایی گویای دل بزرگ این شهید باشند.
«شهید سید مصطفی موسوی» روز پنج شنبه 18 آبان 1374 به دنیا آمد و در پنج شنبه 21 آبان ماه 1394 و تنها 3 روز پس از قدم گذاشتن به سن 20 سالگی، در سوریه، جام شهادت را نوشید. مصطفی که از نسل دهه 70 بود، بر خلاف خیلی از هم نسلهایش، خیلی زود راه و هدف خود را پیدا کرد و با معرفتی که با مطالعه فراوان و گوش به فرمان رهبر بودن به دست آورده بود، به خیل عظیم آسمانیانی شتافت که نزد خدا روزی می خورند. شیفته شهید بابایی بود و از وقتی با این شهید آشنا شد شوق پرواز درونش، شعله ور شد.
📸پذیرایی باشگاه رئال مادرید از دختر فلسطینی که به سرباز اسرائیلی سیلی زد
🔹️باشگاه رئال مادرید روز گذشته (جمعه) در ورزشگاه سانتیاگو برنابئو از احد تعمیمی، دختر نوجوانی که در سن 16 سالگی به خاطر سیلی زدن به یک سرباز اسرائیلی در ماه دسامبر سال 2017 به هشت ماه حبس محکوم و به همین دلیل به نماد مقاومت فلسطینیها مقابل رژیم اشغالگر قدس تبدیل شد، استقبال کرد.
🇮🇷📢📢کتاب زندگی شهید حججی
یکسال و اندی بعد از شهادت و تشییع محسن حججی حالا کتاب زندگی وی با عنوان «سربلند» توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر و روانه بازار نشر شد.
«سربلند» روایت زندگی شهید حججی به قلم نویسنده کتاب «عمار حلب»؛ محمدعلی جعفری، در ۳۶۰صفحه و قیمت پشت جلد ۲۳۰۰۰تومان توسط انتشارات شهید کاظمی روانه بازار نشر شد. علاقهمندان جهت تهیه کتاب میتوانند از طریق سایت manvaketab.ir و یا از طریق ارسال نام کتاب به سامانه پیام کوتاه ۳۰۰۰۱۴۱۴۴۱ کتاب را با پست رایگان دریافت کنند.
📒✂️برشی از کتاب #سربلند🔍📖
برگشتم به حاج سعید گفتم: «آخه من چطور این بدن ارباً اربا رو شناسایی کنم؟ رفتم سمت آن داعشی. یک متر رفت عقب و اسلحهاش را کشید طرفم. سرش داد زدم: «شما مگه مسلمون نیستید؟» به کاور اشاره کردم که مگر او مسلمان نبود؟ پس سرش کو؟ چرا این بلا را سرش آوردید؟ حاج سعید تند، تند حرفهایم را ترجمه میکرد. آن داعشی خودش را تبرئه کرد که این کار ما نبوده و باید از کسانی که او را بردهاند «القائم» بپرسید. فهمیدم میخواهد خودش را از این مخمصه نجات دهد. دوباره فریاد زدم که کجای اسلام میگوید اسیرتان را اینطور شکنجه کنید؟ نماینده داعش گفت: «تقصیر خودش بوده!» پرسیدم به چه جرمی؟ بریدهبریده، جواب میداد و حاج سعید ترجمه میکرد: «از بس حرصمون رو درآورد؛ نه اطلاعاتی به ما داد، نه اظهار پشیمونی کرد، نه التماس کرد! تقصیر خودش بود…!»… وارد قرارگاه حزبالله شدیم، فرماندهشان، مالک، آمد به استقبالمان. با خوشحالی و اهلاً وسهلا ما را چسباند تنگ سینهاش معلوم بود که او هم چشمش آب نمیخورد که زنده برگردیم. نشستیم و سیر تا پیاز ماجرا را برایش تعریف کردیم؛ از وضعیت پیکری که دیدیم و قابل شناسایی نبود. سریع گوشی را برداشت و تماس گرفت. مو به موی حرفهایی را که از ما شنیده بود، منتقل کرد. با آن طرف خط به حالت نیروی تحت امر، به عربی صحبت کرد. لابهلای صحبتهایشان زیاد از «سیدی علی عینی» استفاده