eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
331 دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
13.8هزار ویدیو
197 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
وصفنار۰۰۰ داستان دنباله دار من و مسجد محل قسمت پنجاه و سوم ۰۰۰تا گفت لوطی صالح ، تعجب کردم ، چقدر این اسم واسم آشنا بود چقدر این اسم رو از پدر خدابیامرزم شنیده بودم ، همیشه می گفت : من یه دوست خوب داشتم و اون هم لوطی صالح بود ، خوب به خودم گفتم شاید تشابه اسمی باشه ، درب خونه باز شد ، یه خانم چادری ، با صدای مهربونی پرسید ، لوطی ، شمائید ، تاج سرم ، عزیزم ؟ بعد تا چشمش به ما چند نفر افتاد ، مثل کسی که برق گرفته باشدش ، برگشت ُ و پشت درب قائم شد ، یه هو لوطی گفت نترس زن ، من اینجام ، نترس ضعیفه ، باکت نباشه ، لرز نکن ، بهشون نمی یاد از مامورای شهرداری باشن ، نترس عزیزم ، لوطی صالحت اینجاست ، بعد گفت چند نفر به یه نفر ، خوب همه ما لباس شخصی تنمون بود سه تا آقا بودیم ُ و دوتا خانم ، لوطی پرسید ، ایندفعه زنم که با خودتون آوردید ، ببینم شما چرا روتون کم نمی شه ، این بر و بچه های شهرداری چرا انقدر سیریشن ، بی بی ، ببین اینا همون هایی هستن که دفعه قبل اومدن ، تا دل و رودشون سفره کنم وسط پارک تا عبرت بشه واسه بقیه ، بی بی دوباره خودش رو نشون داد ُ و ما رو برانداز کرد ُ و گفت : نه لوطی اینا اونا نیستند ، لوطی با صدای کُلفتی پرسید پس کِی ین ؟ رو کرد به ما گفت : شوما چی کاره اید ؟ مسئولمون سریع جواب داد ما از طرف سپاه پاسداران اومدیم خدمتون ، در رابطه با آقا محمد ، پسرتوت ، وای تا گفت آقا محمد پسرتون ، یه دفعه لوطی صالح وا رفت ُ و با صدای آرومی پرسید ؟ اتفاقی افتاده ؟ شهید شده ؟ بی بی یه دادی کشید ُ و غش کرد ، اون دو تا خانم سریع رفتن سُراغ بی بی ، یکی از خانم ها سریع جعبه شیرینی رو نشون داد ُ و گفت ، نترسین ما اومدیم حال و احوالی از شما بپرسیم ، حال آقا محمد خوبه ، نترسین ، تُو رو خدا ، لوطی صالح یه نفس راحتی کشید و گفت : بی بی حال محمد خوبه ، اینا اومدن بگن که حالش خیلی خوبه ، بچه ام سُر ُ و مُور ُ و گُنده اس ، باکِت نباشه تُو رو خدا ، یه لیوان آب قند دادیم به بی بی ، یه نگاهی به داخل حیاط انداختم ، یه باغچه قشنگ ُ و زیبا ، با گُل های رنگ ُ و وارنگ ، دو تا تخت چوبی با چند تا پشتی ترکمنی ، یه سماور بزرگ مِسی که در حال قُل قُل کردن بود ، یه قوری چینی که روش عکس ناصرالدین شاه با اون سبیل درازش نقاشی شده بود ، تُو بالکن دو تا میل زورخونه سنگین بود ، به نظرم هر کدوم ده کیلو می شد ، کنار سماور تُو بالکن یه رادیو لامپی قدیمی روشن بود ُ و داشت مارش جنگ می زد ، بی بی وقتی حالش کمی بهتر شد تعارف کرد هممون نشستیم رو تخت های چوبی واسمون چایی ریخت ، مسئولمون گفت ، ما خدمتون رسیدیم تا هم یه حالی ازتون بپرسیم ، هم یه عکس و آخرین نامه آقا محمد رو بهتون برسونیم و اگر نیاز یا درخواستی دارین بشنویم ، چشمم افتاد به زیر سایه بون بالکن دیدم چند تا تابلو عکس قدیمی روی دیوار نصب شده ، با دقت از دور نگاه می کردم ، لوطی صالح که متوجه نگاه من شده بود گفت : عکس خدا بیامرز طِیب ِ با چند تا از رفقا ، گفتم میشه برم از نزدیک ببینم ، گفت آره جوون ، چرا نمیشه ، برو ، خندیدم ُ و گفتم ، رُخصت پهلوون ؟ خندید ُ و گفت فُرصت جوون ، دَمت ِ گرم ، زنده باشی ، معلومه که گُود دیده ایی ، گفتم خودم نه ، ولی بابای خدابیامرزم ، از بچه های هیت طیب بود ، یه هو لوطی صالح پرسید ، اسمش چی بود جوون ؟ گفتم اسمش ظفر بود ، بهش می گفتن (اوس جعفر) ، اوس جعفر کفاش ، یه هو لوطی پرسید اوس جعفر بازار کفاشا ؟ نزدیک پامنار ، نزدیک چهارسو ، گفتم بله ، خودشه ، داد زد دَمت گرم تو پسر داش جعفری ، داش جعفر خودم ؟ بلند شد منو بغل کرد ، بوسید ُ و گفت : داداشی فوت شده ؟ گریه ام گرفت ، گفتم بله تازه فوت شده ، هنوز سالش نشده ، لوطی رفت سُراغ قاب عکسها ، یکی شون رو از روی دیوار برداشت گفت : بیا بابا جان ، بیا جوونی بابات ُ و ببین ، رفتم جلو ، عکس رو گرفتم تُو دستم ، مرحوم طیب وسط وایساده بود گنارش یکی بود که من نشناختمش ، کنار اون به نظرم اومد که لوطی صالح وایساده کنار اون یه جوون گم سن و سال که یه پیشبند چرمی رو کردنش انداخت بود به من نگاه می کرد ، لوطی گفت ، این وسطی طِیبِه ، این دومی مداح هیت ، پدر خدابیامرز بی بی ، عیال بنده اس این آخری داش جعفر پدر شماست ، وای خودش بود ، بابام بود ، با اون نگاه جدی و مهربونش ، پرسیدم چه سالیه ، لوطی جواب داد ، فکر می کنم سَنه هزار و سیصد و چهل یا چهل و یک باشه ، خانم های همراه ما داشتن با بی بی صحبت می کردن ُ و یه فرمی رو پر می کردن ، مسئولمون ُ و راننده هم داشتن آدرس بعدی رو چک می کردن یه هو شنیدم راننده می پرسه ، وصفنار ، وصفنار دیگه کجاست ، بعد رو کرد به لوطی صالح ُ و پرسید ؟ لوطی شما وصفنار می شناسی ؟ لوطی گفت خوب آره کدوم وصفنار می خای ، آخه تُو تهرون دوتا وصفنار داریم ، یکیش حوالی میدون بهارستانه۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️جواب شاپور بختیار نخست وزیر شاه به کسایی که میگن زمان پهلوی ایران داشت ژاپن می‌شد و از این حرفا ... 😂 🔹بفرستید برای کسایی که میگن زمان شاه همه چی خوب بود :) 🚨به لشکر سایبری قدس بپیوندید https://eitaa.com/joinchat/542441666C7e7c280a3b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐💐💐💐صبح را با آیت الکرسی آغاز میکنیم برای سلامتی وتعجیل درظهورآقاامام زمان 💐💐💐💐 🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 🍃🌸اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ🌸🍃 🍃🌸من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ🌸🍃 🍃🌸منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ🌸🍃 🍃🌸لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ🌸🍃 🍃🌸فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🌸🍃 🍃🌸اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ🌸🍃 🍃🌸أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ🌸🍃 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸دعای سلامتی امام زمان عج *🌺اللهمّ کُنْ لِولِّیکَ الحُجّةِ ابنِ الحَسن،صَلواتُک عَلیهِ وَعَلی ابائِه،فِی هذِهِ السّاعَةِ وفِی کُلّ ساعَه،ولیّاًً* *وحافظاً،وقائداًوناصراً، ودلیلاًوعینا، حتّی تُسکِنه ارضَکَ طَوعاً، وَتُمَتِعَه فِیها طَویلا......