eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
328 دنبال‌کننده
21.1هزار عکس
14.8هزار ویدیو
203 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
✫⇠(۲۰۹) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت  دویست و نهم:بریدن قطره ها از دریا 🍂بعد از ماه ها تلاش و تبلیغات رنگارنگ و فریبندۀ منافقین برای جذب نیرو از بین اسرا، تنها تعداد کمی حاضر شده بودند، فرم پناهندگی رو پر کنند اونم مخفیانه! 🔸️از بین حدود ۱۶۰۰ نفر اسیر اردوگاه یازده تکریت، حدود شصت نفر پناهنده شده بودن یعنی چیزی در حدود چهار درصد کلِ اسرا که تعدادی ازشون کسانی بودن که سابقۀ خیانت، جاسوسی و خبرکشی برای بعثیها داشتن. ولی اکثراً بچه‌های بریده و ضعیف‌النفسی بودن که دیگه تحمل ادامه اسارت رو نداشتن و فریب تبلیغات اونها رو خورده بودن. گر چه همین تعداد هم برای ما خسارت بود ولی شکستی سنگین برای بعثیها و منافقین محسوب می‌شد. 🔹️اونها تصور می‌کردن با این همه وعده هایی که دادن و با توجه به شرایط سخت و سنگین اردوگاه، نصف بیشتر اسرا پناهنده می‌شن ولی این جور نشد. وقتی مشخص شد که جاسوسها پناهنده شدن و احتمالا بزودی جداشون می کنن و میرن داخل منافقین؛ اون عدۀ اقلیت خائن هم که دیگه قید برگشتن به ایران رو زده بودن و خیال‌شون راحت بود که چند صباحی دیگه میرن داخل منافقین و در حال حاضر هم تحت حمایت بعثیها قرار داشتن، دوباره شروع کرده بودن خبرکشی و درد سر درست کردن و تعدادی زیادی با خیانت اونها روانه سلول‌های انفرادی شده بودن و بعد از ماه‌ها آرامش نسبی، مجددا نا امنی در بین آسایشگاها ایجاد شده بود. از این طرف هم زمزمه‌هایی در بین بچه‌ها بود که جاسوسها نباید بدون مجازات در بِرَن و تنش و درگیری‌هایی هم کم و بیش داشت شکل می گرفت و اوضاع اردوگاه رو به تشنج می‌رفت. 💥این بود که در اواخر اردیبشهت سال ۶۷ ، عراقیها تصمیم گرفتن افراد پناهنده رو از همه آسایشگاها جمع کنن و تو یه آسایشگاه متمرکز بکنن تا هم بتونن راحت‌تر برنامه‌های تبلیغی براشون داشته باشن و هم از اقدامات تلافی‌جویانۀ بچه ها در امان بمونن. 📌یه آسایشگا رو خالی کردن و همه پناهنده‌ها رو بردن اون آسایشگاه و بچه‎های آسایشگاه پنج رو بین سیزده آسایشگاه دیگه تقسیم کردن. این قضیه یه خوبی برای کل اردوگاه داشت و آن اینکه تمامی آسایشگاها از افراد خائن و جاسوس و مسئله‌دار پاک‌سازی شد و دیگه با خیال راحت بچه‌ها می ‌تونستن برنامه‌ها و فعالیتهاشون رو بدون مزاحمت پیگیری کنن... ☀️ ایتا 🌎 @shahidmostafamousavi سروش https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk splus.ir/900404shahidmostafamousavi روبیکا https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
فراموش نمی‌كنم هنگامی كه می‌خواستم سوار ماشین شوم و آن پیرمرد موقر به احترام من شخصاً در عقب سواری مدل بالای خود را باز كرده بود، برادرم كه در عالم خیال حتی تصور نمی‌كرد كه برادر طلبه او از چنان موقعیتی برخوردار باشد به هنگام خداحافظی در بیخ گوشم گفت : حالا می‌فهمم كه چرا ما را تحویل نمی‌گرفتی! كاش خدا تمام ثروت مرا می‌گرفت و در عوض یك مرید پر و پا قرصی مثل این پیر مرد اشرافی نصیب من می‌كرد ! این خدا بود كه آبروی مرا خرید و آن قدر مرا در چشم برادرم بزرگ جلوه داد كه حالا به موقعیت من حسرت می‌خورد و از من می‌خواست زیر بال او را هم بگیرم ! ماشین سواری با سرعت از خیابان‌ها می‌گذشت ولی من ابداً حركتی احساس نمی‌كردم! انگار سوار كشتی شده‌ام و امواج كوه‌پیكر دریا ما را آرام آرام به پیش می‌برد ! اتوبوس از رده خارج امروز صبح كجا، و این سواری بنز مدل بالای خوش ركاب كجا؟! واقعاً انسان در كار خدا در می‌ماند و در برابر عظمت او با تمام وجود احساس كوچكی و ناچیزی می‌كند . از پیچ شمیران هم گذشتیم، و راننده پس از عبور از یك خیابان طولانی و مشجر، سواری را به سمت خانه ویلایی بسیار بزرگی كه دو نگهبان در سمت راست و چپ در ورودی آن با لباس فرم ایستاده بودند، هدایت كرد . نگهبانان به محض دیدن سواری، در ورودی را باز كرده و دست خود را به رسم سلام بالا بردند، و پیر مرد با اشاره دست به احترام آنان پاسخ گفت و با نواختن عصا به شانه راننده از او خواست تا به حركت خود ادامه دهد و توقف نكند ! از خیابان نسبتاً عریضی كه باغچه‌های زیبا و گلكاری شده در دو طرف آن خود نمایی می‌كردند گذشتیم. ساختمان با شكوهی كه توسط پرچین‌های سرسبز از سایه قسمت‌ها مجزا شده بود و در ایتا 🌎 @shahidmostafamousavi سروش https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk splus.ir/900404shahidmostafamousavi روبیکا https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV وسط محوطه‌ای چمن‌كاری شده قرار داشت .
ما پس از پیاده شدن از ماشین با راهنمایی آن پیر مرد از پله‌هایی كه دایره وار ساختمان را احاطه كرده بود، بالا رفتیم و از در شمالی وارد ساختمان شدیم . تماشای سرسرایی بسیار بزرگ و مجلل، با چلچراغ‌های نفیس، و فرش‌های عتیقه و ... برای من و امثال من این پیام را به همراه داشت كه آدمی موجودی است طبعاً سیری ناپذیر و آزمند! كه هر چه از خدای خود بیشتر دور می‌شود، به مال و منال دنیا بیشتر دل می‌بندد و سرانجام از سراب عطش‌خیز دنیا در نهایت ناكامی و عطشناكی به وادی برزخ كوچ می‌كند در حالی كه جز كفنی از مال دنیا به همراه ندارد و باید پاسخگوی وزر و وبالی باشد كه بر دوش او سنگینی می‌كند ! به خاطر دارم كه در آن لحظات، از فرط حیرت قادر به سخن گفتن نبودم، و آرزو می‌كردم كه این نمایشنامه هر چه زودتر به پایان برسد! پیرمرد كه دقایقی پیش مرا تنها گذاشته بود به اتفاق خانمی كه سعی می‌كرد با كمك خدمتكار مخصوص خود سر و روی خود را با چادر بپوشاند! وارد سرسرا شد . آن خانم، همین كه به چند قدمی من رسید، با دیدن من فریادی كشید و از حال رفت ! ایتا 🌎 @shahidmostafamousavi سروش https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk splus.ir/900404shahidmostafamousavi روبیکا https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV
سقا خونه امام رضا(ع)۰۰۰ داستان دنباله دار من و مسجد محل قسمت سی و یکم ۰۰۰ یه تیکه کاغذ زیر نخود ُ و کشمشا نظرم رو جلب کرد ، کاغذ رو برداشتم ، روش نوشته بود : ممنون خیلی کمک کردید ، به بزرگی خودتون ببخشید قابل شما رو نداره ، اَشکمون در اومد ، حاجی رسول ، فرمانده تیپ ، پوتین ها ما رو تمیز کرده بود ُ و واکس زده بود ، دوتا بسته نخود کشمش واسمون گذاشته بود ، پَر ُ و بال باز کردیم ، تا اذان صبح تُو خواب می دیدم هممون ، هر هشت نفرمون ، تُو مشهدیم ُ و داریم زیارت می کنیم ، دَم ِ در سقاخونه امام رضا وایسادیم تا بهمون آب بِدَن ، آقایی که مسئول اب دادن بود ، لیوانای آب پر شده رو آورد ولی به جای هشت تا ، چهارتا بود ، یه لیوان آب رو به ناصر داد ُ و گفت اول تُو بگیر که از همه تشنه تری ، بعد ، لیوان دوم داد به علی شاهرخی ُ و گفت : تو رو زیاد مسخره کردن ، این هم جایزه تو ، یه لیوان آب رو داد به احمد ُ و گفت ، این هم چایزه تو به خاطر کارهای خوبی که تُو هیئت انجام دادی ُ و به پدرت کمک کردی ، آخرین لیوان رو تُو دستش نگه داشته بود ُ و در حالی که به ما پنج نفر نگاه می کرد گفت : می دونم همه تون تشنه اید ، ولی یکی از شما بیشتر عطش دیدن امام حسین َ و کربلا رو داره ، به من دستور دادن این لیوان آخر رو بِدَم به اون ، بعد رو کرد به محمد ُ و گفت : گریه هات کار خودش رو کرد ، بیا این لیوان آب آخر واسه تو ، من داد زدم پس ما چی ؟ ما هم تشنه ایم ، یه نگاه با محبت به من کرد ُ و گفت : شما چهار نفر باید یه کم دیگه صبر کنید ، حتما" واسه تون آب میارم ، در حالی که به شددت گریه می کردم محمد تکونم داد و گفت : حسن ؟ حسن ؟ چرا گریه می کنی ، پا شو ، پا شو ، داری خواب می بینی ، از خواب پریدم ، تُو جام نشستم ُ و همینطور گریه می کردم ، محمد پرسید ، چی شده ، چی خواب می دیدی ، با گریه گفتم : محمد ؟ به من آب سقا خونه ی امام رضا(ع) رو ندادن ، گفتن ، بعدا" ، محمد بغلم کرد ُ و پیشونیم رو بوسید ُ و گفت : نیم ساعت به اَذان صبح مونده ، بیا یه نماز شب عشقی بخونیم ُ و دوباره التماس کنیم تا به من تو هم از آب ِ حرم امام رضا(ع) بِدن ، خجالت کشیدم بِگم : محمد به تو دادن ، به من ندادن ، تو گرفتی ُ و همون جا آب رو خوردی ، تو و احمد و علی و ناصر ، آب رو خوردید ، من ُ و جمشید و میثم و آقا قلعه قوند جا موندیم ، جا موندیم ، دستم تُو دست محمد بود ، داشت بلندم می کرد واسه نماز شب ، یه هو صحنه عوض شد دیدم آقا قلعه قوند دستمو می کشه ، حسن ؟ حسن جان ؟ حواست کجاست ، سریع گفتم ، بله ، هان ؟ هیچ جا ، یه لحظه یاد جبهه افتادم ، یاد شلمچه ، با هم رفتیم داخل صحن حرم امامزاده حسن(ع) ُ و کنار معلمم یه زیارت مشتی ُ و عشقی انجام دادم ، آقا قلعه قوند پرسید : ساعت چند قرار گذاشتی میثم رو ببینیم ، گفتم حول ُ و هوش ده قیقه به چهار ، ولی البته خود برادر میثم خبر نداره ، شاید هم لوطی صالح بِهش اطلاع داده باشه ، آقا قلعه قوند گفت : می دونی چند ساله ندیدیمش ؟ گفتم دقیقا" یادمه ، از اواخر خرداد شصت ُه هفت ، از اون وقتی که رفت شناسایی ُ و دیگه ازش خبری نشد ، بچه ها می گفتن شهید شده ، یه عده هم می گفتن اسیر شده ، تا پایان عملیات بیت المقدس هفت که من و شما خط مقدم بودیم ازش خبری نشد ، بعدشم که من و شما برگشتیم ، سی و خُرده ایی ساله ازش خبری نداشتیم تا حالا ، آقا قلعه قوند ، پرسید : حسن جان ممکنه اشتباه کرده باشی ؟ آخه همون موقعه هم بَر ُ و بچه های اطلاعات و عملیات می گفتند ، به امکان زیاد شهید شده ، چون زخمی شدنش رو دیده بودن ولی اسیر شدنش رو نه ، گفتم آقا ارزو می کنم خودش باشه چون دیگه تحمل شنیدن نبود پنجمین نفر رو ندارم ، تُو این سی و خُورده ایی سال هر جا می رفتم چشمم دنبال محمد بود ، امیدوار بودم بازم یه روز زنده ببینمش ُ و بغلش کنم ُ و یه دل سیر گریه کنم ، اما حالا محمد من ، مفقود الاثره ، حتی' یه قبر نداره بِرم سراغش یه دلی سبک کنم ، آقا قلعه قوند بغلم کرد ُ و گفت : غصه نخور ، ان شاء الله این میثم ، همون میثمه ُ و دلت شاد میشه ، راه افتادیم سمت بریانک ، وقتی به کنار درب خونه لوطی صالح رسیدیم دقیقا" ساعت ده دقیقه به چهار بود ، دیدم مملی کوچیکه جلو درب خونه نشسته ، از دور تا ما رو دید ، دوئید به طرفمون ، پرَبد تو بغل منو گفت : عمو سلام اومدی ، یه ساعته اینجا نشستم ُ و منتظر شمام ، بوی محمد رو میداد ، وقتی بغلش کردم انگار محمد رو بغل کرده بودم ، پیشونیش رو بوسیدم ُ و گفتم سلام عمو جوون ، عمو میثم اومده ، گفت نه قراره ساعت چهار بیاد ، عمو میثم خیلی دقیقه ، وقتی بگه ساعت چهار می یاد ، بدون حتما" ساعت چهار می یاد ، گفتم خوب مملی جان می خام تو رو به معلم خوبم معرفی کنم ، زودی گفت : می شناسمش ، دایی محمد تُو خواب این آقا رو به من معرفی کرده ، حتی' گفته که از این آقا ۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی ایت
دوچرخه۰۰۰ داستان دنباله دار من و مسجد محل قسمت سی و دوم ۰۰۰دایی محمد تُو خواب این آقا رو به من معرفی کرده ، حتی' گفته که از این آقا به خاطر مسابقه قرآن جایزه گرفته ، بِگم اسمش چیه ؟ گفتم اَگه می دونی بگو ، گفت : دایی محمد گفت : اسم کاملش آقای فرهنگ قلعه قونده ، وای از خوشحالی پریدم ، چند تا ماچ آبدار ازش گرفتم ُ و گفتم : آفرین ، آفرین ، یه نگاه به آقای قلعه قوند انداختم ، اَشک تُو چشاش جمع شده بود ُ و با حسرت خاصی داشت مملی رو نگاه می کرد ، به ساعت نگاه کردم دیدم پنج دقیقه به چهاره یه دفعه درب خونه باز شد ُ و بی بی گفت : محمدم تعارف بزن ، بگو بفرمائید داخل منزل ، ما به بی بی سلام دادیم ُ و وارد شدیم ، لوطی صالح تو بالکن حیاط روی یه تخت چوبی نشسته بود ُ و داشت چایی می خورد ، سلام دادیم رفتیم پیشش ، گفتم : حاج آقا ؟ ایشون عزیز ما و معلم خوب ما آقای قلعه قونده ، لوطی صالح یه نگاهی به صورت آقا قلعه قوند انداخت گفت : می شناسمش ، آقا قلعه قوند خندید ُ و گفت : از کجا ؟ لوطی گفت ، مگه میشه آدم این لبخند زیبای شما رو فراموش کنه ، یادتونه تُو مسابقات قرآن چهل سال پیش وقتی جایزه محمدم رو میدادید دست منو گرفتید و گفتید : آقای جمال عشقی ؟ قدر این بچه رو بدون ، عاقبت خوشی در انتظارشه ، اَشک ِ لوطی جاری شد ُ و گفت : دیدی آقا معلم محمدم عاقبت به خیر شد ، دیدی منو رو سفید کرد ، دیدی پیش آقام امیر المومنین منو رو سفید کرد ، بچه ام خادم سید الشهداء شد ، کربلایی شد ، هممون داشتیم گریه می کردیم ، بی بی بی تاب شده بود ، یه هو صدای زنگ ساعت دیواری قدیمی بزرگ تو اطاق به صدا در اومد که ساعت چهار رو اعلام می کرد ، هم زمان با اون صدای زنگ درب خونه هم به صدا دراومد ، مملی داد زد عمو میثمه ، عمو میثمم اومد ، دوئید به طرف در ، درب رو گه باز کرد هیچ کس جلوی درب نبود ، یه هو داد کشید جونم جون ، خودشه ، نگاه کردم دیدم یه دوچرخه قرمز خوشگل جلوی دره ، میثم پرید جلو گفت : این هم هدیه آقا مملی که دایی خوبش ، دایی محمد تُو خواب قولش داده بود ، مملی پرید تُو بغل میثم ُ و غرق بوسش کرد ، میثم بلند بلند می خندید ُ و می گفت : الهی قربونت بشه عمو ، الهی فدات بشه عمو ، میثم خندید ُ و گفت : حالا نمی دونی ، زن عمو واست چی گرفته ، یه هدیه خوب گرفته ، بعدا" خودش واست میاره ، مملی سوار دوچرخه شد ُ و رفت میثم پرسید کجا با این عجله ؟ مملی داد زد ، می خام ببرم به دوستام نشون بدم ، میثم بلند خندید ُ و گفت جای دوری نری ، بعدش بلند گفت بی بی ؟ یاالله ، سلام ، مزاحم همیشگی اومد ، لوطی صالح گفت : شما مُراحمی ، بفرما تُو ، میثم خندید ُ و سلام کرد ُ و گفت : پیرمرد ، مگه می خای تُو حیاط حموم کنی که اینجا نشستی ؟ لوطی صالح خندید ُ و گفت : اولا" پیر مرد باباته ، دوما" ، مَگه من چِمِه ، می خام امروز تُو حیاط آبتنی کنم ، خیلی وقته بی بی عضلاتم رو ندیده ، یه موقع فکر نکنه پهلوونش ضعیف شده ، انگار میثم ما رو ندید ، یه عینک دودی رو چشمش بود ، کاملا" به ما نزدیک شد یه هو گفت ، اِ ِ ِ ، سلام مهمون هم که دارید ، ببخشید که متوجه شما نشدم ، آخه این روزا این چشم مصنوعیه خیلی اذیتم می کنه ، این چشم سالمه هم انگاری کم آورده ، جیغ بیچاره دراومده ، عینک زد بالا با یه دستمال کاغذی گوشه چشمش رو پاک کرد چشم مصنوعی رو درآورد انداخت تُوی یه مایع تُو شیشه به همش زد و دوباره خشکش کرد ُ و گذاشت سر جاش ، خندید ُ و گفت : ببخشید یادگار عشق جَوونیه ، بعد گفت ، بی بی ؟ آقایون رو به من معرفی نمی کنی ؟ لوطی صالح گفت ، می شناسی شون ، آشنا هستند ، از دوستای محمدن ، میثم گفت آشنا ؟ آهان خوب معلومه دوست محمد ُ و مهمون شما عزیز دل ما هم هست ، خواست بشینه ، شلوارش زد بالا ، خُشکم زد ، پای چپش از پائین زانو قطع شده بود ُ و یه پای مصنوعی به جاش گذاشته بودن ، بند پای مصنوعی رو باز کرد ُ و گفت : آخیش ، راحت شدم ، لوطی صالح خندید ُ و گفت پای جدید مبارک ، بلاخره تحویلش گرفتی ، میثم گفت : آره لوطی ، ولی خیلی اذیتم میکنه ، دمان از روزگارم درآورده ، هنوز چِفت پام نشده ، با پای قبلی با اینکه شکسته بود راحتر