میکرد. به حاج سعید چشمک زدم که با چه کسی صحبت میکند. گفت: «سیدحسن نصرالله !» مالک حاج سعید را صدا زد که بیا گوشی را بگیر. حاج سعید به فارسی شروع کرد حرف زدن. بعد هم به من اشاره کرد که حاج قاسم است. تازه متوجه شدم که حاج قاسم و سید حسن نصرالله از توی بیروت این عملیات را هدایت میکردند. به حاج سعید گفتم ماجرای استخوان را بگو. تا این موضوع را گفت، صدای حاج قاسم را از پشت خط شنیدم که پرسید: «جدی میگی؟!» سریع گوشی را قطع کرد که زود تماس میگیرم. دو، سه دقیقه هم نشد. گوشی زنگ خورد. مالک جواب داد. تند،تند حرفهایی زد و بعد خداحافظی کرد. به من گفت: «سریع استخون رو بیارا» رفتم از داخل ماشین استخوان را آوردم. مالک در همان فرصت یکی از نیروهایش را به خط کرد که بنزین بزند و راه بیفتد سمت طرابلس»، میخواستند استخوان را برسانند برای آزمایش دیان ای. آن طور که من متوجه شدم، شرایط مهیا نبود برای ارسال به ایران. موقع خداحافظی مالک باز ما را در آغوش گرفت و پیغام سیدحسن نصرالله را به ما رساند: «خیلی از آنها تشکر کنید بهشان بگویید آنها پهلوانان مقاومت هستند » همان شب برگشتیم مقر زرهی. حالی برایم نمانده بود؛ نه روحی، نه جسمی. صبح باخبر شدم که جواب آزمایش مثبت بوده و تبادل انجام شده است.
#شهید_محسن_حججی
........... گمشده هور50 ..........
.... سردار حاج علی هاشمی ....
قرار شده است عملیات دیگری در منطقه هورالهویزه شکل بگیرد تا به اهدافی که در خيبر نرسيده بودیم برسیم. ولی این بار کار خیلی سخت تر از پیش است، عراق فهمیده که ما ممكن است دوباره از این منطقه عملیات کنیم به همین دلیل موانع سنگین، از جمله میدان مین، سیم خاردار و فوگاز به عمق سه کیلومتر در آن ایجاد کرده است. بعضی از نیروها و فرماندهان عملیات مجدد در این منطقه و عبور از این موانع را غیر ممکن می دانند و بحث هایی هم پیش آمده است
مهدی باکری و مصطفی مولوی برای هماهنگی های قبل از عملیات به قرارگاه آمده اند، مهدی که برادرش حمید را در جزایر و در عملیات خیبر از دست داده، با تبسم محزونش رو می کند به من و میگوید
- چطور ما میخوایم این عملیات رو انجام بدیم شما عرب ها میخواین ما رو اینجا به کشتن بدید. توی خیبر نتونستید الان میخواین این کار رو بکنید.
- آره. درست فهمیدی. ما عرب ها میخوایم شما عجم ها رو به کشتن بدیم
مهدی هم دست بردار نیست،
- اگه راست میگی این رو کتبا بنویس.
یک تکه کاغذ از روی زمین بر می دارم و مینویسم. یک دفعه مهدی کاغذ را از دستم قاپید.
- حالا شد. من باید این رو نشون آقا محسن بدم.
دیدم شوخی شوخی دارد جدی می شود. می پرم و کاغذ را از دستش میگیرم و میکنم توی دهانم، مهدی و مصطفی هرچه قدر دارند تلاش میکنند نمی توانند کاغذ را در بیاورند. خرده های کاغذ را قورت دادم و خیالشان را راحت کردم. همین طوری چشمهایشان از تعجب گرد شده و دارند به من نگاه می کنند.
- خوب فرمانده شناسایی یعنی این دیگه. یعنی هر جا لازم باشه کاغذ هم قورت بده. حالا صبر کنید آقا محسن و بقیه بیایند تا جلسه شروع بشه.
