eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
334 دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
13.7هزار ویدیو
193 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
امیر لشکری در ادامه تعریف می‌کند: " روز 27/6/1359 ما [من و لیدر من جناب ورتوان] دومین دسته‌ پروازی بودیم که در خاک عراق عملیات می‌کردیم. دسته اول با حمله خود پدافند عراق را هوشیار و حساس کرده بود. لذا به محض این‌که مرز را رد کردیم، پس از چند ثانیه متوجه شدم از سمت چپ لیدرم، گلوله‌ها بالا می‌آیند. قبل از پرواز، مشخصات هدف را به دستگاه ناوبری داده بودم. در یک لحظه متوجه شدم نشان‌دهنده، مختصات محل هدف را مشخص کرده است. به لیدر گفتم: روی هدف رسیدیم، آماده می‌شویم برای شیرجه. گرد و خاک ناشی از شلیک توپخانه عراق وجود هدف را برای ما مسجل کرده بود. کمی جلوتر در پناه تپه‌ای چندین دستگاه تانک و نفربر استتار شده به چشم می‌خورد. روز قبل همین تانک‌ها و توپخانه‌، پاسگاه مرزی ما را گلوله‌باران می‌کردند. از لیدر اجازه زدن هدف را گرفتم. قرار بود هر دو به صورت ضربدری از چپ و راست یکدیگر را رد کرده، هدف‌ها را منهدم کنیم. بلافاصله زاویه مخصوص پرتاپ راکت را به هواپیما دادم و نشان‌دهنده مخصوص را بر روی هدف میزان کردم. در یک لحظه ناگهان هواپیما تکان شدیدی خورد و فرمان، کنترل خودش را از دست داد. نمی‌دانستم چه بر سر هواپیما آمده، سعی کردم بر خودم مسلط شوم و هواپیما را که در حال پایین رفتن بود کنترل کنم. به هر نحو توسط پدال‌ها، سکان افقی هواپیما را به طرف هدف هدایت کردم. در این لحظه ارتفاع هواپیما به شش هزار پا رسیده بود و چراغ‌های هشدار دهنده موتور، مرتب خاموش و روشن می‌شدند. شاسی پرتاپ راکت‌ها را رها کردم. در یک لحظه 76 راکت بر روی هدف ریخته شد و جهنمی از آتش زیر پایم ایجاد کرد. از این‌که هدف را با موفقیت زده بودم، اظهار رضایت کردم. ولی همه چیز از نظر پروازی برایم تمام شده بود. با وضعیتی که هواپیما داشت مطمئن بودم قادر به بازگشت به خاک خودمان نیستم. در حالی که دست چپم بر روی دسته گاز موتور هواپیما بود، دست راستم را بردم برای دسته ایجکت. دماغ هواپیما در حالت شیرجه بود و هر لحظه زمین جلو چشمانم بزرگ و بزرگ‌تر می‌شد. تصمیم نهایی را گرفته و با گفتن شهادتین دسته ایجکت را کشیدم. از این لحظه به بعد دیگر هیچ چیز یادم نیست. با ضربه‌ای که به من وارد شد به خودم آمدم و احساس کردم هنوز زنده‌ام. وقتی چشمم را باز کردم، همه چیز در نظرم تیره و تار می‌نمود و قابل رویت نبود. پس از گذشت دو الی سه ثانیه خون به مغزم بازگشت و توانستم بهتر ببینم. مقابل خودم در فاصله ده‌متری سربازان مسلح عراقی را دیدم که به صورت نیم‌دایره‌ای مرا محاصره کرده بودند ... (صص 18 و 19) اسارت حسین لشکری از همین‌جا و همین روز آغاز می‌شود؛ چند روز قبل از آغاز تجاوز سراسری عراق. بعد از درمان محدود زخم‌های خلبان، بازجویی آغاز می‌شود. روز 31 شهریور 1359 و در بازجویی، به روش‌ مختلف تهدید و شکنجه می‌شود. اما نتیجه‌ای به دست عراقی‌ها نمی‌دهد: روز پنجم اسارت را می‌گذراندم و نمی‌دانستم در ایران چه خبر است. خانواده‌ام در چه وضعی هستند. دوستان و خانواده را تک‌تک از مقابل چشمانم گذراندم. با صدای آژیر قرمز ناگهان رشته افکارم گسسته شد. نمی‌دانستم چه اتفاقی افتاده. لحظه‌ای بعد صدای عبور هواپیمای اف ـ چهار را در آسمان پایگاه هوایی الرشید بغداد شنیدم و برایم خیلی عجیب بود. زیرا عراق فقط هواپیماهای روسی داشت. چند ثانیه بعد انفجار شدید بمبی تمام حدس‌های مرا در مورد یک جنگ تمام عیار به یقین تبدیل کرد." (ص 35) لشکری با