بودم ، رو کرد به ما گفت : تُو رو خدا ببخشید که مزاحمتون شدم ، من ظل زده بودم به صورت پیر ُ و چروک برداشته میثم ، به چشم مصنوعیش به پای چوبیش ، به عینک دودیش به اینکه اصلا" ما رو نشناخت ، متوجه شدم سطح بینایش خیلی پائینه ، وگرنه میثمی که من می شناختم باد ُ و بو می کرد ُ و جهت ِ دشمن رو تشخیص می داد ، بی بی چایی آورد ، میثم گفت : تُو رو خدا بفرمائید ، بیاید اینجا کنار ما بشینید بعد گفت : لوطی صالح که جانباز ِ زندان ُ و شکنجه ساواک شاهه لوطی هم سریع گفت : آقا میثمم جانباز ِ جنگ ُ و شکنجه سازمان منافقین تُو عراقه ، میثم گفت : خلاصه من ُ و لوطی صالح دوتایی با هم میشیم یه آدم دُرسته ، نه لوطی ؟ ۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
٢٠٠٨ رو تجربه خواهد کرد اقتصاد آمریکا مثل بمب ساعتی است و ممکنه هر لحظه بترکه بانکهای دنیا دچار فروپاشی خواهند شد حالا شاید عده ای به این حرف ها بخندن ولی ضرر که نداره ، اینها رو گوشه ذهنتون نگه دارید یه روزی به چشمتون خواهید دید دنیا آبستن اتفاقهای عجیبی است دنیا دچار خون و خونریزی های قبل از زایمان خواهد شد و در پایان حزب الله است که همیشه پیروز است الا ان حزب الله هم الغالبون والسلام علیکم و رحمت الله @shahidmostafamousavi
بسم‌الله الرحمن الرحیم و افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد سلام علیکم یکی از ابزارهای دشمن در ایجاد جنگ روانی و هماهنگی بین نیروهای پنهان خودش در بدنه مردم، رسانه است در واقع میشه گفت رسانه تنگه احد انقلاب ماست حضرت اقا در سخنرانی اخیرشون فرمودن که اینها به راحتی ول کن قضیه نیستن نباید مغرور بشیم نباید غافل بشیم باید حواسمون باشه جای جلاد رو با شهید عوض نکنن که دارید میبینید این اتفاق داره میفته مثلا در مورد قاتلین شهید عجمیان و علی وردی شروع کردن به اینکه اینها بی گناهند و فقط اعتراض کردن واقعا یه عده هم اینو قبول کردن برای دختر و پسر جامعه سوال پیش میاد که چرا دارن اعدام میکنند جوانهای ما رو چون اینا واقعا نمیدونن این قاتلین به چه وضع شنیعی دو تا جوان مظلوم دیگه رو به شهادت رسوندن این قتلها به قدری فجیع بود که مادر آرمان علی وردی نمیتونست قبول کنه که این جنازه پاره پاره ای که جلوش گذاشتن بچه شه وقتی با لگد تو صورت شهید عجمیان و علی وردی میزدن رسانه های انقلابی ما چرا نتونستن این رو منتقل کنند به جوان ما تا دشمن با قدرت رسانه ای این دو تا قاتل رو مظلوم جلوه بده آی مردم اگر یادمون بره این چیزارو ، بلایی به سرمون میاد که بعدا متوجه میشیم اینها جمع متضادها هستن در حالی از آزادی زن دارن دم میزنند که سالهاست زن برای اینها ابزار تبلیغ کالا بوده سالهاست زن یک ابزار برای شهوترانی اینها بوده سالهاست دارن تو فیلمهای پورنشون کرامت زنها رو لجن مال میکنند تا حالا پیش خودمون فکر کردیم که دشمنی که زن رو ابزار میدونه چه حقی داره در مورد حقوق زن صحبت کنه چند تا نمونه از مهسا امینی توی آمریکا و غرب داره هر روز اتفاق میفته