✳️به اطلاع می رساند؛
🔺حال عمومی جناب آیت الله علامه مصباح یزدی مساعد نیست. لطفا برای بهبود وضعیت ایشان دعا و صلوات و حمد شفا فراموش نشود.
🔺از خداوند می خواهیم به آبروی امام زمان عج، این عمار انقلاب و ولایت و یار دیرین امام و رهبری، سلامتی خود را هر چه زودتر بازیابند.
🔺عزیزان توصیه های اهل علم و عمل را حتی المقدور مد نظر داشته باشند و به سایر مومنین اطلاع دهند.
ادمین تبادلات.ایتا
@mousavi515
کانال
@shahidmostafamousavi
کانال استیگرشهدا.عکس نوشته ها
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
مقام معظم رهبری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 زیباست گلستـانِ خـدا ، رنـگ به رنـگ است
🌸لبخنـد بـزن خنـده دوای دل تنـگ است
🌸صبـح است ؛ بـزن بوسـه تـو بر ساحت خورشیـد
🌸تـرکیبِ گـل و شـادی و لبخنـد ؛ قـشنـگ اسـت
🍃🌸 سلام صبـح زیباتـون بخیـر🌸🍃
🌷🌺روزتون گلباران🌺🌷
@shahidmostafamousavi
یکی تعریف میکرد
30 سال پیش خواستم برم شیراز . رفتم ترمینال و سوار اتوبوس شدم. صندلی جلوم زن و شوهری بودند که یه بچه تپل و شیرین 3یا 4ساله داشتند.
اتوبوس راه افتاد.
16 ساعت راه بود.
طی راه بچه تپل و شیرین که صندلی جلو بود هی به سمت من نگاه میکرد و میخندید.
چندبار باهاش دالی بازی کردم و بچه کلی خندید. دست بچه یه کاکائو
که نمیخوردش، تو دالی بازی یهو یه گاز از کاکائو بچه زدم؛ بچه کمی خندید.
کمی بعد مادر بچه با خوشحالی به شوهرش گفت:
ببین؛ بالاخره کاکائو را خورد.
دیدم پدرومادرش خوشحالند؛ گفتم
بذار بیشتر خوشحال بشند.
خلاصه 3 تا کاکائو را کم کم از دست بچه یواشکی گاز زدم و بچه هم میخندید.
مدتی بعد خسته شدم.
چشمم را بستم و به صندلی تکیه دادم که یهو ای وای..
مردم از دل پیچه، دل و روده ام اومد تو دهنم، سرگیجه داشتم، داشتم میترکیدم.
دویدم رفتم جلو و به راننده وضعیت اورژانسی خودم را گفتم. راننده با غرغر تو یه کافه ایستاد.
عین سوپرمن پریدم و رفتم دستشویی و رفع حاجت کردم.
برگشتم و از راننده تشکر کردم و نشستم روی صندلی.
اتوبوس راه افتاد، هنوز 10 دقیقه نگذشته بود که دل پیچه شروع شد.
طوری شده بود که
صندلی جلوی خودم را گاز میگرفتم .از درد میخواستم داد بزنم. چه دل پیچه وحشتناکی، تموم بدنم را میکشیدند، مردم خدا....
دویدم پیش راننده و با التماس وضعیتم را گفتم.
راننده اومد اعتراض کنه که با صدای عجیبی که ازم در شد راننده زد بغل جاده و گفت: بدو داداش
پریدم بیرون و دقایقی بعد برگشتم به اتوبوس وتشکر کردم.
از درد داشتم میمردم.
دهنم خشک شده بود و چشمام سیاهی میرفت.
رفتم روی صندلی نشستم.
گفتم چرا اینجوری شدم؟
غذای فاسد که نخورده بودم!
دیدم دست بچه باز کاکائو هست.
از پدر بچه پرسیدم :
بچه تون کاکائو خیلی میخوره؟
پدرش گفت: نه، کاکائو براش بده. مادرش گفت:
حقیقت بچه مون یبوست داره، روی کاکائو مسهل مالیدم تا شاید افاقه کنه؛
تا حالام دو سه تا هم خورده ولی بی فایده بوده!
من بدبخت خواستم ادامه بدم که یهو درد مجدداً اومد. میخواستم داد بزنم و کف اتوبوس غلت بزنم، رفتم پیش راننده؛ راننده با خشونت گفت : خجالت بکش ؛ وسط بیابونه ماشین که شخصی نیست.
برو بشین!
مونده بودم بین درد و خجالت.
یه فکری کردم؛ برگشتم پیش پدر و مادر بچه و گفتم : من هم یبوست دارم، میشه به من هم کاکائو بدید؟
3 تا کاکائو مسهلی گرفتم
و رفتم پیش راننده عصبی و با ترس و خنده گفتم:
عزیز چرا داد میزنی؟ نوکرتم، فداتم ؛ دنیا ارزش نداره؛ شما ناراحت نشو؛ جون همه ما دست شماست، معذرت میخوام.
بیا و دهنت را شیرین کن!
راننده هم که سیبیل کلفت و لوطی بود گفت ایول ؛ دمت گرم ؛ بامرامی ؛ آخر مردای عالمی!
خلاصه ؛ 3 تا کاکائو را کردم تو دهنش و رفتم سر جام نشستم و از درد عین مار به خودم پیچیدم.
10 دقیقه نشده بود که راننده صدام کرد و گفت:
داداش؛ جون بچه ات چی به خورد من دادی؟ ترکیدم!
داستان کاکائو و بچه را براش گفتم.
راننده زد بغل جاده و گفت بریم پایین.
خلاصه تا شیراز هر نیم ساعت میزد کنار و میگفت: بریم رفیق!
مسافرها هم اعتراض که میکردند راننده میگفت: پلیس راه گفته که یه گروه تروریست و نامرد توی جاده میخ ریختند؛ تند تند باید لاستیکها را کنترل کنم که نریم ته دره!
ملت هم ساکت بودند و دعا به جون راننده میکردند.
این را عرض کردم که بدانید برای رفع هر مشکلی #مسئولش باید همدرد مردم باشه تا حس کنه طرف چی میکشه...
@shahidmostafamousavi
#کتاب_صوتی_حماسه_تپه_برهانی
به مناسبت هفته بسیج
#پخش هشتم. ۰۸
این کتاب وقایعی را که در سال ۱۳۶۲ در آخرین روزهای عملیات والفجر ۲ در منطقه دربندیخان عراق برای رزمندگان اسلام روی می دهد را روایت می نماید.
کانال جوانترین شهید مدافع حرم
سید مصطفی موسوی
@shahidmostafamousavi
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
#کتاب_صوتی_حماسه_تپه_برهانی به مناسبت هفته بسیج #پخش هشتم. ۰۸ این کتاب وقایعی را که در سال ۱۳۶۲ در
80724_942.mp3
10.4M
#کتاب_صوتی_حماسه_تپه_برهانی
به مناسبت هفته بسیج
#پخش هشتم. ۰۸
این کتاب وقایعی را که در سال ۱۳۶۲ در آخرین روزهای عملیات والفجر ۲ در منطقه دربندیخان عراق برای رزمندگان اسلام روی می دهد را روایت می نماید.
کانال جوانترین شهید مدافع حرم
سید مصطفی موسوی
@shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💬رسانهی مستقل
⭕️📹 چرا اجرای پروتکل الحاقی باید فورا لغو شود؟!
🔶 پروتکل الحاقی چیست و چه بلایی سر ایران و صنعت هستهای مان آورده؟
🎞 محمود نبویان
ادمین تبادلات.ایتا
@mousavi515
کانال
@shahidmostafamousavi
کانال استیگرشهدا.عکس نوشته ها
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
مقام معظم رهبری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا صاحب الزمان(عج)ادرکنی...
ادمین تبادلات.ایتا
@mousavi515
کانال
@shahidmostafamousavi
کانال استیگرشهدا.عکس نوشته ها
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
مقام معظم رهبری
🌷 همسنگرم کجایی!؟👇
🌷آمبولانسى بود با آرم هلال احمر. روى شیشه عقبش نوشته بودم: «همسنگرم کجایى؟؟» و با آن از این منطقه به آن منطقه میرفتم. ....دو شبانه روز نخوابیده بودم که توى جاده اندیمشک به دهلران، نرسیده به دشت عباس خوابم گرفت...
🌷گوشه جاده پارک کردم و توى ماشین خوابیدم. نمیدانم چه مدت خوابم برد که با صداى شیشه ماشین بیدار شدم. چوپان عشایرى بود از اهالى کرمانشاه که ایام زمستان دامهای خود را این طرفها آورده بود. داشت به شیشه میزد. گفت: «آقا! شما از هلال احمر هستید؟» گفتم: «چه طور؟» گفت: «خیلى وقت است که دنبال شما میگشتم. گفتم: «براى چى؟» گفت: «بیا دنبالم.»
🌷او با موتور از جلو و من پشت سرش. رفتم تا رسیدیم به عینخوش. زد توى جاده خاکى. حدود سه کیلومتر جلو رفتم. کنار یک تپه کوچک خاک ایستاد. خاکها را کنار زد. دو شهید، آرام کنار هم خوابیده بودند. تازه فهمیدم آن بیخوابى بیجا نبوده. پرسیدم: «چى شد سراغ من آمدى؟» گفت: «پشت ماشین را خواندم.»
#کتاب_کشکول_ خاطرات_ دفاع_مقدس
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات @shahidmostafamousavi
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃
#قسمت_بیست_و_پنجم
✳.....گفتم: چه كاري؟
گفت: بيشتر كوچه ها به اسم شهيد است اما به خاطر گذشت سه دهه از شهادت آنها، هيچ كس اين شهدا را نمي شناسد.
✴لاقل ما تصوير شهيد را در سر كوچه نصب كنيم تا مردم با چهره ي شهيد آشنا شوند. يا اينكه زندگينامه اي از شهيد را به اطلاع اهل آن كوچه ومحل برسانيم.
♦كار آغاز شد. از طريق مساجد و بنياد شهيد و... تصاوير شهداي محل جمع آوري شد.
🔘هادي در همان ايام كار با فتوشاپ و ديگر نرم افزارهاي كامپيوتري را ياد گرفت. استعداد او براي فراگرفتن اين كارها زياد بود.
⭕تصاوير شهدا را اسكن و سپس در يك اندازه ي مشخص طراحي كردند. بنر تهيه مي شد.
🔗بعد هم با يك نجار هم صحبت شد كه اين تصاوير را به صورت قاب چوبي در آورد.
🔲 كار خيلي سريع به نتيجه رسيد. هادي وانت پدرش را مي آورد و با يك دريل و... كار را به اتمام مي رساند.
ّ
🔵بيشتر کوچه هاي محل ما با تابلوهاي قرمزرنگ شهدا مزین شده بودبرخي ها مخالف اين حركت بودند!
⚫حتي از بچه هاي بسيج!
ميگفتند شما اين كار را مي كنيد، ولي يك سري از اراذل و اوباش اين تصاوير را پاره ميكنند و به شهدا اهانت مي كنند.
❗اما حقيقت چيز ديگري بود. ارادت مردم به شهدا فراتر از تصورات دوستان ما بود.
❇الان با گذشت شش سال از آن روزها هنوز يادگار هادي و دوستانش را روي ديوارهاي محل مي بينيم.
📚برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش
️❣❤️❣❤️❣❤️
❣❤️❣❤️❣❤️
✍ ادامه دارد ...
ادمین تبادلات.ایتا
@mousavi515
کانال
@shahidmostafamousavi
کانال استیگرشهدا.عکس نوشته ها
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
مقام معظم رهبری
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