🔶پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
أطِبْ كَسبَكَ تُستَجَبْ دَعوَتُكَ، فإنَّ الرّجلَ يَرفَعُ اللُّقْمَةَ إلى فِيهِ (حَراما) فما تُستَجابُ له دَعوَةٌ أربَعينَ يوما؛
درآمدت را پاك كن تا دعايت مستجاب شود؛ زيرا هرگاه آدمى لقمه[ى حرام] به دهان خود ببرد، تا چهل روز دعای او مستجاب نمى شود.
📚ميزان الحكمه، ج۴، صفحه۳۰
🔸🔸🔸
🌎مجتمع اهل البیت علیهم السلام
✫⇠#خاکریز_اسارت(۲۴۲)
✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی
💢قسمت دویست و چهل و دوم:کارخراب کنی خودسرها
🔹️علیکُرده رفتار خصمانه رو کاملاً کنار گذاشته بود و واقعا ًهمه جوره با بچهها همکاری میکرد و نه تنها در امور فرهنگی و برنامه های آموزشی و معنوی کارشکنی نمیکرد، بلکه همکاری هم میکرد و جوری سرِ بعثیها رو شیره می مالید و فریبشون میداد.
🔸️خلاصه در حالی که کارها داشت به سامان میرسید، ، توی این حال و هوای مطلوب، یهو چند نفر از افراد خودسر در تدارک برنامهای بودن که بخاطر کارهای قبلی علیکُرده ازش انتقام بگیرن و مجازاتش کنن. یکیشون سنگی رو داخل یه پارچه پیچیده بوده و بدون اینکه با کسی از بزرگان مشورت کنن، وقتی که علی از کنارش رد شده بود توی شلوغی از پشت کوبیده بود تو سرش و سرش رو شکست. علی هم که انتظار این برخورد رو نداشت، یهو وحشی شد و با تصور اینکه تموم مهربونی و کارهای ما همش نقشه بوده و به هدف از میون برداشتنش بوده نه از روی دوستی، مثل گرگ زخمی شروع کرد به داد و فریاد و نعره زدن. سریع بعثیها ریختن توی اردوگاه و بچه ها رو به باد کتک گرفتن و میخواست فرد ضارب خودشو معرفی کنه اونم البته مردانگی کرد و خودشو معرفی کرد. بُردنش حسابی انداختنش زیر شکنجه و به این بهانه تعداد زیادی از بچهها هم کتک خوردن.
📌متاسفانه زحمات چند ماهه من و تعدادی دیگه از بچه ها با یه اقدام نابخردانه و نسنجیده و بی موقع خراب شد و تا چند روز بعثیها کل اردوگاه رو در مضیقه و تحت فشار قرار دادن و همه مورد اذیت و آزار قرار گرفتن و اوضاع بشدت متشنج شد.
💥ناگفته نمونه اینها بچه های خوب و سالمی بودن، ولی کلهشق و خودسر که درک درستی از موقعیت نداشتن و تصور میکردن هر چه خودشون فکر میکنن همون درسته و بدون مشورت با دست به اقدامی نسنجیده زدن که دودش توی چشم همه رفت. حتی علی تصمیم داشت من و تعداد دیگهای رو بعنوان همدستِ اونها و بعنوان کسانی که با نقشه قبلی طرح دوستی ریختن و هدفشون کشتن او بوده، به بعثیها معرفی کنه که با مداخله و پادرمیونی تعدادی از همشهریا منصرف شد.
♦️بعد از چند روز من قضیه رو براش توضیح دادم و ازش خواستم صرفنظر کنه و دوباره برگرده به همون رفتار خوب با بچهها. حرفی زد که من جوابی نداشتم. گفت: آقا رحمان من وجدانا توی این مدت با بچه ها بد کردم؟ چرا باید نقشه قتل منو اونم بصورت نامردی و از پشتسر بکشن و بخاطر کارهای قبلیم این کارو با من بکنن؟ مگه من توبه نکردم و رفتارم رو تغییر ندادم؟ مقداری نصیحتش کردم. گر چه دیگه مثل قبل نشد و با بدبینی به مسائل نگاه میکرد، اما باز هم قابل تحمل بود...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
ایتا
🌎 @shahidmostafamousavi
سروش
https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
splus.ir/900404shahidmostafamousavi
روبیکا
https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
کفتر ِ زخمی۰۰۰
داستان دنباله دار من و مسجد محل
قسمت نود و ششم
۰۰۰ گفتی چیه من متفاوته ؟ نگاه کردم دیدم داخل نفربر ِ پی ام پی نشستم ُ و لیوان چایی تُو دستمه ، محمد چند تا حبه قند بهم داد ُ و گفت : بیا اینم چند تا قندی که خواستی ، قند ُ و انداختم تُو لیوان ُ و لیوان چایی رو بردم به طرف دَهنم ، یه هو صدای صوت یه خمپاره هشتاد میلی متری به گوشم رسید داد زدم محمد بخواب کف پی ام پی خمپاره داره میاد ، لیوان رو انداختم ُ و دو تایی خیز برداشتیم کف پی ام پی گوله خمپاره اومد خورد کنار پی ام پی ُ و ما رو حسابی تکون داد ، منتظر بودم گوله بعدی بیاد ، گفتم : محمد ؟ اُگه گوله بعدی بیاد یعنی اینگه عراقیا گِرامون رو گرفتن ، پرسید اَگه نیاد چی ؟ گفتم پس به این نتیجه می رسیم که گوله فراری ُ و بی هدف ُ و پَرت بوده ، از صدای انفجار بچه از سنگر اومده بودن بیرون حاج آقا قلعه قوند داد زد حسن جان ، محمد جان شما حالتون خوبه ؟ داد زدیم آره ما خوبیم بعدش من گفتم : ولی فکر کنم با تکون خوردن پی ام پی ، قبضه از تَراز دراومد باید خمپاره رو دوباره تنظیم کنیم ، آقا قلعه قوند گفت : فعلا " برگردید داخل سنگر یکی دو ساعت دیگه با هم میریم سُراغش ُ و دُرستش می کنیم الان خطرناکه چون ممکنه گوله های بعدی هم بیاد ، جمشید گفت : نکنه احمد که اسیر شده چیزی گفته باشه ، علی گفت : نخیرم احمد از بچه گی تُودار ُ و رازدار بود ، قند تُو دَهنش خیص نمی خورد ، من واسه اینکه بحث ادامه پیدا نکنه گفتم : نه من صد در صد مطمئنم که احمد چیزی نگفته ، نه امد چیزی گفته و نه میثم چون اَگه چیزی گفته بودن آلان عراقیا اینجا رو با خاک یکسان کرده بودن ، ابوتراب گفت : حسن راست میگه اونا چیزی نگفتن و نخواهند گفت ، جمشید گفت : آخه شما از کجا می دونید چه فشاری رو اوناست ، بابا تُو اسارت نُقل و نبات که پخش نمی کنن ، اسارت یعنی کُتک ُ و شکنجه ُ و درد و زندان ، آقا قلعه قوند گفت : جمشید جان ؟ تو راست میگی ولی بچه های ما هم بچه های ضعیفی نیستند و هر کدومشون مثل شماها یه نیروی قوی ُ و توانمندن ، یکی دو ساعت گذشت ُ و هیچ خبری نشد و تقریبا" مطمئن شدیم که عراقیا گرای ما رو ندارن و گوله پَرت بوده ، علی گفت : دیدید گفتم که احمد چیزی نمی گه ، جمشید پرسید : آخه تُو از کجا انقدر مطمئنی ؟ علی گفت : راستش رو بخای خواب دیدم ، خواب دیدم تُو سنگر نشستیم ، حسن یه چیزی درب گوش احمد گفت ، احمد زد زیر خنده ، هر چی از احمد پرسیدم احمد ؟ حسن چی گفت : احمد می خندید ُ و می گفت : یه رازه یه رازه ، وقتی تُو خواب زیاد اصرار کردم گفت حسن داره منو میفرسته به یه جای خوب ، گفتم : احمد من رو هم با خودت می بری ؟ احمد تُو خواب یه نگاهی به حسن انداخت ُ و پرسید حسن بِبَرمش ؟ حسن هم در حالی که تُو خواب گریه می کرد گفت: بِبَرش ، ولی همه شما بِرید من تنها میشم ، بدون شما چکار کنم ؟ آقای قلعه قوند که از حرفای علی شوکه شده بود واسه اینکه قضیه رو جمع کنه رو کرد به علی ُ و گفت : خِیر ان شاءالله ، خواب حُجت نیست و نمی شه بهش استناد کرد ، منم سریع حرف حاجی رو تائید کردم ُ و گفتم ، علی جان حتما " غذا زیاد خوردی که خوابای عجیب می بینی ، جمشید گفت : خواب عجیب ؟ کجاش عجیب بود ؟ اینکه خواب خوبی بود ، احمد می خواسته بره یه جای خوب علی ازش خواسته تا اون رو هم همراه خودش بِبَره ، حسن هم واسه اینکه تنها می شده داشته گریه می کرده ، ولی حسن جان ؟ نترس من همیشه کنارتم و مثل سایه بِهت چسبیدم ، خندیدم ُ و گفتم : می دونم عزیزم من اصلا " بدون تُو و خاطرات تُو زندگی واسم سخته ، همه زدن زیر خنده ، حاج آقا قلعه قوند گفت : ببینید بچه ها ؟ آلان من ُ و حسن ُ محمد و جمشید ُ و علی پنج نفر میشیم اَگه ستاد صلاح بدونه و ابوتراب هم پیشه ما بمونه میشیم شش نفر واسه هر قبضه سه نفر این واسه شرایط عادی خوبه ولی برای شب عملیات نه ، ما حداقل واسه عملیات باید دو نفر دیگه داشته باشیم ، محمد جان ؟ یه زحمت بِکش و با بیسیم از ستاد درخواست نیرو بکن ، محمد سریع رفت سُراغ بیسیم ُ و گوشی رو برداشت ُ و گفت : (حسن حسن ، کریم ؟) کریم جان داری منو ؟ کریم جواب داد : دارمت بگو ، محمد گفت : کریم جان سه تا از کفترای ما پریدن ، لونه خالی شده واسه اینکه بتونیم پستخونه رو راه بندازیم حداقل دو تا دیگه کفتر نامه بر لازم داریم ، کریم جواب داد فعلا" کفترامون سر کارن ، دو ساعت دیگه خبرتون می کنیم ، ابوتراب گفت : بعید می دونم نیرو داشته باشن تا بفرستن ، چون اَگه نیرو داشتن همراه من می فرستادن ، گفتم اَگه اینطوری باشه کار ما یه کمی سخت میشه مخصوصا " واسه شب حمله ، چون قراره قبضه خمپاره پی ام پی متحرک باشه و این یعنی یه نفر فقط باید رانندگی پی ام پی رو به عهده داشته باشه از اون ور هم محمد باید بیسیمچی باشه و آتیش رو هدایت کنه اون نمی تونه همزمان چندتا کار انجام ۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی
ایتا
?
