🔴 ناگفته های شنیدنی از #حاج_قاسم
♦️حجت الاسلام شیرازی نماینده سابق ولی فقیه در سپاه قدس:
♦️ جلسهای بود، جلسه شورا که دقیقا یادم نیست سال چند بود. ۹۶ یا ۹۷ بود. یکی از معاونت های نیروی قدس در جلسه این خبر را بیان کرد که در وزارت امور خارجه، جلسهای بوده که در آن یکی از آقایان به رهبر معظم انقلاب اهانت کرده است. حاج قاسم گفت تو چکار کردی؟ گفت من دیدم که اگر بخواهم موضع بگیرم ممکن است سر و صدا شود، بنابراین سکوت کردم. حاجی با عصبانیت گفت: من اگر به جای تو بودم، لیوان را برمیداشتم، پرت میکردم در صورت آن فرد که صورتش خورد شود. تو نشستی نگاه کردی؟! به آقا اهانت کرده و تو سکوت کردی؟! در جایی که ولایت مطرح بود، حاج قاسم با تمام وجود وارد میشد.
♦️ آخرین باری که با هم رفتیم قم برای دیدن مراجعی چون آیت الله مکارم، آیت الله نوری همدانی، آیت الله جوادی آملی، آیت الله سبحانی و... آن روز شش نفر از مراجع را زیارت کردیم. اول به من گفت که هرچه من میگویم، یادداشت کن. من تمام مطالب را یادداشت کردم و نگه داشتم. خدمت تکتک مراجع که میرفتیم، میگفت اگر میخواهید اسلام بماند، باید جمهوری اسلامی بماند. اگر میخواهید جمهوری اسلامی بماند، باید ولایت فقیه بماند. اگر میخواهید ولایت فقیه بماند، تمامی شما باید بیایید پشت سر رهبر انقلاب و از ایشان حمایت کنید.
♦️ شما میدانید که معمولا کسی پیش مراجع این طور صریح حرف نمیزند. حاج قاسم برای خودش یک تکلیف میدانست که بیاید ولایت را تقویت کند برای بقای اسلام. چون او با علمای جهان اسلام ارتباط دارد. با علمای یمن، با علمای بحرین، با علمای عراق، افغانستان، پاکستان، سوریه، لبنان. با خیلی از کشورها مراوده دارد. با علمای این کشورها جلسه دارد. وضعیت جهان اسلام را میبیند. رهبری مقام معظم رهبری را هم میبیند.
♦️ حاج قاسم میگفت: والله من همه علمای جهان اسلام را میشناسم. با تکتک علمای جهان اسلام جلسه داشتم، آنها را دیدم، با آنها حرف زدم، هیچ کس را مثل رهبر انقلاب نمیدانم.
♦️ یک بار از ایشان سؤال کردم. من میدانم؛ اما میخواهم جواب کسانی را بدهم و از زبان شما بگویم، میخواهم نگاه شما را به حضرت آقا و آقای هاشمی بدانم. گفت: فاصله آقا تا آقای هاشمی زمین تا آسمان است. من از آقا چیزی دیدم که نمیتوانم از آقا جدا شوم. این عشق به ولایت است.
♦️حاج قاسم نه متعلق به جناح چپ بود، نه متعلق به جناح راست بود. نه اعتقادی به این حزب، آن حزب، این گروه و آن گروه داشت؛ اما حاج قاسم خط داشت. حاج قاسم، فکرش مرز داشت. مرز حاج قاسم ولایت فقیه بود. اگر ولی فقیه حکمی را صادر میکرد، تدبیری بیان میکرد و دستوری میداد، امکان نداشت که حاج قاسم این دستور را اجرایی نکند. هر دستوری و با هر قیمتی
♦️این روزها این نکته را مخصوصا کسانی که خیلی نسبت به حجاب محکم نیستند، مطرح میکنند. میگویند حاج قاسم گفته که آن دختر کم حجاب و بیحجاب هم دختر ماست. بله. حاج قاسم فرموده دختر ماست؛ اما تبیین موضوع این است: حاج قاسم میگوید اگر دختر ما اشتباه برود، چه میکنیم؟ وارد میدان میشویم و او را از مسیری که میرود، با صبر و حوصله و متانت برمیگردانیم در این مسیر؛ همان محبتی را که به دختر خودم دارم، به دختر دیگران هم دارم. همه را دختر خودم میدانم و باید دستشان را بگیرم و همه را بیاورم در مسیر اسلام و ولایت.