این روزها دائما اطلاعات جدیدی می رسد و طرح عملیات تغییر می کند. وقتی فرماندهی و بقیه می آیند و جلسه رسمیت پیدا میکند، بحث بر سر پشتیبانی و امکانات و همکاری با ارتش پیش می آید. بعضی ها میگویند معلوم نیست در این عملیات ارتش همکاری کند از جهت پشتیبانی هم شرایط مشخصی نداریم. خیلی کلافه شده ام. نزدیک یک سال است که ما و بچه ها کارمان را در گرما و سرمای هور انجام داده ایم. شرایط سختی را پشت سر گذاشته ایم. حالا بحث بر سر امکانات خیلی پیش پا افتاده و کم اهمیت است. بلند می شوم و در مورد کارهایی که انجام شده و تلاش شبانه روزی بچه ها و شرایط خاص عملیات حرف میزنم وقتی همه ی حرفهایم را زدم سکوت میکنم، دیگر تصمیم با فرماندهی کل است.
🍂 🍂ادامه دارد.
هدایت شده از سپاه ایران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽قلب زمین در تسخیر نیروی دریایی سپاه پاسداران جمهوری اسلامی ایران؛ گزارشی از اقتدار نظامی ایران در آبهای نیلگون "خلیج فارس"
🇮🇷به سپاه ایران بپیوندید👇
http://eitaa.com/joinchat/3440967682C45eab9919a
👈👈حتماً حتماً بخونید، بسیار بسیار مهم
#غربال در #آخرالزمان
در آخرالزمان فتنههایی در جامعه اسلامی اتفاق میافتد که به واسطه آنها مسلمانها غربال میشوند.
امیرالمؤمنین (ع) در نهج البلاغه می فرمایند: قسم به ذات احدیت که نبی اکرم (ص) را به حق برانگیخت، در آخرالزمان مردم امتحان می شوند، به قدری امتحان ها شدید و مردم غربال می شوند که اشخاص بزرگ از درون غربال به پایین می افتند و افراد خاص، مؤمن و خالص در غربال می مانند و عده زیادی از مردم از غربال بیرون می ریزند.
هر قدر به سمت ظهور امام زمان (علیه السلام) پیش برویم، فتنهها بیشتر و غربالشدن انسانها نیز بیشتر میشود.
حضرت علی (علیه السلام) در نهج البلاغه فرمودند: «شمایان در كوره آزمایش بروید، و دستخوش دگرگونی شوید، و در غربال سختی ها در آیید.» (نهجالبلاغه، خطبه 16)
هر چقدر به سمت ظهور مظلومترین امام، مهدی (عج) برویم، آزمایش و امتحان مردم شدت میگیرد، زیرا آخرین بازمانده ی خدا در زمین به یارانی بزرگ و قدرتمند نیاز دارند.
امام زمان (عج) خیلی ناز دارند و هر کسی را قبول نمیکنند. مانند حضرت سیدالشهدا (علیهالسلام) که هزاران نفر از مکه با او راه افتادند تا کربلا، اما به قدری این آقا ناز داشتند که از آن چند هزار نفر فقط همین ۱۵۰ نفر با حضرت ماندند. آن هم نه تا شب عاشورا، بلکه تا لحظه شهادتشان. کسی که به مقام محمود برسد، همراه امام زمان (علیهالسلام) میماند و این مقام به هر کسی داده نمیشود. این ریزش ها همیشه اتفاق میافتد تا اینکه إنشاءالله به نقطه باشکوه ظهور امام زمان (علیه السلام) برسیم.
هرچه زمان بگذرد و به سال های قبل از ظهور نزدیک تر شویم، وضع مؤمنان و شیعیان سخت و سخت تر می شود تا در غربالگری عصر غیبت، مؤمنان و منتظران بازشناخته شوند.
این چنین نیست که دروازه ای را گشوده و رخصت دهند تا جماعتی آسان وارد شوند، بر مسندها تکیه بزنند و گمان برند که پذیرفته درگاه حضرت محبوب شده اند.
لاجرم هرکس باید شرایط پذیرفته شدن را در خود فراهم آورد. این سخن معقول و پذیرفته هر صاحب خردی است. در این دوران سخت، و آنگاه که شدت و سختی به منتهای خودش می رسد، صفوف، معلوم و تفکیک می شود تا به آنجا که هرکس جای خودش را در صفوف تشکیل شده شناخته و در آن قرار می گیرد؛ بلکه آن را فاش و علنی نیز می سازد.
