✍فرازی از وصیت نامه شهید مدافع حرم #شهید_عبدالمهدیکاظمی
🌷همواره باید گوشهایتان شنوا و چشمانی بصیر و بینا به امر #ولی_فقیه داشته باشید که اگر این چنین شد هیچ وقت گمراه نخواهید شد.
🔹همیشه حق و باطل در پیکار و جنگند و در همه حال حق را بگویید و عمل کنید و از باطل روی گردان باشید. این اصل #بصیرت است که باید در خود تقویت کنید تا این دو مخلوط نشوند و فتنه به وجود نیاید.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَ_الْفَرَجْ
@shahidaghseyedmostafamousavi
📘#داستانهایبحارالانوار
خطر وسواسی
🔹زراره و ابوبصیر میگویند:
به امام صادق علیه السلام عرض کردیم:
مردی در نماز شک میکند که چند رکعت خوانده و چند رکعت مانده، و هرچه نمازش را تکرار میکند باز همین شک و وسواس را دارد. چه کند؟
حضرت فرمودند:« به شک خود اعتنا نکند و نمازش را با همان وضع به آخر برساند.»
🔹سپس فرمودند:
وسواس کار شیطان است، شیطان خبیث را با شکستن نماز و تکرار آن به طمع نیندازید و به او اجازه نفوذ ندهید، زیرا که او دست بردار نیست، بار دیگر شما را به وسوسه و شک میاندازد، بنابراین به شک خود اعتنا نکنید. وقتی شما اعتنا نکردید او مأیوس شده و به سراغ شما نخواهد آمد.
إنما یرید الخبیث أن یطاع فإذا عصی لم یعد إلی أحدکم: به راستی شیطان ناپاک میخواهد از او پیروی شود. پس هرگاه از او پیروی نشد دیگر به سوی شما باز نمی گردد.
📌آری! وسواسی بودن نه تنها در نماز، کار شیطان است بلکه درکارهای دیگر نیز کار اوست و یک نوع مرض روحی و روانی است که باید جدأ از آن پرهیز نمود.
📚بحار ج ۲۷، ص ۸
@shahidaghseyedmostafamousavi
41.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 گناهانت را توجیه نکن
استاد #دانشمند
@shahidaghseyedmostafamousavi
18.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟣فوق العاده و پرشور
زن هارون شرطبندی رو به هارون باخت و مجبور شد لخت به بالای بام برود.
نقشه شیطانی قارون در استفاده از یک زن زناکار بنام سُوِیْرا.
نتیجه انعقاد نطفه در زمان نامناسب .
👈 بریدن سر ١١٠٠٠٠ نفر در زمان معاویه.
👌 بسیار شنیدنی
🎙سخنران
شهید احمد کافی 1357 مشهد
#امام_زمان
@shahidaghseyedmostafamousavi
✫⇠#خاکریز_اسارت(۱۷۳)
✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی
💢قسمت صد و هفتاد و سوم:"نبردِ نرم "
🍂روز بعد با توکل برخدا سر صف آمارِ داخل آسایشگاه بلند شدم و بعد از مقدمهای کوتاه در باره ضرورت فعالیت و برنامههای فرهنگی و نقش اون در حفظ نشاط و سرزندگی بچهها ، اعلام کردم ما نمیخایم بین ما و ارشد آسایشگاه تنشی پیش بیاد و همه برادر و اسیر هستیم، ولی با توجه به خواستِ اکثریت، هر روز صبح کلاسی با عنوان#تاریخ_اسلام بصورت عمومی برگزار خواهم کرد و بدون این که اعتنایی به علی کُرده بکنم اولین جلسه رو با عنوان قضیه اصحاب فیل و ولادت پیامبر(صلی الله علیه و آله) آغاز کردم و با قرائت سوره فیل و اشاره به آیه «الم یجعل کیدهم فی تضلیل» بصورت تلویحی باطل شدن کید و نقشۀ مسئول قبلی و فعلی آسایشگاه و بعثیها برای متوقف کردن فعالیتها رو اعلام کردم.
📌با این اقدام موجی از خوشحالی دوباره در بین بچه ها ایجاد شد و قرار شد از روزهای بعد اذان و قرائت و ترجمه قرآن تداوم یافته و حتی بر حجم برنامهها افزوده بشه. این اقدام با حمایت قاطع بچهها همراه شد و باعث شد علی کُرده نتونه کاری بکنه و با این تصمیم بچه ها در ظاهر مقابله نکرد.
📍با خنثی شدن این توطئه، مجددا و با قوت بیشتری برنامه ها تداوم یافت و در جلسۀ شورای فرهنگی با پیشنهاد آقا رحیم و تایید بقیه دوستان، مسئولیت فرهنگی آسایشگاه به بنده سپرده شد. در حالی که تجربۀ کافی برای مدیریت برنامه های فرهنگی نداشتم ولی از اون جایی که معتقد به کار تشکیلاتی و استفاده از خِرد جمعی بودم، سعی کردم از ظرفیت و استعداد همه افراد استفاده کنم و حتی با بچههای صاحب نظر در آسایشگاهای دو و سه هم مشورت میکردم و برای کیفی کردن فعالیتها از اونها مشورت میگرفتم.