آژیرها و انفجارهای بعد متوجه می‌شود، هواپیمای آمده، ایرانی بوده است. اما مدت زیادی در این پایگاه نمی‌ماند؛ همان روزهای اول جنگ به جای دیگر منتقل می‌شود: تعدادی محافظ جلو و عقب ماشین نشستند و حرکت کردیم. پس از پیاده شدن و گذشتن از چند راهرو مرا وارد اتاقی کردند و چشم و دستم را باز کردند. خانه‌ای بود بسیار بزرگ با چند اتاق خواب که یکی از آن‌ها در اختیار من بود. پنجره‌ها با آهن مشبک نرده‌کشی شده بودند. با شنیدن صدای گریه بچه و خانم‌های خانه‌دار که بچه‌های‌شان را صدا می‌زدند، لحظه‌ای احساس کردم که آزادم و می‌توانم دوباره با خانواده‌ام باشم ... (صص 20 و 21) و تا لشکری می‌آید به این جای جدید خو کند، به جای قبلی بازگردانده می‌شود. در این بازگشت و سلول‌های قبلی، اسیران دیگری را از ایران می‌بیند و همچنین خلبانان اسیر دیگری را: "صدایی گفت: لشکری تو هستی؟ از صدایش شناختم، فرشید اسکندری هم‌دوره خلبانی‌ام بود. نگهبان مرتب تذکر می‌داد حرف نزنیم، ولی این لحظات برای من خیلی مهم و شیرین بود. اولین بار بود که پس از 15 روز کلام فارسی می‌شنیدم. ـ لشکری خیالت راحت باشد ایران می‌داند تو زنده‌ای." (ص 43) لشکری و خلبانان دیگر، با جابه‌جایی و گفت‌و‌گوها و بازجویی‌های به وقت و بی‌وقت روبه‌رواند تا شاید حرف تازه‌ای درباره شرایط نیروی هوایی ایران به زبان آورند. آذر ماه 1359 خلبانان اسیر به زندان ابوغریب منتقل می‌شوند
: "موقع آمدن از زندان استخبارات تمام وسایل را از ما گرفتند و در محل جدید حتی برای خوردن غذا وسیله نداشتیم. در این‌جا با توجه به هوای کثیف، به ما هواخوری نمی‌دادند. روزنامه، سیگار و وسایل نظافت نداشتیم. همه کلافه شده بودند ..." (ص 53) اسیران که جز خلبانان از نیروی زمینی ارتش و شهربانی هم بودند، با اعتصاب غذا، وضعیت را تا حدودی تغییر می‌دهند و زندگی در اسارت ادامه پیدا می‌کند: "صبح روز 31 شهریور 1361 با آژیر قرمز و شلیک توپ‌های پدافند متوجه حمله هواپیماهای ایران به شهر بغداد شدیم. مدت‌ها بود صدای هواپیماهای خودی را بر فراز بغداد نشنیده بودیم. فردای آن روز که روزنامه‌های بغداد را برای‌مان آوردند عکس و خبر سقوط یک فروند هواپیمای اف ـ چهار ایران در شهر بغداد به چشم می‌خورد. تنها یک دست که درون یک دستکش بود و یک پای درون پوتین از خلبان آن باقی مانده بود و خلبان دیگر به اسارت درآمده بود. با دیدن عکس و خبر روزنامه، حزن و اندوه بچه‌های خلبان صدچندان شد. همان شب مطلع شدیم خلبان شهید سرهنگ عباس دوران بوده است." (ص 63) در ابوغریب، رادیو نقش مهمی در اطلاع‌رسانی از اوضاع ایران داشته است. سرتیپ لشکری سرنوشت این دستگاه کوچک را در خاطرات خود با دقت دنبال می‌کند. این وسیله با ترفند از ابوغریب وارد زندان دژبان پایگاه هوایی الرشید هم می‌شود. در این زندان نیز کمبود امکانات اولیه برای اسرا، شرایط زندگی را سخت می‌کند: یک روز سرهنگ عراقی ـ مسوول زندان ـ برای گفت‌وگو و رفع اختلاف آمد. در بین صحبت‌هایش گفت، صدام حسین ولی‌امر شماست و شما باید از او اطاعت کنید. من در جوابش گفتم، ولی امر ما خمینی است و ما به جز او کسی را به ولی امری قبول نداریم. جر و بحث من و سرهنگ به جایی رسید که سیلی محکمی به من زد و من هم متقابلا با یک سیلی جواب او را دادم. دیگران با دیدن این وضعیت تهییج شدند و با آن‌چه در اختیار داشتند از قبیل دمپایی، جارو و با مشت و لگد به نگهبانان حمله کردند. نگهبانان بیشتری از راه رسیدند، لذا ما مجبور به عقب‌نشینی شدیم و به داخل آسایشگاه پناه بردیم. لحظه به لحظه وضعیت بدتر می‌شد. یکی از سربازان عراقی سعی داشت در آسایشگاه را باز کند و داخل بیاید. اما بچه‌ها بلافاصله چند قطعه چوب را شکستند و پشت در اصلی گذاشتند. نگهبانی را که پافشاری می‌کرد داخل آسایشگاه بیاید به داخل کشیدیم و گروگان گرفتیم. بلافاصله یک سرتیپ از استخبارات آمد و تهدید کرد اگر سرباز عراقی را آزاد نکنیم دستور می‌دهد کمتر از پنج دقیقه آسایشگاه را با بولدوزر روی سر ما خراب کنند ... (ص 78) ادامه این ماجرا مفصل است، اما بخش اصلی‌اش این بود. حسین لشکری این فضا را تحمل می‌کند و تاب می‌آورد تا مرداد 1367. او را در نیمه دوم این ماه منتقل می‌کنند. تصور اسرای دیگر این است که لشکری با پذیرفتن قطع‌نامه 598 آزاد می‌شود، چون اولین اسیر جنگ است. (ص 91) اما لشکری پس از تقریباً یک ساعت دور زدن در خیابان‌های بغداد و اتوبان‌ها، سرانجام وارد منطقه‌ای به نام "یرموک" می‌شود. در یکی از خانه‌های ویلایی این منطقه به روی او باز می‌شود. امیر لشکری نوشته است: "احساس کردم شخصیت دیگری پیدا کرده‌ام. زیرا در طی هشت سال گذشته عراقی‌ها سعی کردند در مرحله اول شخصیت ما را خرد کنند. رفتار نگهبان در روزهای اول و دوم خوب و عالی بود ... البته این حالت زیاد دوام نداشت و پس از مدتی کوتاه دوباره همان حالت تحکم را به خود گرفت." (ص 97) به هر حال، اگر چه وضعیت جدید به نسبت زندان و اردوگاه خیلی بهتر است، اما لشکری را در حالتی از بیم و امید فرو می‌برد و تنها با برنامه‌ریزی برای انجام امور معنوی است که این وضعیت به ظاهر بی‌کم و کاست را تحمل می‌کند. وصف این وضعیت از صفحه 95 شروع می‌شود و تا صفحه 123 ادامه پیدا می‌کند. به مناسبت دسترسی حسین لشکری به رادیو و تلویزیون و نزدیکی به مرکز کشور عراق، خاطرات او در این بخش، به نوعی روایت وقایع اوضاع داخلی عراق هم هست. لشکری پس از جنگ عراق و کویت، به وضوح پس‌رفت شرایط زندگی در عراق را حس می‌کند و کار به آن‌جایی می‌رسد که از آن خانه ویلایی به محل جدیدی منتقل می‌شود: خانه‌ای بود که آثار تخریب جنگ در خانه‌های اطرافش نمایان بود. خانه متعلق به یکی از ایرانی‌های رانده شده از عراق بود که به دست استخبارات افتاده بود. اتاقی را به من اختصاص دادند که بیشتر شبیه انباری بود ... (ص 133) لشکری در محل جدید هم شرایط را با دقت زیرنظر دارد. در این شرایط خلبان اسیر با انواع پیشنهاد‌های فریبنده و رنگارنگ روبه‌رو می‌شود و همه را آزمون و امتحان فرض می‌کند. در این محل، با لشکری دو مصاحبه صورت می‌گیرد که البته هیچ‌ یک پخش نمی‌شود. "مصاحبه‌گر پرسید: آیا می‌دانی با اسیران عراقی در ایران چه رفتار بدی دارند، در حالی که شما در بهترین شرایط زندگی می‌کنید. گفتم: پانزده سال است من در زندان‌های شما هستم، ولی هن
وز مرا به صلیب سرخ معرفی نکرده‌اید و نمی‌گذارید با خانواده‌ام نامه‌نگاری کنم ... (ص 142) از صفحه 145 کتاب باخبر می‌شویم که حسین لشکری باز هم از خیابان‌های بغداد عبور می‌کند و بدون چشم‌بند وارد ساختمان سازمان امنیت عراق در منطقه الرشید می‌شود. در واقع لشکری دوباره به سلول باز می‌گردد و شرایط نگه‌داری از او به شدت افت می‌کند: "دو ماه بود که به محل جدید آمده بودم. ولی مرا به هواخوری نبرده بودند. هر روز صدای پای صدها زندانی را می‌شنیدم که از راه‌رو به صورت دسته جمعی در حال رفت و آمد بودند. هواخوری برای زندانی‌ها به طور متوسط بین دو الی شش ماه، یک‌بار، آن هم بیست دقیقه به صورت اجباری بود ... (ص 150) لشکری با اعتراض و گفت‌وگو، به مرور شرایط خود را به وضع بهتری می‌رساند و در اوایل سال 1374 بالاخره با نماینده صلیب سرخ دیدار می‌کند و برای خانواده‌اش نامه می‌نویسد. او در زمستان سال 1376 به واسطه تهدید آمریکا علیه مراکز مهم عراق به یکی از