♦️ اگر دختر حاج قاسم صحبت میکرد و در حال صحبت حواسش نبود و چادرش مقداری کنار میرفت، حاج قاسم به او تذکر میداد.
حاج قاسم یک انسان غیرتی بود. اینکه میبینید در سوریه و عراق نمیتواند ببیند یک زن مسلمان زیر دست داعش آسیب ببیند، با تمام توان حرکت میکند. همه توانش را میگذارد تا زنان نُبل و الزهرا را نجات دهد، از روی غیرت اوست. پس کسی که با تمام وجود غیرتمند است، هرگز کم حجابی را تبلیغ نمیکند، این موضوع باید درست تبیین شود.
♦️قطعا اگر امروز حاج قاسم بود در مقابل این بیحجابیهایی که میخواهند راه بیندازند و مباحثی که امروز پر رنگ کردند که زن ایرانی را از مسیر اسلام و انقلاب جدا کنند، میایستاد. صف حاج قاسم مشخص است. حاج قاسم در صف اسلام بود. حاج قاسم در صف انقلاب و ولایت بود.
♦️یک بار داشتیم با هم از کرمان میآمدیم. خانواده ایشان بود. خانواده من هم بود. میخواستیم از پله هواپیما بالا برویم. گفت اول خانمها بروند. شما پشت سر خانمها برو تا وقتی از پله بالا میرود، اندامش را نامحرم نبیند. این قدر حساس بود. حاج قاسم یک انسان غیرتی بود. اینکه میبینید در سوریه و عراق نمیتواند ببیند یک زن مسلمان زیر دست داعش آسیب ببیند، با تمام توان حرکت میکند. همه توانش را میگذارد تا زنان نُبل و الزهرا را نجات دهد، از روی غیرت اوست.
ایتا
🌎 @shahidmostafamousavi
سروش
https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
splus.ir/900404shahidmostafam
ousavi
روبیکا
https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV
🇮🇷کانالهای نشریه عبرتهای عاش
🥀🕊#لاله_های_زینبی
🌴همسر شهید نقل میکند:وقتی از کنار گلزار شهدا رد میشدیم،مهرداد سرعت ماشین رو کم میکرد و با یه حالت محزون رو به شهدا یه فاتحه میخوند. به مزار شهدا با انگشت اشاره میکرد و میشد صدای ذکر زیر لبش رو آروم شنید.همیشه میگفت:«خوشا به سعادت شهدا که خداوند شهادت را نصیبشان کرد.»
💐وقتی چشمم به نگاهش میافتاد، میدیدم که با یه شوقی به عکس شهدا نگاه میکنه که انگار داره دوستاش رو میبینه.موقعی که اسبابکشی کردیم، داخل خونهی نوساز خودمون اولین عکسی که از دیوارِ خونه آویزان کرد، عکس شهید قاسمی بود.میگفت:« میخوام به نور شهید زندگیم نورانی بشه.»مهرداد ارادت خاصّی به شهدا داشت.
🌷🕊عشق است . . .
ڪہ دل بہ راہ دلبر دادن
جـان را بہ هــوای آل حیــدر دادن❤️
🥀#پاسـدار_مدافع_حـرم
#شهـید_مهـرداد_قاجاری
#اولین_شهـید_ایل_قشقایی
#سالروز_شهـادت🕊
🌹کانال سروش شهدای مدافعان حرم🕊
🔺️دیدار هشت جوان با امام زمان
🔹️حدود صد سال پیش، هشت نفر جوان اهل شوشتر با هم رفیق میگردند، و تصمیمی میگیرند که مسیر توسل به حضرت امام زمان( عج)را با هم طی کنند و به قصد توجه به حضرت، هر هفته یک جلسه در خارج از شهر روی یک تپه برگزار میکردهاند و دعائی میخواندند.
🔹️ هر هفته یکی از آنها موظف به پذیرایی از جمع بوده است و غذای مختصری مثل نان و پنیر تهیه میکردند که هم هزینهای نداشته و هم قصد و هدفشان خالصانه برای توسل به حضرت باشد؛ به تعداد نفرات هفتهها میگذرد و حال و هوایی عجیب و امام زمانی بر جلساتشان حکم فرما بوده است.