پس در این ابتلائات و نوسانها و حوادث، به هوش باشید و بدانید آنچه بیش از هرچیز نیاز به مراقبت دارد، نه دلار و طلا و ملک و دارایی و ...، بلکه ایمان است، ایمان است که باید حفظ شود و نگذاشت از ارزشش کم شود، نگذاشت ارزشش در این شرایط ناگوار، به یک چهارم یا یک پنجم یا ... کاهش یابد.
عزیزان ایمانتان را حفظ کنید و از شرایط و حوادث جامعه نهراسید، خرسند باشید که فرج نزدیک است.
👈👈مثال: شوهری که همسرش در حال زایمان است، از دردکشیدن همسرش ناراحت و محزون است، اما در عمق جان خرسند است، زیرا میداند بعد از این درد و رنج، تولد فرزند دلبندش است، پس با وجود دیدن درد و زجر همسرش، شاد است، چون منتظر رسیدن عزیزش است.
👌حال منتظران امام زمان (عج) با اینکه از وضع ناگوار فقرا و مستمندان و بسیاری از اقشار جامعه غمگینند، اما شادند، چرا که میدانند هرچه به اوج سختی ها نزدیکتر شویم، به فرج و گشایش نزدیکتر هستیم.
بدانید در برهه و زمان غربال هستیم، حتماً باید غربال شویم، حواسمان باشد آنقدر ریز نشویم که از غربال بیفتیم 😞 عزیزانمان را هم کمک کنیم از غربال سربلند بیرون بیایند تا لیاقت یاری کردن مظلومترین امام، مهدی (عج) را پیدا کنیم.
حداقل برای یک نفر بفرستید
✅ تعجیل در ظهور مظلومترین امام، مهدی (عج): صلوات با ذکر فرج
⛔️ #خیلی_مهم ⛔️
✖️ #بخوان_هموطن 👇
#انتشار_دهید
❌ آيا زمستان سختی در پيش است...
🔅سرخ پوستان از رييس جديد پرسیدند: آيا زمستان سختی در پيش است؟
رييس جوان قبيله که نمی دانست چه جوابی بدهد گفت: برای احتياط برويد هيزم تهيه کنيد. سپس به سازمان هواشناسی زنگ زد:
آقا امسال زمستان سردی در پيش است؟
و پاسخ شنید: اينطور به نظر می آید.
پس رييس دستور داد که بيشتر هيزم جمع کنند، و بعد يک بار ديگر به سازمان هواشناسی زنگ زد:
شما نظر قبلی تان را تأييد می کنيد؟
و پاسخ شنید: صد در صد.
رييس دستور داد که همه سرخپوستان، تمام توانشان را برای جمع آوری هيزم بيشتر بکار ببرند. سپس دوباره به سازمان هواشناسی زنگ زد: آقا شما مطمئنيد که امسال زمستان سردی در پيش است؟
و پاسخ شنید: بگذار اينطور بگویم؛ سردترين زمستان در تاريخ معاصر.
رييس پرسید: از کجا می دانيد؟
و پاسخ شنید: چون سرخ پوستها دارند دیوانه وار هيزم جمع میکنند!
❌❌❌❌❌
برخی وقتها ما خودمان مسبب وقايع اطرافمان هستيم.
حالا بنظر شما خودرو، #دلار، #گوشت، #مرغ و ... باز هم گران می شود!؟
کمتر هیزم جمع کنیم! قبل از #تحریم، #خود_تحریمی کردیم. حاصلش این شد که می بینیم.
#انتشار_دهید
🔺اگه حتی متن رو نخوندی #نشر_بده !
#التماس_تفکر
✍🏻بخونید
بعد از ده روز از واقعه عاشورا جمعی از بنی اسد بدن شریف جُوْن، غلام ابی ذر غفاری را پیدا کردند، در حالی که صورتش نورانی و بدنش معطّر بود و سپس او را دفن کردند.
⭕️جُون کسی بود که امیر المؤمنین علیه السلام او را به 150 دینار خرید و به ابوذر بخشید.
⭕️هنگامی که ابوذر را به ربذه تبعید کردند، این غلام برای کمک به او به ربذه رفت و بعد از رحلت جناب ابوذر به مدینه مراجعت کرد و در خدمت امیر المؤمنین علیه السلام بود تا بعد از شهادت آن حضرت به خدمت امام مجتبی علیه السلام و سپس به خدمت امام حسین علیه السلام رسید و همراه آن حضرت از مدینه به مکّه و از مکه به کربلا آمد.