خانه‌های امن منتقل می‌شود و در نهایت 17 فروردین 1377 به مرز ایران می‌رسد و آزاد می‌شود. نیمه دوم کتاب 6410 (یعنی از صفحه 95 به بعد) فصل و تجربه تازه‌ای در خاطرات اسیران ایران است. بررسی دقیق این بخش، استعداد آزاده ایرانی را در برابر انواع شرایط (حتی با تأمین نیازها) نشان می‌دهد. واکنش لشکری، در واقع تلاش برای حفظ حسین لشکری در همه زمینه‌هاست تا عنوان "آزاده" برازنده او باشد. لشکری در همین شرایط جدید متن قرآن را حفظ می‌کند و همیشه تأکید دارد با برنامه‌ریزی برای کارهایی که او را حفظ می‌کند، می‌تواند اسارت را تحمل کند، حتی اگر 18 سال شود: ماه سوم بهار رو به اتمام بود. در خلوت همیشگی‌ام با خود گفتم: خدایا بهار دیگری از عمرم سپری شد و خبری از خانواده‌ام و آزادی ندارم. آیا تا بهار دیگر در این سلول و در این جهان هستم یا نه؟ ناگهان نیرویی قوی و پر از انرژی به ذهنم هجوم آورد که تو باید زنده بمانی! آیا این همه برنامه‌ریزی‌های دقیق برای زنده ماندن و برگشتن به وطن و خانواده نیست؟ نباید عقلم را از دست بدهم تا اگر روزی خدا خواست و به ایران برگشتم و اگر خانواده‌‌ای مانده بود، موفق به دیدار آن‌ها شوم و با عقل سالم و روحیه شاداب آن‌ها را ملاقات کنم. سعی کردم مقدار نرمش و ورزش را بیشتر کنم و کمتر به اطراف خودم توجه داشته باشم. چون از دست من کاری برنمی‌آمد و همین موضوع بیشتر آزارم می‌داد. (ص 154) مرور کتاب 6410 را با خاطره‌ای از حسین لشکری به آخر می‌رسانیم: نزدیک عید سال 1374 بالاخره با کلی چانه زدن با هفته‌ای دوبار [هواخوری] آن هم به مدت نیم ساعت موافقت شد. محوطه هواخوری حدود هفت‌صد متر داشت که دیوار‌های آن به ارتفاع شش متر از بتون ساخته شده و پوشش داخلی آن با گچ سفید شده بود. سقف آن با شبکه‌های آهنی به صورت آبکشی که فقط گنجشک می‌توانست عبور کند، پوشیده شده بود ... در و دیوار این محوطه پر بود از نوشته‌های مختلف، یادگاری، تاریخ اعدام، یادداشت محکوم به حبس ابد، تازه دستگیر شده و انواع و اقسام اسم‌ها از مرد و زن و نوع شکنجه‌هایی که دیده بودند. یکی از حال پدر و مادرش جویا شده بود، دیگری دوستش را سفارش به صبر می‌کرد، آن دیگری مژده تولد نوزاد را به رفیقش می‌داد. تابلوی اعلانات خوبی بود. حدود نیم ساعت وقت مرا گرفت. جملاتی که به فارسی نوشته شده بود نظرم را جلب کرد، پیش خودم گفتم: خدایا مگر به غیر از من این‌جا ایرانی دیگری هم هست. اولین جمله‌ای که خواندم نوشته بود: "علی‌جان سلام، من خوبم تو چطوری؟ بالاخره به آروزی‌مان می‌رسیم. اگر تو حالت خوب است، یک ضربدر جلو نوشته بگذار. قربانت، زهرا" خدایا این‌ها چه کسانی هستند و چرا این‌جا نگه‌داری می‌شوند. این دختر یا پسری که برایش پیغام گذاشته، چه رابطه‌ای باهم دارند. اگر این‌ها مبارز هستند، این نوشته‌های عاشقانه چیست و اگر مبارز نیستند در زندان سیاسی عراق چه می‌کنند؟ ... هر کاری می‌کردم، فکر علی و زهرا مرا رها نمی‌کرد ... این افکار هم‌چنان تا نوبت هواخوری بعدی ادامه داشت. بلافاصله سراغ نوشته‌ها رفتم. چیزی که جلو نوشته‌ها اضافه شده بود، نفر سومی بود که نوشته بود: بچه‌ها نگران نباشید به زودی از این‌جا می‌رویم." بلافاصله چوب کبریت گیر آوردم و نوشتم: بچه‌ها حال‌تان چطور است، این‌جا چه می‌کنید و برای چه آمده‌اید. من خلبان حسین لشکری هستم و 16سال است که از خانواده‌ام خبر ندارم. آن روز و روزهای بعد در فکر بودم که چرا این‌ها سه نفر شدند و نفر آخری کیست؟ ثانیه‌شماری می‌کردم که دوباره به هواخوری بروم. بلافاصله به طرف نوشته‌ها رفتم و در جلو نوشته‌های زهرا نوشته شده بود: من هم حالم خوب است، همه‌اش به فکر تو هستم. اگر خدا بخواهد به همدیگر می‌رسیم. غذای این‌جا خوب نیست. می‌خواهم به عراقی‌ها بگویم ما را از این محل ببرند. دوستت دارم، علی‌اکبر. نفر سوم اسم خودش را نوشته بود: "حسن خلج، اهل قزو
ین" و من از خواسته بود مشخصات بیشتری بنویسم. دفعه بعدی که برای هواخوری رفتم نوشته‌ها زیاد شده بود. علی‌اکبر به زهرا نوشته بود:‌ مرا بازجویی بردند از مشخصات دایی‌ها و پسرعمو‌ها پرسیدند. گفتم من و تو دخترعمو و پسر عمو هستیم و می‌خواهیم ازدواج کنیم و از دست رژیم ایران فرار کرده‌ایم و قصد پیوستن به سازمان مجاهدین خلق را داریم و تو هم دقیقاً همین جواب‌ها را بده! اگر بفهمند دروغ می‌گوییم پدرمان را درمی‌آورند. زهرا متعاقباً از علی‌اکبر خواسته بود مشخصات عمو و پسرعمویش را برای او بنویسد تا بتواند در بازجویی جواب بدهد. حسن خلج نوشته بود 16 سال دارد و در درگیری‌های قزوین فرار کرده است و قصد پیوستن به سازمان مجاهدین خلق را دارد. چند جمله‌ای به عنوان وصیت برای‌شان نوشتم: اگر به سازمان بپیوندید فقط سلول خودتان را مقداری بزرگ‌تر کرده‌اید. چون سازمان خودش در بغداد زندانی است. تا بیشتر آلوده نشده‌اید برگردید به کشور خودمان. شما جوان هستید و آینده روشنی دارید. چند روز دیگر عید فرا می‌رسد و شما باید پیش خانواده‌های چشم انتظار خود باشید ... پس از برگشت به سلول سرما خوردم و چند روز نتوانستم بیرون بروم. پس از بهبودی وقتی به هواخوری رفتم، دیدم جواب هر سه آن‌ها در چند کلمه خلاصه شده است: 1 ـ پشیمانم ولی چاره‌ای ندارم که به سازمان بپیوندم و با علی باشم (زهرا)، 2 ـ پشیمانم، من هم چاره‌ای ندارم که با سازمان و در کنار زهرا باشم، 3 ـ پشیمانم ولی چاره‌ای ندارم جز این‌که تا آینده‌ای نامعلوم به سازمان بپیوندم. ما سفارش می‌کنیم تو حتماً برو ایران و این‌جا ماندگار نشو!‌ ناراحت و اندوهگین از جواب آن‌ها بقیه وقتم را قدم زدم. (صص 150 تا 153). امیر خلبان آزاده حسین لشکری، راوی خاطرات کتاب "6410"، هجدهم مرداد 88 بر اثر صدمات ناشی از دوران اسارت در سال های جنگ تحمیلی، به خیل یاران شهیدش پیوست. کتاب "6410" در قطع وزیری و 212 صفحه، با شمارگان 3000 نسخه و بهای 17000 ریال،‌سال 1383 توسط مدیریت انتشارات معاونت فرهنگی سازمان عقیدتی سیاسی ارتش جمهوری اسلامی ایران،‌ منتشر شده است
💐💐💐💐صبح را با آیت الکرسی آغاز میکنیم برای سلامتی وتعجیل درظهورآقاامام زمان 💐💐💐💐 🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 🍃🌸اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ🌸🍃 🍃🌸من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ🌸🍃 🍃🌸منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ🌸🍃 🍃🌸لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ🌸🍃 🍃🌸فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🌸🍃 🍃🌸اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ🌸🍃 🍃🌸أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ🌸🍃 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸دعای سلامتی امام زمان عج *🌺اللهمّ کُنْ لِولِّیکَ الحُجّةِ ابنِ الحَسن،صَلواتُک عَلیهِ وَعَلی ابائِه،فِی هذِهِ السّاعَةِ وفِی کُلّ ساعَه،ولیّاًً* *وحافظاً،وقائداًوناصراً، ودلیلاًوعینا، حتّی تُسکِنه ارضَکَ طَوعاً، وَتُمَتِعَه فِیها طَویلا......🌼🌼🌼🌼 🌸🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌸🌸🌸 ‌‌امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست مقام معظم رهبری ادمین تبادلات.ایتا @mousavi515 کانال @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس نوشته ها @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 ‌‌https://chat.whatsapp.com/DBfOUQlaCEXKPQMYfQRhZa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕«مزد اخلاص» حضور رهبر انقلاب در منزل شهید همدانی را روایت می‌کند 🔸️ویژه برنامه «مزد اخلاص» روایت حضور رهبر معظم انقلاب اسلامی در منزل شهید همدانی است که به فاصله چند روز بعد از شهادت انجام شده است. 🔸️این برنامه برای اولین بار امشب ساعت ۲۲ از شبکه یک سیما پخش خواهد شد. @shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚫️ چرا سه کشور اروپائی حاضر در مذاکرات وین هم‌چنان منفعل هستند ؟ 💬 ✔️ دوشنبه ۱۷-مردادماه و پس از پایان مذاکرات میان هیئت‌های حاضر در وین اعلام شد که «انریکه مورا» معاون هماهنگ‌کننده اتحادیه اروپائی ایده‌هائی را به طرف‌های مذاکره‌کننده در وین ارائه کرده و لازم است این ایده‌ها در پایتخت‌ها مورد بررسی دقیق‌تر قرار بگیرد. ✖️ بر این اساس اعلام شد که هیئت‌های مذاکره‌کننده وین را ترک کرده و به پایتخت‌ها باز می‌گردند تا پس از جمع‌بندی نظرات پیرامون ایده‌های طرح شده رای‌زنی‌ها را ادامه دهند. ▪️ شب گذشته و بلافاصله پس از پایان یافتن گفت‌گوها، «جوزف بورل» هماهنگ‌کننده اتحادیه اروپائی در تماس با وزیر امور خارجه کشورمان ضمن مثبت ارزیابی کردن دور اخیر مذاکرات در وین، خاطرنشان کرد که در گفت‌گوها پیشرفت نسبی حاصل شده است. ✔️ حسین امیرعبداللهیان وزیر امور خارجه کشورمان نیز در این گفت‌گو با تاکید بر اراده و جدیت ایران برای دست‌یابی به توافق قوی و قابل اتکاء اظهار داشت : توافق نهائی باید تأمین‌کننده حقوق و منافع ملت ایران بوده و رفع پایدار موثر تحریم‌ها را تضمین نماید. ✖️ ایالات متحده آمریکا نیز با فاصله کوتاهی پس از اتمام گفت‌گوهای وین در اظهارنظری از قول یک سخن‌گویوزارت خارجه این کشور اعلام کرد : آمریکا آماده توافق سریع بر اساس متن پیشنهادی اتحادیه اروپا است. ▪️ در حالی که نماینده روسیه نیز با اتخاذ موضعی روشن ضمن مثبت ارزیابی کردن گفت‌گوها نسبت به دست‌یابی طرفین مذاکرات به توافق نهائی ابراز امیدواری کرد اما سه کشور فرانسه، انگلیس و آلمان که نمایندگان آن‌ها در مذاکرات حاضر نبودند تاکنون هیچ واکنشی نیز در این خصوص نداشته‌اند. ✔️ به صورت طبیعی تنها زمانی امکان دست‌یابی به متن نهائی توافق وجود دارد که همه طرف‌های حاضر در مذاکرات از جمله سه کشور اروپائی ذکر شده آن را تأئید کنند اما مشخص نیست که چرا این کشورها که در میانه مذاکرات اقدام به صدور بیانیه‌ای یک‌طرفه کردند که آشکارا حمایت از زیاده‌خواهی‌های آمریکا بود، اکنون مسیر سکوت را برگزیده‌اند ؟ 🔚 اگرچه با توجه به سوابق رفتارهای قبلی انگلیس، فرانسه و آلمان در مذاکرات برجام و پس از آن، می‌توان گمانه‌هائی را در تحلیل چرائی سکوت سه کشور اروپائی مطرح کرد اما به طور قطع طی روزهای آینده و با ارائه جمع‌بندی نظرات کشورهای حاضر در مذاکرات پیرامون ایده‌های مطرح شده از سوی انریکه مورا، نمایه دقیق‌تری در این خصوص به‌دست خواهد آمد. اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ @shahidmostafamousavi
🔴 ️توییت پر معنای دختر شهید سلیمانی خطاب به سردار شهید همدانی @shahidmostafamousavi
🔰 روایت همسر شهید روح الله قربانی از لحظه ی وداع با همسر شهیدش؛ می‌گفت: وارد معراج الشهدا که شدیم، نشستم بالاسر روح‌الله... با اشک چشمام غسلش دادم! داشتم آروم آروم صورتش رو نوازش می‌کردم و باهاش حرف می‌زدم. تو حال خودم بودم‌ که چشمم به موهاش افتاد، تو انفجار موهاش سوخته بود! دلم گرفت، اما این آرزوی روح‌الله بود. نمی‌دونم شاید شبِ سوم محرم تو روضه‌ها از حضرت رقیه(س) خواسته بود. آخه میگن موهای بانوی سه ساله هم تو آتیش دشمن سوخته بود.. خوش به حالت آقا روح‌الله که به عشق سه ساله ارباب، در دفاع از حرمش، همونجوری که دوست داشتی شهید شدی شرمندہ ایم 🍃🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌸 🍃شبتون شهدایی و مملو از دلتنگی برای شهدا 💔 @shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚫️ مشاور خائن پشت پرده یادداشت میرحسین موسوی کیست؟ 👤 ✔️ لایه ضدامنیتی یادداشت موسوی ✖️ انتشار بخشی از یادداشت میرحسین موسوی که مقدمه او بر ترجمه عربی بیانیه‌های جنبش جعلی به اصطلاح سبز است با واکنش‌های متعددی رو به رو شده. ولی پشت‌پرده این یادداشت چیست؟! 1️⃣ در وهله اول مجموعه‌ای از دلایل برای انتشار و نوع محتوای این یادداشت می‌توان برشمرد. از میرحسین تندمزاج که خاطره خوبی از ایام عاشورا 88 ندارد و اساس افول خود را از آن نقطه می‌بیند، انتظار اینکه یک روز بعد از عاشورای 1401 دوباره با یاددآوری آن خاطره عصبانی شده و مجوز انتشار علنی یادداشتش را داده، هیچ بعید نیست. ضمن اینکه برای میرحسینی که فکر می‌کرد مثل یک قهرمان در افکار عمومی زنده خواهد ماند ولی در این چند سال به فراموشی سپرده شد، راهی جز اقدامات انتحاری برای جلب توجه باقی نمانده است. 2️⃣ با بازدداشت تاج‌زاده، جریان فتنه و اصلاح طلبان افراطی به نوعی تریبون و بلندگوی خود را از دست دادند و بعید نیست خواسته باشند دوباره با میرحسین یک بلندگو دیگر را روشن کنند. اما طی هفته‌های گذشته دشمن که از ایجاد اغتشاش به بهانه برخی نارضایتی‌ها و مطالبات معیشتی و صنفی ناامید شده بود، با تمام توان تلاش کرد که با دو قطبی‌سازی های کاذبی همانند با حجاب و بی‌حجاب به ظن خود گسل میان این دو طیف اجتماعی را به اوج خود برساند و جرقه برخی دعواهای اجتماعی را راه اندازی کند. شاید به ظن برخی طراحان پشت پرده پروژه ضد امنیتی کشف حجاب، انتشار یادداشت میرحسین موسوی و توهین صریح به مدافعان حرم، می‌توانست نقش یک کاتالیزور جدید برای ایجاد درگیری‌های اجتماعی باشد. البته بدیهی است که این نوع محاسبات همانند گذشته چقدر با متن جامعه ایران فاصله دارد. 3️⃣ اما به نظر می رسد که نباید از اصل یادداشت ترجمه شده عربی میرحسین که مقدمه نگارنده‌اش بر ترجمه عربی بیانیه‌های جنبش فتنه گر سبز است به راحتی گذشت. از میرحسین موسوی که در بهمن 89 نشان داد که این آمادگی را دارد که بخشی از پروژه سوریه‌سازی ایران باشد، نباید پس از دوازده سال تعجبی داشت که دوباره داوطلبانه خود را در یک پازل جدید ضدامنیتی تعریف کند و همچنان به ادامه ماموریت خود اصرار بورزد. از نظر نگارنده یادداشت میرحسین موسوی بیش از آنکه داخلی باشد بیشتر انتقال پیامی به محور عبری- عربی منطقه است و اعلام آمادگی مجدد برای شریک شدن در بازی های ضدامنیتی آنها و جلب توجه و حمایتشان هست. 4️⃣ داستان یادداشت میرحسین موسوی ظاهر یک طراحی شیک و مثلا پیچیده امنیتی دارد ولی در باطن ادامه همان محاسبات ساده‌لوحانه درباره محیط داخلی ایران است. هیچ بعید نیست دوباره ردپای مشاوران خائن ایرانی در کار باشد. @shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✫⇠ ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت پنجاه و سوم:روی دوم سکه 🍂آنچه تاکنون براتون روایت کردم ترسیمی از رویِ سیاه و اسفناک شرایطی بود که دشمن خبیث بر اسرای ایرانی تحمیل کرده بود و در واقع نما و شِمایی گویا از پلیدی باطنی دشمن بعثی بود که شقاوت و سنگدلی رو به اوج رسونده بود، اما هر سکه ای دو رو داره. تو اون شرایط قاعدتا باید طاقت تان طاق شده و عصبانیت و بی حوصلگی بر تمامی لحظات عمر افراد مستولی بشه و هر آن و لحظه شاهد نزاع و دعوا و پرخاش کردن به یکدیگه بود که در زندانای مخوف دنیا معمولا اینگونه ست. اما محیط اسارت(ره)چهره تابناک و لطیفی نیز داشت که تابلوهایی از هنر، زیبایی و همدلی رو خلق می کرد و نگارشگر این تابلوها سربازانی بودن که در عین سادگی و مظلومیت خود را وارث فرهنگ ناب(ع)و سفرای نظام اسلامی در سرزمین بیگانه می دونستن، در این روی سکه نه تنها خبری از پرخاش و خشونت نبود، بلکه آئینه زلالی بود که فقط همدلی، غمخواری و از خود گذشتگی در اون دیده می شد. 🍂ایثار در اوج خود در اسارت تجلی یافته بود و بعضیا همون یه کفِ دست برنج یا دو قاشق شوربا رو به مجروحا می دادن و خودشون رنج گرسنگیِ مضاعف رو تا روز دیگه تحمل می کردن. وقتی می دیدن کسی حالش بهم خورده و نیاز به خواب و استراحت داره، تعدادی سرِپا می ایستادن و گردنشون از شدت خواب آلودگی به این ور و اون ور میفتاد  تا اون عزیز از دست نره و ساعاتی رو آسوده تر استراحت بکنه. 🍂چه شبهایی که بچه ها مثل مادر دلسوز و مهربونی که خیره شده باشه به طفل مریضش، پلک روهم نمی ذاشتن و روی سر بیماران بدحال می نشستن و خواب رو بر خودشون حروم می کردن. چه شبایی که افرادی تا صبح نخوابیدن تا افراد ناتوان و ضعیفتر آسوده بخوابند. چه دلداری های مشفقانه ای که از دلی آکنده از غم و درد ساطع نمی شد و تسکین بخش دلی مضطرب نمی گردید و چه زمزمه های عارفانه دعاهای کمیل و توسل و زیارت عاشورا که ملایم از جای جای غرفه ها بگوش نمی رسید...                                                                  ☀️   ✅ به کانالهای جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی بپیوندید: کانال ایتا @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس نوشته ها. ایتا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه.ایتا https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 واتساپ جوانترین شهید مدافع حرم سیدمصطفی موسوی. سیدخندان https://chat.whatsapp.com/JmkllS4CObg9gbtou16qVo گروه. واتساپ ‌‌https://chat.whatsapp.com/DBfOUQlaCEXKPQMYfQRhZa ‌‌امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست مقام معظم رهبری ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
⊰•🖤•⊱ حال‌من‌دقیقا‌مثل‌اون‌شخصےِ‌کہ رفت‌پیش‌امام‌جوادوگفت: جوانم..! بریده‌ام..! بہ‌تہ‌خط‌رسیده‌ام...! آقا‌گفت: «فَفِّرُاِلَے‌الحُسَین» بہ‌سمت‌حسین‌فرارکن...!(:💔
آية الکرسی بخوان زیرا: ❤️خواندن آن هنگام خروج از منزل، هفتاد هزار فرشته نگهبان شما ميشوند. 💛هنگام ورود به منزل، قحطی و فقر و بدبختی هرگز به منزلتان نمی آيد. 💚خواندن بعد از وضو،شخصيت شما را 70درجه بلند مرتبه تر ميسازد. 💙خواندن قبل از استراحت، فرشته ها تمام شب را محافظتان خواهند بود. 💜خواندن بعد از نماز واجب، فاصله شما تا بهشت فقط مرگ است. پخش اين پيام زيبا صدقه جاريه است. ✨اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَ لاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضَ وَ لاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ ✨ التماس دعا 🙏🏻 @man_azad
⊰•🖤•⊱ حال‌من‌دقیقا‌مثل‌اون‌شخصےِ‌کہ رفت‌پیش‌امام‌جوادوگفت: جوانم..! بریده‌ام..! بہ‌تہ‌خط‌رسیده‌ام...! آقا‌گفت: «فَفِّرُاِلَے‌الحُسَین» بہ‌سمت‌حسین‌فرارکن...!(:💔
خاطرات گل رو به طرف بابا دراز کرده بود میگفت:باباجون بگیر بابا نگاه میکرد و گریه میکرد تعجب کردم که چرا گل رو نمیگیره پرستار که ملحفه رو کنار زد دلم آتیش گرفت... دو دست و دوپای پدر قطع شده بود پدر گریه میکردو دختر بهش زل زده بود💔