🔹️هفته بعد در حال برگزاری جلسه و توسل و راز و نیاز به مولایشان هستند که میبینند یک آقا سیدی در جمعشان حضور پیدا کرد و خیلی با عظمت و دوست داشتنی است، و زیبایی صورت و سیرت از آن بزرگ مرد پیداست. خلاصه جلسه مثل هر هفته البته با حالی بهتر و شور و شعفی وصف ناپذیر برگزار میگردد، حتی قسمتی از دعا را هم به ایشان میدهند و آقا هم قرائت میکنند تا اینکه دعا تمام به پایان میرسد و قصد صرف نهار را دارند که آقا میفرماید: «این هفته را اجازه دهید من پذیرایی کنم، آنها هم قبول میکنند و آقا از زیر عبایشان وسایل پذیرائی را بیرون میآورند و از جمع پذیرائی میکند».
🔹️در آخر که میخواهند از هم جدا شوند، از او میپرسند، خیلی از شما استفاده کردیم و بهرهمند شدیم، فقط نفرمودید که اسم شما چیست؟ و کجا میتوانیم خدمت شما برسیم؟ جواب میدهد: «من همان کسی هستم که هر هفته شما به عشق او دور هم جمع میشوید. تازه همگی متوجه حضور حضرت میشوند در حالی که آقا از نظرها پنهان شده است».
🔹️آن تپه هم اکنون به نام مقام حضرت امام زمان (عج) در کنار شهر شوشتر، که تبدیل به قبور شهداء شده است و معروف به گلستان شهداء میباشد، مورد توجه شیفتگان و ارادتمندان مولا صاحب العصر (عج) است و مردم در همان مکان از عنایات آن موجود نازنین بهره میبرند و حاجاتشان را میگیرند».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#حاج_قاسم
#لبیک_یا_خامنه_ای
#جان_فد
ایتا
🌎 @shahidmostafamousavi
سروش
https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
splus.ir/900404shahidmostafamousavi
روبیکا
https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV
🚨 خبر تکمیلی به همراه جزئیات تیراندازی منجر شهادت شهید قاسم فتح الهی عضو سپاه پاسداران و فرمانده پایگاه ثارالله مسجد امام سجاد:
🔹در ساعت ۲۱۴۵ تاریخ ۱۴۰۱٫۱۰٫۱۳ یک نفر سارق به قصد سرقت وارد طبقه دوم منزلی که صاحب خانه حضور نداشته واقع در خیابان وحدت اسلامی کوچه مهدوی شده که آقای فتح الهی به محض شنیدن صدا به آن واحد که متعلق به مادر وی بوده، مراجعه و سارق را در محل دستگیر و به داخل پارکینگ منزل منتقل می نماید. در آنجا فرد سارق با یک قبضه سلاح کمری شهید را از ناحیه ران پای چپ و یکی دیگر از همسایه ها که مردی حدوداً ۶۰ ساله بود را از ناحیه پا مورد اصابت گلوله قرار داده و از محل متواری می گردد.
🔹دقایقی بعد شهید جهت مداوا به بیمارستان شهید بهارلو و مرد همسایه نیز به بیمارستان لقمان منتقل می گردد که به دلیل شدت جراحت و خونریزی شدید و علارغم تلاش کادر پزشکی شهید قاسم فتح الهی به فیض شهادت نائل می گردد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#حاج_قاسم
#لبیک_یا_خامنه_ای
#جان_فدا
💢جلوههای فاطمی در دفاع مقدس
🔹️قسمت ششم
۶. 🍂حضرت زهرا (سلام الله علیها)، خاستگاه توسل رزمندگان
♦️یکی از زیباترین اخلاقیات رزمندگان در جبههها و شاهکلید حل مشکلات، روضه و توسل به ساحت نورانی اهلبیت عصمت و طهارت(علیهم السّلام) بود. در حقیقت علت انس شدید شهدا و رزمندگان به اهلبیت(علیهم السّلام)، همین روضهخوانیها بود. آنها بهگونهای با اشک و روضه مأنوس بودند که عدهای از رزمندگان در تعابیر و ادبیات طنزگونه جبهه به «اشکانیان» معروف بودند؛ زیرا تا توسل و روضهای برای معصومین(علیهم السّلام) بهویژه حضرت زهرا(سلام الله علیها) خوانده میشد، به شکل عجیبی شروع به گریه میکردند. در وصف خاصیت گرهگشایی اشک و روضه هنگام موانع و مشکلات همین بس که اطرافیان امام خمینی (ره) نقل میکنند که هر گاه مشکلات داخلی و خارجی برای مملکت پیش میآمد، ایشان میفرمودند که یک نفر برایشان روضه حضرت زهرا(سلام الله علیها) بخواند.
📌رزمندگان اسلام نیز در تنگناهای سخت جنگ و در کوران آتش دشمن، تنها راه چاره را در توسل به ساحت قدسی مادر سادات(سلام الله علیها) مییافتند و قفل درهای بسته و رمز عبور از راههای دشوار را تنها با کلید توسل و اشک باز میکردند. در احوالات فرمانده شهید عبدالحسین برونسی نوشتهاند:
📍شب عملیات، نزدیک خاکریز عراقیها به میدان مین رسیدند. هر چه میگشتند، معبرش را پیدا نمیکردند. شهید عبدالحسین برونسی سردرگم بود و چهل، پنجاه متر آن طرفتر یک گردان نیرو منتظر دستورش. میگفت: «متوسل شدم به حضرت زهرا(سلام الله علیها). دلم شکست.گریهام گرفت. نمیدانم چند دقیقه گذشت. بیاختیار دستور حمله را صادر کردم. آن شب حتی یک مین هم عمل نکرد. چند روز بعد، سه نفر از بچهها رفتند طرف همان میدان مین. پای یکی از آنها بر اثر انفجار مین قطع شد. میدان پر بود از مینهای ضدنفر. کلاههایشان را که پرتاب میکردند، مینها منفجر میشدند».
📍در خاطرات سرلشگر خلبان مصطفی اردستانی نیز نوشتهاند که او ارادت عجیبی به حضرت زهرا(سلام الله علیها) داشت. مصطفی در توسل به اهلبیت(علیهم السّلام) بهویژه حضرت زهرای مرضیه(سلام الله علیها)، زبانزد دوستانش بود. علت این ارادت از قول شهید به زبان خواهرش اینچنین بیان شده است:
⚡در یکی از مأموریتهای مهم از داخل خاک عراق بر میگشتم. یکباره جنگنده من مورد حمله قرار گرفت. بال هواپیما شدیداً آسیب دید. کنترل هواپیما از دست من خارج شد. هیچ فرمانی اجرا نمیشد .لحظاتی تا سقوط فاصله داشتم. نمیدانستم چه کنم. در همان لحظه ناخودآگاه به یاد حضرت زهرا(سلام الله علیها) افتادم. متوسل شدم به بانوی دو عالم. یکباره احساس کردم شخصی جلوی چشمانم ظاهر شد و گفت: «شما میتوانید راحت به پروازتان ادامه دهید». ناگهان فرامین هواپیما را کنترل کردم. انگار نه انگار که دقایقی قبل هیچکدام از اینها به فرمان من نبود! من تا لحظاتی قبل در حال سقوط بودم، اما حالا ... اوج گرفتم. به راحتی به پرواز ادامه دادم، در حالی که هواپیما به شدت آسیب دیده بود! وقتی هواپیما به مسیر خود ادامه داد، اشک توی چشمانم حلقه زد ... .
⚡همچنین هر گاه حمله سنگین دشمن کار رزمندهها را گره میزد، توسل شهید اللهیار جابری به حضرت زهرا(سلام الله علیها) بود که گره از کار باز میکرد:
گلولههای بیامان دشمن، امانمان را بریده بود و کاری از ما بر نمیآمد. اللهیار جابری گفت: «متوسل شویم به حضرت زهرا(سلام الله علیها) تا باران بیاید و عملیات دشمن قطع شود». هنوز یک ربع از توسلمان به حضرت نگذشته بود که باران آمد. جابری از خوشحالی گریه میکرد. میگفت: «یادتان باشد از حضرت زهرا(سلام الله علیها) دست برندارید. هر وقت گرفتار شدید، چاره کار قسم دادن امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) به جان مادرش فاطمه زهرا(سلام الله علیها) است».
