💠رؤیای بزرگ چهل سال بعد❗️
🔹️وقتی دهه شصت حتی سیم خاردار را هم وارد می کردیم اگه کسی می گفت چهل سال دیگه غرب و شرق از موشک ها و پهپادهای شما حساب خواهند برد و مشتری تسلیحات جمهوری اسلامی ایران می شوند همه به طنز می گرفتند....
🔹️اما با انگشت اشاره یک سید شجاع و دانشمند این رویا محقق شد...
🔹️امروز همون سید عزیز و رهبر بینظیر میگه باید کاری کنیم چهل سال دیگه اگه کسی بخواد از جدیدترین دستاوردهای علمی مطلع بشه باید زبان فارسی را یاد بگیره...
🔹️حالا به جمله شگفت آوری از ایشان دقت کنید:
آنچه که بنده در ذهن خودم، در مقابل چشم ذهنی و عقلی خودم مشاهده میکنم از آیندهی کشور و از آیندهی ملت و از پیشرفت دانش این کشور، خیلی بیشتر از آن چیزی است که در این حدسیات متعارف اظهار میشود یا فکر میشود، واقعاً خیلی بیش از این حرفها.
۱۴۰۱/۱۱/۱۰
#نعمت_انقلاب
#دهه_فجر
@shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴فرصت را دریابیم...
▪️تا در این دنیا هستیم دستمان باز است میتوانیم خیلی کارها کنیم...
@shahidmostafamousavi
🔹 آیت الله حائری شیرازی 🔹
💎 اگر کسی وضع زندگیاش خوب نیست، از امام جواد حاجت بگیرد. امام جواد مدینه بود. امام رضا در ایران و در مرو بود. برای امام رضا خبر آوردند که خادمها هر وقت میخواهند پسرشان را از خانه خارج کنند از در پشتی میبرند تا فقرا نفهمند که ایشان دارد میرود و درخواستی بکنند.
💎 حضرت نامهای به پسرش امام جواد نوشت: «به من رسیده است که تو از درب کوچک بیرون میروی. به حق من بر تو که بیرون نروی مگر از درب بزرگ و همراه خودت درهم و دینار فراوان بردار و هر کس در راه از تو درخواست کرد به او عطا کن». این سفارش بابایش است که کسی از تو محروم نشود! از این جهت وقتی محتاج هستی، گرفتار هستی، کمبود داری برو سراغ امام جواد.
💎 دو رکعت نماز برای امام جواد بخوانید و از ایشان بخواهید گرفتاریهایتان را رفع کند. خدا برای ما، دوازده امام گذاشته. «قد علم کل أناس مشربهم؛ هر گروهی بدانند از کجا آب میخورند». آن که بدهکار است بداند مَشربش امام جواد است؛ مَشکش را برود آن جا پر بکند. فقه میخواهد برود سراغ امام صادق....
ولادت امام جواد محضر حضرت ولیعصر (عج) و شیعیان مبارک باد.
اللهم عجل لولیک الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دعوت چهره به چهره و شبانه از کارتنخوابها برای اسکان در مصلی نماز جمعه توسط امام جمعه ملکشهر 👏
🌏 #تخریبچی👇
🆔 @takhribchi110
📛 احمق ها ؛ به قول قدیمیها سه کله پوک 📛
حدود ۴۴ سال است که سردمداران آمریکائی هر۶ماه یکبار وعده سرنگونی جمهوری اسلامی رامیدهند اما یکی پس ازدیگری به خانه قبر سرازیر میشوند .
🔺این احمقها ازاول انقلاب ؛ فتنه گری؛ شورشهای گروهکی ؛ جنگهای خلقِ کُرد ؛ خلق مسلمان ؛ خلق عرب ؛ منافقین ؛ توده ای ها ؛ چریکهای فدایی خلق ؛ کودتای نقاب (مشهور به نوژه ) حمله به طبس ؛ ترور مردم کوچه وبازار وحزب اللهی ؛ جنگ تحمیلی ۸ ساله ؛ فتنه ۷۸ ؛ ترور دانشمندان هسته ای ؛ فتنه وانقلاب رنگی ۸۸ ؛ تاسیس داعش سال ۹۰ ؛ جنایت دراویش در سال ۹۶ ؛ موج سواری بنزین درسال ۹۸ ؛ بشهادت رساندن حاج قاسم عزیز دردی ماه ۹۸ وبلاخره اغتشاشات شهریور ۱۴۰۱ رابه ملت ایران تحمیل نمودند وهردفعه بایک آبروریزی شکست خورده وپوزه آنها بخاک مالیده شد .
وآخرین ترفند آنها جنگ ترکیبی پیچیده بود که میخواستند مردم را ناامید ومثلا نظام را سرنگون کنند که به مدد الهی اینبار نیز مفتضح شدند .
🔺اگر جنایات آمریکارا طی سالهای گذشته مرورکنیم میبینیم که این سه رئیس جمهورآخری باتاکتیکهای جدید ؛ فشارهای مضاعفی به ملت ایران وانقلاب اسلامی روا داشته اند که جنگ ترکیبی به همراه تحریمهای فلج کننده ازجمله اقدامات وحشیانه سیاستمداران آمریکائی بوده است .
🔺جنگ ترکیبی ازسال ۲۰۰۲ برعلیه ملت ایران آغاز گرفت که اوج آن دراعتشاشات اخیر مشاهده گردید که هیچ غلطی نتوانستند بکنند .
🔺بفرموده امام صادق علیه السلام : خدارا شکر که دشمنان ما ازاحمقها آفریده شدند .
🔺 امروز با توجه به رویکرد دولت انقلابی ومردمی ؛ دشمنان خارجی بویژه آمریکائیها وغرب امید نفوذ دردولتمردان ایرانی را ازدست داده وچاره ای جز احترام به حقوق ملت ایران ندارند .
🔺آمریکائیها وقتی دیدند که آخرین تیر آنهاهم اثری نداشته وبه سنگ خورده است درپایان اغتشاشات در۵ مرحله بویژه سفیر سوئیس خواهان دوستی و مذاکره باایران درخصوص برجام ومسائل دیگر شده اند که مهمترین انها موضع گیری روز گذشته رابرت مالی نماینده آمریکا در خصوص ایران بوده است .
🔺وحرف آخر 👈 این انقلاب پاینده است ودر۲۲ بهمن امسال نیز مردم ایران با حضور پرشورخود به دشمنان انقلاب ثابت خواهند کرد که آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند و ان شاءالله این پرچم بدست صاحب اصلی آن تحویل داده خواهد شد .
۱۲ بهمن ۱۴۰۱ فرهادنیا
@shahidmostafamousavi
💐💐💐💐صبح را با آیت الکرسی آغاز میکنیم برای سلامتی وتعجیل درظهورآقاامام زمان 💐💐💐💐
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
🍃🌸اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ🌸🍃
🍃🌸من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ🌸🍃
🍃🌸منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ🌸🍃
🍃🌸لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ🌸🍃
🍃🌸فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🌸🍃
🍃🌸اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ🌸🍃
🍃🌸أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ🌸🍃 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸دعای سلامتی امام زمان عج
*🌺اللهمّ کُنْ لِولِّیکَ الحُجّةِ ابنِ الحَسن،صَلواتُک عَلیهِ وَعَلی ابائِه،فِی هذِهِ السّاعَةِ وفِی کُلّ ساعَه،ولیّاًً* *وحافظاً،وقائداًوناصراً، ودلیلاًوعینا، حتّی تُسکِنه ارضَکَ طَوعاً، وَتُمَتِعَه فِیها طَویلا......🌼🌼🌼🌼
🌸🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌸🌸🌸
امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
مقام معظم رهبری
ادمین تبادلات.ایتا
@mousavi515
کانال
@shahidmostafamousavi
کانال استیگر.عکس نوشته ها
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
https://chat.whatsapp.com/DBfOUQlaCEXKPQMYfQRhZa
🌹امام علے عَلَیهِ السّلام فرمودند:شَرُّ النّاسِ مَنْ يَخْشَى النّاسَ فى رَبِّهِ وَ لا يَخْشى رَبَّهُ فِى النّاسِ؛
♦️بدترين مردم كسانى هستند كه در اطاعت از خدا از مردم بترسند ولى در اطاعت ازمردم از خدا نترسند.
📚غررالحكم، ج 4، ص 176، ح 5740
📡حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید
🔴 آیت الله شاه آبادی پسر آیت الله العظمی شاه آبادی ره: از دورانی که در نجف در خدمت حضرت امام قدس سره بودم، خاطرهٔ جالبی را به یاد دارم.
♦️قبل از تشریف فرمایی امام به نجف، شبی در خواب دیدم که در ایران، آشوب و جنگ است، مخصوصا در خوزستان. سر تمام نخلهای خرما یا قطع شده بود و یا سوخته بود، و در این جنگ یکی از نزدیکان من شهید شده بود -و البته بعدها برادرم حاج آقا مهدی در جنگ شهید شد- جنگ که خیلی طولانی شده بود، با پیروزی ایران تمام شد. در تمام مدت خواب، من چنین تصور میکردم که جنگ میان حضرت #سیدالشهداء و دشمنانش است. وقتی که جنگ تمام شد، پرسیدم « آقا #امام_حسین علیه السلام کجایند؟» طبقهٔ بالای ساختمانی را نشان دادند که دو اتاق داشت. یکی درسمت راست و دیگری در سمت چپ، من به آنجا رفتم و خدمت حضرت #سیدالشهداء مشرّف شدم و عرض ادب کردم.
♦️در همین حین از خواب بیدار شدم. پس از تشریف فرمایی امام به نجف، این خواب را برای ایشان تعریف کردم. ایشان تبسمی کردند و فرمودند: «این جریانها واقع خواهد شد.»
عرض کردم: «چطور آقا؟»
فرمودند: «بالاخره معلوم میشود این بساط.»
♦️من دوباره اصرار کردم و سرانجام ایشان فرمودند: «من یک نکته به تو میگویم ولی باید تا زمانی که من زنده هستم، جایی بیان نشود. زمانی که در قم در خدمت مرحوم والدت بودم، بسیار به ایشان علاقه داشتم، به طوری که تقریبا نزدیکترین فرد به ایشان بودم و ایشان هم مرا نامحرم نسبت به اسرار نمیدانستند. روزی برای من مسیر حرکت و کار را بیان کردند. حالا البته زود است و تا آن زمان که این مسیر شروع شد، زود است، اما میرسد.
♦️این حرف امام تا وقوع انقلاب و پس از آن و نیز جنگ ایران و عراق به یاد من نماند، یعنی اصلا آن را فراموش کرده بودم. تا اینکه زمان جنگ فرا رسید. در طول جنگ من بارها به جبهه رفتم.
در یکی از این سفرها بود که ناگهان چشمم به نخلستانهایی افتاد که سرهای نخلها یا قطع شده و یا سوخته بودند. در آن زمان به یاد همان خواب افتادم و صحبتهایی که امام در خصوص آن فرموده بودند.
♦️اوضاع تقریبا همانطور که دیده بودم، پیش رفت تا اینکه در اردیبهشت ۱۳۶۳ برادرم حاج آقا مهدی به شهادت رسید و دوباره به یادم آمد که حضرت امام فرموده بودند که تمام جریانهای خواب من اتفاق خواهند افتاد.
📚منبع: #کرامات_امام_خمینی به نقل از پا به پای آفتاب، ج۳، ص۲۶۰.
ایتا
🌎 @shahidmostafamousavi
سروش
https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
splus.ir/900404shahidmostafamousavi
روبیکا
https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV
📡حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید
✫⇠#خاکریز_اسارت(۲۲۵)
✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی
💢قسمت دویست و بیست و پنجم:دموکراسی در اسارت
🍂هیچ چیز به اندازه#آزادی عمل داشتن حتی در زندان و اسارت برای آدم لذتبخش نیست. در اردوگاه جدید، گر چه هنوز محدودیتای فراوانی وجود داشت، اما محدودیتای زیادی هم برداشته شده بود. دورِ هم نشستن آزاد شد. برای جلسات و کلاسهایی که داشتیم، سختگیری نمیکردن. نماز جماعت محدود هم کمکم برگزار میکردیم و به تدریج مراسم دعا در گروههای کوچیک خونده میشد و اونها هم زیر سبیلی رد میکردن و حساسیت نشون نمیدادن.
🔸️تو اردوگاه تکریت۱۱ تمامی ارشد ها تحمیلی از طرف بعثیها بودن و اولویت با عربها بود و به جز تعداد کمی مثل محمود میری ارشد آسایشگاه هفت، اکثرِ ارشد آسایشگاهها برای بچهها دردسر ساز بودن. امّا در ملحق ۱۸ همون روزِ اول افراد شاخص هر آسایشگاه با مشورت هم یکی از بهترین و قویترین افراد به نام علی گلوند از بچه های کرج رو بعنوان ارشد معرفی کردن و بچه ها هم همه با ایشون همکاری میکردن.
🍏من توی آسایشگاه یک بودم. تعدادی از افراد شاخص مانند مرحوم مهندس اسدالله خالدی از تهران ، احمد چلداوی از خوزستان و عبدالکریم مازندرانی از گلستان و محمد خطیبی از مازندران و هاشم انتظاری از مشهد حضور داشتن با پیشنهاد من و تایید دوستان، یکی از دوستان مشهدی بنام جعفر شد ارشد آسایشگاه یک.
💥آسایشگاه دو هم سید رسول حسینی شد ارشد و کارها با روال منظمی پیش میرفت. با بند دو چندان ارتباطی نداشیم. فقط گهگاهی بعضی از افراد دو بند با اجازه عراقیها می رفتن یکدیگه رو خیلی کوتاه مدت میدیدن و سریع برمیگشتن. عراقیها در این اردوگاه خیلی دخالت نمیکردن و خبری از شکنجه و کتککاری نبود. این آزادی عمل نسبی باعث شد بچهها به فکر فعالیتهای علمی و فرهنگی بیفتن و در هر آسایشگاهی یک شورای فرهنگی تشکیل شد. فعالیت فرهنگی در قالب سخنرانی، کلاس، تئاتر، مجله نویسی و غیره که بعد از قطعنامه در اردوگاه ۱۱ شروع شده بود و بچهها تجربیات خوبی رو با خودشون همراه آورده بودن؛ اینجا که زمینه مناسبتر بود ، رنگ و بوی خاصی گرفته و گسترش یافت...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
ایتا
🌎 @shahidmostafamousavi
سروش
https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
splus.ir/900404shahidmostafamousavi
روبیکا
https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
سیب زمینی و پیاز۰۰۰
داستان دنباله دار من و مسجد محل
قسمت شصت و سوم
۰۰۰ولی احساس کردم غیر مستقیم تحدیدم کرد ، حالا موندم قبول کنم یا نه ، نظر شما چیه ؟ گفتم به نظر من اَگه پیش داوری نکنی بهتره اول برو با دکتر فروزنده دوست فرمانده حوزه صحبت کن بعد تصمیم بگیر ، آقای افگاری گفت : من بیست سال خودم فرمانده پایگاه بودم و بیش از بیست ُ و دو سه تا حُکم فرماندهی از سپاه دارم ، قبلا" معاون فرمانده حوزه مقاومت فرهنگیان بودم ُ و معاون برادر غاربی فرمانده حوزه بسیج فرهنگیان و تجربه لازم رو واسه این کار دارم ، ولی حرفای آقای باصری تُو دلم نشست و جذبم نکرد فکر کنم نگرانه من با سابقه ایی که دارم فرماندهی بسیج مسجد رو ازش بگیرم ، گفتم : نه اصلا " اینطور فکر نکن ، این غیر ممکنه که برادر باصری یه همچین فکری کرده باشه ، حتما" شما اشتباه می کنی ، این حرف رو دیگه هیج جا نزن که اصلا" حرف خوبی نیست ، آقای افکاری گفت آقای عبدی من تحصیلاتم تُو علوم پرورشی بوده ُ و سال ها روانشناسی خوندم با افراد و اولیای زیادی مشاوره داشتم ، تُو جلسات زیادی برای مردم و هئیت ها سخنرانی کردم ، تجربه به من میگه که اشتباه نمی کنم ، گفتم نه با شناختی که من از برادر باصری دارم مطمئنم که اشتباه می کنی چون به قول شهید بهشتی ما عاشقان خدمتیم نه تشنگان قدرت ، کسایی مثل من و شما و سید و آقای باصری به عشق خدمت اومدیم نه برای سود شخصی یا خدایی نکرده واسه هدف خواص دیگه ایی ، یه هو حاج آقا دلبری پرسید راستی آقای عبدی از بچه ها شنیدم که اون فرد داخل عکس کنار شهید جمال عشقی شمائید درسته ، گفتم بله حاج آقا درسته ، خودم هستم ، گفت : کار خدارو ببین بعد چهل سال شما رو از اون سر شهر آورده این سر شهر تا خبری از شهید به خانوادش بدی ، پیش خودم گفتم حاج آقا چی داره میگه ، مگه من از شهید جمال عشقی خبری دارم که بگم ، حاج آقا دلبری ادامه داد آخه مملی کوچیکه تُو خواب دیده که دایی محمدش بهش گفته دوستم که دستمال یزدی من پیششه و تُو عکس کنار من وایساده ادرس خونه من رو میدونه ، اون شما رو می یاره پیش من ، با تعجب گفتم بله من هم قبلا" این مطلب رو شنیدم ولی چه عرض کنم ، چون چیزی از چهل سال قبل یادم نمی یاد آخرین چبزایی که یادمه واسه لحظاتی قبل از زخمی شدنم در شب حمله عملیات بیت المقدس هفت ِ که اون هم واسم مُبهمه چون موج انفجار و تَرکش کار خودش رو کرده بود ُ و غرق خون ُ و گِل بودم و چیز زیادی یادم نمی یاد ، داشتم صحبت می کردم که آقای باصری وارد اطاق شد ، سلام علیک کرد ُ و پرسید ، برادر افکاری رفتی پیش دکتر فروزنده دوست ؟ آقای افکاری پاسخ داد نه ، می خام امشب بعد از نماز برم پیشش ، آقای باصری یه خنده عجیبی کرد ُ و گفت : چه خوب ، دکتر منتظر شماست ، آقای افکاری یه نگاهی به من کرد ُ و یه شونه ایی بالا انداخت ، پیش خودم گفتم خدا کنه آقای افکاری اشتباه کرده باشه ، چون اصلا " به آقای باصری نمی یاد که اهل ِ این بازی ها باشه ، چیزی به شروع جلسه چهارشنبه های هیت اُمنای مسجد نمونده بود که آقای دکتر با دوستاش وارد شدن ، فقط مونده بود آقای ولی زاده ، حاج آقا دلبری مش قربون رو صدا زد ُ و گفت برو دنبال آقای ولی زاده و بگو جلسه دیر شد زود بیا ، آقای دکتر قبل از اینکه جلسه به صورت رسمی شروع بشه گفت : تا آقای ولی زاده نیومده بگم که من امروز پیش جناب شهردار بودم ، قرار شد اکیپ شهرداری روز شنبه بیان ُ و کار رو شروع کنن اول هم باید