eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
378 دنبال‌کننده
21.9هزار عکس
15.6هزار ویدیو
207 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فرازی از وصیت نامه شهید مدافع حرم 🌷همواره باید گوشهایتان شنوا و چشمانی بصیر و بینا به امر داشته باشید که اگر این چنین شد هیچ وقت گمراه نخواهید شد. 🔹همیشه حق و باطل در پیکار و جنگند و در همه حال حق را بگویید و عمل کنید و از باطل روی گردان باشید. این اصل است که باید در خود تقویت کنید تا این دو مخلوط نشوند و فتنه به وجود نیاید. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @shahidaghseyedmostafamousavi
📘 خطر وسواسی 🔹زراره و ابوبصیر می‌گویند: به امام صادق علیه السلام عرض کردیم: مردی در نماز شک میکند که چند رکعت خوانده و چند رکعت مانده، و هرچه نمازش را تکرار می‌کند باز همین شک و وسواس را دارد. چه کند؟ حضرت فرمودند:« به شک خود اعتنا نکند و نمازش را با همان وضع به آخر برساند.» 🔹سپس فرمودند: وسواس کار شیطان است، شیطان خبیث را با شکستن نماز و تکرار آن به طمع نیندازید و به او اجازه نفوذ ندهید، زیرا که او دست بردار نیست، بار دیگر شما را به وسوسه و شک می‌اندازد، بنابراین به شک خود اعتنا نکنید. وقتی شما اعتنا نکردید او مأیوس شده و به سراغ شما نخواهد آمد. إنما یرید الخبیث أن یطاع فإذا عصی لم یعد إلی أحدکم: به راستی شیطان ناپاک می‌خواهد از او پیروی شود. پس هرگاه از او پیروی نشد دیگر به سوی شما باز نمی گردد. 📌آری! وسواسی بودن نه تنها در نماز، کار شیطان است بلکه درکارهای دیگر نیز کار اوست و یک نوع مرض روحی و روانی است که باید جدأ از آن پرهیز نمود. 📚بحار ج ۲۷، ص ۸ @shahidaghseyedmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
18.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟣فوق العاده و پرشور زن هارون شرط‌بندی رو به هارون باخت و مجبور شد لخت به بالای بام برود. نقشه شیطانی قارون در استفاده از یک زن زناکار بنام سُوِیْرا. نتیجه انعقاد نطفه در زمان نامناسب . 👈 بریدن سر ١١٠٠٠٠ نفر در زمان معاویه. 👌 بسیار شنیدنی 🎙سخنران شهید احمد کافی 1357 مشهد @shahidaghseyedmostafamousavi
✫⇠(۱۷۳) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت صد و هفتاد و سوم:"نبردِ نرم " 🍂روز بعد با توکل برخدا سر صف آمارِ داخل آسایشگاه بلند شدم و بعد از مقدمه‌ای کوتاه در باره ضرورت فعالیت و برنامه‌های فرهنگی و نقش اون در حفظ نشاط و سرزندگی بچه‌ها ، اعلام کردم ما نمیخایم بین ما و ارشد آسایشگاه تنشی پیش بیاد و همه برادر و اسیر هستیم، ولی با توجه به خواستِ اکثریت، هر روز صبح کلاسی با عنوان بصورت عمومی برگزار خواهم کرد و بدون این که اعتنایی به علی کُرده بکنم اولین جلسه رو با عنوان قضیه اصحاب فیل و ولادت پیامبر(صلی الله علیه و آله) آغاز کردم و با قرائت سوره فیل و اشاره به آیه «الم یجعل کیدهم فی تضلیل» بصورت تلویحی باطل شدن کید و نقشۀ مسئول قبلی و فعلی آسایشگاه و بعثیها برای متوقف کردن فعالیتها رو اعلام کردم. 📌با این اقدام موجی از خوشحالی دوباره در بین بچه ها ایجاد شد و قرار شد از روزهای بعد اذان و قرائت و ترجمه قرآن تداوم یافته و حتی بر حجم برنامه‌ها افزوده بشه. این اقدام با حمایت قاطع بچه‌ها همراه شد و باعث شد علی کُرده نتونه کاری بکنه و با این تصمیم بچه ها در ظاهر مقابله نکرد. 