🏴#فاطمیه۱۴۰۱
🔸️#ایام_فاطمیه۱۴۰۱
🔸️#السلام_علیک_یافاطمه_الزهرا
ایتا
🌎 @shahidmostafamousavi
سروش
https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
splus.ir/900404shahidmostafamousavi
روبیکا
https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
💐💐💐💐صبح را با آیت الکرسی آغاز میکنیم برای سلامتی وتعجیل درظهورآقاامام زمان 💐💐💐💐
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
🍃🌸اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ🌸🍃
🍃🌸من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ🌸🍃
🍃🌸منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ🌸🍃
🍃🌸لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ🌸🍃
🍃🌸فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🌸🍃
🍃🌸اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ🌸🍃
🍃🌸أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ🌸🍃 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸دعای سلامتی امام زمان عج
*🌺اللهمّ کُنْ لِولِّیکَ الحُجّةِ ابنِ الحَسن،صَلواتُک عَلیهِ وَعَلی ابائِه،فِی هذِهِ السّاعَةِ وفِی کُلّ ساعَه،ولیّاًً* *وحافظاً،وقائداًوناصراً، ودلیلاًوعینا، حتّی تُسکِنه ارضَکَ طَوعاً، وَتُمَتِعَه فِیها طَویلا......🌼🌼🌼🌼
🌸🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌸🌸🌸
امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
مقام معظم رهبری
ادمین تبادلات.ایتا
@mousavi515
کانال
@shahidmostafamousavi
کانال استیگر.عکس نوشته ها
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
https://chat.whatsapp.com/DBfOUQlaCEXKPQMYfQRhZa
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سرودی که فقط یکبار پخش شد!!
⭕️ این سرود درست بعد از اعلام شکست داعش و نامهی حاج قاسم به رهبر انقلاب از خبر سیما پخش شد!
⭕ اما از فردای آن روز ، جلوی پخش این سرود از صدا و سیما و انتشار آن در فضای مجازی گرفته شد!
⭕️ کدام جریان فکری خودباخته جلوی نشر این اثر را گرفت؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 گرامیداشت یاد و نام سرداران مقاومت در مقابل سفارت آمریکا در انگلیس توسط مردم با ملیتهای مختلف
🇮🇷کانالهای نشریه عبرتهای عاشورا🇮🇷
🌍 eitaa.com/ebratha_ir ایتا
🌍 splus.ir/ebratha.org سروش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆وقتی پول تیتر خبرها را تعیین میکند.
🇮🇷کانالهای نشریه عبرتهای عاشورا🇮🇷
🌍 eitaa.com/ebratha_ir ایتا
🌍 splus.ir/ebratha.org سروش
✫⇠#خاکریز_اسارت(۱۹۷)
✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی
💢قسمت صد و نود و هفتم:سرهنگ حسین از کودتا تا اعدام(۱)
♦️یکی از ماجرای های عجیب و در عین حال تأثر برانگیز#سال_سوم اسارت و در اواخر سال ۱۳۶۷(حدود دی ماه) انتصاب یه سرهنگ شیعه بنام#سرهنگ_حسین به فرماندهی اردوگاه یازده تکریت بود.
🔹️همون روز اول بازدید سرهنگ حسین، از وضع بسیار بدِ تغذیه، بهداشت و لباس بچهها به شدت متاثر شد. آسایشگاه به آسایشگاه میگشت و به حرف و درد دلِ بچهها گوش میکرد و نیازمندیها رو یادداشت میکرد. بچهها هم در یه ابتکار جالب اومدن تمام لباس تکه و صله شدهها رو اطراف آسایشگاه پهن کردن و سطل های شکسته ، کفشها و دمپاییهای تکه پاره و غیره رو در معرض دید ایشون قرار دادن و از وضع وخیم بهداشت و تغذیه تا بدرفتاری و کتک کاری نگهبانها شکایت کردن.
هر آسایشگاهی که تموم میشد و میخاست بره، قول میداد که تموم نیازمندیهای اساسی بچهها رو خیلی سریع برطرف کنه.