این تابلوی بزرگ قدیمی رنگ ُ رو رفته رو از روی دیوار بکنن ُ و دور بندازن ، یه هو سید گفت : دُکی جوون بازم نیومده شروع کردی ، این تابلو دور انداختنی نیست ُ و جزء میراث ماندگار این مسجد و این محل و این مملکته تا امثال من ُ و این آقایون هستند کسی حق نداره میراث با ارزش این مملکت رو دور بریزه مگر از روی جنازه ما رد بشه ، یه هو یکی از هم پیاله ایی های دکتر پرید وسط حرف سید ُ و گفت : منظور آقای دکتر اینه که این تابلو عمرش تموم شده باید بره یه جای تمیز تُو انبار مسجد و بعنوان یادگاری حفظ بشه ، آقای باصری گفت : یعنی اینکه تُو انباری انقدر خاک بخوره تا بپوسِه ، دکتر خندید ُ و گفت : خوب هر چیزی یه روزی عمرش تموم میشه حتی ' عمر من و شما ، سید پرید وسط حرف ُو گفت : البته عمر خدا ُ و نشونه های خدا هیچ وقت تموم نمیشه و همیشه ماندگارن حتی ' اَگه دشمنای خدا نپسندن ، دکتر گفت : یعنی می خاید بگید ما دشمن خدائیم ؟ کار خدا همین لحظه آقای ولی زاده وارد اطاق شد و سلام کرد ، حاج آقا که دنباله یه بهونه می گشت که به غائله خاتمه بده گفت خوب شد آقای ولی زاده هم اومدن حالا جلسه رو رسمی شروع می کنیم ۰۰۰ شنبه صبح صبحانه خورده بودم حوالی ساعت نُه بود عیال گفت سیب زمینی و پیازمون تموم شده برو از سر کوچه مسجد بخر۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی
با ال علی(ع) هر که در افتاد وَر افتاد ۰۰۰
داستان دنباله دار من و مسجد محل
قسمت شصت و پنجم
۰۰۰و با دیلم فولادی داشتن به جای باز کردن پیچ های تابلوی امام رضا(ع)اون رو کج می کردن انداختم دیدم دِیلم بین دیوار ُ و تابلو گِیر کرده و گوشه بالای تابلو کج شده ، خیلی فشار آوردن که دِیلم رو در بیارن اما نتونستن دکتر از پائین داد زد دوتایی با هم دیلم رو بگیرید ُ و بکشید ، دوتایی دیلم رو محکم گرفتن ُ و کشیدن یه دفعه دِیلم رها شد ُ و دوتایی از روی چهار پایه چرخ دار پرت شدن پائین ، یکی شون افتاد روی سر دکتر که پائین چهار پایه وایساده بود ُ و هی داد می زد زود باشین تا این پسره ، مملی پیداش نشده تابلو رو بکنید ُ و بندازیدش پائین ، سر دکتر بد جوری خورد به کف حیاط مسجد ُ و خون زد بیرون ُ و دکتر بیهوش شد ، مش قربون که رفته بود واسه کارگرا صبحونه بیاره سینی صبحونه تو دستش داشت از درب شبستون خارجمی شد تا صحنه حادثه رو دید سینی صبحونه رو انداخت رو زمین و دو دستی زد تُو سرش ُ و داد زد یا حضرت عباس(ع) بیچاره شُدیم ُ و دوئید ، رفتم به طرف کارگر اولی که با پا افتاده بود دیدم ناله می کنه یه نگاه به پاش انداختم پاش از ناحیه ساق شکسته بود ُ و نوک استخون شلوارش رو پاره کرده بود ُ و زده بود بیرون ، کارگر دومی که شانس آورده بود ُ و افتاده بود رو دکتر دست راستش شکسته بود ُ و داشت ناله می کرد ، زودی زنگ زدم به اورژانس ُ و درخواست امبولانس کردم ، اونم نه یکی بلکه دوتا ، رفتم سُراغ دکتر ، سرش غرق خون بود ولی نفس می کشید ، به مش قربون گفتم زودی پارچه تمیز بیار ، گفت آخه پارچه تمیز از کجا بیارم ، دیدم خون ریزی شدید شد ، یه یا حسین(ع) گفتم ُ و یه نوار از گوشه بیرق آقا پاره کردم ُ و محکم بستم دور سر دکتر ، دیدم از دهن دکتر خون خارج میشه پرسیدم مش قربون پنبه تمیز داری گفت آره دارم گفتم برو سریع بیار یه دونه هم چنگال بیار ، داد زد چنگال دیگه می خای چیکار ، گفتم تو بیار کارت نباشه ، خون ریزی سر کم شده بود ، دهان دکتر رو باز کردم دیدم پر خونه پنبه رو پیچیدم دور چنگال ُ و خون های لخته شده داخل دهان ُ و گلوی دکتر رو خارج کردم ، مش قربون با نگرانی پرسید واسه چی این کارو می کنی ، گفتم خون لخته شده جلوی تنفس رو می گیره با پنبه خارجش می کنم که دکتر کمبود اکسیژن پیدا نکنه و به کُما نره ، مردم از بیرون مسجد ریخته بودن تو حیاط مسجد بیست دقیقه کشید تا اورژانس برسه اون هم یه آمبولانس ، اول دکتر ُ و کارگری رو که پاش شکسته بود رو زود انتقال دادن به ببمارستان لقمان حوالی میدون قزوین ، اون کارگری رو هم که دستش شکسته بود ماشین شهرداری بُرد ، پیش خودم گفتم : با ال علی(ع) هر که درافتاد ، وَر افتاد ، چکُش و پیچ گوشتی رو از مش قربون گرفتم ُ و رفتم بالای چهارپایه چرخ دار ، مش قربون داد زد ، آقای عبدی بپا شما هم نیفتی ؟ گفتم مش قربون نترس بین خدا ُ و جدا یه نقطه فرقِه ، خدا می دونه کدوم بندَش می خاد بسازه و کدوم بندَش می خاد خراب کنه ، شروع کردم با چکُش گوشه کج شده تابلو رو صاف کردن ، یه هو مملی کوچیکه هراسون اومد تو حیاط مسجد ُ و داد زد عمو تُو رو خدا نَکنش ، تو رو جوون مادرت نَکنش ، بذار باشه ، خرابش نکن ، گفتم : نترس عزیزم نمی کَنمش ، دارم صافش می کنم ، تو بگرد از روی زمین این پیچی رو که افتاده رو پیدا کن بده من تا پیچش رو ببندم ُ و صفتش کنم ، مملی پیچ پیدا کرد داد بستمش سر جاش ، مش قربون داشت خون های داخل حیاط رو می شُست ، گفتم مَش قربون حالا که اومدم این بالا دستمال ُ و یه ظرف آب تاید بده تا تابلو رو تمیز کنم ، داشتم تابلو رو تمیز می کردم که مملی داد زد عمو تو روخدا بزار برم از خونه اون لامپی رو که خریدم بیارم تا اون رو هم ببندی ، گفتم باشه عزیزم برو بیار عجله نکن موقع رفتن مراقب خیابون باش ، پیچ های دو تا گوشه تابلو رو باز کردم پیچ ها زنگ زده بودن ُ و به سختی باز می شدن ، نگاه کردم دیدم سیم لامپ ها اتصالی کرده ُ و سوخته ، محل اتصال رو با انبردست بریدم ُ و از نوع بستم و چسب کاریش کردم مملی لامپ رو اورد به مش قربون گفتم کلید رو بزنه ، وقتی کلید رو زد دیدم همه لامپ ها روشن شد باورم نمی شد که ده بیستا لامپ بعد ده بیست سال خاموش موندن دوباره روشن بشن ، مملی از خوشحالی یه هورایی کشید ُ و شروع کرد دور حوض وسط حیاط مسجد دوئیدن ُ و هل هله ُ و خنده ، گفتم مملی جان ، پسرم ؟ این لامپ ها همشون سالمن ، بهتره این لامپ بزرگه رو نگه داری واسه زمانی که لازم میشه ، پیچ ها رو بستم ُو تابلو رو خوب تمیز کردم ، واسه اطمینان بیشتر چند بار گرد گِیری کردم ، به خودم که اومدم دیدم ظهر شده ُ و صدای اذان مسجد پیچید تُو محل از چهار پایه چرخدار اومدم پائین ُ و تجدید وضوع کردم رفتم تُو شبستون مسجد۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی