eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
318 دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
14.4هزار ویدیو
203 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 جمهوری اسلامی سرکار است❗️ ✨ جایی افتاده بودیم که نه آب بود و نه آبادانی و نه گلبانگ مسلمانی🙁😁 ❗️ یک بیابان برهوت بود و یک آسمان آبی با خورشیدی که انگار تمام هم و غمش این بود که تمام گرمایش را سر ما بریزد.😓 کارمان حفاظت از آنجا بود. دائم چشممان به راه بود که ببینیم کسی می آید از ما بپرسد که زنده ایم یا به لقاء الله پیوسته ایم😐☹️❗️ آنجا بود که فهمیدم حضرت رسول الله و یارانش در شعب ابی طالب چه کشیده اند❗️ گاهی خیالاتی می شدیم که نکند یک وقت ما را از یاد برده باشند.😥 ازهمه چیز بی خبر بودیم. آخرسر نه پیکی می آمد و نه روزنامه و مجله ای که بفهمیم در جهان چه میگذرد. رادیو هم نداشتیم. یک بار یکی آمد و سریع چند قوطی شیرخشک وکمی خرت و پرت داد و فلنگ را بست و رفت.😕 یکی از بچه ها گفت: " حتما" این شیرخشکها را هم مردم اتیوپی به عنوان همدردی برایمان فرستاده اند. باز خدا پدر و مادر این سیاههای گشنه را بیامرزد که به فکر ما هم هستند😬❗️" دیگر با جک و جانورهای اطراف همچون موش و عقرب و رطیل🕸 سلام و علیک پیدا کرده بودیم😜❗️ آخر سر یکی از بچه ها قاطی کرد و جدی و شوخی بی سیم را روشن کرد و نعره زد:😤 " د لامصبها اقل کم به ما بگویید ببینیم ما واسه کدام دولت می جنگیم. نکنه رژیم عوض شده و ما بی خبریم❗️"😁😤😠 همه از خنده ریسه رفتیم .😂 این بد و بیراهها کارساز شد و چند روز بعد عده ای آمدند و جایشان را با ما عوض کردند.😌 از آنها پرسیدیم و فهمیدیم که هنوز جمهوری اسلامی سرکار است😅❗️ 📚برگرفته از کتاب رفاقت به سبک تانک
طلبه های جوان👳 آمده بودند برای 👀 از جبهه. 0⃣3⃣ نفری بودند. که خوابیده بودیم😴، دو سه نفر بیدارم کردند 😧و شروع کردند به پرسیدن سوال‌های مسخره و الکی!😜 مثلاً می‌گفتند: چه رنگیه برادر؟!🤔 😤 شده بودم. گفتند: بابا بی خیال!😏 تو که بیدار شدی، نخور بیا بریم یکی دیگه رو کنیم!😎 دیدم بد هم نمی‌گویند!🤔🤗😂 خلاصه همین‌طوری سی نفر را بیدار کردیم!😉 👨👨👦👦بیدار شده‌ایم و همه‌مان دنبال شلوغ کاری هستیم! قرار شد یک نفر خودش را به مردن بزند و بقیه در محوطه تشییعش کنند! فوری سفیدی🖱 انداختیم روی محمدرضا و گرفتیم که تحت ⬇️ هر شرایطی خودش را نگه دارد! گذاشتیمش روی 🚿 بچه‌ها و راه افتادیم🚶. و زاری!😭 یکی می‌گفت: ممد رضا! ! 😩 چرا تنها رفتی؟ 😱 یکی می‌گفت: تو قرار نبود شی! دیگری داد می‌زد: شهیده دیگه چی میگی؟ مگه تو جبهه نمرده؟ یکی می‌کشید! 😫 یکی می‌کرد! 😑 در مسیر، بقیه بچه‌ها هم اضافه➕ می‌شدند و چون از قضیه با خبر نبودند، واقعاً گریه 😭و راه می‌انداختند! گفتیم برویم سمت اتاق ! را بردیم داخل اتاق. این بندگان خدا📿 که فکر می‌کردند قضیه جدیه، رفتند گرفتند و نشستند به 📖خواندن بالای سر ! در همین بین من به یکی از بچه‌ها گفتم: برو خودت را روی محمدرضا بینداز و یک محکم بگیر!😜😂 رفت گریه کنان پرید 🕊 روی محمدرضا و گفت: محمدرضا! این قرارمون نبود!😭 منم می‌خوام باهات بیام!😖 بعد نیشگونی👌 گرفت که محمدرضا از جا پرید و چنان کشید 😱که هفت هشت نفر از این بچه ها از حال رفتند! ما هم قاه قاه می‌خندیدیم.😂😂😂 خلاصه آن شب 👊 سختی شدیم. 😂⛏
☺️لبخند بزن 😊🌹 * حاجے بزن دنده دو 🌹رزمنده ها برگشته بودن عقب بیشترشون هم راننده کامیون بودن که چند روزی نخوابیده بودن ظهر بود و همه گفتند نماز رو بخوانیم و بعد بریم برای استراحت 🌹امام جماعت اونجا یک حاج اقای پیری بود که خیلی نماز رو کند می خواند رزمنده های خیلی زیادی پشتش وایستادن و نماز رو شروع کردند 🌹انقدر کند نماز خواند که رکعت اول فقط 10 دقیقه ای طول کشید. وسطای رکعت دوم بود یکی از راننده ها از وسط جمعیت بلند داد زد: حاجــــــــــــــــــــے...جون مادرت بزن دنده دددددددوووو 😅صف نماز با خنده بچه ها منفجر شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😂 🎥مصاحبه شیرین و دیدنی شهید بیطرفان(معروف به دائی محمد) از گردان کوثر لشکر ۱۷علی بن ابی طالب قم بالهجه شیرین قمی😁 جالبه حتما ببینید👌 عید مبعث مبارک 🌺 شاد باشید انتشار مطالب کانال صدقه جاریه است. به ما بپیوندید 👇👇👇👇👇👇👇👇 @shahidmostafamousavi
••😂❤️•• 😁❤️ خبرنگار: ترکش خمپاره پیشونیش رو چاک داده بود روی زمین افتاد و زمزمه می‌کرد دوربین رو برداشتم و رفتم بالای سرش داشت آخرین نفساشو می‌زد ازش پرسیدم این لحظات آخر چه حرفی برای مردم داری با لبخند گفت: از مردم کشورم می‌خوام وقتی برای خط کمپوت می‌فرستند عکس روی کمپوت‌ها رو جدا نکنند. گفتم: داره ضبط میشه برادر یه حرف بهتری بگو. با همون طنازی گفت: آخه نمیدونی سه بار بهم رب گوجه افتاده..😱😂 لینک کانال سید مصطفی موسوی https://eitaa.com/shahidmostafamousavi
😂 دو تا بچه"بسیجی"🧔🏻یه عراقی درشت هیکل رو اسیر کرده بودند....😃 های های هم می خندیدند🤣 +بهشون گفتم این کیه؟🤔 -گفتند: عراقـ🇮🇶ـــیه دیگه😐 +گفتم : چطوری اسیرش کردین⁉️😳 باز هم زدند زیر خنــ😂ـــده و گفتند: -مث اینکه این آقا←👮🏾‍♂از شب عملیات یه جایی پنهون شده بوده...🍂 تشنگی بهش فشار آورده😪و با لباس بسیجی خودمون اومده"ایستگاه صلواتی"✋🏻😇 +گفتم: خب از کجا فهمیدین عراقیه⁉️🧐 -گفتند: آخه اومد...ایستگاه صلواتی... شربت🍹که خورد پول داد👈🏼💴 اینطوری لو رفت😅 @shahidmostafamousavi
⚘﷽⚘ 😄😂خاطره ای زیبا و خنده دار ازجبهه و جنگ...😃😀 👤بین ما یکی بود که چهره ی سیاهی داشت ؛ اسمش عزیز بود؛ توی یه عملیات ترکش به پایش خورد و فرستادنش عقب بعد از عملیات یهو یادش افتادیم و تصمیم گرفتیم بریم ملاقاتش 🏩با هزار مصیبت آدرس بیمارستانی که توش بستری بود رو پیدا کردیم و با چند تا کمپوت رفتیم سراغش. پرستار گفت: توی اتاق 110 بستری شده؛ اما توی اتاق 110 سه تا مجروح بودند که دوتاشون غریبه و سومی هم سر تا پایش پانسمان شده و فقط چشمهایش پیدا بود. دوستم گفت: اینجا که نیست ، بریم شاید اتاق بغلی باشه! یهو مجروح باندپیچی شده شروع کرد به وول وول خوردن و سروصدا کردن! گفتم: بچه ها این چرا اینجوری میکنه؟ نکنه موجیه؟!!! یکی از بچه ها با دلسوزی گفت: بنده خدا حتما زیر تانک مونده که اینقدر درب و داغون شده! پرستار از راه رسید و گفت: عزیز رو دیدین؟!!! همگی گفتیم: نه! کجاست؟ :پرستار به مجروح باندپیچی شده اشاره کرد و گفت: مگه دنبال ایشون نمی گردین؟ همه با تعجب گفتیم: چی؟!!! عزیز اینه؟! رفتیم کنار تختش ؛ عزیز بیچاره به پایش وزنه آویزان بود و دو دست و سر و کله و بدنش زیر باندهای سفید گم شده بود ! با صدای گرفته و غصه دار گفت: خاک توی سرتان! حالا دیگه منو نمی شناسین؟ یهو همه زدیم زیر خنده گفتم: تو چرا اینجوری شدی؟ یک ترکش به پا خوردن که اینقدر دستک و دمبک نمی خواد ! عزیز سر تکان داد و گفت: ترکش خوردن پیشکش. بعدش چنان بلایی سرم اومد که ترکش خوردن پیش اون ناز کشیدنه !! بچه ها خندیدند. 😄 اونقدر اصرار کردیم که عزیز ماجرای بعد از مجروحیتش رو تعریف کرد: - وقتی ترکش به پایم خورد ، منو بردند عقب و توی یه سنگر کمی پانسمانم کردند و رفتند تا آمبولانس خبر کنند. توی همین گیر و دار یه سرباز موجی رو آوردند و انداختند توی سنگر. سرباز چند دقیقه ای با چشمان خون گرفته برّ و بر نگاهم کرد. راستش من هم حسابی ترسیده بودم و ماست هایم رو کیسه کردم. یهو سرباز موجی بلند شد و نعره زد: عراقی پَست فطرت می کشمت. چشمتان روز بد نبینه. حمله کرد بهم و تا جان داشت کتکم زد. به خدا جوری کتکم زد که تا عمر دارم فراموش نمی کنم. حالا من هر چه نعره می زدم و کمک می خواستم ، کسی نمی یومد. اونقدر منو زد تا خودش خسته شد و افتاد گوشه ی سنگر و از حال رفت. من هم فقط گریه می کردم... بس که خندیده بودیم داشتیم از حال می رفتیم😂 دو تا مجروح دیگه هم روی تخت هایشان از خنده روده بُر شده بودند.😂 عزیز ناله کنان گفت: کوفت و زهر مار هرهر کنان!!! خنده داره؟ تازه بعدش رو بگم: - یک ساعت بعد به جای آمبولانس یه وانت آوردند و من و سرباز موجی رو انداختند عقبش. تا رسیدن به اهواز یک گله گوسفند نذر کردم که دوباره قاطی نکنه ... 😂😂 رسیدیم بیمارستان اهواز. گوش تا گوش بیمارستان آدم وایستاده بود و شعار می دادند و صلوات می فرستادند. دوباره حال سرباز خراب شد. یهو نعره زد: آی مردم! این یه مزدور عراقیه ، دوستای منو کشته. و باز افتاد به جونم. این دفعه چند تا قلچماق دیگه هم اومدند کمکش و دیگه جای سالم توی بدنم نموند. یه لحظه گریه کنان فریاد زدم: بابا من ایرانی ام ! رحم کنین. یهو یه پیرمرد با لهجه ی عربی گفت: ای بی پدر! ایرانی هم بلدی؟ جوونا این منافق رو بیشتر بزنین. دیگه لَشَم رو نجات دادند و آوردند اینجا. حالا هم که حال و روزم رو می بینید! صدای خنده مون بیمارستان رو برده بود روی هوا.😂 پرستار اومد و با اخم و تَخم گفت: چه خبره؟ اومدین عیادت یا هِرهِر کردن؟ وقت ملاقات تمومه ، برید بیرون خواستیم از عزیز خدافظی کنیم که یهو یه نفر با لباس سفید پرید توی اتاق و نعره زد: عراقی مزدور! می کشمت!!! عزیز ضجه زد: یا امام حسین! بچه ها خودشه ، جان مادرتون منو نجات بدین ...😂😂😂 منبع: کتاب" رفاقت به سبک تانک" 💠 ما را به دوستان خود معرفی کنید موسوی شهیدمدافع_ حرم کانال @shahidmostafamousavi گروه @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545