⭕️هنگامی که جنگ در روز عاشورا شدّت گرفت او خدمت امام حسین علیه السلام آمد و برای میدان رفتن و دفاع از حریم ولایت و امامت اجازه خواست.
حضرت فرمودند :
⭕️در این سفر به امید عافیت و سلامتی همراه ما بودی ! اکنون خویشتن را به خاطر ما مبتلا مساز.
جون خود را به قدم های مبارک امام حسین علیه السلام انداخت و بوسید گفت :
⭕️ای پسر رسول خدا، هنگامی که شما در راحتی و آسایش بودید من کاسه لیس شما بودم، حالا که به بلا گرفتار هستید شما را رها کنم ؟
جون با خود فکر کرد :
من کجا و این خاندان کجا ؟!
لذا عرضه داشت :
⭕️آقای من، بوی من بد است و شرافت خانوادگی هم ندارم و نیز رنگ من سیاه است. یا ابا عبدالله، لطف فرموده مرا بهشتی نمایید تا بویم خوش گردد و شرافت خانوادگی به دست آورم و رو سفید شوم. نه آقای من، از شما جدا نمی شوم تا خون سیاه من با خون شما خانواده مخلوط گردد.
⭕️جون می گفت و گریه می کرد به حدّی که امام حسین علیه السلام گریستند و اجازه دادند.
⭕️با آنکه جون پیرمردی 90 ساله بود، ولی بچّه ها در حرم با او انس فراوانی داشتند. او به کنار خیمه ها برای خداحافظی و طلب حلالیت آمد، که صدای گریه اطفال بلند شد و اطراف او را گرفتند.
⭕️هر یک را به زبانی ساکت و به خیمه ها فرستاد و مانند شیری غضبناک روی به آن قوم نا پاک کرد. او جنگ نمایانی کرد، تا آنکه اطراف او را گرفتند و زخم های فراوانی به او وارد کردند.
⭕️هنگامی که روی زمین افتاد، امام حسین علیه السلام سر او را به دامن گرفت و بلند بلند گریست، و دست مبارک بر سر و صورت جون کشید و فرمود :
⭕️«اللّهُمَّ بَیِّض وَجهَهُ وَ طَیِّب رِیحَهُ وَ احشُرهُ مَعَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ علیهم السلام : بار الها، رویش را سفید و بویش را خوش فرما و با خاندان عصمت علیهم السلام محشورش نما.
⭕️از برکت دعای حضرت روی غلام مانند ماه تمام درخشیدن گرفت و بوی عطر از وی به مشام رسید.
⭕️چنانکه وقتی بدن او را بعد از ده روز پیدا کردند صورتش منوّر و بویش معطّر بود. (2)
📚 منابع :
1. بحار الأنوار : ج 45، ص 22، 71. و ... .
2. وسیلة الدارین فی انصار الحسین علیه السلام : ص 115.
#ان_شاالله_دسته_جمع_اربعین_کربلا
🌹🍃 آرزوی بسیار زیبای شهید🌹🍃
🌸🍃ابوریاض یکی از افسرای عراقی میگوید:
🌿توی جبهه جنوب مشغول نبرد با ایران بودیم که دژبانی من رو خواست و خبر کشته شدن پسرم رو بهم داد.
خیلی ناراحت شدم، رفتم سردخانه، کارت و پلاکش رو تحویل گرفتم.
🌼اونا رو چک کردم، دیدم درسته
رفتم جسدش رو ببینم کفن رو کنار زدم، با تعجب توأم با خوشحالی گفتم:
اشتباه شده، اشتباه شده،
این فرزند من نیست!
افسر ارشدی که مأمور تحویل جسد بود گفت: این چه حرفیه میزنی؟
کارت و پلاک رو قبلا چک کردیم و صحت اونها بررسی شده
هر چی گفتم باور نکردند.
کم کم نگران شدم با مقاومتم مشکلی برام پیش بیاد.
🌿من رو مجبور کردند که جسد را به بغداد انتقال بدم و دفنش کنم.
به ناچار جسد رو برداشتم و به سمت بغداد حرکت کردم تا توی قبرستان شهرمون به خاک بسپارم.