و کسی هم چیزی نمیگه اینها حق ندارن در مورد زن حتی نظر بدن یه برف تو امریکا اومد دو هفته پیش ۶٢ نفر کشته داد اینها با این نوع مدیریتشون حق ندارن در مورد مدیریت توزیع انرژی ما نظر بدن یه سرمای شدیدی توی این چند روز تو کل کشور پیش اومد درسته از لحاظ توزیع انرژی به مشکل خوردیم ولی الحمدلله کسی از بین نرفت اینها اگه راست میگن برن تاریخ خودشون رو ببینند که در نئواورلئان چند هزار نفر کشته و مفقود و زخمی داشتن دولت آمریکا تا یک هفته جرات نمیکرد اونجا بره مردم خیلی هاشون از گرسنگی مردن اینها حق ندارن در مورد کمبودهای ما اظهار نظر کنند مثل الان که توانایی های ما رو دارن مسخره میکنند گسترش شبکه گازرسانی در کشور به قدری است که ٩۵ درصد از مردم کشور لوله کشی گاز دارن معلومه تامین کردن این حجم کار مشکلیه در عوض مردم ما که هیزم جمع نکردن پشگل گربه نسوزوندن برای گرم شدن چوب صندلی های پارکها رو که ندزدیدن چرا هیچکس نمیاد بگه که کشور ما ارزونترین انرژی رو داره به مردمش میده برید ببینید هزینه انرژی درهمه جای دنیا چقدره فعلا که بلایی که میخواستن سر ما بیارن داره سر خودشون میاد اسرائیل داره از توی خودش داغون میشه طی اعتراضات هفته گذشته بیش از ١٠٠ هزار نفر از مردمش به خیابانها اومدن و دارن اعتراض میکنند حال فرانسه و انگلیس و آلمان هم که مشخصه هر چقدر هم سانسور کنند باز نمیتونن اقتصاد آمریکا داره از هم میپاچه بریم خبرش روببینیم جانت یلن، وزیر خزانه داری ایالات متحده گفت که ایالات متحده احتمالاً در 19 ژانویه به سقف بدهی قانونی 31.4 تریلیون دلاری خواهد رسید و خزانه داری را مجبور می کند تا اقدامات اضطراری مدیریت پول نقد را اجرا کند یلن گفت: «عدم انجام تعهدات دولت آسیب‌های جبران‌ناپذیری به اقتصاد ایالات متحده، معیشت همه آمریکایی‌ها و ثبات مالی جهانی وارد می‌کند». سقف بدهی حداکثری است که دولت مجاز به استقراض است. کنگره در گذشته به سادگی سقف بدهی را افزایش داده است تا از نکول که اقتصاددانان هشدار می دهند «آرماگدون مالی» است، جلوگیری کند. میدونید آرماگدون مالی یعنی چی ؟ یعنی همون کشتی تایتانیکی که حضرت اقا فرمودن یه شبه غرق میشن یعنی تبدیل شدن دلار به کاغذ پاره یعنی سقوط اقتصاد آمریکا تراز مالی امریکا منفی شده اینو من نمیگم خودشون میگن 👇👇👇 یلن وزیر خزانه داری امریکا اعلام کرده امریکا حد بدهی رو این هفته که میاد خواهد زد یعنی برای اولین بار در تاریخ امریکا تراز تجاری منفی خواهد داشت اوایل فوریه شرایط اقتصادی دنیا به شدت منفی میشه منتظر زلزله اقتصادی دنیا باشید آمریکا دست و پا خواهد زد که از این بحران خارج بشه ولی نمیتونه به جرات میگم بزرگترین طوفان اقتصادی دنیا به زودی اتفاق میفته و ریزش بازارهای مالی دنیا رو خواهید دید بلایی که میخواستن سر ما بیارن داره سر خودشون میاد اندکی صبر کنید تا ببینید وقتی گفتیم ایران در آینده جزیره ثبات خواهد بود یعنی چه؟ جدیدا مد شده میرن تو بازارهای بورس خارجی سرمایه گذاری میکنند مثل فارکس و نزدک من جای این افراد بودم سریعا از این بازارها خارج میشدم آمریکا بحرانی بدتر از بحران سال
خدمتكاران دویدند و آب قند و گلاب آوردند دقایقی بعد كه خانم حال طبیعی خود را پیدا كرد، رو به پیرمرد كرد و گفت : به روح پدرم قسم همین آقا را با همین شكل و شمایل دیشب در خواب به من نشان دادند! كسی كه باید این گره كور را از كلاف سر در گم زندگی من باز كند همین آقا است ! به پیرمرد گفتم : آیا وقت آن نرسیده كه ماجرای خود را برای من بگویید و مرا از این همه دلهره و حیرت بیرون بیاورید؟ ! گفت : این خانم، همسر من هستند. پدرشان كه از خاندان سرشناس قاجار بود، سال گذشته عمر خود را به شما داد و هنگام مرگ به همسرم كه تنها فرزند او بود، وصیتی كرد كه باید از زبان خود او بشنوید . همسر او كه سعی می‌كرد آرامش خود را حفظ كند، گفت : پدرم در دقایق واپسین عمر گفت : تو تنها وارث منی و تمام ثروت كلان من از این پس متعلق به تو خواهد بود، من در این لحظات آخر در قبال مال و منال هنگفتی كه برای تو می‌گذارم، از تو فقط یك تقاضا دارم و باید به من قول بدهی كه در اولین فرصت تقاضای مرا برآورده سازی . گفتم: تقاضای شما هر چه باشد انجام خواهم داد . ایتا 🌎 @shahidmostafamousavi سروش https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk splus.ir/900404shahidmostafamousavi روبیکا https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV
پدرم گفت : متأسفانه در طول عمر خود، توفیق خدمت به مردم را كمتر پیدا كرده‌ام و از ثروت بی حسابی كه خدا نصیبم كرده است نتوانسته‌ام برای رضای خدا گام مؤثری بردارم. چند روز پیش نشستم و بدهی خود را به خدا مشخص كردم. نیمی از بدهی خود را تسویه كردم، ولی به خاطر بیماری نتوانستم بقیه بدهی خود را پاك كنم. صندوق در زیر تخت من است، پس از مرگ من آن را بردار و در میان افراد نیازمند قسمت كن. تقاضای من از تو همین است و بس ! من هم به پدرم قول دادم كه در اولین فرصت به وصیت او عمل كنم. ولی متأسفانه پس از مرگ پدرم، به خاطر آمد و رفت‌ها و مراسمی كه بود وصیت پدر را فراموش كردم ! دیشب در عالم خواب، صحنه دلخراشی را به من نشان دادند كه تا آخر عمر از یاد من نخواهد رفت ! در عالم رؤیا دیدم كه به حساب پدرم رسیدگی می‌كنند و او مرتب التماس می‌كند كه من تقصیری ندارم! دخترم كوتاهی كرده است! در آن اثنا نگاه پدرم به من افتاد و با تندی به من گفت : دیدی چه به روز من آوردی؟ مگر به من قول نداده بودی كه در اولین فرصت به تنها تقاضایی كه از تو داشتم عمل كنی؟ چرا محتویات صندوق را به نیازمندان ندادی؟ در آن لحظات آرزو می‌كردم كه زمین دهان باز می‌كرد و مرا می‌بعلید! از شدت شرم نمی‌توانستم به چشم پدرم نگاه كنم ! گفتم: چگونه می‌توانم كوتاهی خود را جبران كنم؟ ایتا 🌎 @shahidmostafamousavi سروش https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk splus.ir/900404shahidmostafamousavi روبیکا https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV