🌍 از شادی براندازان تعجب نکنین
زمان جنگ هم اجداد و پدران آنها گرای جوانانمون در جبهه ها رو به توپخانه و یگان موشکی صدام میدادند و می رقصیدند
حالا لقمه حرام آنها فرزندانشان و نوه هایشان دنبال رو آنها هستند
نفوذیان داخلی همانند کف روی آب هستند که به مرور زمان از بین می روند
@shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تیم ملی به ایران رسید/ استقبال پرشور هواداران از بازیکنان
🔹اعضای تیم ملی فوتبال لحظاتی پیش به ایران بازگشتند. کیروش و دستیارانش نیز همراه ملیپوشان هستند. شمار قابل توجهی از مردم نیز به استقبال تیم ملی آمدهاند.
@shahidmostafamousavi
هدایت شده از کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
🔺ایران با حذف در مرحله گروهی جام جهانی چقدر پاداش دریافت کرد؟
#جام_جهانی
@shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅خاطره دیدار و شکوه سید حسن نصرالله با حضرت امام خامنهای حفظهالله.
@shahidmostafamousavi
👆🏼 گوش دادن این صوت برای تمام انقلابی های کشور یک ضرورت هست.
❇️🔶 خیلی ها رو میبینم که واقعا رهبر انقلاب رو دوست دارند ولی وقتی با چند تا سوال در مورد مشکلات کشور و رهبری مواجه میشن خیلی زود دچار شک و شبهه میشن و نمیدونن چی باید بگن!
ما باید انقدر از نظر علمی قوی بشیم که کاملا عقلانی بتونیم از ولایت فقیه دفاع کنیم نه صرفا از سر احساسات.
لطفا با دقت گوش بدید و نکته برداری کنید تا برای همیشه یادتون بمونه. خیلی زیباست.
بعد که گوش دادید میگید حاج آقا دستت درد نکنه عجب چیزی گذاشتی!
@shahidmostafamousavi
482936_143[1].mp3
17.6M
💥 روش مدیریتی ولایت برای پیشرفت جامعه مومنین
❇️ بسیاری از رازهای حکومت ولایی رو در این صوت میتونید متوجه بشید...
استاد پناهیان
👆🏼 گوش دادن این صوت برای تمام انقلابی های کشور یک ضرورت هست.
❇️🔶 خیلی ها رو میبینم که واقعا رهبر انقلاب رو دوست دارند ولی وقتی با چند تا سوال در مورد مشکلات کشور و رهبری مواجه میشن خیلی زود دچار شک و شبهه میشن و نمیدونن چی باید بگن!
ما باید انقدر از نظر علمی قوی بشیم که کاملا عقلانی بتونیم از ولایت فقیه دفاع کنیم نه صرفا از سر احساسات.
لطفا با دقت گوش بدید و نکته برداری کنید تا برای همیشه یادتون بمونه. خیلی زیباست.
بعد که گوش دادید میگید حاج آقا دستت درد نکنه عجب چیزی گذاشتی!
@shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 نیروی هوایی رژیم صهیونیستی از پایان رزمایش شبیه سازی حمله به ایران با مشارکت نیروی هوایی آمریکا، خبر داد.
👆🏼 گوش دادن این صوت برای تمام انقلابی های کشور یک ضرورت هست.
❇️🔶 خیلی ها رو میبینم که واقعا رهبر انقلاب رو دوست دارند ولی وقتی با چند تا سوال در مورد مشکلات کشور و رهبری مواجه میشن خیلی زود دچار شک و شبهه میشن و نمیدونن چی باید بگن!
ما باید انقدر از نظر علمی قوی بشیم که کاملا عقلانی بتونیم از ولایت فقیه دفاع کنیم نه صرفا از سر احساسات.
لطفا با دقت گوش بدید و نکته برداری کنید تا برای همیشه یادتون بمونه. خیلی زیباست.
بعد که گوش دادید میگید حاج آقا دستت درد نکنه عجب چیزی گذاشتی!
@shahidmostafamousavi
✫⇠#خاکریز_اسارت(۱۵۹)
✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی
💢قسمت صد و پنجاه و نهم:جای کفش در دهان نیست!(۲)
🍂وقتی با#گواهی بچه ها محرز شد که من روزه هستم. دستور داد که باید روزه رو بشکنم و کفش رو بکنم تو دهنم. من گفتم ما مسلمانیم و احکام اسلام میگه بعد از ظهر حرامه روزه ی قضا رو بشکنی. وقتی حریف نشد گفت من این حرفها حالیم نیست و با تهدید مجدداً دستور رو تکرار کرد و این بار منم به پشتوانه بچه ها گفتم که نمی کنم. حرامه.