اما وقتی به کربلا رسیدم، تصمیم گرفتم زحمت ادامه راه رو به خودم ندهم و اون جوون رو توی کربلا دفن کنم.
🌼چهره آرام و زیبای آن جوان که نمیدانستم کدام خانواده انتظار او را میکشید، دلم را آتش زد.
خونین و پر از زخم، اما آرام و با شکوه آرمیده بود. او را در کربلا دفن کردم، فاتحهای برایش خواندم و رفتم.
🌿سالها از آن قضیه گذشت.
بعد از جنگ فهمیدم پسرم زنده است!
اسیر شده بود و بعد از مدتی با اُسرا آزاد شد، به محض بازگشتش، ازش پرسیدم:
چرا کارت و پلاکت رو به دیگری سپردی؟
🌼پسرم گفت: من رو یه جوون بسیجی ایرانی اسیر کرد. با اصرار ازم خواست که کارت و پلاکم رو بهش بدم حتی حاضر شد بهم پول هم بده.
وقتی بهش دادم، اصرار کرد که راضی باشم.
بهش گفتم در صورتی راضیام که بگی برای چی میخوای
اون بسیجی گفت:
من دو یا سه ساعت دیگه شهید میشم.
قراره توی کربلا در جوار مولا و اربابم حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام دفن بشم،
میخوام با این کار مطمئن بشم که تا روز قیامت توی حریم بزرگترین عشقم خواهم آرمید...
🌼شهید آرزو میکند کنار اربابش حسین علیهالسلام دفن بشه،
اونوقت جاده آرزوهای ما ختم میشه به پول، ماشین، خونه، معشوقه زمینی، گناه و ...
🌿خدایا! ما رو ببخش که مثل شهداء بین آرزوهامون، جایی برای تو باز نکردیم...🌸🍃
📗کتاب حکایت فرزندان فاطمه۱،صفحه۵۴
........... گمشده هور51 ............
.... سردار حاج علی هاشمی ....
قرار شده است عملیات بدر در کمتر از دو هفته ی دیگر آغاز شود دوباره کناره های هور پر از نیروی عملیاتی است، چند روز پیش رئيس جمهور پیام دادند که بچه های نصرت حق ندارند مستقیم در عملیات شرکت کنند، فقط میروند خاکریز عراقی ها را نشان می دهند و بر می گردند مگر اینکه واقعا حضورشان در عملیات لازم باشد. دوباره نیروهای قرارگاه نصرت به عنوان راهنمای گردان ها و گروهانها وارد عمل شده اند. از چندین ماه پیش هم درس هایی مثل نقشه خوانی، استفاده از عکس هوایی و اصطلاحات رایج در هور را به آنان آموزش داده بودیم.
عملیات شروع شده است. بعد از راهنمایی فرماندهان در نشان دادن مسیر خودم هم سوار قایق شده ام و به داخل هور آمده ام. یکی از قایق هایی که دارد به عقب بر میگردد توجهم را جلب می کند. به هم که می رسیم می بینم، عبدالفتاح که از نیروهای خودمان است زخمی شده.
- هان، چی شده عبدالفتاح؟
- خدا توفیق داده همان اول کار برگردم عقب.
- نه، مگه میشه!
- خوب برگردم دیگه خونی هستم ببین، حتما باید كله ام بره!
- سن و سالی ندارد. کمی هم هول کرده است،
- بیا، بیا عبدالفتاح سوار قایق من شو.
با هم در هور راه افتاده ایم. در این هیاهوی عملیات و صدای موشک و خمپاره که هر کدامش گوش را کر میکند دلم عجیب گرفته. چفیه عربی ام | را می گذارم روی چشم هایم تا عبدالفتاح متوجه اشکهایم نشود. ولی از سکوت عجيب من تعجب کرده و بالأخره طاقتش طاق میشود
- چی شده علی آقا؟ چیزی شده؟
_خیلی دلم میخواهد با کسی درد و دل کنم، فارغ از دود و آتش دور و برم چشمهایم را دوخته ام به آخر مرداب، جایی که دیگر نگاهم بین نی ها گم میشود.