پنهان کاری۰۰۰
داستان دنباله دار من و مسجد محل
قسمت نود و هفتم
۰۰۰ محمد باید بیسیمچی باشه و اتیش رو هدایت کُنه اون نمی تونه همزمان چند تا کار انجام بده یعنی کار سختیه ، محمد گفت : حسن جان ؟ اَگه راه دیگه ایی نباشه من این کار رو انجام میدم ، دو ساعت بعد صدای بیسیم دراومد (کریم کریم ، حسن ؟) حسن جان بگوشی ؟ محمد جواب داد کریم جان بگوشم ، بگو ، کریم گفت : حسن جان ؟ فعلا " اون کفتر ِ شما رو که بالِش زخمی شده بود رو واستون می فرستیم تا نامه رسونتون باشه شما می تونید از کفتر نامه رسون خودتون به عنوان آشپز استفاده کنید ، حاج آقا قلعه قوند گفت : محمد جان ؟ بگو باشه قبوله به شرط اینکه قول بدید کفتر دومیه رو هم هر چی زودتر بفرستید ، گفتم : حاج آقا مهدی بخشی دستش تیر خورده ، نمی تونه تُو کار یَدی و بَدنی به ما کمک کنه ولی همنطور که کریم گفت می تونه کار بیسیمچی و هدایت آتیش رو جای محمد انجام بده و به جاش محمد کنار ما تُو پی ام پی به ما کمک کنه ، حاج آقا قلعه قوند گفت : باشه فکر خوبیه ، آخرای شب بود که مهدی بخشی اومد یه دشتش بسته بود و خیلی غمناک به نظر می رسید ، دوئیدم جلو ، بغلش کردم پیشونیش رو بوسیدم ُ و آروم تُو گوشش گفتم : من ُو آقای قلعه قوند به بچه ها گفتیم که احمد اسیر شده ، تُو هم همین رو بگو و نگو که شهید شده چون ممکنه بچه ها با شنیدن این خبر روحیه شون رو ببازن مخصوصا " جمشید که روحیه لطیفی داره ُ و تحملش بعد شهادت ناصر خیلی ضعیف شده و ممکنه با شنیدن خبر شهادت احمد کم بیاره ُ و از پا بیفته ، مهدی بخشی گفت : باشه همین کار رو می کنم ، علی از دور داد زد : حسن چرا بغل کردن شما انقدر طول کشید ؟ چی دارید به هم میگید ، مهدی زودی پرید تُو حرف علی گفت : علی سلام خیلی دلم برات تنگ شده بود ، یعنی واسه همتون ، مهدی بخشی تک تک بچه ها رو بغل کرد ُ و با همه احوال پرسی کرد ، یه هو جمشید پرسید ، مهدی چه اتفاقی افتاد که احمد اسیر شد ، مهدی بخشی دستپاچه شد ُ و گفت : هیچی نیمه شب راه رو گم کردیم رفتیم تُو میدون مین دشمن ، احمد میون سیم خاردارها گِیر افتاد و اسیر شد من موفق شدم که فرار کنم موقع فرار عراقیا مُنور زدن و من رو به رگبار بستن ُ و من خودم رو انداختم تُو یه چاله ولی دستم تیر خورد تا صبح طول کشید تا خودم رو برسونم به مَقر و اطلاعات رو تحویل بِدم ، علی پرسید : مهدی ؟ تا آخرین لحظه اونجا موندی و اسیر شدن احمد رو دیدی ؟ مهدی بخشی یه نگاهی به من انداخت ُ و با اشاره گفت چی بگم ، با چشمک بهش فهموندم که یه جوری حرف رو جمع کنه ، مهدی سرش رو انداخت پائین و واسه اینکه دروغ نگه گفت : من چون تیر خورده بودم حالم خوش نبود ُ و یه لحظه از حال رفتم ، وقتی به حال اومدم فرار کردم و اصلا" به عقب نگاه نکردم ولی تقریبا" مطمئنم که چیزی رو سیم خاردارها نبود ، مهدی بخشی راست می گفت چون من از ابوتراب شنیدم که احمد بعد انفجار مین والمری خم شده و به حالت سجده افتاده رو زمین و دیده بان های عراقی بستنش به گلوله و بدنش رو سوراخ سوراخ کردن ، گریه ام گرفته بود و به سختی خودم رو نگه داشتم ، جمشید پرسید ، مهدی ؟ پس تو خودت اسیر شدن احمد رو ندیدی ؟ مهدی بخشی گفت : راستش رو بخاید دروغ چرا ؟ نه من اسیر شدن احمد رو ندیدم ، ولی وقتی برمی گشتم عقب صدای رگبار گوله رو شنیدم ، علی گفت : ان شاءالله که احمد زنده اس و سالم اسیر شده ُ و بزودی برمیگرده ، تُو دلم گفتم : کاش همینطوری بود کاش احمد زنده بود ُ و یه روزی برمی گشت کاش همه اینها خواب بود ُو همه بچه ها ناصر ، میثم و احمد الان اینجا پیشم بودن ولی واقعیت چیز دیگه ایی بود ُ و من به شددت نگران باقی بچه ها بودم ، جمشید بلند شد بره بیرون پاش خورد به دست مهدی بخشی ، مهدی از شددت درد یه دادی کشید ، جمشید دستپاچه مهدی رو بغل کرد ُ و بوسید ُ و گفت ببخشید حواسم نبود ، دست خودم نیست نمی دونم چرا فکر می کنم که احمد هم مثل ناصر رفته دیگه برنمی گرده ، علی پرید وسط حرف جمشید ُ و گفت : آره منم یه همچین احساسی دارم ، آقای قلعه قوند واسه اینکه موضوع بحث رو عوض کنه سریع گفت : راستی مهدی جان ؟ تیر به استخون دستت هم آسیب رسونده ؟ مهدی همونجور که دستش رو گرفته بود گفت : نه شُکر خدا به استخون دستم آسیب نرسیده و فقط گوله از عضله دستم رَد شده واسه همین عمل جراحی لارم نداشت اَگه به استخون خورده بود که باید عمل جراحی می شد و نمی ذاشتن من برگردم خط مقدم اما چون نیرو کم بود و من هم قبلا" بیسیمچی بودم اجازه دادن تا بیام پیش شما ، محمد گفت : خوبه خیلی خوش اومدی ، کمک زیادی می تونی به ما بکنی مخصوصا " به من ، چون اَگه تو بیسیم و آتیش خمپاره رو هدایت کنی من می تونم سر قبضه پی ام پی به حسن کمک کنم و این خودش کمی از مشکلات ما رو حل می کنه چون ممکنه ابوتراب که یه بَلَده ی حرفه ایه احضار بشه و بره ، من گفتم : آره محمد راست میگه پس ۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی
🌴السلام علیک یا رسول الله🌴
🌷بعثت🌷
💠قسمت چهارم💠
🔶وحی🔶
❇️وحی بهمعنای اشاره سریع سرعت و القای پنهانی مطلبی به دیگران آمده است. در اصطلاح دینی، ارتباطی معنوی بین پیامبران با عالم غیب است که در آن، پیام خدا به پیامبر منتقل میشود. نتیجه این فرایند، آگاهی قطعیای است که از ناحیه خداوند، به برخی از انسانهای برگزیده عطا میشود.
🔷کاربردهای قرآنی کلمه وحی:
این لفظ در قرآن کریم در موارد متعددی به کار رفته است که عبارتند از:
🔸اشاره پنهانی مانند داستان حضرت زکریا.
🔸هدایت غریزی مانند هدایت طبیعی زنبور عسل.
🔸هدایت طبیعی در مورد الهام بر جمادات.
🔸القای وسوسهها و ترفندهای شیطانی.
🔸الهام و القای مطلبی از جانب خداوند به غیر پیامبران.
🔸وحی تشریعی بر پیامبران.
🔷ویژگیهای وحی تشریعی:
وحی بر پیامبران (وحی تشریعی) دارای چندین ویژگی است؛ از جمله:
🔸.در این فرایند، آموزههایی توسط یک معلم و واسطه غیر بشری به رسولان ابلاغ میشود.
🔸.در بیشتر موارد، فرایند ابلاغ پیام الهی به بندگان توسط فرشته وحی صورت میگرفته است:
🔸.حالت توجه شخص پیامبر به این است که این فرایند، ناشی از تخیل شخصی خودش نیست و منشأ آن از بیرون خودش است.
ادامه دارد...
پایان قسمت چهارم
🔸🔸🔸
🌎مجتمع اهل البیت علیهم السلام
التماس دعا
یوسف شیخ
🔷منابع:
.ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب.
.آلوسی، سید محمود، روح المعانی.
.آملی، سید حیدر، تفسیر المحیط.
.بیضاوی، عبدالله بن عمر، تفسیر البیضاوی.
.فراهیدی، خلیل بن احمد، العین.
.راغب اصفهانی، حسین بن محمد، مفردات.
.ربانی گلپایگانی، علی، کلام تطبیقی.
.صدرالمتألهین، تفسیر القرآن الکریم.
.علامه طباطبایی، المیزان.
.علامه طباطبایی وحی یا شعور مرموز.
حیف نام زینب و فامیل کاظم پور تو
ننگ بر تو بی شرف با حرکت ناجور تو
نه مرامت زینبی بود و نه صبرت کاظمی
بی حیایی را گمان کردی که باشد زور تو
به درک هستی مهندس خاک عالم بر سرت
خود زیان کردی اگر باشد حجاب منفور تو
پس ولی در جامعه هرگز نداری حق دگر
تا کنی کشف حجاب و باشد این منظور تو
تو غلط کردی ز سر انداختی یک روسری
تا شوند یک عده هم زین کارها مسحور تو
شعر من در هجو تو تلخ است و سوزنده ولی
از همین جا خواهم از حق تا ببینم نور تو
نور تو باشد حجاب و با ولایت زیستن
تا شود ابلیس ملعون عاقبت مقهور تو
📝 علی شیرازی
l🚩السلام علیک یا أباعبدالله 🇮🇷
تحلیلی بر حمله موشکی اسرائیل به سوریه
کشور جنگ زده سوریه در حالی که با بحران دیگری بنام وقوع زلزله حدود8رشتری مواجه است؛ آمریکا و اذنابش ، سوریه را تحریم کرده مانع رسیدن کمک های انسان دوستانه از دیگر کشور ها هستند❗️
در چنین شرایط سختی، رژیم صهیونیستی، با چند موشک به سوریه حمله می کند‼️
اینجا فرق انسان با سگ خونخوار روشن می شود.
#سوریه_حمایتت_میکنیم
✍ علی اکبر صیدی
✨بررسی مهمترین اخبار خوب و امیدوار کنندهی ۲۴ ساعت گذشته [۲۹بهمن۱۴۰۱]
📣در انتشار #خبر_خوب در سطح جامعه کوشا باشیم.
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 چه زمانی #امام_زمان ارواحنا فداه خیلی از ما ناراحت می شود ؟
🎙 #آیت_الله_ناصری (ره)
🔹صحبت پر نکته سفیر ایران در لبنان، پیرامون «کنفرانس ایران ستیزانه» مونیخ: در زمان اجلاس سران شرم شیخ (1996) معاون نمایندگی ج.ا ایران در مصر بودم. معاون وزیر خارجه مصر به نمایندگی ابلاغ کرد که بنابر تصمیم سران، اگر ایران همچنان از مقاومت حمایت کند، با حمله نظامی مواجه خواهد شد!؟
بعد از 27 سال، فقط یک نفر از این عکس در قید حیات است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ #استاد_پناهیان
ما امیدمون به خدا چقدره؟
سلامتی اونی که رنگ عوض نکرد صلوات🙏🇮🇷
محتواهای دست اول
در این نشانی👈 @mnRahi
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹اطاعت از دستورات خداوند
🔸 حجت الاسلام والمسلمین خوشوقت
+ سلام_امام_زمانم🌱
#اَلسَّلامُ_عَلَیکَ_فی_آناءِ
#لَیلِکَ_وَأطرافِ_نَهارِکُ✋🏻
سلام بر تو،
در تمام لحظههای شبانه ات
و ساعتهای روزت ...
سلام بر تمام لحظههای انتظارت
و تک تک لحظههای نیامدنت ...💔
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌱
#امام_زمان🕊
علم حضرت بر مسائل دنیوی وبرزخی.mp3
236.8K
⁉️آیا امام زمان( عج )بر جایگاه برزخی و مسائل دنیوی ما علم دارد ؟
⭕️پاسخ: ابراهیم_افشاری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 آثار ذکر یونسیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «گول نخوری»
👤 استاد #رائفی_پور
🔸 برای تشکیل حکومت امام زمان حتما امتحان میشیم، حتی سختتر از کوفیها...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶راه نجات از آسیب فتنه های آخرالزمانی چیست ❓
استاد عالی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ #استاد_رائفی_پور
«مظلومیت پیامبر ص»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌دنبال جو نباشید
هرچیزی شنیدید باور نکنید
استاد #قرائتی