eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
332 دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
13.8هزار ویدیو
195 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ {داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی} 📝 📝 : ✍به من اقتدا نکن . 💐سرمای شدیدی خوردم … تب، سردرد، سرگیجه … با تعمیرگاه تماس گرفتم و به رئیسم گفتم حالم اصلا خوب نیست … اونقدر حالم بد بود که نمی تونستم از جام تکان بخورم … . 💐یک روز و نیم توی همون حالت بودم که صدای زنگ در اومد… به زحمت از جا بلند شدم … هنوز چند قدمی نرفته بودم که توی راهرو از حال رفتم … چشمم رو که باز کردم دیدم حاجی بالای سرم نشسته … 💐– مرد مومن، نباید یه خبر بدی بگی مریضم؟ … اگر عادت دائم مسجد اومدنت نبود که برای مجلس ترحیمت خبر می شدم… اینو گفت و برام یکم سوپ آورد … یه روزی می شد چیزی نخورده بودم … نمی تونستم با اون حال، چیزی درست کنم 💐من که خوب شدم حاجی افتاد … چند روز مسجد، امام جماعت نداشت ولی بازم سعی می کردم نمازهام رو برم مسجد … . اقامه بسته بودم که حس کردم چند نفر بهم اقتدا کردن … 💐ناخودآگاه و بدون اینکه حتی یه لحظه فکر کنم، نمازم رو شکستم و برگشتم سمت شون … شما نمی تونید به من اقتدا کنید … نماز اونها هم شکست … پشت سرم نایستید … – می دونی چقدر شکستن نماز، اشکال داره؟ … نماز همه مون رو شکستی … 💐– فقط مال من شکست … مال شما اصلا درست نبود که بشکنه … پشتم رو بهشون کردم … من حلال زاده نیستم … از درون می لرزیدم … ترس خاصی وجودم رو پر کرده بود … پدر حسنا وقتی فهمید از من بدش اومد … 💐مسجد، تنها خونه من بود، اگر منو بیرون می کردن خیلی تنها می شدم… ولی از طرفی اصلا پشیمون نبودم … بهتر از این بود که به خاطر من، حکم خدا زیر پا گذاشته بشه … ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○ {داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی} 📝 📝 :✍ سرطان . 💐سریع از مسجد اومدم بیرون … چه خوب، چه بد … اصلا دلم نمی خواست حتی بفهمم چی پشت سرم گفته میشه … رفتم و تا خوب شدن حاجی برنگشتم … . 💐وقتی برگشتم، بی اختیار چشمم توی صورت هاشون می چرخید … مدام دلم می خواست بفهمم در موردم چی فکر می کنن … با ترس و دلهره با همه برخورد می کردم … تا یکی صدام می کرد، ضربان قلبم روی توی دهنم حس می کردم … توی این حال و هوا، مثل یه سنگر به حاجی چسبیده بودم … جرات فاصله گرفتن ازش رو نداشتم 💐یهو یکی از بچه ها دوید سمتم و گفت: کجایی استنلی؟ خیلی منتظرت بودم … آب دهنم رو به سختی قورت دادم و گفتم: چیزی شده؟ … باورم نمی شد … چیزی رو که می شنیدم باورش برام سخت بود … 💐بعد از نماز از مسجد زدم بیرون … یه راست رفتم بیمارستان… حقیقت داشت … حسنا سرطان مغز استخوان گرفته بود… خیلی پیشرفت کرده بود … چطور چنین چیزی امکان داشت؟ اینقدر سریع؟ … باور نمی کردم کمتر از یک ماه زنده می موند … 💐توی تاریکی شب، قدم می زدم … هنوز باورش برام سخت بود … توی این چند روز، کلی از موهای پدرش سفید شده بود … جلو نرفتم اما غم و درد، توی چهره اش موج می زد … داشتم به درد و غم اونها فکر می کردم که یهو یاد حرف اون روز حاجی افتادم 💐… من برای تو نگرانم … دل بنده صالح خدا رو بدجور سوزوندی … از انتقام خدا و تاوانش می ترسم که بدجور بسوزی … خدا از حق خودش می گذره، از اشک بنده اش، نه … پاهام دیگه حرکت نمی کرد … تکیه دادم به دیوار … 💐خدایا! اگر به خاطر منه؛ من اونو بخشیدم … نمی خوام دیگه به خاطر من، کسی زجر بکشه … اون دختر گناهی نداره … ✍ادامه دارد.... 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
توے خانه، همیشه محترم‌اند. حتے وقتے روزهٔ قضا گرفته باشیم. فرقے نمیکند. همه، هول و ولا دارند به روزه‌دار خوش بگذرد. هروقت بخوابد، تلوزیون خاموش میشود و گوشی‌ها بیصدا. شام را او انتخاب میکند. براے کنار پنیرش، اگر مغز گردو تمام شده باشد، جور میکنند. نبات‌زعفران مےخرند براے کنار آب‌جوشش. همه انگار مهمان داریم؛ یک جور دیگرے میشویم. به روزه‌دار راه‌به‌راه لبخند میزنیم. هے میگوییم نمیخواهے استراحتے کنے تا اذان؟ مادر اگر خانه باشد، موقع ناهار غذاے بودار نمیپزد که مبادا بوے غذاے دمِ ظهر، روزه‌دار را اذیت کند. توے خانه وقتے یکے روزه مے گیرد، انگار همه روزه ایم. همه منتظر افطاریم. مے خواهیم اول از همه بگوییم قبول باشد! همه حاجت ها را جمع مے کنیم ببریم پیش همین امام زادۀ خانگے. میخواهیم اول از همه بگوییم التماس دعا! چقدر دلمان براے ماهِ روزه تنگ شده. وقتے کسے توے خانه روزه میگیرد، انگار دلمان می‌خواهد دسته‌جمعے برویم دورِ سفرهٔ افطارش و نگاهش کنیم. نگاهش کنیم و بگوییم خدا خیرت بده که بعد این چند ماه، دوباره برایمان رمضانْ آوردے! بعد همه حسرت میخوریم که چرا سحر، با او بیدار نشدیم و سحرے نخوردیم. همه، هواے دعاے سحر کرده‌ایم. دست خودمان نیست. دلمان براے روزهاے پاک، تنگ شده. ♻️ عزیزانی که امروز روزه بودین، قبول باشه انشاالله.. برای رهایی از این مشکلات و دفع این ویروس ناخوانده و شفای مریضان و برای ارامش همه مون دعا کنین 🌸🍃 اللهّمَ‌عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج @shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلواپسان یک پیروزی! خاطرم هست وقتی مجلس هفتم تشکیل شد تا مدت‌ها رسانه‌های اصلاح‌طلب حاضر نبودند به نمایندگان ملت عنوان نماینده بدهند و می‌گفتند «راه‌یافته» تا به نوعی به انتخاب مردم دهن‌کجی کنند. داستان مجلس هفتم هم شبیه داستان مجلس یازدهم است؛ زیرا در آن موقع مجلس ششم نیز مشکلات مردم را رها کرده بود؛ اما در کنار ناکارآمدی و فراموشی طبقات محروم در دو نهاد حاکمیتی که در دست اصلاح‌طلبان بود به یکباره مجلس هفتم که مجلسی دردآشنا و انقلابی بود متولد شد. اما علی‌رغم سنگ‌اندازی‌های زیاد منافقین و براندازان، مجلس هفتم یکی از موفق‌ترین مجالس بعد از انقلاب بود و همان موقع رهبر معظم انقلاب در وصف این مجلس فرمودند: «از امتیازات این مجلس این بود که منشأ تشنجات سیاسی و بگو مگوهای اختلاف‌افکن در بیرون نشد. مجلس نشان داد که به طبقات ضعیف در جامعه اهتمام می‌ورزد، به سیاست‌های اصل ۴۴ پاسخ خوبی داد...» اکنون مجلس یازدهم در همان ریل، البته با سرعت و شجاعت بیشتر قرار گرفته است و بر همین اساس، برخی از بدخواهان نظام و ملت حتی قبل از انتخابات برنامه‌هایی را برای دلسرد کردن ملت و رأی ندادن به این جریان، حتی کاهش مشارکت را دنبال می‌کردند. در روزهای اخیر نیز به جای اینکه اجازه دهند مردم خبر حلاوت‌انگیز پیروزی نیروهای خدوم خود را در انتخابات بشنوند، اخبار وحشت‌آفرین کروناویروس، لیست سیاه FATF، گرانی دلار، طلا، مسکن و حتی لوازم خانگی را برای ناامید کردن مردم منتشر می‌کنند و به آنها دامن می‌زنند. افزایش استرس و ناامنی در جامعه از طرف مقام‌های نامسئول پس از انتخابات حاکی از آن است که یک جریان زیادخواه در تلاش است که از هم‌اکنون با انواع شگردهای عملیات در حوزه‌های اقتصادی، سیاسی، اطلاع‌رسانی و بهداشت مردم را به این نتیجه برساند که نباید در این مرحله از انتخابات به چنین افرادی رأی می‌دادند! این جریان که در سال‌های گذشته با انواع رانت‌ها از بودجه و امکانات این کشور مانند زالو ارتزاق کرده‌اند، اکنون در صدد هستند که مردم را برای انتخاب خوبی که داشته‌اند، مجازات کنند. حرکت مجلس بر مدار انقلاب اسلامی آغاز شده است و منتخبان ملت از اکنون باید به شناسایی گلوگاه‌های فساد توجه کنند و آنها را به سبب جفاهایی که در حق ملت کرده‌اند، از مسئولیت برکنار کنند و به دست قانون بسپارند.
↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ 📌خاطرات قدم خیر محمدی کنعان (همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی) ✍️خاطره نگار: بهناز ضرابی زاده گروه جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی گروه https://t.me/joinchat/AAAAAEknigTdj98XWAOfyg کانال ایتا https://eitaa.com/shahidmostafamousavi شروش کانال sapp.ir/900404shahidmostafamousavi گروه سروش https://sapp.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk کانال تلگرام https://t.me/shahidmostafamousavi گروه https://t.me/joinchat/DDcazkSGmuJbBNaSDr2DMw
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ {داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی} 📝 📝 ـ : ✍حرمت مومن . 💐چند وقتی ازشون خبری نبود … تا اینکه یکی از بچه ها که خواهرش با حسنا دوست بود بهم گفت از بیمارستان مرخص شده … دکترها فکر می کردن توی جواب آزمایش اشتباه شده بوده … و هنوز جوابی برای بروز علت و دیدن شدن اون علائم پیدا نکرده بودن … ایستادم به نماز و دو رکعت نماز شکر خوندم… 💐توی امریکا، جمعه ها روز تعطیل نیست … هر چند، ظهرها زمان کار بود اما سعی می کردم هر طور شده خودم رو به نماز جمعه برسونم … زیاد نبودیم … توی صف نماز نشسته بودیم و منتظر شروع حرف های حاجی … که یهو پدر حسنا وارد شد … خیلی وقت بود نمی اومد … . 💐اومد توی صف نشست … خیلی پریشان و آشفته بود … چند لحظه مکث کرد و بلند گفت: حاج آقا می تونم قبل خطبه شما چیزی بگم؟ … از جا بلند شد … اومد جلوی جمع ایستاد … . بسم الله الرحمن الرحیم … صداش بریده بریده بود … 💐– امروز اینجا ایستادم … می خواستم بگم که … حرمت مومن… از حرمت کعبه بالاتره … هرگز به هیچ مومنی تعرض و اهانت نکنید … دستمالی رو که دور گردنش بسته بود باز کرد … هرگز دل هیچ مومنی رو نشکنید … جمع با دیدن این صحنه بهم ریخت … همهمه مسجد رو پر کرد – و الا عاقبت تون، عاقبت منه … 💐گریه اش گرفت … چند لحظه فقط گریه کرد … . – من، این کار رو کردم … دل یه مومن رو شکستم … موافقت یا مخالفت با خواستگاریش یه حرف بود؛ شکستن دلش و خورد کردنش؛ یه بحث دیگه … ولی من اونو شکستم … اینم تاوانش بود … 💐شبی که دخترم مرخص شد خیلی خوشحال بودم … با خودم می گفتم؛ اونها چطور تونستن با یه تشخیص غلط و این همه آزمایش، باعث آزار خاتواده ام بشن و … . همون شب توی خواب دیدم وسط تاریکی گیر کردم … از بین ظلمت، شخصی که تمام وجودش آتش بود به من نزدیک می شد … قدش بلند بود و شعله های آتش در درونش به هم می پیچید و زبانه می کشید  ○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ {داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی} 📝 📝 : ✍من عمل توئم . 💐از بین ظلمت، شخصی که تمام وجودش آتش بود به من نزدیک می شد … قدش بلند بود و شعله های آتش در درونش به هم می پیچید و زبانه می کشید … نفسش پر از صدا و تنوره های آتش بود … از صدای نفس کشیدنش تمام وجودم به لرزه افتاد … 💐توی چشم هام زل زد … به خدا وحشتی وجودم رو پر کرد که هرگز تجربه نکرده بودم … با خشم توی چشم هام زل زد و با صدای وحشتناکی گفت: از بیماری دخترت عبرت نگرفتی؟ … 💐هنوز نفهمیدی که چه گناهی مرتکب شدی؟ … ما به تو فرصت دادیم. بیماری دخترت نشانه بود … ما به تو فرصت دادیم تا طلب بخشش کنی اما سرکشی کردی … ما به تو فرصت دادیم اما تو به کسی تعدی کردی که خدا هرگز تو رو نخواهد بخشید … 💐از شدت ترس زبانم کار نمی کرد … نفسم بند اومده بود … این شخص کیه که اینطور غرق در آتشه … هنوز از ذهنم عبور نکرده بود که دوباره با خشم توی چشم هام نگاه کرد… من عمل توئم … من مرگ توئم … 💐و دستش رو دور گلوم حلقه کرد … حس می کردم آهن مذاب به پوستم چسبیده … توی چشم هام نگاه می کرد و با حالت عجیبی گلوم رو فشار می داد … ذره ذره فشار دستش رو بیشتر می کرد … می خواستم التماس کنم و اسم خدا رو ببرم ولی زبانم تکان نمی خورد … . 💐با حالت خاصی گفت: دهان نجست نمی تونه اسم پاک خدا رو به زبون بیاره … . زبانم حرکت نمی کرد … نفسم داشت بند میومد … دیگه نمی تونستم نفس بکشم … چشم هام سیاه شده بود … که ناگهان از بین قلبم برای یک لحظه تونستم خدا رو صدا بزنم … خدا رو به حرمت اهل بیت پیامبر قسم دادم که یه فرصت دوباره بهم بده تا جبران کنم 💐گلوم رو ول کرد … گفت: لایق این فرصت نبودی. خدا به حرمت نام فاطمه زهرا این فرصت رو بهت داد …از خواب پریدم … گلوم به شدت می سوخت و درد می کرد … رفتم به صورتم آب بزنم که اینو دیدم … . 💐گریه اش شدت گرفت … رد دستش دور گلوم سوخته بود … مثل پوستی که آهن گداخته بهش چسبونده باشن … جای انگشت ها و کف دست کشیده ای، روی پوستش سوخته بود … . 💐جلوی همه خودش رو پرت کرد روی دست و پای من … قسم می داد ببخشمش … . حاج آقا بلند شد خطبه نماز جمعه رو بخونه … بسم الله الرحمن الرحیم … ان اکرمکم عندالله اتقکم … به راستی که عزیزترین شما در نزد خدا، باتقواترین شماست … و صدای گریه جمع بلند شد … 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 : 👈 شهر مبارک ولایت به شما روی آورده؛ إن شاء الله از رجبیون بوده باشید. کسانی که می خواهند مقامات لیالی قدر شهرالله را ادراک کنند، از ابتدای شهر ولایت که ماه رجب است خودشان را آماده می کنند. بعد از شهر ولایت که شهر رجب است، شهر رسول الله است که ماه شعبان است و بعد از آن شهرالله. و این توقیع مبارک که حضرت بقیة الله به سفیرش دستور داد که یکپارچه سرّ و رمز است، این توقیع که هر روز در شهر رجب خوانده می شود یکپارچه می بینید که رمز است. و در آن توقیع مبارک، راجع به آن کلمات و مقامات توغّل بفرمایید و برسید به جایی که کتابی که تفسیر حقایق و رموز و بطون و اسرار این توقیع مبارک و امثال این توقیع مبارک است همین کتاب شریف است که در محضر آن هستیم. تا به رموز این کتاب آشنا نشده ایم به زبان ولایت آشنا نمی شویم. غرض از اول ماه رجب، رجبیون، اهل ولایت، کسانی که می خواهند این شهر را ادراک کنند، خودشان را مواظب اند و مراقب اند که عمده آن است که این حقایق در آدم پیاده شود. اینها که می خوانیم عرفان نظری است؛ مثل طبیبی، دکتری که درس طب می خواند، اما آن عملی اش یک چیز دیگر است. آن دانستن و آن فرمول و قواعد را فراگرفتن حرفی است، و پیاده کردن در مقام عمل، حرفی است دیگر. و عرفان عملی ورزیده شدن، ورزش کردن، پیاده کردن در متن ذات خود و چشیدن، یافتن است، غیر از عرفان نظری که آگاهی به مفاهیم اسماء و عبارات و اصطلاحات و اینهاست؛ دانایی است، دانایی مفهومی است؛ غیر از آن دارایی حقیقی است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩 نقش توسل، صدقه و استغفار در دفع بلا/ روایات زیادی درباره رعایت بهداشت و نظافت داریم حجت‌السلام علی برقعی رضوی، کارشناس دفتر آیت الله سیستانی: 1️⃣ دعا: امیرالمؤمنین در روایتی فرمود «امواج بلا را با دعا دفع کنید؛ ادْفَعُوا أَمْوَاجَ الْبَلَاءِ بِالدُّعَاءِ.» 2️⃣ صدقه: رسول گرامی اسلام(ص) فرمود «صدقه، بلا را دفع می‌کند و آن، مؤثرترین دوا است؛ الصَّدَقةُ تَدفَعُ البَلاءَ، و هِی أنجَحُ دَواءٍ». 3️⃣ صله رحم: امیرالمؤمنین (ع) در روایتی فرمود «صله رحم، نعمت‌ها را فراوان مى‌کند و ناگواری‌ها را از بین مى‌برد؛ صِلَةُ الرَّحِمِ تُدِرُّ النِّعَمَ وَ تَدْفَعُ النِّقَمَ.» 4️⃣نیکی به والدین: «صدقه پنهانی و نیکی به پدر و مادر، تهیدستی را برطرف، عمر را دراز و 70 نوع مردن بد را دور می‌کند»؛ یعنی ممکن است گاهی به واسطه بلای طبیعی انسان با مرگ مواجه شود، اما نیکی به والدین این بلا را دفع می‌کند. 5️⃣ استغفار: خداوند در آیه33 انفال فرمود «وَمَا کَانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ ۚ وَمَا کَانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ یَسْتَغْفِرُونَ؛ خدا تا تو (پیغمبر رحمت) در میان آنها هستی آنان را عذاب نخواهد کرد و نیز مادامی که به درگاه خدا توبه و استغفار کنند باز خدا آنها را عذاب نکند.» 6️⃣ توسل به اهل‌بیت (ع): مهم‌ترین گزینه در مورد دفع بلا، توسل به اهل‌بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام است. خداوند همواره به واسطه این بزرگواران ضمن آنکه افراد را در درجات معنوی داده، آنها را از مهلکه‌های زیادی نجات داده است. 7️⃣حفظ بهداشت فردی و عمومی: نباید از بهداشت فردی و عمومی و احتیاط در امور چشم‌پوشی کرد بلکه تمام اینها لوازمی جهت پیشگیری‌اند. حجم زیادی از روایات ما اختصاص به بهداشت و نظافت دارد.
↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ 📌خاطرات قدم خیر محمدی کنعان (همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی) ✍️خاطره نگار: بهناز ضرابی زاده گروه جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی گروه https://t.me/joinchat/AAAAAEknigTdj98XWAOfyg کانال ایتا https://eitaa.com/shahidmostafamousavi شروش کانال sapp.ir/900404shahidmostafamousavi گروه سروش https://sapp.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk کانال تلگرام https://t.me/shahidmostafamousavi گروه https://t.me/joinchat/DDcazkSGmuJbBNaSDr2DMw
○°●•○•♡◇♡°○°●°○ {داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی} 📝 📝 : ✍تو کی هستی 💐از خواب پریدم ... گلوم به شدت می سوخت و درد می کرد ... رفتم به صورتم آب بزنم که اینو دیدم ... . گریه اش شدت گرفت ... رد دستش دور گلوم سوخته بود ... مثل پوستی که آهن گداخته بهش چسبونده باشن ... 💐جای انگشت ها و کف دست کشیده ای، روی پوستش سوخته بود ... .جلوی همه خودش رو پرت کرد روی دست و پای من ... قسم می داد ببخشمش ... . 💐حاج آقا بلند شد خطبه نماز جمعه رو بخونه ... بسم الله الرحمن الرحیم ... ان اکرمکم عندالله اتقکم ... به راستی که عزیزترین شما در نزد خدا، باتقواترین شماست ... و صدای گریه جمع بلند شد ... 💐این بار توی مراسم خواستگاری، حاج آقا هم باهام اومد ... خواسته بودم چیزی در مورد علت اون اتفاق به حسنا نگن... نمی خواستم روی تصمیمش تاثیر بزاره ... حقیقت این بود که خدا به من لطف داشت اما من لایق این لطف نبودم... 💐رفتیم توی حیاط تا با هم صحبت کنیم ... واقعا برام سخت بود اما اون حق داشت که بدونه ... . همه چیز رو خلاصه براش گفتم ... از خانواده ام، سرگذشتم، زندان رفتنم و ...حرفم که تموم شد هنوز سرش پایین بود ... 💐بدجور چهره اش گرفته بود ... سکوت عمیقی بین ما حاکم شد ... اونقدر عمیق و طولانی که کم کم داشت گریه ام می گرفت ... سرش رو آورد بالا و گفت: الان کی هستید؟ ... یه تعمیرکار که داره درس می خونه بره دانشگاه ... سرم رو پایین انداختم و ادامه دادم ... البته هنوز دبیرستان رو تموم نکردم ... 💐- خانواده انتخاب ما نیست ... پدر و مادر انتخاب ما نیست ... خودتون کی هستید؟ ... الان کی هستید؟ ... . تازه متوجه منظورش شدم ... یه نفر که سعی می کنه، بنده خدا باشه و تمام تلاشش رو می کنه تا درست زندگی کنه ... 💐دوباره مکثی کرد و گفت: تا وقتی که این آدم، تلاشش رو می کنه؛ جواب منم مثبته ... از خوشحالی گریه ام گرفته بود ... قرار شد یه مراسم ساده توی مسجد بگیریم و بعدش بریم ماه عسل ... من پول زیادی نداشتم ... البته این پیشنهاد حسنا بود ...  💐چند روز بعد داشتیم لیست دعوت می نوشتیم ... مادر حسنا واقعا خانم مهربانی بود ... همین طور که مشغول بودیم یا تعجب پرسید: شما جز حاج آقا و خانواده اش، و خانواده حنیف هیچ دعوتی دیگه ای نداری؟ ... ○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ {داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی} 📝 📝 :✍ مادر 💐برای اولین بار، بعد از 17سال، یاد مادرم افتادم ... اون شب، تمام مدت چهره اش جلوی چشمم بود ... پیداش کردم ... 60 سالش شده بود اما چهره اش خیلی پیر نشونش می داد ... کنار خیابون گدایی می کرد ... 💐با دیدنش، تمام خاطراتم تکرار شد ... مادری که هرگز دست نوازش به سرم نکشیده بود ... یک بار تولدم رو بهم تبریک نگفته بود ... یک غذای گرم برای من درست نکرده بود ... حالا دیگه حتی من رو به یاد هم نداشت ... 💐اونقدر مشروب خورده بود که مغزش از بین رفته بود ... . تا فهمید دارم نگاهش می کنم از جا بلند شد و با سرعت اومد طرفم ... لباسم رو گرفت و گفت ... پسر جوون، یه کمکی بهم بکن ... نگام نکن الان زشتم یه زمانی برای خودم قشنگ بودم ... 💐اینها رو می گفت و برام ادا در میاورد تا نظرم رو جلب کنه و بهش کمک کنم ... . به زحمت می تونستم نگاهش کنم ... بغض و درد راه گلوم رو گرفته بود ... به خودم گفتم: تو یه احمقی استنلی، با خودت چی فکر کردی که اومدی دنبالش ... . 💐اومدم برم دوباره لباسم رو چسبید ... لباسم رو از توی مشتش بیرون کشیدم و یه 10 دلاری بهش دادم ... از خوشحالی بالا و پایین می پرید و تشکر می کرد ... . گریه ام گرفته بود ... 💐هنوز چند قدمی ازش دور نشده بودم که یاد آیه قرآن افتادم ... و به پدر و مادر خود نیکی کنید ... همون جا نشستم کنار خیابون ... سرم رو گرفته بودم توی دست هام و با صدای بلند گریه می کردم ... . 💐اومد طرفم ... روی سرم دست می کشید و می گفت: پسر قشنگ چرا گریه می کنی؟ گریه نکن. گریه نکن ... سرم رو آوردم بالا ... زل زدم توی چشم هاش ... چقدر گذشت؛ نمی دونم ... بلند شدم دستش رو گرفتم و گفتم: می خوای ببرمت یه جای خوب؟ 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از ترس با مردم دست نمیدن ، باشه، قبول 🔺ولی کاش از ترس خدا هم : 👈 با دست نمی‌دادند ! 👈 به دست نمی زدند ! 👈 به دست درازی نمی کردند ! 👈 از و دست می کشیدند ! 👈 از دستگیری میکردند ! 👈 و .... وقتی برای اون "احتمالی" اینقـدر اهمیت قائلیم ؛ چرا اهمیتی برای این "قطعی" ها قائل نیستیم ؟؟؟ https://t.me/shahidmostafamousavi 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🔴 رهبران شیعه | ▪️متوکل دستور داد امام هادی را کاملا تحت نظر بگیرند و خانه ‎شان را محاصره کنند و مانع دیدار شیعیان با ایشان شوند. ▫️این داستان امامی است که غیبتی نداشته اما در عین ظاهر بودن، در غیبت شیعیانش به شهات رسیده است. ▪️امروز نه متوکلی هست و نه خانه ای در محاصره پس چه کسی مانع است؟! نکند با گناه و سرپیچی از دستورات خداوند و غفلت از امامی که زنده است و ناظر بر اعمالمان، اینگونه مورد خشم و غضب پروردگار قرار گرفته ایم با اتفاقات و بلایای این روزها؟! 🏴 شهادت علیه السلام را به محضر امام زمان و شما عزیزان همراه تسلیت میگوییم.