🌼🌼🌼🌼 🌸🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌸🌸🌸 ‌‌امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست مقام معظم رهبری ادمین تبادلات.ایتا @mousavi515 کانال @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس نوشته ها @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 ‌‌https://chat.whatsapp.com/DBfOUQlaCEXKPQMYfQRhZa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✫⇠(۲۲۱) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت  دویست و بیست و یکم:گوشه گیری ممنوع! 🍂یه ویژگی بارز بچه ها این بود تا فرصت مناسبی پیش میومد و امکان فعالیت آموزشی و فرهنگی مهیا می‌شد سریع جنب و جوش هم شروع می‌شد و هیچ وقت انزوا و گوشه‌گیری و غصه خوردن در دستور کار بچه‌ها نبود. به استثنای ماه اول که اختناق کامل حاکم بود. تو سه ماه دیگه واقعا استفاده‌های خوبی کردیم و بصورت چهره به چهره و کلاسهای متعدد چند نفره برگزار می‌شد و عراقیها هم نمی‌تونستن تشخیص بدن که داریم صحبت معمولی می‌کنیم یا برنامۀ کلاسی و آموزشیه. چون همیشه بصورت متراکم کنار هم بودیم و هر وقت می پرسیدن چی می‌گید؟ می‌گفتیم: داریم از خاطراتمون تو ایران برای هم می‌گیم که حوصله مون سر نره. لا مصبها انگار اگه ما دو کلمه به هم یاد می‌دادیم از اونها چیزی کم می‌شد و خسارتی بهشون می‌خورد. 🔸️یکی دیگه از مشکلات بزرگ بچه ها در فصول گرما، تشدید بیماری‌های پوستی مانند گال بود که قبلا اینو تو خاطرات تکریت یازده توضیح دادم. ولی اینجا بخاطر کمبود جا و شرجی بودن داخل اتاق این مشکل مضاعف شده بود. چند نفر از بچه ها مبتلا شدن و تکرار همون معالجه کذایی عراقیها. این طفلکی‌ها رو اینقدر جلو آفتاب گذاشته بودن که مثل قیر سیاه شده بودن و پوست بدنشون سوخته بود. ما هم تنها کاری که تو این جور مواقع از دستمون بر میومد این بود که دستهامون رو به درگاه خدا دراز کنیم و برای شفای عزیزانمون دعا کنیم. یه نفر هم به بیماری سل مبتلا شد و خطر شیوع این بیماری می‌رفت که خوشبختانه بردنش بیمارستان و مداوا شد.  💥دوران پر از فراز و نشیب زندان ملحق داشت طولانی می شد و به ماه چهارم خودش رسید و ما باورمون شده بود که دیگه تا آخر اسارت همین جا جامونه و باید خودمون رو با شرایط موجود وفق بدیم ، ولی خیلی وقتها هم به درگاه خدا التماس می‌کردیم که شرایطی فراهم بشه که دوباره برمون گردونن اردوگاه ۱۱ پیش بچه ها. 📌تنگی جا و نداشتن هواخوری بشدت آزارمون می‌داد. بالاخره خداوند همیشه بنده‌های مضطر و گرفتار خودشو دائم در سختی قرار نمی ده و اونها را رها نمی‌کنه. دعای بچه‌ها که با اخلاص تموم باخدا مناجات می‌کردن مستجاب شد و از گوشه و کنار زمزمه‌هایی بگوش می‌رسید که احتمالا دوباره برمون می‌گردونن اردوگاه. بالاخره انتظارات به سر رسید. چهار ماه تموم در اون زندان تنگ، همراه با اعمال شاقه و بدون حق استفاده از هواخوری سپری شد. زمزمه‌هایی از برخی نگهبان‌های عراقی بگوش می‌رسید که بزودی جابجا می‌شید ، اما کجا ؟معلوم نبود!!... ☀️ دنبال رفیق شهید هستی بسم الله مادر شهید سید مصطفی موسوی: مصطفی گفت مادر من صدای «هَل مِن ناصر یَنصُرنی» میشنوم . زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست قراراست که یاد وخاطره شهدا را زنده نگهداریم. و مثل شهدا فکر کنیم و رفتار کنیم . اگرمیخواهیم در وقت ظهور آقا اما زمان(عج) سرباز آقا باشم بایدسبک زندگیمان را شهدایی کنیم. انشالله. 