- اگر یک روز فرمانده شدی می فهمی که اگه یک فرمانده اشتباه کنه صدها نفر کشته می شند، اون مادری که فرزند از دست میده چقدر براش سخته، از مسئولیت جواب دادن به خدا می ترسم. همیشه پیش خدا التماس میکنم که اشتباه نکنم. تو هم اگه روزی راهنمای گروه های عملیاتی شدی هر جا میری اول خودت برو، اگه تو رد شدی بقیه نیروها هم میتونند رد شد.
🍂 🍂ادامه دارد.
هدایت شده از ❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳•
هر دو سید
هر دو مصطفے
هر دو موسوی
هر دو ۲۰ ساله
هر دو مدافع حرم
یکی ایرانی و دیگری افغانی
سمت چپ #شهیدسیدمصطفےموسوی (ایرانی) سمت راست #شهیدسیدمصطفےموسوی (افغانی)
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
#خاطرات_شهدا 🌷
💠ویزای اربعین
🔰صبح #یکشنبه بود قراربود شب ساعت8 حرکت کنیم ؛ 9 صبح بود هنوز #گذرنامه نداشتم ویزاکه هیچی 😢
🔰جلوی در اداره #گذرنامه بودم ،حسین زنگ زد📞،سلام داداش خوبی
_نوکرم توخوبی؟
+گرفتی گذرنامه رو ازصبح استرس تو رو دارم😔
🔰داداش گفتن بیام اداره گذرنامه ، اونجاس
+باشه داداش گرفتی بهم بگو #انشاءالله ردیف میشه،باشه چشم.قطع کرد رفتم تو خیلی شلوغ بود👥👥 پرسیدم گفتن کلا صادر نشده ❌باید بشینی شانست بزنه امشب🌙 بدن وگرنه فردا...
🔰بابغض😢 زنگ زدم حسین📞
بهش گفتم نمیشه من بیام #قسمت_نشد شمابرید.حسین گفت: این چه حرفیه ماقرارگذاشتیم #باهم بریم توکل داشته باش درست میشه👌 اگه نشد فردا صبح میریم.گفتم نه برنامه هاتون خراب میشه
🔰گفت نه نهایتش بچه ها روراهی میکنیم من وتو با اتوبوس🚎 میریم
دلمو گرم کرد❤️ داخل جا نبود بشینم ایستاده بودم
🔰ساعت شد ۶ عصر #حسین پیام داد چه خبر گفتم داداش هنوز ندادن هربیست دقیقه ⌚️اسم ۱۰ نفرمیخونن تحویل میدن گفت باشه داداش تااینجا اومدی بقیشم #ارباب ردیف میکنه
گفتم دارم ازاسترس😥 میمیرم
🔰گفت ی ذکر بهت میگم هربار گیرکردی بگو من خیلی قبول دارم✅ گره کارمنم همین باز کرد( اخه خودشم به سختی اجازه خروج گرفت)
گفتم باشه داداش بگو
گفت تسبیح داری📿 گفتم اره
🔰گفت بگو #الهی_به_رقیه(س) حتما سه ساله ارباب نظر میکنه منتظرتم😊
قطع کردم چشممو بستم😌 شروع کردم
الهی به رقیه س الهی به رقیه س...
10 تانگفتم که یهو گفت این 5 نفر اخرین لیسته📜 بقیش فردا توجه نکردم همینجور ذکر گفتم که یهو #اسممو خوندن😍
🔰بغضم ترکید باگریه😭 گرفتم رفتم سمت خونه حاضر بشم؛وقتی #حسین رو دیدم گفتم درست شد
اشک توچشمش حلقه زد😭 گفت #الهی_به_رقیه (س)
#هنیئا_لك_الشهادة
#رفاقت_خوبه_با_رفیقای_امام_حسینی
#شهید_حسین_معز_غلامی
#فوري
✨ روابط عمومی کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی از هدف قرار دادن مقر سرکردگان جنایت تروریستی اهواز در شرق فرات با چندین فروند موشک بالستیک زمین به زمین ، دقایقی پیش توسط یگان موشکی نیروی هوافضای سپاه خبر داد.
بر اساس اطلاعات اولیه دریافتی شمار زیادی از تروریست های تکفیری و سرکردگان جنایت تروریستی اهواز در این حمله موشکی به هلاکت رسیده و یا مجروح شدند.
بنا براین گزارش ؛ اطلاعات تکمیلی متعاقب