🔸️عبدالکریم مازندرانی بیشترین همفکری و مساعدت رو در این زمینه با من داشت و در واقع همۀ برنامهها رو با مشورت هم انجام میدادیم. از همه خواستم کمک کنن و هر کسی گوشهای از کار رو به دست بگیره. یکی برنامهریزی کلاسها، یکی تشکیل گروه تئاتر، یکی سرود، یکی مسابقات، یکی نشریه و یکی هم گروه خدمات و تهیه جوائز و به لطف خدا برنامههای متنوع و مفیدی اجرا میشد.
😭یکی از کارهای قشنگ بچهها این بود که رفتن با تیم پرویز و علی کُرده صحبت کردن و از اونها درخواست کردن که تو برنامهها مشارکت کنن و جوِ صمیمانه در بین همه(حزب اللهی و غیر حزب اللهی) بوجود بیاد و دوگانگی و اختلاف از بین بره. این حرکت مقدار زیادی اثر داد و تا حدودی اونها هم تو برنامهها شرکت میکردن...
واتساپ
جوانترین شهید مدافع حرم سیدمصطفی موسوی. سیدخندان
https://chat.whatsapp.com/JmkllS4CObg9gbtou16qVo
ایتا
@shahidmostafamousavi
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
📣#اطلاع_رسانی
🌹مراسم گرامیداشت سردار شهید مدافع حرم مهدی قره محمدی🌹
🎙سخنران:سردار رمضان ابراهیمی آتانی
🎤بانوای:کربلایی داود شکاری
📆پنجشنبه ۲۴ آذرماه ۱۴۰۱
⏰ساعت۱۸
🗺#مازندران_آمل_گلزار شهدای امامزاده ابراهیم(ع)
🌹کانال سروش شهدای مدافعان حرم🕊
📣#اطلاع_رسانی
🌹🏴تجمع بزرگ فاطمیون به مناسبت مراسم چهلم روز شهادت بسیجی شهید مدافع امنیت آرمان علی وردی🏴🌹
💠آیین نامگذاری میدان به نام شهید
◾️حرکت دسته های عزاداری حضرت فاطمه(س)
🎙سخنران:حجت الاسلام و المسلمین مهدی ماندگاری
🎤مداح:ڪربلایی نریمان پناهی
📆پنجشنبه ۲۴ آذرماه ۱۴۰۱
⏰ساعت ۱۴ الی ۱۶:۳۰
🗺#تهران_حرکت از شهرک اکباتان میدان بسیج(میدان شهید آرمان علی وردی)به سمت محل قتلگاه شهید آرمان علی وردی(میدان ورزش)
🌹کانال سروش شهدای مدافعان حرم🕊
جنگ جهانی سوم۰۰۰
داستان دنباله دار من و مسجد محل
قسمت سیزدهم
۰۰۰ گوشه چادر بی بی رو از روی خاک برداشتم و بوسیدم ، به ترکی گفت : یاشیاسان اُقول( زنده باشی پسرم) انگار روح مادرم تُو جسم بی بی حللول کرده بود ، بی بی یه نگاهی به من کرد و گفت : شما بوی پسرم محمد رو میدی ، شما پسر منو می شناسی ؟ چقدر چهره شما واسه من آشناست ، قبلا" شما رو جایی ندیدم ؟ سید که هنوز دست من تُو دستش بود ، گفت : نه بی بی ، حاج حسن آقا ، چند ماهیه اومده محله ما ، بچه اینطرفا نیست ، با تعارف بی بی هممون وارد اطاق شدیم ، یه اطاق قشنگ و بزرگ ، با پنجره های مُشبک رنگی ، منو یاد خونه های قدیمی یزد انداخت ، دور تا دور اطاق پشتی های ترکی ، ترکمنی چیده شده بود ، و من از دیدن اونا خیلی خوشحال شدم چون از نشستن رو مبل و صندلی بدم می یومد ، ولی متعصفانه هر جا که می رفتم پر بود از مبل های عجیب و غریب که دیگه شده بود مثل خیلی چیزای غیر لازم خونه ها جزء ملزومات و همه مردم رو چشم و هم چشمی ، قسطی هم که شده ، می خریدن ، دوتا در به دو تا اطاق دیگه باز می شد ، که یکیش قفل بود و یکی دیگه نیمه باز ، حاج آقا دلبری بعد از حال و احوال پرسی و فاتحه برای روح شهید پرسید ؟ بی بی حال لوطی صالح چطوره ، بی بی سری تکون داد و گفت ، الحمدوالله خوبه ، ولی هنوز چشمش به دره ، هنوز هم میگه : محمد من بر می گرده ، مخصوصا" بعد تصادف فاطمه خانم و همسرش ، کم طاقت تر شده ، خدا پدر آقا میثم رو بیامرزه ، هفته ایی سه چهار بار سر می زنه ُ و کارهاشو انجام میده ، آقای باصری مثل کسی که خجالت کشیده باشه گفت : شادی روح جمیع درگذشتگان ، مخصوصا" درگذشتگان جمع ، شهید جمال عشقی و همشیره محترمشون بخوانید رَحمَ الله یَقراُ فاتحه و صلوات ، همه صلوات فرستادیم ُ و فاتحه رو خوندیم ، بی بی واسمون داخل این استکان های کمر باریک لب طلایی قدیمی چایی اورد ، سال ها بود بعد فوت مادرم تُوی نعلبکی چای نخورده بودم ، کیف کردم ، البته من که عادت به چایی خوردن تو لیوان های خمره ایی رو داشتم سیر نشدم ، روم نشد یه چایی دیگه بردارم ، بی بی در جعبه شیرینی رو باز کرد و داد دست مملی کوچیکه ، مملی با مهربونی تعارف می زد ، اصلا" مثل اینکه این مملی ، اون مملی مسجد نبود ، اینجا بزرگتر و فهمیده تر و مهربون تر به نظر می رسید ، تا اومدم نون خامه ایی رو گاز بزنم ، یه تیکه از خامش افتاد روی فرش ، مملی زودی واسم دستمال کاغذی اورد ، بی بی و حاج آقا ُ و همه داشتن به من نگاه می کردن و بعضی ها می خندیدن ، با تعجب اشاره کردم چیه ، چرا می خندید ؟ آقای باصری با نوک انگشتش اشاره کرد به محاسِنش ، سرم رو به علامت سوال تکون دادم و پرسیدم چی شده ؟ همه سکوت کرده بودن ُ و منو نگاه می کردن ، مملی هم جلوی من نشسته بود ُ و ظُل زده بود به صورت من ، انقدر طول دادن که طاقت نیاوردم و گفتم : بابا چی شده ، بلند بگو ، یه هو سید مثل بادکنکی که ترکیده باشه بلند بلند خندید و گفت : خامه روی محاسنت رو پاک کن ، کاش مادرت بود ُ و می دید ، دستپاچه شدم ، دست ُ و پامو گم کردم بجای اینکه دستمال کاغذی بردارم ، دست کردم تُو جیبم ُ و دستمال یزدی رو در آوردم ُ و صورتم ُ و پاک کردم ، یه هو مملی مثل بچه های برق گرفته داد زد بی بی ؟ بی بی ؟ اینهاش ، این دستمالو می گفتم ، همینه ، مثل دستمال دایی محمد تُو عکسشه ِ که می گفتی : یه روزی دستمال گردن لوطی صالح بوده ، دستمال رو فوری گذاشتم تُو جیبم ، بی بی خندید و گفت : محمد جان ؟ مادر ؟ شبیه اونه ، اون نیست ، چون من گوشه دستمال دایی محمد با نخ گُل دوزی نوشتم( عشقم مملی) ، یه هو صدای زنگ خونه بلند شد ، مملی عین قرقی رفت تا در رو باز کنه ، برادر صاحب بصیر ، خندید و گفت : خواهر افشانه اومد ، امانتی رو اورده ، سید در حالی که گوشه لبش رو گاز می گرفت اشاره کرد ، ساکت شو ، خواهر افشانه وارد شد ، بی بی پر و بال باز کرد بلند شد خواهر افشانه رو بغل گرفت ُ و دو تایی های های گریه کردن ، من خیلی متعجب شدم اینا چرا گریه میکن ؟ خانم افشانه اشکش رو پاک کرد و گفت ببخشید ، منو و فاطمه خدا بیامرز ، هم سن و سال بودیم ، اتفاقا " دوست و هم کلاسی هم بودیم ، تا دیپلم بگیریم هم تُو یه مدرسه درس خوندیم ، مادر من دوست صمیمی بی بیه ، من و فاطمه خدا بیامرز با هم تُو این حیاط خاطرات زیادی داریم ، بی بی با اشاره به خواهر افشانه تا اومد بگه : معصومه جوون خیلی تُو کارهای خونه به من کمک می گنه ، خواهر افشانه فوری پرید میونه حرفش و نذاشت ادامه بده ُ و زودی گفت آقا سید این هم امانتی شما ، یه بسته کادویی خیلی قشنگ با یه جعبه شیرینی بزرگ ُ و چند تا شاخه گُل که روی کارتش نوشته شده بود ( گُل برای گُل) ، سید از خوشحالی زبونش بند اومده بود ، بریده بریده گفت : آبجی ؟ خدا خیرت بده ، امشب تو جلوی شروع جنگ جهانی سوم رو گرفتی ، همه زدیم زیر خنده ۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی
واتساپ
جوانترین شهید مدافع حرم سیدمصطفی موسوی. سیدخندان
https://chat.whatsapp.com/JmkllS4CObg9gbtou16qVo
ایتا
@shahidmostafamousavi