📌دیگه داشت منفجر می شد رفت کلید آسایشگاه رو ورداشت و اومد داخل و با کابل افتاد به جونم و هر بار شدت عمل رو بیشتر می کرد که من تسلیم بشم. اون روز منم تو دنده لج افتاده بودم و#تمرد می کردم. به ناصر گفت تو با دمپایی بزن پس گردنش و دو نفری دو طرف فکمو فشار می دادن که دهنمو باز کنن و کفشو بزور بکنن توی حلقم. حریف نشد. با عصبانیت در رو بست.
📍می دونستم رفته برای خودش یار بیاره. چند دقیقه بعد با یکی دوتای دیگه از بعثیها و سردسته شون قیس برگشت. واقعاً قیس هیبتی ترسناک و دستهایی سنگینی داشت و همه ازش می ترسیدن.#قیس بی مقدمه گفت یلا کفش رو بکن تو دهنت. تا خواستم بگم روزه هستم. آنچنان سیلی زد تو گوشم که پرت شدم و از پشت به زمین خوردم و سرم محکم خورد روی کف سیمانی آسایشگاه. سرم گیج شد خواستم بلند شم، دیدم بهترین وقته که برای خلاصی از این وضعیت خودمو به بی هوشی بزنم و همین کار رو کردم. دیگه بلند نشدم و با#صحنه_سازی که قبلش از#علی_باطنی یاد گرفته بودم ، انگار صد ساله از هوش رفتم. یه مقدار آب ریختن روم و با لگد زدن ولی تحمل کردم و بلند نشدم. مگه میشه کسی که خودشو بخواب زده بیدار کرد!
🌴دستور دادن دو سه نفر از دوستام منو بلند کنن و ببرن بزارن سرِ جای خودم. می دونستم تا چند دقیقه از پشت پنجره نگاه می کنن و از داخل هم ناصر مراقبه و اگه می فهمیدن فریب بوده کارمو حسابی می ساختن. نیم ساعتی با همون وضعیت موندم تا مطمئن شدن کلکی در کار نیست و رها کردن.
⚡جالب اینجا بود اونقدر#ماهرانه این کار رو انجام دادم که حتی ناصر و رفقای خودمم باورشون شده بود که من#غش کردم. دو نفر از دوستام که هم غذا بودیم و فکر می کردن به حالت اغما فرو رفتم و دیگه بهوش نمیام. مرتب آب رو صورتم می ریختن و قرص می کردن تو دهنم و پشت بندشم آب تا از حلقم پایین بره. ولی خب قرار نبود که پایین بره. از کنار لبام آب می ریخت تو گردنم و نگرانی اونها بیشتر می شد. زیر چشمی نگاه کردم دیدم#مجتبی_شاهچراغی و#رمضان_جوان دارن گریه می کنن و اشک می ریختن. خیلی یواش و بی سر وصدا نیشکونی از مجتبی گرفتم و یه چشمک زدم که همش فیلمه و اونها اروم شدن...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
واتساپ
جوانترین شهید مدافع حرم سیدمصطفی موسوی. سیدخندان
https://chat.whatsapp.com/JmkllS4CObg9gbtou16qVo
ایتا
@shahidmostafamousavi
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
تبدیل شکست به پیروزی
خشم و غم، انرژیهای قدرتمندی دارند که می توانند در دو جهت آزاد شوند:
اول: آزاد شدن درون وجود انسان؛ که به یاس و افسردگی تبدیل می شود.
دوم: آزاد شدن بیرون وجود انسان؛ که به کنشگری و مبارزه تبدیل می شود.
• اکنون که دلسوزان دین و میهن از باخت تیم ملی و شادی وطن ستیزان، احساس خشم و غم دارند، باید با هدایت هوشمندانه انرژی از درون به بیرون، تهدید را با اقدامات زیر تبدیل به فرصت کنیم:
• مطالبه گری از دولت، مجلس و قوه قضائیه (حاکمیت) برای پاکسازی بالا تا پائین بدنه خود از خائنین به وطن که در دوماه گذشته با اغتشاشات همکاری و همدلی کردند.
• مطالبه گری از حاکمیت برای برخورد قاطع و بدون مماشات با پدیده بی حجابی از طریق شناسائی افراد بی حجاب و مجازات کیفری و یا تنبیهات ابتکاری مانند قطع ارائه خدمات اجتماعی، آموزشی، بانکی، شهری و دولتی به آنها و برخورد محکم با ارائه دهندگان خدمات به افراد بی حجاب در دستگاههای دولتی و بخش خصوصی.
• مطالبه گری از حاکمیت برای راه اندازی سریع اینترنت ملی و قطع کامل پیام رسانهای بیگانه و مهمتر از آن فیلترشکنهائی که فیلترینگ را مثل آب خوردن دور می زنند.
• مطالبه گری از حاکمیت برای چاره اندیشی جهت پایان دادن به حضور شبکه های ماهواره ای معاند در کشور به عنوان موتور محرک اصلی (و فراموش شده) اغتشاشات، با روشهای ترکیبی: فرهنگی، انتظامی، امنیتی، فن آورانه، دیپلماتیک و نظامی.
• کنشگری جهادی تمامی دینداران و دلسوزان وطن به عنوان نیروهای داوطلب اطلاعاتی برای شناسائی و معرفی اغتشاشگران و مشوقین داخلی آنها (همزمان) به سه دستگاه وزارت اطلاعات (113)، اطلاعات سپاه (114) و اطلاعات فراجا (116) تا اگر یکی کوتاهی کرد، دیگری اقدام کند.
•ارسال این پیام برای تمام دلسوزان وطن از طریق انتشار در کانالها، گروهها و ارسال فرد به فرد.
#مطالبه_پاکسازی
#پایان_مماشات_با_بی_حجابی
#جهادگری_اطلاعاتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
• روسیه یک ماهواره نظامی پرتاب کرد
• وزارت دفاع روسیه بامداد پنجشنبه از پرتاب فضاپیمای نظامی به فضا خبر داد اما از ارائه جزئیات بیشتر درباره آن خودداری کرد.
• در این پرتاب که سومین مورد در یک ماه اخیر بود، یک ماهواره نظامی دیگر توسط موشک سایوز در مدار زمین قرار گرفت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#لبیک_یا_خامنه_ای
#تذکرلسانی_وظیفه_همگانی
#امام_زمان
حاج آقا دلبری۰۰۰
داستان دنباله دار من و مسجد محل
قسمت سوم
پنج دقیقه به اذان مغرب مونده ، زودی وضوع گرفتم ، چشمم افتاد به عگس روی موبایل پسرم ، یه عکس از کربلا بود و عکس چندتا پروانه قشنگ ، ناخداگاه به یاد این شعر افتادم :
(هفتاد و دو پروانه ، پروانه فرزانه)
(شمع رُخ حق دیدند ، رفتند چه غریبانه)
تو راه مسجد حالم عوض شد مثل اینکه طبع شعری رو خود آقا عنایت کرده بود ، با خودم گفتم :
(هفتاد و دو گل چیدند ، از باغ گُل ُ و گُلها)
(هجده گُل یاسَش بود از باغ ِ گُل زهرا)
ایستادم ُ و زودی بیت اول شعری رو که سروده بودم روی تلفن همراهم نوشتم تا یادم نره ، با خودم زمزمه می کردم ، هفتاد و دو گل چیدند ، از باغ گُل و گُلها۰۰۰
یه دفعه یکی از پشت سرم ، بلند گفت : سلام حاج حسن آقا ، با خودت حرف می زنی ، آلان که زمان موجی شدن نیست ، یه موقعه موجت ما رو نگیره ، برگشتم سید بود ، کنار حاج آقا دلبری روحانی مسجد ، سلام کردم و خندیدم و گفتم نه نترس قرص هامو شُسته ُ و دوبله خوردم ، سید من رو به حاج آقا دلبری معرفی کرد ، حاج آقا پرسید ؟
شما مداحی ؟ شنیدم ، شعر می خوندی
گفتم : نه ولی بعضی اوقات واسه مداح ها شعر میگم ، گفت حالا چی سرودی ؟ گفتم یه شعر قدیمی اهوازی داریم (هفتاد و دو پروانه ، پروانه فرزانه )
حاج آقا بلافاصله ادامه داد شمع رُخ حق دیدند ، رفتند چه غریبانه ، مَست رُخ حق بودند ، یک لحظه نیاسودند ۰
خندیدم و گفتم آفرین حاج آقا پس شما هم اهل شعری ؟ سید گفت ، بَه کجای کاری داداش ، حاج آقا ، یه روضه خون قهّاره ، حاج آقا گفت : حاج حسن آقا میشه بعد از نماز بیایی دفتر من ، گفتم بله حتما" ،
بین دو تا نماز داشتم نماز شب اول قبر به نیت همه کسانی که او روز دَفن شده بودن می خوندم ُ و راستش ُ بخواید واسه شب اول قبر خودم پس انداز می کردم رکعت اول خوندم خواستم برم رکوع یه چیزی ِ محکم خورد به من و من افتادم رو بغل دستی ، بغل دستیم یه پیر مرد شمالی بود ، خندید ُ و داد زد چه خبرت ِ رِی ی ی ، مَگه حُوری دیدی بابا جان ؟ نترس حوریا منتظرت می مونه ، سید خندید گفت داداش خدارو بچسب ، حُوری زیاده همه زدن زیر خنده ، خندیدم ، مات مونده بودم چی از پشت خورد به من ، برگشتم پشت سرم رو نگاه کردم ، چشمتون روز بد نبینه ، بله ؟ دوباره ممل کوچیکه بود ، دیر به نماز رسیده بود و نوبت مکبری نماز دوم هم با اون بود اینکه با عجله اومده بود که نماز اول رو بخونه ، پاش گیر کرده بود به سجاده پشت سری و خورده بود به من ، منم افتادم تُو بَغل ِ پیر مرد ، خدا جون ؟ آخه من ؟ آخه چرا من ؟
داد زدم بازم تو ؟ زبونش بند اومده بود ، بریده بریده گفت بِ بِ ببخشید ،
چپ چپ نگاش کردم ، باورتون نمی شه ، نباید هم بشه ، یه لحظه۰۰۰ ( همون جا ، همون لحظه ، صحنه مسجد عوض شد ، دیدم میدون جنگه ، شلمچه اس ، بیت المقدس ، من پشت قبضه ام ، مملی داره گوله پوست می کَنه قبل از شلیک یادم رفت بلند الله اکبر بگم تا طفلی گوشاشو بگیره ، گوله رو زدم ، دیدم داد می کشه ، کَر شدم داداش ؟ چرا نگفتی ، تا شب سرش درد می کرد ، تُو رویای مسجد یه نگاه به من کرد و خندید و گفت این به اون دَر ) به خودم که اومدم دیدم داخل مسجدم ، دست سید رو شونم ، حاج حسن آقا ، کجایی ؟ حواست نیست ؟ عمو ایندفعه رو هم ببخش ، دیر رسیده ، عُذر خواهی می کنه ، مَگه نه آقا محمد آقا ؟ مملی کوچیکه هم انگار که از میدون مین رد شده باشه یه نفس عمیق کشید و گفت اره عمو قول میدم ، من از نماز شب اول قبر امروز جا موندم ، نماز دوم شروع شد ، هنوز افتادن من رو پیرمرد و حوری گفتن اونو خنده مسجد تُو گوشم بود ، حوری دیدی رِی ی ی ، خندم گرفته بود ، عرق کرده بودم ، دست کردم دستمال یزدی رو از جیبم در اوردم و صورتم پاک کردم ، یه هو مملی داد زد ، رضا ؟ نگاه کن دایی محمد منم تُو عکس جبهه اش یه دونه از این دستمالا داره همین رنگ ، بی بی میگه مال بابا بزرگم بوده ، دست دائی ، ولی تُو جبهه مثل دایی ایم گُم شد ، دیگه برنگشت ، زود دستمال گذاشتم تُو جیبم ، آخه خیلی واسم عزیز بود من از جبهه سه تا یادگاری آوردم ، اولی دستمال یزدی شهید محمد ِ ۰۰۰ ، فامیلیش یادم نمی یاد ، دومی چفیه خودم ، و سومی انگشتر شهید احمد رشیدی رو که هنوزم تُو دستمه ، یه عقیق سبز ، اینا واسم خیلی عزیزه ۰
رفتم دفتر حاج آقا دلبری ، نشستم ، مشت قربون خادم مسجد یه چایی اورد ، عطش داشتم داغ داغ چایی رو خوردم ، حاجی گفت سید خیلی تعریف شما رو کرده ، میگه شاعر و نویسنده هستی و کتاب چاپ کردی ، گفتم بله ولی این ماله پانزده ساله پیشه ، حاجی گفت : الان هم می نویسی ؟ گفتم بله هنوزم می نویسم ، حاجی گفت : خیلی دلم می خواد منم دست به قلم بشم ، شما به من کمک می کنی ؟ خُوب منم که شغلم معلمی بود همیشه هر چی بَلد بودم دوست داشتم یاد بِدم ، سریع گفتم : البته خوشحال هم مِیشم ۰۰۰
ادامه دارد(شهید حسن عبدی) ان شاء الله