🔸️روز بعد تمامی کابل و چوبها از دست نگهبانها جمع شد و چند تا نگهبان جدید و خوش رفتار، جای افراد شکنجه گر و کینهای رو گرفتن. به همه یه دست لباس نو، زیرپوش و دمپایی تا خمیر و مسواک داده شد و دستور داد تمام لباسهای کهنه و پاره رو جمع کنن و دور بندازن. وسایل و مواد شوینده و ضد عفونی کننده تا سطلهای نو در اختیار بچهها قرار گرفت. سهمیه غذایی به نحو چشمگیری اضافه شد.
🔹️علاوه بر این اقدامات شروع کرد به یه سری بازجویی و پرس و جو از افراد. از تخصص افراد در زمینۀ نظامی سوال میکرد. بعضی از ما و شاید اکثرا فکر میکردیم این یه حقۀ جدید برای تخلیه اطلاعاتی بچههاست و بذل و بخششها و رسیدگی به اوضاع و بهبود شرایط شاید برای جلب اعتماد ما باشه تا اطلاعات از افراد جمع آوری بشه.
💥اما از طرفی آتش بس برقرار شده بود و جنگی در میون نبود و به نظر میومد این اطلاعات به درد اونها نمیخوره. به هر حال بچهها سعی میکردن اطلاعاتی در اختیارشون قرار بدن که مشکلی برای کشور پیش نیاره و البته سرهنگ حسین هم کاری به اطلاعات نظامی ایران نداشت و بیشتر میخاست توانمندیهای افراد در زمینه تخصص نظامی و رزمی رو بدونه...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
ایتا
🌎 @shahidmostafamousavi
سروش
https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
splus.ir/900404shahidmostafamousavi
روبیکا
https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
حسن شهید میشه۰۰۰
داستان دنباله دار من و مسجد محل
قسمت نوزدهم
۰۰۰ عکس رو بزرگ کردم ُ و زدم تُو اطاقش ، مملی راست میگه ، شما هم تُو عکس هستید ، به جزء شما هف هشت نفر دیگه هستند ، محمد پشت عکس نوشته میدان صبحگاه دوکوهه ، جبهه جنوب ، بهار شصد و هفت ، بعد اون مفقود الاثر شد ُ و دیگه برنگشت ، بی بی زد زیر گریه ، دستمال رو شسته بودم و همون عطر گل محمدی رو زده بودم ، دادمش به بی بی تا اشک هاش رو پاک کنه ، یه نگاه به دستمال انداخت ، بُوش کرد ُ و گفت بوی محمد رو میده ، یه دفعه با عجله دستمال باز کرد به حاشیه دستمال نگاه کرد ُ و همون جا رو زمین نشست ، این دستمال محمد منه ، این دستمال لوطی صالح منه ، این خودشه ، خودم روش با نخ گُلدوزی نوشتم (عشقم مملی) این ، این همه سال پیش شما بوده ، خدا شمارو رسونده ، پس این بچه راست میگه ، محمد داره میاد ، محمد من می خواد برگرده ، خدا از تُو ممنونم ، رهگذرها جمع شده بودن ُ و نگاه می کردن خانم هایی که به سمت مسجد جامع میرفتن ایستاده بودن ُ و گریه می کردن ، صحنه عجیبی شده بود ، یه هو خواهر افشانه از بین خواهرها دوئید بیرون ُ و زیر کتف های بی بی رو گرفت ُ و پرسید بی بی چی شده ، چرا رو زمین نشستی ، اتفاقی افتاده ، بی بی همینطور که گریه می کرد ، خواهر افشانه رو بغل کرد و گفت : معصومه ؟ معصومه ؟ بیا ، بیا ، محمدم داره بر میگرده ، این دستمال محمده ، این دستمال لوطی صالحه ، خواهر افشانه بی بی رو بلند کرد ، با تعارف بی بی هممون اومدیم داخل خونه ، وارد اطاق بزرگه شدیم ، بی بی به ما اشاره کرد ساکت ، لوطی صالح تازه خوابش برده ، در اطاق لوطی رو آروم بست ، گوشه چارقدش گِره بزرگی خورده بود ، گِره رو باز کرد ، یه کلید درآورد و درب اون اطاقی رو که قفل بود باز کرد ، یه نور سبز قشنگ از داخل اطاق زد بیرون ، نسیم پرده های توری اطاق رو که گل های رُز سفیدی روش بود رو مثل بال پروانه تکون می داد ، بوی گلاب ُ و عطر گل محمدی همه جا پر کرد ، یه لحظه خشکم زد ، محمد رو دیدم ، صحنه اطاق عوض شد ، دیدم تُو اطاق ِ طبقه پنجم یکی از ساختمون های دوکوهه مقعر تیپ ذوالفقار نشستم دارم جیب شلوار جنگی مو میدوزم ، یه دفعه محمد اومد تُو اطاق ُ و گفت : حسن میای بریم حموم ، یه کمی آب بازی کنیم ، خندیدم ُ و گفتم : چیه یاد بچه گیات افتادی ، خندید ُ و گفت آره هوس آب بازی کردم ، فردا می ریم شلمچه ، خط مقدم ، دیگه یه همچین حمومی گیرمون نمی یاد ، می خوام واسه آخرین بار زیر یه دوش واقعی و تُو یه حموم واقعی غسل شهادت کنم ، حمومی که هزاران شهید اونجا غسل شهادت کردن ُ و شهید شدن ، شاید به منم عنایتی بشه ، گفتم خودت رو لوس نکن ، اُگه قرار بشه کسی شهید بشه اون منم یه دفعه ناصر و جمشید پریدن تُو اطاق و ناصر با خنده گفت آمین ، بعد خیلی جدی دستش رو به سوی آسمون بلند کرد ُ و گفت : خدایا اینارو شهید کن ، ولی منو داش جمشید ُ و نگه دار تا حلوای اینارو بخوریم ، بعدش زن بگیریم ، بعدش بچه دار بشیم ، بعدش ، بعد ِ صد و بیست ساله دیگه شهیدمون کن ، همه خندیدیم ، یه هو آقا قلعه قوند وارد شد ُ و گفت : چیه باز چه آتیشی دارین می سوزونین ، ناصر گفت : آقا داریم می ریم حموم ، غسل شهادت کنیم ، بعد یه ژستی گرفت ُ و صِداش کلفت کرد ُ و گفت : به دلم برات شده شهید میشم ، جمشید زد پس کله ناصر ُ و داد زد ُ و خیلی جدی گفت : تُو غلط می کنی شهید بشی ، اَگه تو شهید بِشی خاله پوست سر منو مِی کَنه ، میگه بیا بچه مو برد ُو شهیدش کرد ُ و برگشت ، یا باید دوتامون با هم شهید بشیم یا باید دو تامون با هم برگردیم ، بعدش زد زیر گریه ، از تعجب داشتم شاخ در می اوردم ، چقدر این جمشید ، ناصر رو دوست داره ، ناصر جمشید و بغل کرد و با یه صدای بچه گونه ایی گفت : نترس داداش من جهنم هم بخوام برم بدون تو نمی رم ، ولی این حسن حتما" شهید میشه ، یه هو احمد و علی وارد شدن و احمد گفت : بادمجون بَم آفت نداره ، مثل اینکه آقای قلعه قوند رو ندیده بود ، تا چشمش به آقا افتاد ، سرش انداخت پائین ُ و اروم گفت ببخشید ، یه هو ناصر گفت : اصلا" بچه ها ؟ بیاید همگی با هم بریم حموم ، خیلی کیف میده ، بعد رو کرد به آقا قلعه قوند ُ و پرسید آقا شما هم با ما میاید ، شاید شهید بشیم ها ااا ، آقا خندید ُ و گفت بَدم نمی یاد خوب بریم ، من و محمد و احمد و ناصر و جمشید و علی و آقا قلعه قوند راهی حموم شدیم ، عین حموم دومادا حمومون دو ساعت طول کشید ، حموم دو کوهه انقدر شیک و خوشگل ساخته شده بود که آدم حیفش می اومد اَزش بیرون بیاد ، انقدر شلوغ بود که صدا به صدا نمی رسید ، منو یاد حموم وصفنار ُ و خنده های قشنگ ممد حمومی پسر خاله ناصر ُ و جمشید انداخت ، ممد حمومی پسر حاج ابراهیم دو سه سالی از ما بزرگتر بود ، مادر زادی یه پاش کوچیکتر از اون یکی بود و چاق ،بچه ها بهش می گفتن ، کوتوله ، من خیلی ناراحت میشدم ۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی