فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•🌿📲•°
من به این حال و هوا محتاجم حسین جان 💔🥀
" #عزیزمحسین "
⚘اَلسَّـــــلامُ عَلَیْــکَ یــــا اَباعَبْدِاللهِ الْحُسَیـــْن(؏)⚘
⚘اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
⚘وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
⚘وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
⚘وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ.
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
به راستی چه مرگی با افتخارتر از آن است که خونت در جوار بانوی صبر و استقامت حضرت زینب(س) و در راه خدا ریخته شود.
حکایت شهدای مدافع حرم، حکایت غریبی است که ریشه در واقعه کربلا دارد. و عشقی که با آوردن نام حسین(ع)، در دل های آن ها جاری شده است.
🌷مدافع حرم #شهید_اکبر_شهریاری🌷
🇮🇷ولادت: ۱۳۶۳/۰۱/۰۱ (تهران)
🇸🇾شهادت: ۱۳۹۲/۱۱/۰۱ (سوریه)
🔸درجوار حرم حضرت زینب(س)
➖🌹➖🌹➖
✅عروسی امام زمان(عج) پسند
✍🏻مراسم جشن عروسی اکبر به نوع خودش خیلی خاص بود. چون بعضی اطرافیان انتظار داشتند او هم مثل بقیه بچه های فامیل عروسی بگیرد، اما اکبر برایش فقط این مهم بود که عروسیش مورد نظر عنایت امام زمان (عج) باشد.
یک عروسی بدون گناه! که البته به همه هم خیلی خوش گذشت. هنگام نماز هم خودش مثل بقیه کت دامادیش را روی دوشش انداخت و وضو گرفت و برای نماز جماعت به نمازخانه رفت.
🦋روحش شاد و یادش گرامی🦋
🌸صلوات🌸
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽
#ڪلام_شهید
والله والله
بنده هیچ نگرانی
و سر سوزن دلواپسی
به همسر و فرزندانم ندارم
ڪہ بعد از من چه می ڪنند ،
زیرا اگر آنان در خطحق و ولایت باشند
پس یقینا اهل مـن هستند ...
و خـداوند وعده داده ڪہ خودش
خــون بهــای شهیـــدان است
وحال ڪدام یڪ از مدعیان جرات دارد
قیمتی بر این خـون بهـا بگذارد
ڪہ قرار است به اهـل من برسد ؟
#سرگرد_پاسدار_مدافع_حرم
#شهید_مهدی_طهماسبی
#سالـروز_شهـادت.......🕊🕊
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽
🍃این قلم به طور حتم نمیتواند آنچه را که #لیاقت #رهروان_عشق است روی کاغذ بیاورد اما میتواند، #قطره ای از این #دریای_بیکران باشد که دل و جان تشنه مرا #سیراب کند...
من #تشنه ای که بویی از #گذشت و عشق نبردم...💔
🍃عاشقی هنر است، و عاشق #هنرمند. من هنرمند نیستم که اگر بودم اکنون همره #خوبان_معرکه_عشق بودم😔
🍃کاش روزی برسد گذشتن را از خوبان بیاموزیم و زندگی ابدی را برای خود بخریم، کاش...😓
🕊به مناسبت سالروز #شهادت #شهید_جواد_محمدی
📅تاریخ تولد : ۲۹ مرداد ۱۳۶۲
📅تاریخ شهادت : ۱۶ خرداد ۱۳۹۶
🥀مزار شهید : گلزار شهدای امام زاده شهر درچه
سلام خدا🖐 بر
دستهـ👐ـایے ڪه
خاڪ🐾 #جبهہها را خانـ🏡ـۀ
آیین وداع با پیکر شهید «عیسی شجاعی»
🔹شهید گرانقدر «عیسی شجاعی» در عملیات والفجر یک در منطقه فکه به درجه رفیع شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش در منطقه بر جای ماند.
🔹با تلاش گروههای تفحص شهدا پیکر مطهر شهید شجاعی کشف و شناسایی شد و پدر و مادر گرامی این شهید پس از ۴۰ سال از چشمانتظاری درآمدند.
#سلام_بر_یحیی
#قسمت_آخر
چشمم به چفیه اش می افتد. آرام بیرون می آورمش. می بوسمش و تایش را باز می کنم تا روی صورتم بیندازم که سجاده ی کوچکش همراه با چند نامه از لای آن روی زمین می افتد. مبهوت به نامه ها نگاه می کنم. عزیزِ دوست داشتنی من..یحیی خوب من..تو فراموشم نکردی و برایم نامه نوشتی! دوستت دارم یحیی..دوستت دارم خیلی زیاد.
با گریه و خنده دستم را به سمت یکی از نامه ها می برم و برش می دارم. می بوسمش. می بوییمش. دوباره می بوسمش و آرام بازش می کنم.
بسم الله الرحمن الرحیم
(تنها کسی به نعمت های آخرت میرسد، که در مقابل گرفتاری های دنیا صبر و شکیبایی داشته باشد.) امیرالمومنین علی(ع)
مریم خوبم..خانم عزیزم سلام..
امروز دوشنبه است و الان باید سر کلاست در دانشگاه باشی. بعد از این کلاست بود که می آمدم به دنبالت. آه که چقدر دلتنگت هستم عزیز دلم. حالت چطور است؟ دلت آرام شده یا هنوز هم آن سلولهای پدر سوخته دل قشنگت را تنگ می کنند!؟ عیبی ندارد..برای اینکه احتمالا به بابا یحییاشان رفته اند و آن ها هم بی قرار مامان مریمشان هستند. فکرش را بکن! الان که مامان مریم دارد به حرفهای استادش گوش می دهد، کلی سلول شیطون و همینطور خانم، در دلش در حال رژه رفتن هستند."
با بهت و تعجب دستم را به سمت دلم می برم و آرام نوازشش می کنم و پشت دست دیگرم را به دهانم می گیرم که از هیجان جیغ نزنم. یعنی واقعا!؟ خدایا..یحیی دیوانه چی می گوید!؟ یعنی من مامان..و یحیی بابا...
باز هم گریه و خنده ام همراه می شوند و نمی دانم اشک بریزم یا در بهت شادی مادر شدنم باشم. اشکهایم را پاک می کنم و ادامه ی نامه را می خوانم.
"مریمم؟ شب سوم بود که خواب دیدم...اگر بگویم خواب چه کسی را باورت می شود!؟ خواب مولایی را دیدم که تو شدی دخترش
و سپردمت دست او. خواب دیدم که می آمدند و دست راستش در دست دختر بچه ای زیبا و دست چپش در دست پسربچه ای دوست داشتنی بود. نزدیکم که شدند، بچه ها به سمتم دویدند. زانو زدم و دستهایم را باز کردم تا در آغوششان بگیرم. اما همین که خواستم بغلشان کنم، مولا فرمود:"نه..باید برویم." و من از خواب بیدار شدم.
مریم جان قول بده که هر چه خواستی و هر حرفی داشتی، به پدرت بگویی. عزیزم مبادا با دیوارهای خانه حرف بزنی! صبر داشته باش. طاقت بیاور خانم خوبم.
مریم اسم دخترمان را زینب بگذاریم تا بشود کنیز بانوی عزیزمان حضرت زینب(س) و اسم پسرمان را هم امیرعباس تا بشود قربانی اربابمان امام حسین(ع)؟ نظرت چیست؟ قبول؟ زینب و امیر عباس بابا!
راستی این روزها خیلی به بانو فکر می کنم. به آن لحظه ای که بالای پیکر بی سر برادرش رسید. آن لحظه که رگهای بریده اش را بوسید و دست برد زیر پیکر برادر و بلندش کرد و فرمود: خدایا این قربانی را از آل محمد بپذیر." آه خدایا چه دل صبور و شجاعی باید داشت تا این لحظه این جمله را گفت. برای این لحظه هزاران کتاب باید نوشت. ببخشید مریمم..گریه امان نوشتن نمی دهد. مریم؟ تو هم برایم می نویسی؟ برایم نامه می نویسی؟
نازنینم مراقب خودت و بچه هایمان باش. دوستت دارم..یحیی تو!"
نفسم تنگ شده است. دیوارها تنگ و تنگ تر می شوند. نمی توانم بمانم. دلم یحیی را می خواهد. دستم هنوز هم بر روی دلم است. زینب..امیر عباس. خدایا...
باید بروم..باید بروم پیش. یحیی. باید بگویم که...یحیی..یحیی!
چادرم را سر می کنم و از در خارج می شوم. باید به گلزار بروم. باید یحیی را ببینم...
#پایان
ایتا
🌎 @shahidmostafamousavi
سروش
https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
splus.ir/900404shahidmostafamousavi
روبیکا
https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