📝 من سید مصطفی موسوی جوانترین شهیدمدافع حرم تک پسرخانواده دانشجوی رشته مکانیک مقلدحضرت آقا تولد ۷۴/۸/۱۸ شهادت ۹۴/۸/۲۱ شهادت سوریه محل دفن بهشت زهرا ( س) تهران قطعه 26 ردیف ۷۹ ش۱۶ { شهید نشوی میمیری } 🙇‍♂رؤیای اصلی‌ام این بودکه خلبان شوم و با هواپیمای پر ازمهمات به قلب تل‌آویو بزنم شما به کانال من جوانترین🕊شهید مدافع حرم دعوتید منتظر حضور سبرتان هستم.            واتساپ جوانترین شهید مدافع حرم سیدمصطفی موسوی. سیدخندان https://chat.whatsapp.com/JmkllS4CObg9gbtou16qVo کانال ایتا @shahidmostafamousavi ایتا کانال استیکر شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه ایتا https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 سروش https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk splus.ir/900404shahidmostafamousavi روبیکا https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 💠 لطف کنید کانالها را بدوستان خود معرفی کنید با سپاس ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
نفر بر پی ام پی۰۰۰ داستان دنباله دار من و مسجد محل قسمت پنجاه و پنجم ۰۰۰وای تا حالا ندیده بودم دعایی به این تندی براورده بشه ، کیف کردم با محمد دوباره برگشتم داخل حیاط ، یه صحنه زیبا بین این رزمنده ُ و پدر و مادرش ایجاد شد ، حیف بود این صحنه رو از دست بدم ، به مسئولمون گفتم : میشه خواهش کنم ده دقیقه اضافی بمونیم ، خوشحال شده بود قبول کرد ، کمی که گذشت از محمد پرسیدم چند روز می مونی ؟ گفت : یه هفته بهم تشویقی دادن ، پرسیدم واسه چی ؟ گفت واسه رَمز گشایی یه رَمز نوشته ، با تعجب پرسیدم اون کار تو بود ، پرسید کدوم ؟ گفتم همون برگه ایی که من از اون منافق شکارچی تُو کمین شاخ شِمران گرفتم ، گفت پس اون رو تو گرفتی ؟ گفتم آره ، گفت پس عقاب کوهستان تویی ؟ گفتم آره منم ، من کاک میثم هستم ، دیروز از دوست هایی که اومده بودن تهرون شنیدم یه نُخبه برگه رمز رو رَمز گشایی کرده ، پس اون نخبه تویی ، گفت : اسم من محمد جمال عشقیه ، گفتم منم میثم بغدادچی هستم ، البته قبلا " از طریق پدر ُ و مادرت با تو آشنا شدم ، پدرامون هم از قدیم با هم دوست بودن ، تو پسر لوطی صالحه ایی یکی از دوستای طیب ، منم پسر اوس جعفر کفاشم یکی دیگه از دوستای طیب ، عکس پدر من و پدر تو با طیب روی دیوار خونه تونه ، گفت چه خوب ، گفتم تو یه هفته دیگه بر می گردی خط ، گفت آره ، گفتم ولی من بیست روز دیگه برمی گردم ، حتما" میام پیدات می کنم ، جای تو ، معقر عقبه اول دیگه درسته ، گفت فعلا" بله ، اما شاید اعزام بشم خط مقدم ، گفتم مگه کسی چیزی گفته ، گفت اره تقریبا" ، شنیدم می خان چند تا قبضه سنگین تُو شاخ شِمران کار بگذارن و من هم به عنوان بیسیم چی و دیده بان باهاشون میرم ، گفتم باشه می یام پیدات می کنم ، حتما" میام ، مطمئن باش میام ، از همه خدا حافظی کردم ُ و راه افتادم ، بقیه داستان رو هم تو ُ و حاجی قلعه قوند می دونید ، تا اینکه اون شب شما با محمد آشنا شدید ، داستان زیبایی بود ، من گفتم پس میثم جان تو پسر یکی دیگه از دوستای مرحوم شهید طیب هستی ؟ گفت بله من پسر اوس جعفر کفاشم ، گفتم چه جالب پدر منم کفاش بود و من هم کفاشی می کردم به همین خاطر بهم می گفتن حسن کفاش و جالب تر اینکه منم بچه وصفنارم ، بچه همون خیابون مسجد ، راستی میثم جان اون روز واسه شهید سلیمان رفتید وصفنار ، گفت آره ، لوطی صالح انقدر ادرس رو دقیق داده بود که راحت خونه شهید رو پیدا کردیم ، و جالب تر از اون زودتر از ما به خانواده اش اطلاع داده بودن و کار مارو راحت کرده بودن ، یادمه تا ما برسیم ، بچه های محل ، حجله اش رو زده بودن ، گفت پس اَگه تو بچه وصفناری باید شهید سلیمون رو بشناسی ، فامیلیش از یادم رفته ، گفتم آره می شناسمش ، خونه شون بغل یه اُطوشویی بود ، او اولین شهید خیابون مسجد بود ، بعد اون تا پایان جنگ ما شهدای دیگه ایی هم‌ داشتیم که اکثرا" از رفقای من بودن ، ما بچه های بسیج مسجد حسین بن علی(ع) تُو اول خیابون رادمردان بودیم ، اولین فرمانده بسیج ما ، برادر ابراهیم شکرانی ُ و داداشش صالح شکرانی بودن ، یادش بخیر چه روزایی بود یاد باد آن روزگاران یاد باد در زمستانی بهاران یاد باد ، آقا قلعه قوند با دقت ظُل زده بود به تابلو ُ و داشت خاطرات رو سِیر می کرد ، من ُ و میثم محو ِ نگاه حاجی شده بودیم ، حاجی بدون اینکه حواسش به ما باشه شروع کرد زیر زبون زمزمه کردن(کجائید ای شهیدان خدایی ، بلا جویان دشت ِ کربلایی)(کجائید ای بلا جویان عاشق ، پرنده تر ز مرغان ِ هوایی) چنان با سوز ُ و گُداز می خوند که ما هم باهاش همراه شدیم ، شدیم ، یه هو میثم سکوت کرد ُ و پرسید ، حسن ؟ مگه تُوی این عکس چندتا شهید هست ، مگه به جزء محمد کس دیگه ایی هم شهید شده ، با لرزش گفتم چطور مگه ؟ گفت وقتی حاج آقا گفت : کجائید ای شهیدان خدایی ، بدنم لرزید ، دلم گرفت ، یاد ناصر افتادم که می گفت چون غسل شهادت نکرده ، پس شهید نمیشه ، حسن ؟ حال ناصر خوبه ؟ لرزیدم و عین لبو قرمز شدم ، یه هو صحنه عوض شد دیدم نزدیک غروبه تُو سنگر کنار دریاچه ماهی شلمچه نشستیم ، یه نقشه منطقه جنگی شلمچه جلومونه ، فرمانده تیپ داره برامون توضیح میده ، ببینید حاج آقا قلعه قوند ؟ ببینید بچه ها ؟ امشب ساعت سی دقیقه بامداد حمله آغاز میشه ، آتیش اول رو کاتیوشاها آغاز می کنن ، شما باید منتظره پیام فرمانده تیپ باشید ، تا ازتون خواسته نشده نباید گوله ایی شلیک کنید ، باید تا زمانش نرسیده در سکوت کامل باشید ، این نقشه خونی واسه اینکه ، با شرایط منطقه آشنا بشید ، اینجا باید در سکوت ُ و تاریکی کامل باشه ، یه تیم چهار نفره باید رو قبضه ثابت کار کنه که خود ِ حاج آقا قلعه قوند اون چهار نفر رو مشخص می کنه ، یه گروه هم باید رو قبضه متحرک که رو نفربر پی ام پی سواره کار کنه ، قبضه متحرک واسه دقایق اول بعد از حمله اس و نباید خط آتیشش واسه دیده بان های دشمن رو بشه ۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی
شب حمله۰۰۰ داستان دنباله دار من و مسجد محل قسمت پنجاه و ششم ۰۰۰ و نباید خط آتیشش واسه دیده بان های دشمن رو بشه تا لحظه ایی که فرمان آتیش برسه ، ولی قبضه ثابت طبق خواست دیده بان ها باید عمل کنه البته همه این ها باید بعد از شروع حمله باشه ، ما خیلی سعی کردیم موقعیت این معقر رو پنهان نگه داریم ، البته بعد از اسارت برادر میثم ، نگران بودیم که برادر میثم نتونه زیر شکنجه دوام بیاره ، و موقعیت این معقر رو لُو بده ، ولی از اونجا که این معقر نزدیکترین قبضه ما به دشمنه ، ولی هنوز زیر آتیش دشمن قرار نگرفته ، نشون میده که لُو نرفته ، پس دیده بان های دشمن گرای اون رو ندارن ، پس ما می تونیم از آتیش اینجا برای مکان و زمان مناسب استفاده کنیم ، ما سعی کردیم بعد از رَمز گشایی اون رَمزبرگ توسط برادر عبدی و برادر جمال عشقی ، این معقر رو پنهان نگه داریم ، و بیشتر اون رو متروکه نشون بدیم مخصوصا" بعد از انفجار تونل های دشمن که از زیر دریاچه تا اینجا زده شده بود ، با انفجار تونل ها عراقی ها فکر نمی کردن که ما از یه منطقه سوخته استفاده کنیم ، مخصوصا " که تُو تونل ها آب افتاده بود و دیگه واسه عراقیا قابل استفاده نبود ، به محمد گفتم : محمد پس اون تُنگ ماهی که موقعیتش رو ما کشف کردیم اینجا بوده ، یعنی عراقیا از زیر دریاچه تا اینجا تونل زده بودن و کار ما باعث شد که تونل هاشون لُو بره یعنی عراقیا می خواستن از این مسیر نیرو پیاده کنن و خط ما رو دور بزنن ، محمد آروم جواب داد ، فکر نمی کنم واسه آوردن نیرو تونل زده باشن ، حتما" نقشه دیگه ایی داشتن ، مخصوصا" که سازمان منافقین هم کمکشون می کنه و فکر می کنم کار اونا جاسوسی بین ما باشه ، یه هو آقا قلعه قوند گفت : بچه ها دقت کنید فعلا" احمد ُ و علی و جمشید رو قبضه ثابت کار می کنن ، البته چراغ خاموش تا هوا کاملا" تاریک بشه ، هیچ نور و صدایی نباید باشه ، حسن ُ و ناصر ُ و محمد رو قبضه پی ام پی کار می کنن ، فقط دقت کنید تا دستور نرسیده موتور پی ام پی نباید روشن بشه ، همون طور که گفتن ، تا اعلام فرماندهی این معقر باید چراغ خاموش و بدون صدا باشه ، اگر کل منطقه هم زیر آتیش دشمن قرار گرفت ، شما نباید عکس العمل نشون بدید ، فعلا" من خودم پشت بیسیم می شینم ، ولی وقتی دستور رسید ، دیده بان ُ و بیسیمچی محمد جمال عشقیه ، آتیش رو محمد هدایت می کنه ، بدون گِرای محمد شلیک نمی کنید ، گوله به اندازه ‌کافی تو قسمت خرابه تونل انبار شده ، نفر هایی که گوله پوست می کنن و خرج ِ شلیک روش میزارن باید خیلی دقت کنن ، تُو قبضه ثابت کار پوست کندن با جمشیده ، و در قبضه متحرک کار پوست کندن با ناصره ، رو قبضه ثابت احمد گِرا می بنده ُ و شلیک می کُنه ، علی کمکش می کنه ، رو قبضه متحرک حسن گِرا می بنده ُ و شلیک می کنه ، ناصر کمکش می کنه ، یادتون باشه تحت هر شرایطی دوتا عمل رو حتما" باید انجام بدید ، اول اینکه موقعه کار کلاه جنگی رو سرتون باشه ، دوم اینکه بدون کیف شیمیایی سر قبضه نمی رید ، کیف تون رو چک بکنید چیزی کم نباشه ، خشاب اسلحه تون پر باشه ، و تمیز و آماده ، یه موقع تُو کمین گشتی های غواص عراقی گِیر نیفتید ، یه چشش کمک ها و حواسشون باید به قبضه باشه یه چشش دیگشون به سمت خاکریز ُ و دریاچه که از غواص های بعثی ضربه نخورید ، تُو این زمان باقی مونده تا وقت حمله خمپاره رو خوب تمیز ُ و روغن کاری کنید ، کَفی فولادی زیر خمپاره رو چک کنید شُل نشده باشه ، قبضه رو از تراز در نیاره ، مثل چند وقت پیش بچه های خمپاره هشتاد نشه که لوله بعد ِ شلیک فرو رفت داخل زمین و محو شد ، شب ِ حمله اس ، مراقب داغ شدن لوله باشید ، هر چند تا شلیک ، یه نفس به خمپاره بدید ، حتما" خُنکش کنید ، موقع شلیک گوش هاتون رو بگیرید ، دهان رو باز نگه دارید ، کسی که مسئول شلیکه ، سرش رو بیاره پائین ، آتیش ُ و موج خروجی آسیب بهش نزنه ، اَگه گوله تُو لوله گِیر کرد ، مراقب داغ بودن لوله باشید و به من اطلاع بدید تا با کمک هم فکری واسش بکنیم ، اگر به هر دلیلی قبضه ایی از کار افتاد ، با اسلحه تون آماده باش باشید ، سر قبضه دومی نرید ، تجمع نکنید ، اَگه گوله پرت ُ و فراری بیاد تلفات زیاد می گیره ، و در آخر اینکه : اَگه واسه کسی اتفاقی افتاد اول به من اطلاع میدید ، و خودتون کاری نمی کنید ، حتی اَکه شهید شده باشه ، اَگه واسه من اتفاقی افتاد ، فرمانده بعد از من حسن میشه ، بعد حسن محمده ، بعد محمد جمشید ، بعد جمشید احمد ، یه هو ناصر خندید ُ و گفت ، ما هم که نخودی هستیم ، آقا قلعه قوند خندید ُ و گفت : نه می دونم واسه شما اتفاقی نمی افته ، یه لحظه من یاد خوابم افتادم آب سقاخونه امام رضا(ع) رو در مرحله اول به ناصر ُ و احمد ُ و علی ُ و محمد دادن و به ما گفتن شما تُو مرحله بعدی ، منتظر بمونید ، اسمتون رو دادن ولی نه واسه اولین پذیرایی ، واسه پذیرایی دوم واسه شما ۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️ نامه‌ی رئیس صدا و سیما به رییس شورای عالی فضای مجازی، اعتراض بخشی از حاکمیت علیه بخش دیگری از حاکمیت است ✍️ شهاب اسفندیاری، رئیس دانشگاه صدا و سیما 🔹نامه‌ی رئیس صدا و سیما به رییس شورای عالی فضای مجازی، نامه‌ی یک دستگاه فرهنگی علیه یک شرکت خصوصی نیست. بحث «بخش خصوصی» در این ماجرا اساسأ شوخی است. این نامه اعتراض بخشی از حاکمیت علیه بخش دیگری از حاکمیت است. موضوع هم روشن است: نمی‌توان در حکمرانی فرهنگی استاندارد دوگانه داشت. 🔹نمی‌توان از یک دستگاه انتظار داشت طبق ضوابط و مقررات قانونی عمل کند، و دستگاهی دیگر در همین میدان بدون رعایت این ضوابط و مقررات عمل کند. حکومت ملوک الطوایفی در عرصه فرهنگ نتیجه‌اش فروپاشی است. زوال و اضمحلال «مدیریت فرهنگی» است. در دولت قبل عده‌ای این «پروژه» را دنبال می‌کردند. 🔹باز شدن پای پول کثیف در سینما و نمایش خانگی، میدان یافتن آقازاده‌ها و دامادهای فاسد و دلال‌ها و نزول‌خوارها و رانت‌خوارانی که با اختلاس از صندوق‌های دولتی به اسم «بخش خصوصی» سینما را آلوده کرده و با دستمزدهای نجومی چهره‌های هنری را «جذب» می‌کردند، بخشی از همین «پروژه» بود. 🔹این «پروژه» ماهیت و اهداف سیاسی داشت. اصالتأ دغدغه فرهنگ و هنر و تکثر و کارآفرینی و بخش خصوصی پشت آن نبود. طراحان آن اهداف دیگری داشتند. نگاهشان به هنر و هنرمند هم کاملا ابزاری بود. از بخش خصوصی هم در حد «مهره» و «ویترین» کارهایشان استفاده می‌کردند. 🔹عجیب آن است که اکنون طراحان و بانیان آن پروژه سیاسی رفته‌اند، اما هنوز افرادی ذیل دولت جدید می‌خواهند امور را بر همان ریل‌هایی که قبلی‌ها کار گذاشتند پیش ببرند. غافل از اینکه این ریل‌ها اساسا به سمت مقصد دیگری طراحی و نصب شده. «این ره که تو می‌روی به ترکستان است». 🔹دوستانی که تصور می‌کنند موضوع نامه دکتر جبلی، بخش خصوصی و پلتفرم و این داستان‌ها است، به این پرسش فکر کنند: 🔹آیا در ایران بخش خصوصی می‌تواند بدون هیچگونه مجوز تولید، صد میلیارد خرج یک سریال امنیتی کند و بعد از آنکه بازیگر اصلی‌ به لشکر دشمن پیوست، بدون هیچ مجوزی آن را پخش کند؟ 🔹پ.ن: 🔹این نوشته نه اظهارنظر و داوری درباره‌ی محتوای سریال اخیر است، نه قضاوت و داوری درباره هنرمندان و عواملی که در این سریال و سایر آثار تولید و پخش شده در پلتفرم‌ها مشارکت کرده‌اند. موضوع و سطح دعوا فراتر از این حرف‌ها است. هنرمندان اغلب قربانی این دعوا هستند./ صفحه توییتری شهاب اسفندیاری @Rasad_tahlil
M: 🔴 آن سوی یک شانتاژ 👤 🔹هیجان زدگی و شانتاژ رسانه های انگلیسی به بهانه حمله به سفارت جمهوری آذربایجان در تهران، عجیب هست و نیست. 🔸 رویترز و بی بی بی سی فارسی، بلافاصله پس از انتشار خبر، ضمن برجسته سازی این ماجرای ظاهرا شخصی و ناموسی، سعی کردند ابعاد تروریستی- سیاسی به ماجرا داده و جنگ دیپلماتیک را انگاره سازی کنند. ✅ طبیعی است که ادعای فرد مهاجم درباره هفت ماه مفقودی همسرش، باید در تحقیقات روشن شود و با توجه به تابعیت همسر وی، نیازمند همکاری جمهوری آذربایجان است. 🔹 واکنش شتابزده و پرخاشگرانه دولت باکو در حالی است که اگر در این ماجرا، یک همکار سفارت جمهوری آذربایجان کشته و دو نفر مجروح شده اند، در حمله تروریستی به حرم شاهچراغ شیراز، ۱۳ ایرانی شهید و ۲۱ نفر مجروح شدند. و طبق بیانیه رسمی وزارت اطلاعات: 🔸 "عنصر اصلی هدایت و هماهنگ‌کننده این عملیات تروریستی، تبعه جمهوری آذربایجان بوده که از فرودگاه حیدر علی‌اف در باکو پرواز و از فرودگاه امام خمینی(ره) وارد ایران شده است. وی پس از رسیدن به تهران، خبر حضور خود را به عنصر هماهنگ‌کننده در جمهوری آذربایجان اعلام نمود". ✅ دولت باکو نه درباره میزبانی تروریست های ضد ایرانی توضیح درست و قانع کننده ای ارائه کرده، و نه درباره عدم رعایت اصل حسن همجواری و میزبانی اقدامات جاسوسی و خرابکارانه صهیونیست ها . (مانند تحرکات پهپادی و خرابکارانه علیه برخی تاسیسات در داخل ایران). 🔹اما درباره رویکرد رسانه های انگلیسی گفتنی است که انگلیسی ها، چند هفته قبل با سر و صدای بسیار و فراخواندن سفیر خود از تهران، سعی کردند با یک تیر، به چند هدف برسند: 🔸 هم رسوایی بازداشت جاسوس بزرگ خود (علیرضا اکبری) و اعدام وی را با شوک درمانی به حاشیه بیندازند؛ هم روحیه دیگر مزدوران را بازسازی کنند؛ و ضمنا با همراه کردن برخی دول اروپایی (مثل فرانسه و آلمان)، ایران را به جنگ سفارتخانه ای و دیپلماتیک تهدید کنند. ✅ نتیجه اما، بی اعتنایی مطلق ایران بود تا جایی که سفیر بریتانیای صغیر - همان که با جنجال فراوان رفته بود- چند روز قبل، بی سر و صدا و مخفیانه به تهران برگشت؛ تا خبط و سرشکستگی ۲۵ سال قبل در ماجرای میکونوس را تکرار نکرده باشند. 🔹 با شلوغ کاری رسانه های انگلیسی درباره ماجرای سفارت جمهوری آذربایجان، به نظر رسید که آنها می خواستند شکست فاحش دو هفته قبل را از مسیر دیگری جبران کنند. 💢 اما شناسایی و اعدام شدن جاسوس بزرگ و لو رفتن بخشی از شبکه ذکور، ضربه ای نیست که به این سادگی برای انگلیسی ها فابل جبران یا کتمان باشد؛ همچنان که شکست دوم، در تهدید به جنگ سفارتخانه ای.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا