eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
319 دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
14.7هزار ویدیو
203 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 😅😂 بہ‌سلامتےفرمانده :) دستور‌بود‌هیچ‌ڪس‌بالاے۸۰ڪیلومتر سرعت،‌حق‌ندارد‌رانندگےڪند!🚫 یڪ‌شب‌داشتم‌مےآمدم‌ ڪہ‌یڪے‌ڪنار‌جاده🛣، دست‌تڪان‌داد👋🏼 نگہ‌داشتم،سوارڪہ‌شد، گاز‌دادم‌و‌راه‌افتادم،🚗 من باسرعت‌مےراندم‌و‌با‌هم‌حرف‌مےزديم! گفت: مےگن‌فرمانده‌لشگرتون‌ دستور‌داده‌تند‌نریدراست‌میگن؟!🤔 گفتم:فرمانده‌گفتہ! 🙃 زدم‌دنده‌چهار‌و‌ادامہ‌دادم: اینم‌بہ‌سلامتےفرمانده‌باحالمان!🥰 مسیرمان‌تا‌نزدیڪےواحد‌ما، یڪےبود؛ پیاده‌ڪہ‌شد،‌ دیدم‌خیلےتحویلش‌مےگيرند!!😟 پرسيدم: ڪےهستےتو‌مگہ؟!🤔 گفت:‌ همون‌ڪہ‌بہ‌افتخارش‌زدےدنده‌چهار...😱😂😂😂 شهید مهدی باڪری ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
شهیدانه🍃🌹❤ مادر شهیدی عکس جزغاله ی فرزند شهیدش رو به گردن آویخته بود به مدت ۴۰ سال، گفتم داغ فرزند سخته نه!؟ گفت ؛ هر حجابی از سر میره کنار این داغ بیشتر سینه ام رو می سوزونه گفتم؛ چرا مادر ؟ گفت ؛ چون سه فرزندم به من گفتن در شهادت ما گریه نکن هر گاه چادر مادرمون فاطمه سلام الله علیها از بانوان رخت بر بست گریه کن. وقتی می بینم راحت پا رو خون شهیدامون میزارن این داغ تازه تر میشه. حجاب فرمان الهی است .به خاطر حرمت مادران شهداء و داغ بر دل نشسته شان در حفظ حجاب بکوشیم.
🌹 شهیدی که "برات کربلا" میدهد:👇 🌿این گوشه ای از قصه علیرضای۱۶ ساله است که با همه ی ما در کربلا وعده کرده است..❤️بسم الله ایام عید نوروز برای دیدار اقوام به اصفهان رفتیم . روز آخر تعطیلات به گلزار شهدا و سر مزار شهید خرازی رفتم وسط هفته بود و کسی در آن حوالی نبود با گریه از خدا خواستم تا ما هم مثل شهدا راهی کربلا شویم. توی حال خودم بودم. برای خودم شعرمی خواندم.از همان شعرهایی که شهدا زمزمه می کردند: این دل تنگم عقده ها دارد گوییا میل کربلا دارد. ای خدا ما را کربلایی کن... هنوز به مزارش نرسیده بودم. یک دفعه سنگ قبر یک شهید توجهم را جلب کرد. با چشمانی گرد شده بار دیگر متن روی سنگ را خواندم. آنجا مزار شهید نوجوانی بود به نام 👈علیرضا کریمی 🎈اوعاشق زیارت کربلا بوده، و درآخرین دیدار به مادرش چنین گفته: میروم و تا راه کربلا باز نگردد باز نمیگردم!!در روزی هم که اولین کاروان به طور رسمی راهی کربلا می شود پیکر مطهرش به میهن باز می گردد!... این را از ابیاتی که روی سنگ مزارش نوشته بود فهمیدم. حسابی گیج شده بودمد. انگار گمشده ای را پیدا کردم. گویی خدا می خواهد بگوید که گره کار من به دست چه کسی باز میشود. همان جا نشستم... حسابی عقده دلم را خالی کردم. با خودم می گفتم : اینها در چه عالمی بودند و ما کجائیم؟! این ها مهمان خاص امام حسین(ع) بودند... ولی ما هنوز لیاقت زیارت کربلا را هم پیدا نکرده ایم.بار دیگر ابیات روی قبر را خواندم: گفته بودی تا نگردد باز، راه راهیان کربلا عهد کردی برنگردی سرباز مهدی پیش ما و.... با علیرضا خیلی صحبت کردم.از او خواستم سفر کربلای مرا هم مهیا کند. گفتم من شک ندارم که شما در کربلایی تورا به حق امام حسین(ع) ما را هم کربلایی کن با صدای اذان به سمت مسجد حرکت کردم. درحالی که یاد آن شهید و چهره ی معصومانه اش از ذهنم دور نمی شد.  روز بعد راهی تهران شدیم.آماده رفتن به محل کار بودم. یک دفعه شماره تلفن کاروان کربلای روی طاقچه ، نظرم را جلب کرد. گوشی تلفن را برداشتم. شماره گرفتم...😇 آقایی گوشی را برداشت. بعد از سلام گفتم: ببخشید، من قبل عید مراجعه کردم برای ثبت نام کربلا، میخوام ببینم برای کی جا هست؟ یک دفعه آن آقا پرید تو حرفم و گفت:ما داریم فردا حرکت می کنیم. دو تا از مسافرامون همین الان کنسل کردن،اگه میتونی همین الان بیا!. نفهمیدم چطوری ظرف نیم ساعت از شرق تهران رسیدم به غرب. اما رسیدم . مسئول شرکت زیارتی را دیدم و صحبت کردیم. گفت:فردا هفت دستگاه اتوبوس از اینجا حرکت می کنه. قراره فردا بعد از یک ماه،مرز باز بشه و برای اربعین کربلا باشیم. اما دارم زودتر می گم، اگه یه وقت مرز رو باز نکردن یا ما را برگردوندن ناراحت نشین! گفتم: باشه اما من گذرنامه ندارم. کمی فکر کرد و گفت:مشکل نداره،عکس برای شناسنامه خودت و خانمت رو تحویل بده. بعد ادامه دادم: یه مشکل دیگه هم هست،من مبلغ پولی که گفتید رو نمی تونم الان جور کنم. نگاهی تو صورتم انداخت. بعداز کمی مکث گفت: مشکلی نیست، شناسنامه هاتون اینجا میمونه هروقت ردیف شد بیار. با تعجب به مسئول آژانس نگاه میکردم انگار کار دست کس دیگه ای بود. هیچ چیز هماهنگ نبود. اما احساس میکردم ما دعوت شدیم... 🌹از صحبت من با آن آقا ده روز گذشت. صبح امروز از مرز مهران عبور کردیم، وارد خاک ایران شدیم! حوادث این مدت برای من بیشتر شبیه خواب بود تا بیداری... هشت روز قبل،با ورود کربلا ، ابتدا به حرم قمر بنی هاشم رفتیم .در ورودی حرم، برای لحظاتی حضور علیرضا ، همان شهید نوجوان ،را حس کردم. ناخودآگاه به یادش افتادم. انگار یک لحظه او را در بین جمعیت دیدم. بعد از آن هرجا که می رفتم به یادش بودم. نجف،کاظمین ،سامرا و... سفر کربلای ما خودش یک ماجرای طولانی بود. اما عجیب تر این که دست عنایت خدا و حضور شهید کریمی در همه جا می دیدم. 🌹در این سفر عجیب ،فقط ما و چند نفر دیگر توانستیم به زیارت سامرا مشرف شویم. زیارتی بود باور نکردنی. هرجا هم می رفتیم ابتدا به نیابت امام زمان(عج) و بعد به یاد علیرضا زیارت می کردیم...این مدت عجیب ترین روزهای زندگی من بود. پس از بازگشت بلافاصله راهی اصفهان شدم. عصر پنج شنبه برای عرض تشکر به سر مزار علیرضا رفتم . هنوز چند کلامی صحبت نکرده بودم که آقای محترمی آمدند. فهمیدم برادر شهید و شاعر ابیات روی سنگ قبر است. داستان آشنایی خودم را تعریف کردم. ماجراهای عجیبی را هم در آنجا از زبان ایشان شنیدم. عجیب تر این که این نوجوان شهید در پایان آخرین نامه اش نوشته بود:👇 به امید دیدار در کربلا... برادر شما علیرضا_کریمی✋علیرضا با همه ما در کربلا وعده کرده بود.💞 منبع 📚مسافر کربلا
توصیه ای از شهید علیرضا کریمی
*بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم* ✍️ شخصی می گفت: من یک شب بعد از خواندن فاتحه برای❣️ اموات به مسجد مقدس جمکران می رفتم که دیدم دیر وقت شده و تردد ماشین برای جمکران کم شده است ، به هر ماشینی میگفتم یا پر بود یا جمکران نمی رفت. خسته شدم گفتم برگردم و به منزل بروم . یک ماشین آمد گفتم توکلت علی الله ، به راننده گفتم جمکران ، گفت بفرمایید. تا نشستم مسافرین دیگر اعتراض کردند و گفتند که ما جمکران نمی رویم؟‼️ راننده به من گفت ابتدا مسافرین را می رسانم سپس شما را به جمکران می برم. بعد از رساندن آنها به مقصد ، به سمت جمکران رفتیم. گفتم چرا مرا به جمکران می رسانید با اینکه جمکران در مسیر شما نبود ؟ گفت:کسی بگوید جمکران، زانوهای من می لرزد و نمی توانم او را نبرم. مسجد جمکران حکایتی بین من و آقا دارد. گفتم پس لطفی کن ما که همدیگر را نمی شناسیم و بعد از رسیدن هم، از همدیگر جدا می شویم، پس حکایت را تعریف کن. گفت:شبی ساعت دوازده ، خسته از سرکار به سمت منزل می رفتم، هوا پاییزی و سوز و سرما بود که دیدم یک خانم و آقا به همراه دو بچه کنار جاده ایستاده اند. از کنار آنها که رد شدم، گفتند جمکران. گفتم من خسته ام و نمی برم. مقداری رفتم و بعد فکر کردم، نکند خدا وظیفه ای بر گردن من نهاده و لطف امام زمان(عج) باشد که آنها را برسانم. با وجود کم میلی آنها را به جمکران رسانده و به خانه برگشتم. به بچه هایم گفتم که من امروز آنقدر خسته ام و دیر وقت شده که احتمالا بخوابم و نماز صبح ام قضا بشود، نماز صبح من را بیدار کنید. ده دقیقه بود که دراز کشیده بودم و تازه خوابم می برد که صدایی به من گفت خوابیدی؟ بلند شو. بلند شدم گفتم: کسی من را صدا زد؟ به خودم گفتم بخواب، خسته ای، هزیان می گویی‼️ دوباره دراز کشیدم نزدیک بود که بخوابم، صدایی دوباره گفت: باز خوابیدی؟ با صاحب صدا صحبت کردم، گفتم چرا نخوابم؟ گفت:برو جمکران. گفتم تازه جمکران بودم برای چه بروم؟ گفت:آن خانواده گریه میکنند و نگران هستند. گفتم به من چه؟ گفت:کیف پولشان در ماشینت جا مانده، برو و آنرا تحویل بده. به خودم گفتم ماشین را نگاه کنم، ببینیم اگر خواب می بینم و توهم است، برگردم بخوابم. در ماشین را باز کردم دیدم که کیفی در صندلی عقب است. آنرا باز کردم، دیدم که داخل آن چند میلیون پول وجود دارد. سوار ماشین شدم و رفتم جمکران. دیدم دم درب یکی از ورودی ها همان زن با دو بچه اش نشسته و در حال گریه کردن هستند. گفتم:خواهر چرا گریه میکنی؟ گفت:برادر من، شما که نمی توانی کاری بکنی، چرا سوال می کنی؟ گفتم:شوهرتان کجاست؟ گفت:چرا سوال میکنی؟ گفتم:من همان راننده ای هستم که شما را به مسجد جمکران آوردم، گمشده نداری؟ گفت:شوهرم در مسجد متوسل به امام زمان(عج) شده است. گفتم بلند شو، داخل مسجد برویم. به یکی از خدام اسم شوهرش را گفتیم تا صدایش کند، آن مرد با صورت و چشمانی سرخ آمد و شروع به فریاد زد که چرا نمی گذاری به توسلم برسم چرا نمی گذاری به بدبختیم برسم و...؟ زن گفت:این آقا آمده و گفته که مشکلتان را حل میکنم. گفت شما کی باشید؟ کیف را در آوردم و به او دادم. مرد کیف را گرفت و درب آنرا با خوشحالی باز کرد و گفت چرا این را آوردی؟ گفتم آقا به من گفت که بیایم. چهره ها بارانی شد و به زانو افتادند و گفتند یعنی امام زمان(عج) ما را دیده؟ گفتم این جمله برای خود آقا امام زمان (عج) است که می فرمایند: *"«إِنّا غَیْرُ مُهْمِلینَ لِمُراعاتِکُمْ، و لاناسینَ لِذِکْرِکُمْ»"* دمی زحاجت ما نمی کنی غفلت که این سجیه به جز در شما نمی بینم. ز بس که گرد معصیت نشسته بر چشمانم تو در کنار منی و تو را نمی بینم. مرد گفت: ما با این پول می خواستیم خانه بخریم و گفتیم اول به جمکران بیاییم و آنرا تبرک کنیم که این اتفاق برایمان افتاد. 💐 تا نیایی گره از کار بشر وا نشود درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود اَللّهُـــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــکَ الفرج *ان شاالله،* *قلب مبارک حضرت مهدی (روحی فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف) از اعمال همه ما راضی باشد.* 💦ملتمس دعای فرج و❣️شهادة ✨﷽✨✨✨ اللهم عجل لولیک الفرج *✨روزگارتان با یاد خدا خوش باد.* 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
در مطالعه این محققان، حرکات نمازگزاران با استفاده از الگوی رایانه ای در کشورهای هند، آسیایی، و آمریکایی در زنان و مردان مورد بررسی قرار گرفت و رابطه آنها با کمردرد مطالعه شد. محققان دریافتند طرز صحیح قرار گرفتن در سجده و قرار گرفتن صحیح زوایای پشت و زانوان، به رفع کمردرد کمک می کند. زوایای قرار گرفتن، بر اساس شکل بدن اشخاص تعیین می شود. به گفته محققان،‌ بیشترین فشاری که در حین حرکات نماز بر بدن نمازگزار وارد می شود،‌ کمتر از میزان استانداردی است که در تعاریف سلامت در موسسه ملی سلامت شغلی آمریکا آمده است. بر اساس تعاریف اسلامی، کسانی که نمی توانند به طور کامل بایستند و درد می کشند، اجازه دارند که در حالت نشسته نماز بخوانند. پروفسور خساونه می گوید: سجده به افزایش انعطاف پذیری مفاصل کمک می کند. نتایج این مطالعه در شماره اخیر نشریه nternational Journal of Industrial and Systems Engineering منتشر شده است. تاثیر مثبت دیگر نماز به علت رکوع و سجود روزانه ای است که شخص انجام می دهد چرا که این عمل جریان خون را به مغز افزایش می دهد. همچنین دانشمندان و محققان دانشگاه آریزونا با اعلام این خبر افزودند حرکاتی که بدن در نماز انجام می دهد به بهبود گردش خون و تقویت ستون فقرات و همه مفاصل بدن منجر می شود.   این دانشمندان اضافه کردند رکوع و کشیدن دستان به جلو به رهایی از دردهای کمر و ستون فقرات بسیار کمک می کند چرا که این حرکات منجر می شود جریان خون بهبود یابد و فشار بر رگهای عصبی از بین برود.   تاثیر مثبت دیگر نماز به علت رکوع  و سجود روزانه ای است که شخص انجام می دهد چرا که این عمل جریان خون را به مغز افزایش می دهد و به دنبال آن مغز اکسیژن بیشتری دریافت می کند و در نتیجه زندگی و وضعیت جسمانی بهتر می شود.  
🔆رهایی از فقرشدید شخصی به محضر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و از فقر خود شکایت کرد. 🌕حضرت به او فرمود : هر وقت داخل خانه ات شدی 1️⃣ سلام کن هرچند کسی در خانه نباشد 2️⃣ بر من صلوات بفرست. 3️⃣ سپس سوره قل هو الله احد را یک مرتبه بخوان ، تا فقرت برطرف شود. ◀️ آن مرد چنین کرد و چیزی نگذاشت که آن قدر رزق و روزی اش زیاد شد که به همسایگانش نیز کمک مالی می کرد. میرزا جواد آقا ملکی تبریزی اسرار الصلاه، ، ص۲۶۲
‍ ‌ 🌸 حاج اسماعیل دولابی 👈بعضی مواقع خداوند متعال میخواهد کسی را در مراتب بندگی زود بالا برود. 👈 به همین خاطر درهای زندگی او را مثل دیگ زودپز محکم میبندد و او را درسختی قرار میدهد. 👈خود ما نمیدانیم که آیا ما در سختی ها بهتر خداوند را بندگی میکنیم یا در خوشی هایمان. 👈اکثر کسانی که به مراتب بالای بندگی رسیدند، زندگی سختی داشته اند. 🍂🍁🍂🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸اثر دعا برای امام زمان علیه السلام در زندگی دنیوی و اخروی شخص داستان واقعی از شخصی که در حق امام زمانش دعا کرد 🍃هنگامی که بنده مومن برای مولایش امام عصر (اروحناه فداه) دعا کند ، و این کار را خالصانه انجام دهد ، مولای بزرگوارش نیز در پاداش او دعایی خالص برای او خواهد کرد. بدیهی است ، دعای امام زمان (عج) برای شخص ، کلید تمام خیرات و خوبی ها ، و نابود کننده همه بدی ها است. 🍃گواهی و تایید این گفتار ، سخن مرحوم قطب راوندی در کتاب "خرائج" است ؛ وی می گوید : گروهی از اهل اصفهان - که از جمله ایشان ابوالعبّاس احمد بن نصر ، و ابوجعفر محمد بن علویه هستند - برایم بازگو کردند که مردی به نام عبدالرحمان در اصفهان بود و از شیعیان به حساب می آمد. از او پرسیده شد که به چه دلیل تو از بین تمام مردم روزگار خود ، امام هادی (ع) را انتخاب کرده و او را امام و پیشوای خود قرار دادی ؟! وی گفته است : چیزی را مشاهده کردم که برایم واجب شده است تا او را امام خود بدانم. من مردی فقیر و بی چیز بودم ، ولی زبانی گویا داشتم و پر جرأت بودم. در یکی از سال ها مردم اصفهان مرا از شهر بیرون کردند ؛ من نیز به همراه عده ایی برای شکایت و دادخواهی به دیار متوکل عباسی (حاکم وقت) می رفتند ، به راه افتادم ؛ تا آنکه به قصر حکومتی او رسیدیم . در این هنگام ، دستور احضار امام هادی (علیه السلام) را صادر کرد. از بعضی از حاضران پرسیدم : این مردی که دستور احضارش را داده اند ، کیست ؟ گفتند : او یکی از فرزندان علی (علیه السلام) است که شیعیان او را امام و پیشوای خود می دانند. و من حتم دارم که متوکل او را برای کشتن احضار کرده است. من گفتم : من از اینجا نمی روم تا ببینم او چگونه مردی است ! پس از مدتی آن حضرت را در حالی که سوار بر اسب بود مشاهده کردم ، مردم در سمت راست و چپ آن حضرت صف کشیده بودند و به سویش می نگریستند. با دیدن او ، محبت و دوستیش در قلبم قرار گرفت و برای او در درون خود مشغول دعا شدم تا خداوند او را از شر ّ متوکل (لعین) در امام بدارد.
آن بزرگوار نگاهش را به یال اسب دوخته بود و از بین مردم حرکت می کرد ، و به راست و چپ خود نیز نگاه نمی کرد. من نیز در درون پیوسته برای او دعا می کردم. هنگامی که خواست از کنار من عبور کند ، رو به من کرد و فرمود : خداوند ، دعایت را اجابت فرماید ، عمرت را طولانی و دارایی و فرزندانت را بسیار گرداند. آنگاه من از شکوه و هیبت او بر خود لرزیدم و بین دوستانم افتادم ، پرسیدند : چه اتفاقی برایت افتاده است ؟ گفتم : خوبم (وای هیچ چیزی در مورد آن جریان به هیچ کس نگفتم) پس از این جریان به اصفهان بازگشتیم و به واسطه دعای آن بزرگوار ، خداوند نیز راه های درآمد را به رویم گشود ، به گونه ایی که در حال حاضر هزار هزار درهم ارزش خانه و اموال درون خانه ام می باشد و بیرون از منزلم نیز ثروت و دارایی دارم. ده فرزند نصیبم شده و پیش از هفتاد سال از عمرم می گذرد. من ، این مرد بزرگوار را به عنوان پیشوای خود برگزیدم و او را امام خود می دانم ، چرا که او چیزی را که در خاطر من می گذشت ، متوجه شد و برایم دعا کرد ، و خداوند نیز دعایش را در حقم مستجاب فرمود. عرض می کنم : ای خردمند ، با دقت اندیشه کن و ببین چگونه مولای ما امام هادی (علیه السلام) ، پاداش دعا و احسان این مرد اصفهانی را داد و آن گونه برایش فرمود ! با این که وقتی آن شخص برای امام (علیه السلام) دعا کرد ، هنوز جزو پیروان امام (علیه السلام) نبود. آیا با وجود این جریان ، می توانی گمان کنی در مورد امام عصر و مولایمان حضرت مهدی (عج) با اینکه تو از شیعیان او هستی ، که اگر دعایش کنی ، او در مقابل برای تو دعای خیر نمی کند ؟ نه ! به خدایی که جن و بشر را آفرید ، چنین نیست ، بلکه آن حضرت - اگر چه مومنان نسبت به این جهت بی توجهی می کنند - برای مومنان و شیعیانش دعا می کند ، زیرا تمام احسان ها و نیکی ها از ناحیه آن حضرت است. از جمله اموری که تاکید بر مدّعای ما می نماید این است که یکی از برادران شایسته و بزرگوارم به من گفت که در عالم رویا حضرت مهدی (عج) را ملاقات کرده و آن حضرت به او فرموده اند : من حتما برای هر مومنی که در مجلس عزا ، بعد از یاد مصیبت های سیدالشهدا (علیه السلام) برایم دعا کند ، دعا می کنم. ▪ از خداوند درخواست توفیق دعا برای آن حضرت را داریم ، همانا او شنوای داناست. (مکیال المکارم ۳۳۳/۱)
🥀یاد غریب🥀 🔶‌‌‌‌مردم او را به نام «علی بن مَهزیار» می‌شناختند. او در اهواز زندگی می‌کرد و همواره نام و یاد تو را در جامعه زنده نگاه می‌داشت. او شنیده بود که هر سال در مراسم حجّ شرکت می‌کنی، برای همین هر سال به سفر حجّ رفت به امید آنکه شاید بتواند تو را ببیند. 🔶سال‌های سال گذشت، او بیست بار حجّ انجام داد ولی توفیق دیدار برایش حاصل نشد. نزدیک ایّام حجّ که فرا رسید، شبی از شب‌ها در خواب کسی را دید که به او چنین گفت: «امسال به حجّ برو که امام خود را می‌بینی! ». 🔶علی بن مهزیار، صبح همان روز با گروهی از دوستانش سفر خود را آغاز کرد، او می‌رفت تا بیست و یکمین حجّ خود را به جای آورد. در طول سفر در همه جا منتظر آن وعده بزرگ بود، در مدینه، در مکّه، هنگام طواف خانه خدا، در سرزمین عرفات و... 🔶مراسم حجّ به پایان رسید، ولی خبری نشد، حاجیان کم کم به سوی وطن خود بازمی گشتند، او در کنار خانه خدا نشسته بود، همه غم‌های دنیا به دل او آمده بود، با خود فکر می‌کرد پس آن وعده چه شد؟ ناگهان مردی را دید که لباس احرام به تن دارد، علی بن مهزیار نمی دانست که آن مرد، یکی از یاران توست و تو او را فرستاده ای تا پیام تو را به اوبرساند، وقتی علی بن مهزیار آن مرد را دید، دلش شاد شد و نزد او رفت، سلام کرد، آن مرد از او پرسید: -- اهل کجایی؟ -- اهواز. -- آیا علی بن مهزیار را می‌شناسی؟ -- من علی بن مهزیار هستم. -- بگو بدانم در جستجوی چه کسی هستی؟ چه می‌خواهی؟ -- من در جستجوی امامی هستم که از دیده‌ها پنهان است، می‌خواهم او را ببینم. -- امام از شما پنهان نیست، گناهان شما باعث شده است که شما او را نبینید! این سخن، علی بن مهزیار را به فکر فرو برد، آری، اگر شیعیان، تقوا پیشه کنند و از گناهان دوری کنند، می‌توانند تو را ببینند، این گناهان است که باعث جدایی است. در این هنگام آن مرد به علی بن مهزیار گفت: «اکنون برو و وقتی ساعتی از شب گذشت من کنار مقام ابراهیم منتظر تو هستم» و پس از آن خداحافظی کرد و رفت. 🔶علی بن مهزیار بسیار خوشحال شد، خدا را شکر کرد که دیگر به آرزویش می رسد، او به منزل خود رفت، با دوستانش خداحافظی کرد و صبر کرد تا پاسی از شب گذشت، او با آن مرد روبه رو شد و همراه او حرکت کرد. 🔶راهی طولانی در پیش بود، سحر که فرا رسید، آن مرد به او گفت: «اکنون وقت نماز شب است». آنان از اسب پیاده شدند و نماز شب خود را خواندند و سپس نماز صبح را نیز به جا آوردند و بعد حرکت کردند. 🔶ساعتی راه رفتند و از کوهی بالا رفتند، پشت آن کوه، دشتی پهناور بود، آن مرد به علی بن مهزیار گفت: --آنجا چه می‌بینی؟ -- دشتی وسیع که در وسط آن خیمه ای نورانی برپاست.-- خوشا به حال تو! امام زمان در همان خیمه است! -- خدایا! از لطف تو ممنونم. علی بن مهزیار خدا را شکر کرد، اشک در چشمانش حلقه زد، آنان به خیمه نزدیک شدند، او از اسب پیاده شد، آن مرد به او گفت: لحظه ای صبر کن تا اجازه بگیرم. بعد از لحظاتی او برگشت و گفت: «علی بن مهزیار! خوشا به حال تو که آقا اجازه دادند، پس داخل شو». اینجا بود که او وارد خیمه شد و جمال دلربای تو را دید و سلام کرد و پاسخ شنید، در حالی که اشک از چشمان او جاری بود، راز دل خویش را بیان کرد و از سال‌های فراق سخن گفت. 🔶اینجا بود که تو به او چنین گفتی: «ای علی بن مهزیار! من شب و روز در انتظار آمدن تو بودم، چرا این قدر دیر آمدی؟ » او در پاسخ گفت: «آقای من! من در جستجوی تو بودم، امّا کسی را نیافتم که از شما خبری داشته باشد و مرا راهنمایی کند که نزد شما بیایم». 🔶اینجا بود که تو به او گفتی: «آیا دیر آمدن تو به خاطر این بود که راهنمایی نداشتی؟ نه. این طور نیست. شما در جستجوی دنیا هستید، فقرا را فراموش کرده اید، صله رحم را از یاد برده اید، با این کردارها، شما چه عذری دارید؟ ». 🔶این سخن تو، علی بن مهزیار را به فکر فرو برد، تنها چیزی که مانع دیدار توست، محبّت به دنیا و جلوه‌های پر فریب آن است، وقتی شیعیان دنیاطلب می‌شوند و وظیفه دینی خود را از یاد می‌برند، دیگر شایستگی دیدار تو را ندارند، کسی که محبّت دنیا در قلب او ریشه دوانده است، روز به روز از تو دورتر و دورتر می‌شود. آری، وقتی در دل کسی، دنیا جلوه کرد و او شیفته دنیا شد، دیگر به دنیا قانع می‌شود و همه کارهایی که انجام می‌دهد رنگ دنیا را به خود می‌گیرد، زیرا بزرگ ترین همّت و آرزوی او، رسیدن به دنیا است. عشق دنیا با انسان کاری می‌کند که دیدار تو را هم اگر طلب کند، به خاطر دنیاست. ‌📚 ــــــــــ🌸ــــــــــ🌸ـــــــــــ🌸ـــ
ماجرای زیلو علي قنبرلو (فرزند شهيد): ديروز به همراه عزيزي رفته بوديم موزه عبرت کميته مشترک ضد خرابکاري ساواک؛ کف سلولي که رهبر انقلاب در آخرين بازداشت از سري دستگيري‌ها و زنداني شدن‌هايشان به مدت هشت ماه در آن‌ جا به صورت انفرادي زنداني بودند به وسيله قالي رنگ و رو رفته آبي رنگي پوشيده شده که در حسينيه امام خميني (ره) و در تصاوير سخنراني‌هاي رهبري هميشه ديده مي‌شود و دقيقا همان طرح و همان رنگ. چند دقيقه‌اي را جلوي درب آهني بازداشتگاه ايستاده و چشم به کف سلول دوخته و افسوس مي‌خوردم که چرا تا به حال متوجه اين قضيه نشده بودم.  خيلي‌ها فکر مي‌کنند اين نشان‌دهنده ساده‌زيستي حضرت آقاست که روي فرش سخنراني نمي‌کنند و نماز نمي‌خوانند (ولي من فکر مي‌کنم حضرت آقا با اين کار نمي‌خواهند گذشته را فراموش کنند و اين قالي‌هاي آبي رنگ سد محکمي در برابر وسوسه‌هاي شيطان در خصوص قدرت و بزرگي جايگاه براي ايشان هست)؛ خون‌هايي که به ناحق و با شکنجه ساواک روي اين قالي‌هاي آبي رنگ ريخته شده تا انقلاب انقلاب شود و به امثال ما برسد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ *دوره آخـــرالــــزمـــان* ✨آیت الله مجتهدی تهرانی (ره): 🔸حدیث داریم ڪه در دوره آخرالزمان، «بطونُهُم آلِهَتُهم»: شڪم مردم، خدایشان می شود. 🔸فقط فڪر و ذڪرش این است ڪه ناهار چه بخوریم؟ شام چه بخوریم؟ مگر ما می دانیم ڪه تا شب زنده ایم ڪه بگوییم چه بخوریم؟... فڪر و ذڪرتان شڪم نباشد... 📹 کلیپ را تا آخر ببینید ------------------------------------ الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَـــرَج ------------------------------------