رستم و سهراب ۰۰۰
داستان دنباله دار من و مسجد محل
قسمت پنجاه و نُهم
۰۰۰ وای حسن نگاه کن ، پوله پول ، یه پنجاه تومنی ، جمشید دولا شد ُ و داد زد حسن ؟ ناصر راست میگه ، پوله ، پنجاه تومنیه ، پول رو برداشتم دیدم یه پنجاه تومنی مُچاله شده رنگ پریده اس ، علی گفت این پول مال مردمه ، حرومه ، بزار جاش بمونه ، ناصر گفت چی بزار بمونه ، پول نداریم برگردیم خونه ، داره دیر میشه ، الانه که پدر مادرمون بیان دنبالمون ، احمد گفت : ناصر راست میگه ، خوب بیاید یه کار دیگه ایی بکنیم ، پول رو خرج می کنیم ، بعدش پنجاه تومن از طرف صاحب پول میندازیم تُو صندوق صدقات ، جمشید گفت فکر خوبیه حسن ، نه ؟ گفتم با اینکه ته دلم راضی نیستم ولی چاره ایی نداریم من هم قبول می کنم ، خُوب چاره دیگه ایی نداشتیم ، اول پنجاه تومنی دادیم ده تا بلیط اتوبوس خریدیم ، بعدش به پیشنهاد علی پنج تومنش رو انداختیم داخل صندوق صدقات ، اومدیم سوار اتوبوس بشیم دو تا جوون داشتن با هم حرف میزدن ، یکی به اون یکی گفت : عجب فیلمی بود ، کِیف کردم ، چه بِزن بِزنی داشت ، دومی پرسید ، اسمش چی بود ، اولی گفت : فکر کنم اسمش ده سامورایی بود ، آخرش دیدی سر اون آدم بده وقتی قطع شد چند متر پرید بالا ، اصلا" این سینما لیدو فیلم های خوبی میاره ، ما پنج تا به هم نگاه گردیم ، یه هو ناصر گفت : حسن بریم فیلم رو ببینیم ، تُو رو خدا ، جوون مادرت ، بعد نگاه کرد به بقیه ُ و گفت ، بریم بریم ، جوون مادراتون ، نمی دونم چی شد که دیدم داخل سینما لیدو نشستیم ُ و داریم فیلم ژاپنی ده سامورایی رو نگاه می کنیم ، دو ساعت و نیم فیلم جنگی و کاراته ایی و قشنگ کیف کردیم نفری یه ساندویچ با نوشابه خوردیم ، ته پول رو دراوردیم ، خوب شد بلیط اتوبوس رو خریده بودیم ، وقتی از سینما اومدیم بیرون هوا داشت کم کم تاریک میشد ، دلامون عین سرکه می جوشید ، هر چی اتوبوس به وصفنار نزدیکتر میشد ، نگران تر می شدیم ، وقتی رسیدیم سر کوچه ، دیدم داداش کوچیکم کریم داد زد کجا بودی بابا می خاد بکُشتت ، جمشید بابات درب مغازه خیاطی منتطرته ، تا حالا ده بار اومده در خونه ما ، ناصر ؟ حاجی گُل ممد دیوونه شده با اون چاقویی که پنیر می بُره دنبالته ، احمد بابات رفت کلانتری نعمت آباد اطلاع بده ، بیچاره گریش گرفته بود ، یه بار همه پدرا با وانت حاجی گل ممد رفتن درب هنرستان ، آقای الهی گفته بود که مدرسه ظهر تعطیل شده ، حسن مامان داره گریه می کنه ، با ترس رفتیم تُو کوچه دیدم مادرا جلوی خونه ما جمع شدن ، مادر جمشید تا چشمش به جمشید افتاد داد زد پدر سوخته کدوم جهنم دره ایی بودی ، دمپایی شو درآورد ُ و جمشید ُ و دنبال کرد ، مادر ناصر گفت ، بدو درب مغازه تا بابات سکته نکرده ، مادر احمد ، احمد رو بغل کرده بود ُ و داشت گریه می کرد ، مادر من تا چشمش به من افتاد گفت برو تُو خونه تُو پَستُو قائم شو ، که اگه بابات ببیندت پوستت رو می کَنه ، رفتم تُو خونه ، بابام رفته بود مغازه کفاشی ، چهار تا خواهرم ، از ترس می لرزیدن ، ولی سعی می کردن به من دلداری بِدَن ، مهری آبجی کوچیکم گفت : نترس داداش ، من نمی زارم بابا کتکت بزنه ، نیم ساعت که گذشت بابام اومد ، از عصبانیت عین لبو قرمز شده بود ، از مادرم پرسید ؟ این پدر سگ کجاست ؟ از پَستو داشتم نگاش می کردم ، دیدم دست انداخت ُ و کمربندش رو باز کرد ، مادرم درگوشی یه چیزی بهش گفت ، بابام داد زد برو کنار زن ، من باید یه درسی به این طوله سگ بدم که دیگه تکرار نکنه ُ و یادش نره ، انگار می دونست من داخل پستو قائم شدم ، یه راست اومد تُو پستو ، داد زدم ببخشید غلط کردم ، از زیر پاش دوئیدم بیرون ُ و پشت مادرم قائم شدم ، بابام کمربند رو ، تُو هوا چرخوند ُ و رو من فرود آورد ، مادرم دستش رو بُرد جلو ، کمربند گرفت به دست مادرم و من آخ ِ مادرم رو شنیدم ، خواهرهام گریه می کردن داداش کوچیکم مهدی دو دستی پای مادرمو گرفته بود ُ و صداش می کرد ُ و گریه می کرد ، خدایی از بابام خیلی می ترسیدم ، آبجی مهری ا یم که دو سال از من کوچیکتر بود و یه رابطه عاطفی خواصی نسبت به من داشت دوئید ُ و کمربند رو از دست بابام درآورد ، بابام وقتی دو تا دستش خالی شد با اون دست های کارگری ُ و قویش که از بچه گی با اونها کار کرده بود ، مادرم رو هول داد کنار و من رو گرفت ، اولش ، یه سیلی محکم بهم زد بعدش مثل تابلوی سردر سالن کُشتی هفت تیر تُو پارک شهر که در اون رستم ، سُهراب رو بالای سر بلند کرده و داره می کوبه رو زمین ، من رو بلند کرد بالای سرش و کوبید وسط اطاق روی زمین ُ و نشست روی سینه ام ُ و با یه صدای بلند ُ و کلفت ُ و به شددت عصبانی گفت : مرد اونه که قبل از تاریک شدن هوا پیش زن و بچه ُ و خانوادش باشه ، اون مردی که هوا تاریک بشه ُ و بیرون دنبال یَل لَلی ، تَلّ َ للی باشه مرد نیست ، نامرده ، فهمیدی نامرده۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی
خواب حضرت رقیه(س)۰۰۰
داستان دنباله دار من و مسجد محل
قسمت شصتم
۰۰۰ مرد نیست ، نامرده فهمیدی نامرده ، یه سیلی دیگه بهم زد ۰۰۰ ، یه هو دیدم محمد داره صِدام می کنه ، حسن ، حسن ؟ کجایی ، حواست کجاست ؟ باید بریم قبضه خمپاره رو واسه حمله آماده کنیم ، نزدیک غروب افتاب بود یه نگاه به اطراف انداختم وقتی مطمئن شدم همه جا خلوته به ناصر ُ و محمد اشاره کردم حرکت کنید ، اومدیم داخل نفر بر پی ام پی ، یه ماشین جنگی مثل تانگ که به جای لاستیگ شنی داشت یعنی چرخ های زنجیره ایی و فولادی ، یه درب پشتش داشت واسه سوار شدن نفر ، بالاش هم یه دریچه داشت واسه استفاده قبضه ، یه خمپاره صد و بیست تامپلای