📍با خنثی شدن این توطئه، مجددا و با قوت بیشتری برنامه ها تداوم یافت و در جلسۀ شورای فرهنگی با پیشنهاد آقا رحیم و تایید بقیه دوستان، مسئولیت فرهنگی آسایشگاه به بنده سپرده شد. در حالی که تجربۀ کافی برای مدیریت برنامه های فرهنگی نداشتم ولی از اون جایی که معتقد به کار تشکیلاتی و استفاده از خِرد جمعی بودم، سعی کردم از ظرفیت و استعداد همه افراد استفاده کنم و حتی با بچه‌های صاحب نظر در آسایشگاهای دو و سه هم مشورت می‌کردم و برای کیفی کردن فعالیتها از اونها مشورت می‌گرفتم. 🔸️عبدالکریم مازندرانی بیشترین همفکری و مساعدت رو در این زمینه با من داشت و در واقع همۀ برنامه‌ها رو با مشورت هم انجام می‌دادیم. از همه خواستم کمک کنن و هر کسی گوشه‌ای از کار رو به دست بگیره. یکی برنامه‌ریزی کلاسها، یکی تشکیل گروه تئاتر، یکی سرود، یکی مسابقات، یکی نشریه و یکی هم گروه خدمات و تهیه جوائز و به لطف خدا برنامه‌های متنوع و مفیدی اجرا می‌شد. 😭یکی از کارهای قشنگ بچه‌ها این بود که رفتن با تیم پرویز و علی کُرده صحبت کردن و از اونها درخواست کردن که تو برنامه‌ها مشارکت کنن و جوِ صمیمانه در بین همه(حزب اللهی و غیر حزب اللهی) بوجود بیاد و دوگانگی و اختلاف از بین بره. این حرکت مقدار زیادی اثر داد و تا حدودی اونها هم تو برنامه‌ها شرکت می‌کردن... واتساپ جوانترین شهید مدافع حرم سیدمصطفی موسوی. سیدخندان https://chat.whatsapp.com/JmkllS4CObg9gbtou16qVo ایتا @shahidmostafamousavi ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
📣  🌹مراسم گرامیداشت سردار شهید مدافع حرم مهدی قره محمدی🌹 🎙سخنران:سردار رمضان ابراهیمی آتانی 🎤بانوای:کربلایی داود شکاری 📆پنجشنبه ۲۴ آذرماه ۱۴۰۱ ⏰ساعت۱۸ 🗺 شهدای امامزاده ابراهیم(ع) 🌹کانال سروش شهدای مدافعان حرم🕊
📣  🌹🏴تجمع بزرگ فاطمیون به مناسبت مراسم چهلم روز شهادت بسیجی شهید مدافع امنیت آرمان علی وردی🏴🌹 💠آیین نامگذاری میدان به نام شهید ◾️حرکت دسته های عزاداری حضرت فاطمه(س) 🎙سخنران:حجت الاسلام و المسلمین مهدی ماندگاری 🎤مداح:ڪربلایی نریمان پناهی 📆پنجشنبه ۲۴ آذرماه ۱۴۰۱ ⏰ساعت ۱۴ ‌الی ۱۶:۳۰ 🗺 از شهرک اکباتان میدان بسیج(میدان شهید آرمان علی وردی)به سمت محل قتلگاه شهید آرمان علی وردی(میدان ورزش) 🌹کانال سروش شهدای مدافعان حرم🕊
جنگ جهانی سوم۰۰۰ داستان دنباله دار من و مسجد محل قسمت سیزدهم ۰۰۰ گوشه چادر بی بی رو از روی خاک برداشتم و بوسیدم ، به ترکی گفت : یاشیاسان اُقول( زنده باشی پسرم) انگار روح مادرم تُو جسم بی بی حللول کرده بود ، بی بی یه نگاهی به من کرد و گفت : شما بوی پسرم محمد رو میدی ، شما پسر منو می شناسی ؟ چقدر چهره شما واسه من آشناست ، قبلا" شما رو جایی ندیدم ؟ سید که هنوز دست من تُو دستش بود ، گفت : نه بی بی ، حاج حسن آقا ، چند ماهیه اومده محله ما ، بچه اینطرفا نیست ، با تعارف بی بی هممون وارد اطاق شدیم ، یه اطاق قشنگ و بزرگ ، با پنجره های مُشبک رنگی ، منو یاد خونه های قدیمی یزد انداخت ، دور تا دور اطاق پشتی های ترکی ، ترکمنی چیده شده بود ، و من از دیدن اونا خیلی خوشحال شدم چون از نشستن رو مبل و صندلی بدم می یومد ، ولی متعصفانه هر جا که می رفتم پر بود از مبل های عجیب و غریب که دیگه شده بود مثل خیلی چیزای غیر لازم خونه ها جزء ملزومات و همه مردم رو چشم و هم چشمی ، قسطی هم که شده ، می خریدن ، دوتا در به دو تا اطاق دیگه باز می شد ، که یکیش قفل بود و یکی دیگه نیمه باز ، حاج آقا دلبری بعد از حال و احوال پرسی و فاتحه برای روح شهید پرسید ؟ بی بی حال لوطی صالح چطوره ، بی بی سری تکون داد و گفت ، الحمدوالله خوبه ، ولی هنوز چشمش به دره ، هنوز هم میگه : محمد من بر می گرده ، مخصوصا" بعد تصادف فاطمه خانم و همسرش ، کم طاقت تر شده ، خدا پدر آقا میثم رو بیامرزه ، هفته ایی سه چهار بار سر می زنه ُ و کارهاشو انجام میده ، آقای باصری مثل کسی که خجالت کشیده باشه گفت : شادی روح جمیع درگذشتگان ، مخصوصا" درگذشتگان جمع ، شهید جمال عشقی و همشیره محترمشون بخوانید رَحمَ الله یَقراُ فاتحه و صلوات ، همه صلوات فرستادیم ُ و فاتحه رو خوندیم ، بی بی واسمون داخل این استکان های کمر باریک لب طلایی قدیمی چایی اورد ، سال ها بود بعد فوت مادرم تُوی نعلبکی چای نخورده بودم ، کیف کردم ، البته من که عادت به چایی خوردن تو لیوان های خمره ایی رو داشتم سیر نشدم ، روم نشد یه چایی دیگه بردارم ، بی بی در جعبه شیرینی رو باز کرد و داد دست مملی کوچیکه ، مملی با مهربونی تعارف می زد ، اصلا" مثل اینکه این مملی ، اون مملی مسجد نبود ، اینجا بزرگتر و فهمیده تر و مهربون تر به نظر می رسید ، تا اومدم نون خامه ایی رو گاز بزنم ، یه تیکه از خامش افتاد روی فرش ، مملی زودی واسم دستمال کاغذی اورد ، بی بی و حاج آقا ُ و همه داشتن به من نگاه می کردن و بعضی ها می خندیدن ، با تعجب اشاره کردم چیه ، چرا می خندید ؟ آقای باصری با نوک انگشتش اشاره کرد به محاسِنش ، سرم رو به علامت سوال تکون دادم و پرسیدم چی شده ؟ همه سکوت کرده بودن ُ و منو نگاه می کردن ، مملی هم جلوی من نشسته بود ُ و ظُل زده بود به صورت من ، انقدر طول دادن که طاقت نیاوردم و گفتم : بابا چی شده ، بلند بگو ، یه هو سید مثل بادکنکی که ترکیده باشه بلند بلند خندید و گفت : خامه روی محاسنت رو پاک کن ، کاش مادرت بود ُ و می دید ، دستپاچه شدم ، دست ُ و پامو گم کردم بجای اینکه دستمال کاغذی بردارم ، دست کردم تُو جیبم ُ و دستمال یزدی رو در آوردم ُ و صورتم ُ و پاک کردم ، یه هو مملی مثل بچه های برق گرفته داد زد بی بی ؟ بی بی ؟ اینهاش ، این دستمالو می گفتم ، همینه ، مثل دستمال دایی محمد تُو عکسشه ِ که می گفتی : یه روزی دستمال گردن لوطی صالح بوده ، دستمال رو فوری گذاشتم تُو جیبم ، بی بی خندید و گفت : محمد جان ؟ مادر ؟ شبیه اونه ، اون نیست ، چون من گوشه دستمال دایی محمد با نخ گُل دوزی نوشتم( عشقم مملی) ، یه هو صدای زنگ خونه بلند شد ، مملی عین قرقی رفت تا در رو باز کنه ، برادر صاحب بصیر ، خندید و گفت : خواهر افشانه اومد ، امانتی رو اورده ، سید در حالی که گوشه لبش رو گاز می گرفت اشاره کرد ، ساکت شو ، خواهر افشانه وارد شد ، بی بی پر و بال باز کرد بلند شد خواهر افشانه رو بغل گرفت ُ و دو تایی های های گریه کردن ، من خیلی متعجب شدم اینا چرا گریه میکن ؟ خانم افشانه اشکش رو پاک کرد و گفت ببخشید ، منو و فاطمه خدا بیامرز ، هم سن و سال بودیم ، اتفاقا " دوست و هم کلاسی هم بودیم ، تا دیپلم بگیریم هم تُو یه مدرسه درس خوندیم ، مادر من دوست صمیمی بی بیه ، من و فاطمه خدا بیامرز با هم تُو این حیاط خاطرات زیادی داریم ، بی بی با اشاره به خواهر افشانه تا اومد بگه : معصومه جوون خیلی تُو کارهای خونه به من کمک می گنه ، خواهر افشانه فوری پرید میونه حرفش و نذاشت ادامه بده ُ و زودی گفت آقا سید این هم امانتی شما ، یه بسته کادویی خیلی قشنگ با یه جعبه شیرینی بزرگ ُ و چند تا شاخه گُل که روی کارتش نوشته شده بود ( گُل برای گُل) ، سید از خوشحالی زبونش بند اومده بود ، بریده بریده گفت : آبجی ؟ خدا خیرت بده ، امشب تو جلوی شروع جنگ جهانی سوم رو گرفتی ، همه زدیم زیر خنده ۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی
واتساپ جوانترین شهید مدافع حرم سیدمصطفی موسوی. سیدخندان https://chat.whatsapp.com/JmkllS4CObg9gbtou16qVo ایتا @shahidmostafamousavi