خوشگل روش نسب کرده بودیم ، توش بیست گوله گذاشته بودیم ، پنج تا گوله غنیمتی عراقی ، پونزده تا گوله ایرانی ، همه رو آماده کرده بودیم ، من ُ و محمد شروع کردیم به تمیز کردن قبضه ، یه هو ناصر گفت حسن من برم هم تجدید وضوع کنم هم یه کمی پارچه بیارم کمکتون کنم ، تعجب کردم ، کم پیش می اومد ناصر وضوع نداشته باشه ، بیشتر اوقات با قمقمه اش وضوع می گرفت ، یه نگاهی بهش انداختم خنده ملیحی کرد ُ و گفت : حسن تو دوست خوبی واسه من بودی مخصوصا" اَگه تُو ریاضی و زبان کمکم نمی کردی هیچ وقت کلاس سوم راهنمایی رو قبول نمی شدم ، گفتم : ناصر وظیفه رفاقتیم بود باید کمکت می کردم ، تو هم بودی به من کمک می کردی ، گفت نه راستش رو بخای اَگه تشویق تو نبود ، اَگه تو دست من ُ و جمشید نمی گرفتی و مسجد رادمردان نمی بُردی ما هیج وقت نه نماز خون می شدیم نه بسیجی ، دعوت ُ و تشویق تو بود که باعث شد ما الان لیاقت اینجا بودن رو پیدا کنیم ، پیش چِش محمد اومد جلو من رو بغل کرد بوسید گفت : خیلی دوستت دارم ، انقدر من رو گرم بغل کرد که احساس خوبی بهم دست داد راستش رو بخاید یه لحظه نور شهادت رو تُو چهره اش دیدم ، پیشونیش رو بوسیدم ، ناصر رو کرد به محمد ُ و گفت : داش ممد خیلی خوشحالم که اینجا با تو آشنا شدم ، لحظات خوشی رو با تو گُذروندم ، دَمت گرم ، دیدم اشک تُو چشم های ناصر حلقه زد ، قلبم شروع کرد تند تند زدن ، یه لحظه فکر کردم ناصر داره میره ، داره خداحافظی می کنه ، داره وصیت می کنه ، یه اشاره به محمد کردم ُ و گفتم : محمد بهتره منم با ناصر برم ، می خام وضوع بگیرم ، تو مشغول باش تا ما بریم ُ و برگردیم ، محمد به علامت رضایت سرش رو تندی تکون داد ُ و گفت باشه باشه حتما" ، با ناصر راه افتادیم به سمت منبع آب کوچیکی که داشتیم ، یه هو ناصر گفت حسن جان بیا یه قراری با هم بزاریم ، اولین بار بود که ناصر به این گرمی ُ و محبت به من می گفت (حسن جان) ، گفتم باشه چه قراری ، گفت هر کدوم زودتر شهید شدیم انور خط منتظر اون یکی بمونیم ، تنها نریم ، حسن جان من از تنهایی می ترسم ، بغلش کردم گفتم ناصر جان تو چرا امروز اینطوری شدی ؟ چرا اینجوری حرف می زنی ، اَگه جمشید اینجا بود حتما" می زد پس ِ سرت ، خندید ُ و دستش رو کرد داخل جیب پیرهن جنگیش ُ و چندتا کاغذ درآورد ُ و گفت ، دیشب یه خوابی دیدم ، ترسیدم واسه جمشید تعریف کنم واسه همین تُو کاغذ واسش نوشتم ، این رو بده بهش ، پرسیدم چرا خودت بهش نمیدی ؟ گفت خجالت می کشم چون با هم قرار گذاشتیم هیچ کدوممون تنهایی و بدون هم دیگه جایی نریم ، پرسیدم مَگه قراره جایی بری ، گفت دیشب خواب حضرت رقیه(س) رو دیدم ، اشاره کرد به یه سینی نورانی که یه پارچه سبز روش کشیده شده بود رفتم جلو فکر کردم سر مبارک باباش امام حسینه(ع) پارچه سبز رو زدم کنار یه هو دیدم سر خودمه که تُو سینی قرار داده شده ، از خواب پریدم ، فکر کنم امشب خبری بشه ، قول میدی اَگه تو زودتر رفتی منتظر من بمونی ، اَگه من زودتر رفتم منتظرت می مونم ، خندیدم گفتم ، پسر اون یه خوابه ، ناصر خندید ُ و گفت من همیشه خبرای خوش رو پیشاپیش تُو خواب می بینم ، بعد یه برگه دیگه بهم داد ُ و گفت ، اینم وصیت نامه منه ، زیاد خوش خط نیستم ، تو خودت واسه پدر مادر و آبجی کوچیکم بخون ، شاید کس دیگه ایی نتونه خطم رو بخونه ، گفتم ناصر این کارا چیه می کنی ، گریه ام گرفته بود ، به سختی خودم رو کنترل می کردم ، پلاک جنگی شو دراورد ُ و گفت حسن تُو خواب دیدم پلاک جنگیم گُم شد ، به من میگن تو شهید بی سر ُ و گمنامی ، نتونستم خودم رو نگه دارم زدم زیر گریه ، بغلش کردم ، بوسیدمش ، بوی گُل محمدی می داد ، گفتم من می رم وضوع بگیرم ، گفت من وضوع دارم می خواستم تجدید وضوع کنم ، پس تو تا داری وضوع می گیری من برم واسه تمیز کرد خمپاره پارچه بیارم ، گفتم باشه برو ولی خیلی مراقب باش ، گفت نترس به قول احمد بادمجون بَم آفت نداره داداش ، یه پنجاه قدمی از من دور شده بود ، داشتم وضوع می گرفتم ، یه دفعه صدای یه انفجار شدید اومد سریع خیز برداشتم ، دود سفیدی به هوا بلند شد ، ترکِش های ریز و دُرشت از بالای سرم رد شد ، داد زدم ناصر و دوئیدم۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📍 اجرای ۲۰۳۰ برای همه ممنوع است
🔹️ حمید رسایی: در جلسه مناظره معاونین روحانی و رییسی، خانم ابتکار برخی آموزشهای معاونت زنان ریاست جنهوری را اجرای سند ۲۰۳۰ دانستند و خانم خزعلی گفتند که "اگر" هم هست، اجرای با تحفظ است. خانم ابتکار معترض میشود که چطور برای ما ممنوع و برای شما مصلحت است!
لازم است به مسئولین سابق و فعلی یادآوری کنیم که اجرا سند ۲۰۳۰ حتی با تحفظ برای هیچ دولتی جایز نیست و در دولت آقای رییسی هم "اگر" به هر شکلی در حال اجراست، باید پاسخگو باشند.
امام خامنهای در این باره فرمودند:
«مسئله #استقلال هم که من گفتم، خیلی مهم است. حالا همین مسئله قضیّه سند ۲۰۳۰ از همین قبیل است؛ این مسئله استقلال است. حالا بعضیها میگویند آقا، مثلاً فرض کنیم ما تحفّظ دادهایم یا گفتهایم فلانچیزش را قبول نداریم؛ نه، بحث سر اینها نیست.
فرض کنیم در این سند، هیچچیز واضح بیّنی هم که مخالف با اسلام باشد وجود نداشته باشد -که البتّه وجود دارد؛ آنهایی که خیال میکنند ما گزارش درست نگرفتهایم؛ نه، گزارشهای ما گزارشهای درستی است- حرف من این است که نظام آموزشی کشور نباید بیرون کشور نوشته بشود؛ حرف من این است.
شما میگویید این مثلاً فرض کنید خلاف اسلام ندارد؛ داشته باشد یا نداشته باشد، اینجا ایران است، اینجا جمهوری اسلامی است، اینجا یک ملّت بزرگند.
نظام آموزشی ما را چهار نفر در یونسکو یا سازمان ملل یا فلانجا بنشینند بنویسند؟ چرا؟ این همان مسئله استقلال است. استقلال ابعادش تا اینجاها است.» ۱۷ خرداد ۹۶
یک نفر با شعر ضد انقلاب
طعنه زد ما خوب دوران داشتیم
بود مقصودش که ما دوران شاه
کشوری مثل گلستان داشتیم
آخرین بیتش در اینجا آمده
ما جوابی هم به ایشان داشتیم
«گرچه برچسبی ز اسلامی نبود
منتها کلی مسلمان داشتیم»
انقلاب ما خدایی بوده است
قبل از آن دوران شیطان داشتیم
اینکه مردم سال های سخت جنگ
خوش تر از این روزگاران داشتیم
خب دلیلش یکی و دوتا که نیست
فی المثل امثال چمران داشتیم
در کنار آن خمینی عزیز
همت و عباس دوران داشتیم
غالبا در سطح مسئولان مان
اطلاع از علم و ایمان داشتیم
کدخدا آن روزها رؤیا نبود
ما حقیقت را ز قرآن داشتیم
صبر ما مردم زیاد و خوب بود
آن زمان هم گرچه بحران داشتیم
صبر ما مردم الان هم نیست کم
غیر از این آنوقت وجدان داشتیم
در گرانی ها و ارز و جنگ و صلح
گر درون سفره یک نان داشتیم
نصف نان سهمیه همسایه بود
آن زمان عطر شهیدان داشتیم
تا دلار و سکه بالا می نمود
غصه بیمار کم جان داشتیم
محتکرها آن زمان کم بوده اند
کاسب منصف فراوان داشتیم
ملت و مسئول های مملکت
حرمت پیر جماران داشتیم
یک نفر می شد بنی صدر و ولی
یک رجایی بعد از ایشان داشتیم
آن زمان دشمن درون جبهه بود
درد بود و راه درمان داشتیم
این زمان دشمن درون خانه هاست
آن زمان در خانه مهمان داشتیم
سینمای آن زمان غربی نبود
آن زمان در جبهه اکران داشتیم
عرصه فرهنگ بی بنیان نبود
عزت از اسلام و ایران داشتیم
سید اهل قلم تا زنده بود
خوش قلم اندر قلمدان داشتیم
ملت ما این زمان هم خوب هست
چونکه ما بسیار طوفان داشتیم
رهبر ما نیز خوب و با خداست
ما مدد از رب سبحان داشتیم
چارده معصوم دارند آبرو
ما عنایت از امامان داشتیم
شاید امروز اندکی غافل شدیم
لیک ما ارث از بزرگان داشتیم
هست ملت همچنان با انقلاب
گرچه گاهی رأی لرزان داشتیم
دشمن میخانه رو بر جام داشت
ساقی اهل خراسان داشتیم
ساقی هشیار و باهوش و بصیر
پیر راه و مرد میدان داشتیم
گفت دشمن زهر می ریزد به جام
آن طرف مردان خندان داشتیم
ساقی میخانه صد هشدار داد
آن طرف امضای گرگان داشتیم
گر نمی شد خصم تضمین رفاه
جنس در میخانه ارزان داشتیم
چونکه دشمن وعده اش صادق نبود
اقتصادی نابسامان داشتیم
هر کجا بودیم ساقی را مطیع
پیشرفتی بس شتابان داشتیم
کاش ما یکدست در این میکده
امر ساقی روی چشمان داشتیم
گرچه مستان غالبا با ساقی اند
دور میخانه نگهبان داشتیم
ما در این میخانه مردانی بزرگ
مثل آن قاسم سلیمان داشتیم
لشکر مستان ساقی مردم اند
ما از اول شور مستان داشتیم
📝 علی شیرازی
l🚩السلام علیک یا أباعبدالله 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ #استاد_شجاعی
🔖 وقتهایی که خداوند حیا میکنه از حسابرسی بندهاش!
✦ویژه ولادت #امام_جواد علیه السلام
پرچم ما قصه دیروز یا امروز نیست
یادگاری از رفیقان شفیق آوردهایم
#حاج_قاسم_سلیمانی
💠صلوات خاصه امام جواد علیه السلام
🔹اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى عَلَمِ التُّقَى وَ نُورِ الْهُدَى وَ مَعْدِنِ الْوَفَاءِ وَ فَرْعِ الْأَزْكِيَاءِ وَ خَلِيفَةِ الْأَوْصِيَاءِ وَ أَمِينِكَ عَلَى وَحْيِكَ اللَّهُمَّ فَكَمَا هَدَيْتَ بِهِ مِنَ الضَّلاَلَةِ وَ اسْتَنْقَذْتَ بِهِ مِنَ الْحَيْرَةِ وَ أَرْشَدْتَ بِهِ مَنِ اهْتَدَى وَ زَكَّيْتَ بِهِ مَنْ تَزَكَّى فَصَلِّ عَلَيْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ وَ بَقِيَّةِ أَوْصِيَائِكَ إِنَّكَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ
💠⚜ #حرز_امام_جواد علیه السلام ⚜💠
🌸✨یا نُورُ یا بُرْهانُ یا مُبینُ یا مُنیرُ
یا رَبِّ اِکْفِنى الْشُّرُورَ وَ افاتِ الدُّهُورِ
وَ اَسْئَلُکَ النَّجاةَ یَوْمَ یُنْفَخُ فِى الصُّور✨🌸
🌸🔮آیت الله بهجت می فرمایند:من در مورد ختومات از استادم مرحوم آیت الله قاضی چیزی نمی پرسیدم، اما گاهی خود ایشان می فرمودندکه این دعا از جمله سه عمل را:
💟🔻دفع بلایا
💟🔻دفع چشم زخم
💟🔻دفع سحروجادو
را از بین می برد
❇️توسل به #امام_جواد(علیه السلام)❇️
📌بسیار دیده و شنیده شد که افراد برای امور مادی، مانند خرید خانه و ماشین و رزق و ازدواج، از آیت الله سید عبدالکریم کشمیری (قدس الله روحه) راهنمایی می خواستند.
📌ایشان می فرمود: «سوره یس بخوانید و ثواب آن را به امام جواد(علیه السلام)تقدیم کنید، حاجت شما را خواهند داد .
📌گاه امر میکرد صلوات برای حضرتش هدیه کنند و آن را در توسل به این امام کریم مجرب می دانست.
✅نماز بسیار مجرب امام جواد(علیهالسلام) برای حاجات
📌این نماز سرچشمه جود و کرم است.
📌خیلی از عرفا جهت برآورده شدن امور دنیوی سفارش به خواندن نماز امام جواد(علیه السلام) کردن،روایتهای بیشماری از حاجت گرفتن افراد از نماز توسل به جواد الائمه نقل شده است.
📌این نماز نه تنها برای گرفتن حاجت امور دنیوی بلکه برای دور کردن بلا، گرفتاریها و ازدواج هم سفارش به خواندنش شده است
📌این نماز دو رکعت است و در هر رکعت حمد یک مرتبه و توحید70مرتبه است.
خدایا
💠به حق امام جواد(علیه السلام)
🌼تمام مریضها راشفا
🌿تمام مشکلات راحل
🌼تمام خانه هارا غرق در
🌿شادےو سرورکن
ایتا
🌎 @shahidmostafamousavi
سروش
https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
splus.ir/900404shahidmostafamousavi
روبیکا
https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV
💐💐💐💐صبح را با آیت الکرسی آغاز میکنیم برای سلامتی وتعجیل درظهورآقاامام زمان 💐💐💐💐
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
🍃🌸اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ🌸🍃
🍃🌸من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ🌸🍃
🍃🌸منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ🌸🍃
🍃🌸لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ🌸🍃
🍃🌸فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🌸🍃
🍃🌸اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ🌸🍃
🍃🌸أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ🌸🍃 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸دعای سلامتی امام زمان عج
*🌺اللهمّ کُنْ لِولِّیکَ الحُجّةِ ابنِ الحَسن،صَلواتُک عَلیهِ وَعَلی ابائِه،فِی هذِهِ السّاعَةِ وفِی کُلّ ساعَه،ولیّاًً* *وحافظاً،وقائداًوناصراً، ودلیلاًوعینا، حتّی تُسکِنه ارضَکَ طَوعاً، وَتُمَتِعَه فِیها طَویلا......🌼🌼🌼🌼
🌸🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌸🌸🌸
امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
مقام معظم رهبری
ادمین تبادلات.ایتا
@mousavi515
کانال
@shahidmostafamousavi
کانال استیگر.عکس نوشته ها
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
https://chat.whatsapp.com/DBfOUQlaCEXKPQMYfQRhZa
میلاد حضرت جوادالأئمه علیه السلام، بابرکت ترین مولود عالم را خدمت شما خواهران عزیز تبریک میگویم. 💐💐💐💐💐💐💐💐
#امام_جواد_علیه_السلام
♦️ راهِ همراهی با اهلبیت "علیهمالسلام" در دنیا و آخرت در کلام نورانی إبن الرضا "علیهماالسلام"...
اسماعيل بن سهل گويد:
خدمت امام جواد عليه السلام نوشتم، چيزى به من تعليم فرماييد كه اگر آن را بگويم (بخوانم) در دنيا و آخرت با شما اهلبیت "علیهمالسلام" باشم.
حضرت به خط خود نوشتند:
اَكْثِرْ مِنْ تِلاوَةِ «إنّا أنزَلْناهُ» وَ رَطِّبْ شَفَتَيْكَ بِالأسْتِغْفارِ؛
🔹سـوره «قدر» را زياد بخوان
و لبهايت به گفتن استغفار « تَر » باشد (بسيار استغفار كُن).
📚ثواب الاعمال، ص ١٩
ایتا
🌎 @shahidmostafamousavi
سروش
https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
splus.ir/900404shahidmostafamousavi
روبیکا
https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV
✫⇠#خاکریز_اسارت(۲۲۴)
✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی
💢قسمت دویست و بیست و چهارم:اردوگاهی در دلِ پادگان زرهی
♦️موانع و سیم خاردارهای اطراف اردوگاه خیلی کمتر از تکریت ۱۱ بود. راحت میشد بیرون اردوگاه رو از لابلای سیم خاردارها دید. تا چشم کار میکرد در اطراف ما تانک و توپ و نفربر بود. متوجه شدیم که اردوگاه وسطِ یکی از پادگانهای زرهی#سپاه_پنجم عراقه و شاید علت کمی موانع اطراف هم همین بود که فرضاً اگه اسیری موفق به فرار بشه تازه میفته وسط پادگان و راه فراری وجود نداشت. گر چه اصلاً موضوع فرار جزو محالات بود.
🔹️برجکهای دیدبانی مختلف و اون همه تانک و توپها و نفرات، مجالی برای فرار باقی نمیذاشت. دلیل اینکه به این اردوگاه کوچک ملحق میگفتن این بود که اردوگاه اصلی(بعقوبه ۱۸) متشکل از ۵ سوله بزرگ بود که در نزدیکی ما قرار داشت و در هر کدوم حدود هزار نفر از اسرای پایان جنگ و بعد از پذیرش قطعنامه در اونها جای داده بودن و اردوگاه ما که ویژه تبعیدیها بود از همه کوچیکتر بود و کلاً دو بند داشت وهر بند شامل سه آسایشگاه به استعداد تقریبی ۱۰۰ نفر در هر آسایشگاه بودیم. لذا اسم این اردوگاه رو گذاشته بودن ملحق بعقوبه ۱۸. یعنی ما از الحاقات اردوگاه ۱۸ بودیم. یه زندان هم در مجاورت ما بود که بهش میگفتن قلعه و تعدادی اسیر هم اونجا بود.
🔹️با ورود به این اردوگاه و نزدیک شدن جنگ به سال پایانی خود، شرایط برای ما مقداری بهتر شد و فشارها برداشته شد. بیشتر اوقات روز اجازه داشتیم توی هواخوری قدم بزنیم و درِ آسایشگاها یکی دو ساعت مونده به غروب بسته می شد و تا روز بعد یکی دو ساعت از آفتاب گذشته داخل بودیم و بقیه روز آزاد بودیم که داخل آسایشگاها باشیم یا بیرون قدم بزنیم. همین آزادی مشکلِ همیشگی توالت در اردوگاه تکریت یازده رو برامون حل کرد و فرصت کافی برای استفاده از سرویسهای حموم و توالت داشتیم و یه حموم یا توالت رفتن راحت دیگه یه آرزوی دست نیافتنی نبود. از این بابت خیلی خوشحال بودیم و احساس راحتی میکردیم.
💥کمکم مداد و دفتر هم که از آرزوهای دیرینه ما بود و نزدیک به سه سال از اون محروم بودیم بعد از مدتی اینجا آزاد شد و قرآن به تعداد کافی وجود داشت...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
ایتا
🌎 @shahidmostafamousavi
سروش
https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
splus.ir/900404shahidmostafamousavi
روبیکا
https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