ماجرای ۱۸ روز محاصره حاج قاسم در حلب/ اولین بار همه چیز را ازدسترفته دیدم/ گفتگو با سردار چهارباغی
«در جنوب حلب داشتیم برای عملیات آماده میشدیم که ناگهان داعش با هماهنگی مسلحین آمد و جاده «خناصر» به «اثریا» را بست، معنی این حرف این است که همه ما و حاج قاسم و نیروها کامل در محاصره افتادیم.»
پرونده ویژه «هجر حبیب» ـ مهدی بختیاری: حدود 3 سال پس از آغاز جنگ سوریه، درحالی که بخش زیادی از مناطق این کشور هنوز در تصرف داعش و دیگر مسلحین مخالف حکومت بود، تصمیم فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بر این میشود تا از رستههای مختلف زمینی برای حضور در این میدان استفاده کنند.
تا آن مقطع، فرماندهان ایرانی عمدتاً نقش مستشاری در سوریه داشتند ولی کمکم برخی نیروها ـ اگرچه محدود ـ برای مقابله با دشمن سرسخت تکفیری به سوریه اعزام میشوند.
یگان توپخانه میان دیگر رستهها، نقش بسیار مهم و پررنگی در شکست داعش و دیگر گروههای مسلح نظیر جبهة النصره داشت و فرماندهی آن بهعهده سردار «محمود چهارباغی» بود.
@shahidmostafamousavi
سردار چهارباغی از فرماندهان نسل اول توپخانه سپاه و از همرزمان سرداران شهید حسن طهرانی مقدم و حسن شفیعزاده است که 8 سال فرماندهی توپخانه و موشکی نیروی زمینی را بهعهده داشت.
او سپس برای مدت کوتاهی به فرماندهی دانشگاه امیرالمؤمنین(ع) سپاه در اصفهان منصوب شد و اندکی بعد بهپیشنهاد سردار محمدجعفر اسدی برای راهاندازی و فرماندهی یگان توپخانه در سوریه، به این کشور رفت.
یگان توپخانه بهفرماندهی وی، نقشی مؤثر در بسیاری از عملیاتها ازجمله آزادسازی «نبل» و «الزهرا» داشت و سردار چهارباغی بهواسطه عملکردش در این جنگ، نشان درجهیک نصر را که در حوزه پشتیبانی رزم اهدا میشود، با موافقت فرمانده معظم کل قوا دریافت کرد.
سردار چهارباغی در گفتگوی تفصیلی با خبرنگار دفاعی خبرگزاری تسنیم، بهمناسبت اولین سالگرد شهادت سردار شهید حاج قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه، به بیان ناگفتههایی از این فرمانده شهید در سوریه و نقش مؤثر توپخانه در این جنگ پرداخته است که مشروح آن را در ادامه میخوانید.
(توضیح: در این گفتگو بهمنظور رعایت مسائل امنیتی، از ذکر نام برخی از افراد خودداری شده و در برخی موارد نیز از نام مستعار استفاده شده است).
اگر اجازه بفرمایید بحث را با نحوه آشنایی شما با سردار سلیمانی آغاز کنیم. حضرتعالی از نسل اول توپخانه سپاه هستید و توپخانه هم در زمان جنگ بهعنوان یک یگان پشتیبان، ارتباط مستقیمی با لشکرها و تیپها داشت و سردار سلیمانی هم در آن مقطع فرمانده تیپ 41 ثارالله بودند که بعدها به لشکر تبدیل شد، این ارتباط کاری در آشنایی شما چه نقشی داشت؟
درود خدا بر روح و روان بزرگمرد خطه مقاومت، شهید بزرگوار سپهبد حاج قاسم سلیمانی. آشنایی بنده با ایشان به سالهای دفاع مقدس و عملیات «والفجر3» در منطقه مهران برمیگردد. من آن زمان فرمانده گردان توپخانه بودم و لشکر 41 ثارالله هم در منطقه قلاویزان در مهران عملیات میکرد. گردان ما پشتیبان لشکر ثارالله بود.
در آن عملیات، دشمن بعثی از ارتفاعات پایین آمده بود و جاده مهران را در تصرف خودش داشت. یادم هست که حاج قاسم خیلی آشفته بود. از من پرسید توپهایت کجاست؟ من هم موقعیت توپها را نشانش دادم. خواسته او از ما این بود که هر چقدر میتوانید آتش بریزید تا دشمن بر جاده مسلط نشود.👇👇👇
اگر اجازه بفرمایید بحث را با نحوه آشنایی شما با سردار سلیمانی آغاز کنیم. حضرتعالی از نسل اول توپخانه سپاه هستید و توپخانه هم در زمان جنگ بهعنوان یک یگان پشتیبان، ارتباط مستقیمی با لشکرها و تیپها داشت و سردار سلیمانی هم در آن مقطع فرمانده تیپ 41 ثارالله بودند که بعدها به لشکر تبدیل شد، این ارتباط کاری در آشنایی شما چه نقشی داشت؟
درود خدا بر روح و روان بزرگمرد خطه مقاومت، شهید بزرگوار سپهبد حاج قاسم سلیمانی. آشنایی بنده با ایشان به سالهای دفاع مقدس و عملیات «والفجر3» در منطقه مهران برمیگردد. من آن زمان فرمانده گردان توپخانه بودم و لشکر 41 ثارالله هم در منطقه قلاویزان در مهران عملیات میکرد. گردان ما پشتیبان لشکر ثارالله بود.
در آن عملیات، دشمن بعثی از ارتفاعات پایین آمده بود و جاده مهران را در تصرف خودش داشت. یادم هست که حاج قاسم خیلی آشفته بود. از من پرسید توپهایت کجاست؟ من هم موقعیت توپها را نشانش دادم. خواسته او از ما این بود که هر چقدر میتوانید آتش بریزید تا دشمن بر جاده مسلط نشود.👇👇👇
* اختلاف سنی شما با ایشان چقدر بود؟
بنده متولد سال 1342 هستم و ایشان متولد سال 1337. یعنی 5 سال از من بزرگتر هستند.
اولین بار قاطعیت او نظرم را جلب کرد
* در همان اولین برخوردی که با ایشان داشتید، به خاطر دارید که کدام ویژگیاش در نظرتان برجستهتر شد؟ چه به لحاظ شخصی و چه مدیریتی و فرماندهی.
قاطعیت و فرماندهی ایشان. در آن شرایط سخت، دشمن هجوم آورده بود تا منطقه را بگیرد و لشکر ثارالله در این شرایط باید میرفت و جلوی هجوم دشمن را میگرفت. حاج قاسم دائماً با بیسیم نیروهایش را برای استقرار در مواضع و دفاع از جاده مهران هدایت میکرد.
* در آن زمان یا پس از آن فکر میکردید که چند سال بعد، قاسم سلیمانی به جایگاهی که امروز دارد برسد و به یکی از محبوبترین و شناختهشدهترین فرماندهان ایران تبدیل شود؟
نه، اصلا چنین تصوری نداشتم چون در همان زمان فرمانده لشکرهایی قدرتر، بالاتر، شناختهشدهتر و رسانهایتر از حاج قاسم بودند و فکر نمیکردم ایشان به چنین جایی که الآن هست برسد.
ماموریت اول: بررسی وضعیت توپخانه در سوریه
* هم شما و هم سردار سلیمانی در نیروی زمینی سپاه خدمت کردید و قاعدتا بعد از جنگ هم باید این دوستی و نزدیکی ادامه پیدا کرده باشد. ایشان در سال 76 فرمانده نیروی قدس شدند و شما هم بعدها به عنوان فرمانده توپخانه سپاه منصوب شدید. چطور گذار شما به جبهه مقاومت افتاد؟👇👇👇
پس از اینکه 8 سال دفاع مقدس به پایان رسید، بنده در مقطعی فرمانده یکی از گروههای توپخانه سپاه شدم و مسئولیت آموزش نیروهای حزبالله در زمینه توپخانه و موشکی هم به ما واگذار شد. از اینجا بود که رفت و آمد ما به لبنان شروع شد و بایستی یک سری مجوزها را از حاج قاسم میگرفتیم. اینجا نقطه همکاری مجدد ما بود تا اینکه در سال 91، درگیریهای سوریه هم آغاز شد.
آن زمان آقای [شهید] همدانی فرمانده سوریه بود. حاج قاسم پیغام داد که بگویید چهارباغی بیاید وضعیت توپخانه ارتش سوریه را بررسی کند و یک گزارشی به من بدهد. من هم به همراه 2 نفر از همکارانم به سوریه رفتیم تا گزارشی که خواسته بودند را تهیه کنیم.
* در واقع در مقطعی که بخشهای گستردهای از کشور سوریه دست داعش و دیگر مسلحین بود؛ یعنی در همان ماههای ابتدای شروع بحران.
بله. حتی بخشهای زیادی از خود دمشق هم در دست آنها بود و درصدد محاصره فرودگاه دمشق بودند که اگر این اتفاق میافتاد مشکلات خیلی زیادی به وجود میآمد.
به ما گفتند حاج قاسم در دمشق منتظر شماست. از فرودگاه تا خود شهر دمشق هم حدود 25 کیلومتر فاصله است. ما سوار یک ون شدیم تا به محل ملاقات برویم. در مسیر، چندجا ماشین ما را زدند؛ یعنی به نزدیک جاده آمده بودند و ماشینهایی که به سمت دمشق میرفتند را میزدند. حتی چند ماشین را دیدم که رانندههایشان کشته شده بودند و جنازه هایشان کنار ماشین افتاده بود.
راننده ون هم نمیدانست اوضاع اینگونه است. ما هم خبر نداشتیم که تروریستها بخشی از مسیر را گرفتهاند. وقتی تیراندازی شد، تازه فهمیدیم که در دام افتادهایم.
👇👇@shahidmostafamousavi
دیدم حاج قاسم دخترش را هم آورده است
* ماموریتتان چقدر طول کشید؟
حدود 15 روز. چند روز بعد که کارم تمام شد و خواستم به ایران برگردم، در هواپیما دوباره حاج قاسم را دیدم که دخترش هم کنارش نشسته بود و از دمشق به تهران میآمدند.
تعجب کردم. در آن شرایط که دشمن تا پشت دیوارهای کاخ بشار اسد آمده و به نزدیک حرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) رسیده و شرایط بسیار سخت بود، حاج قاسم دخترش را هم آورده بود؛ این که آیا همسر و دیگر فرزندانش هم بودند یا نه نمیدانم چون من فقط دخترش زینب را دیدم.
شرایط آنقدر سخت و خطرناک بود که من فکر نمیکنم خیلی از افراد در ازای پول زیاد هم حاضر باشند به آنجا بروند و فقط زیارت کنند اما او با آرامش آمده، جلسه میگذارد، نیروها را هدایت میکند و حتی دخترش را هم با خودش آورده است.
خلاصه من به ایران آمدم و اینجا هم یک گزارشی از وضعیت سوریه دادم.
ماموریت دوم: راهاندازی توپخانه در سوریه
مدتی بعد، من از فرماندهی توپخانه و موشکی نیروی زمینی رفتم و فرمانده دانشگاه امیرالمومنین(ع) سپاه در اصفهان شدم که چند دانشکده دارد و محل آموزش نیروی زمینی است.
یک روز من برای رفتن به دانشگاه، در اتوبان کاشان به اصفهان بودم که تلفنم زنگ خورد. شماره عجیب و غریبی بود. گوشی را برداشتم. تا صحبت کرد، شناختم که آقای [سردار] اسدی است. آقای اسدی (ابو احمد) که قبلا فرمانده نیروی زمینی بود، شده بود فرمانده سوریه و با بنده هم دوست بود.
ایشان گفت من سوریه هستم و اینجا مشغول شدم؛ آیا آمادگی داری بیایی توپخانه اینجا را راه اندازی کنی؟ گفتم از افتخاراتم است که به آنجا بیایم ولی یک سالی هست که به دانشگاه امیرالمومنین (ع)آمدم. گفت من آن را حل میکنم؛ خودت آمادهای؟ گفتم بله.
ایشان با آقای [سردار] پاکپور (فرمانده نیروی زمینی سپاه) و دوستان دیگر صحبت کرده بود. خلاصه با رفتن ما موافقت شد و من از دانشگاه امیرالمومنین (ع) تودیع شدم و دو سه روز بعد به سوریه رفتم.
آقای اسدی در سوریه تصمیم گرفته بود تا از رستهها استفاده کند و برای توپخانه هم بنده را پیشنهاد داده بود.
* چه تاریخی بود؟
هشتم آبان سال 93. یادم هست وقتی به سوریه رسیدم، شب تاسوعا بود.
[۱/۱، ۱:۱۸] عمار: * یعنی تقریبا 2 سال پس از ماموریت اول.
بله. آقای اسدی که ما را دید، خیلی تحویل گرفت و خوش آمد گفت. پرسیدم باید چه کار کنم؟ گفت میخواهیم توپخانه اینجا را راه اندازی کنیم. بعد گفت اول شما یک دوری در صحنه سوریه بزن تا وضعیت دستت بیاید و بعد کار را شروع کن.
من را به «ابو محمد» سپرد که آن موقع فرمانده «حماه» بود و میخواست با یکی دیگر از دوستان به منطقه برود.
بخشی از جاده اصلی اتوبان دمشق به حمص در دست مسلحین بود. برای همین قسمتی از راه را از مسیرهای فرعی رفتیم تا به حمص رسیدیم و از آنجا به حماه رفتیم.
همان شب اول در حماه، «حسین بادپا» را دیدم که به او «حسین کرمونی» میگفتند. ابومحمد کار داشت و برای همین به من گفت با حسین [بادپا] برو تا مناطق را به شما نشان بدهد. او هم من را به خطوط مقدم برد و جاهای مختلف را نشانم داد. بسیاری از مناطق، روستاها، خانهها و خیابانها ویران شده بودند.
این مناطق قبل از آن دست مسلحین بود. حسین میگفت شخصی به نام «عقید [سرهنگ] سهیل» اینجا را با توپ و تانک پس گرفته است.
* سهیل حسن معروف؟
بله. آن موقع هنوز اینقدرمعروف نبود. بعدا شهرت پیدا کرد.
حسین بادپا سپس من را به منطقهای به نام «تل زین العابدین» و جاهای دیگر برد و در یکی از همین مناطق گفت سر «عبدالله اسکندری» را اینجا از بدنش جدا کردند. او در جریان یک درگیری بر روی یکی از تپههای آنجا محاصره شده بود و او را گرفتند و وقتی فهمیدند پاسدار است سرش را بریدند و بالای نیزه کردند و فیلمش را هم در فضای مجازی گذاشتند تا به همه جهان بگویند که وقتی ما پاسداری را بگیریم این گونه سرش را میبریم. بعدها خیلی تلاش شد تا پیکر او را پس بگیرند ولی موفق نشدند.
یکی دو روز در حماه گشتیم و بعد از آن از جاده حماه به اثریا به سمت «اثریا» رفتیم. در مسیر دیدم کنار جاده یک اتوبوس سوخته است. مسلحین این اتوبوس را شب گذشته با بستن جاده گرفته بودند، هر چه دولتی، نظامی و علوی در آن بود را سربریدند و اتوبوس را آتش زدند و رفتند.
به اثریا رسیدیم. فرمانده آنجا میگفت حاج قاسم ما را به اینجا آورده تا به سمت «دیرالزور» و «رقه» برویم که حدود 300 کیلومتر است و رفتن به آنجا محال به نظر میرسید.
دو سه شب در اثریا و در چادرها بودیم. بچههای فاطمیون هم نگهبان بودند و هر آن ممکن بود دشمن آنجا را بگیرد و سرمان را ببرند. من هم برای اولین بار بود که آنجا میرفتم.
کارمان که تمام شد، ابومحمد از حماه آمد و ما را به «حلب» برد که با فرماندهاش رفیق بودیم. مسئول دفتر فرمانده حلب گفت الان نیست و به «شیخ نجار» رفته که خط درگیر
ی بود.
به شیخ نجار رفتیم. دیدیم اوضاع خیلی خراب است و همه جا ویران شده. برای رفتن به حلب، باید از یک مسیر طولانی میرفتیم که یک ساعت و نیم طول میکشید، در حالیکه مسیر اصلی 10 دقیقه بود ولی نمیشد از آنجا رفت. آنجا (...) را دیدم که در خط به شدت درگیر بود.
همزمان انفجارهایی را میدیدم که شبیه توپ بود ولی توپ نبودند. سوال کردم اینها چیست؟ گفتند مسلحین کپسولهای گاز 11 کیلویی را پر از ساچمه و تکههای آهن و میخ و... میکنند و با یک وسیله دستساز پرتاب میکنند. اسمش را هم «جهنمی» گذاشته بودند. این جهنمیها یا عمل نمیکرد یا وقتی منفجر میشد پدر درمیآورد.
دو شب در حلب ماندیم و در خطوط دوری زدیم و توپخانه آنجا را که یکی از دوستان ما فرماندهاش بود، بررسی کردیم. یک سری به او زدیم و بعد به حماه برگشتیم و یکی دو شب بعد هم برگشتیم به دمشق. 10 روز این بازدیدها طول کشید.
👇👇@shahidmostafamousavi
** اولین عملیات در شیخ مسکین
آقای اسدی مرا دید و پرسید چه کردید؟ گفتم ما دورهایمان را زدیم و بررسیهایمان را هم کردیم. گفت آماده شوید که قرار است در «شیخ مسکین» عملیات کنیم.
* در جنوب
بله شیخ مسکین در جنوب دمشق است.
حاج قاسم هم آمد. من را که دید خوشحال شد. گفت حاج محمود چه خبر؟ چه میکنی؟ گفتم آمدم توپخانه اینجا را راه اندازی کنم. گفت خوبه. کاری هم کردی؟ گفتم بررسیهایی کردم. گفت حالا الان که قرار است در شیخ مسکین عملیات کنیم، چه کردی؟ گفتم ارتش سوریه تعدادی توپ دارد، هماهنگ کردم که من به دیدگاه بروم و از آنها درخواست آتش کنم و آنها هم به من جواب دهند؛ ولی به شرط اینکه مهماتشان را من بدهم.
گفت مهمات داری؟ گفتم نه. گفت حالا میخواهی چه کار کنی؟ گفتم بگویید بیاورند. من آنجا نه ماشین داشتیم، نه موتور و نه نیرو. مقداری مهمات جور کرد و به ما داد و ما هم در اختیار ارتش قرار دادیم و دانه شمار از آن گلوله میگرفتیم؛ یعنی ما به ارتش سوریه گلوله دادیم و گفتیم همین قدر که درخواست میکنیم برای ما بزنند.
«ابوحسین» [سردار رحیم نوعی اقدم] میخواست در شیخ مسکین عملیات مشترکی با ارتش سوریه انجام دهد
👇👇@shahidmostafamousavi
و شیخ مسکین را بگیرد.
یادم هست اولین بار حاج قاسم برای شناسایی به همراه شهید «اللهدادی» که آن زمان مسئول عملیات سوریه بود، به شیخ مسکین رفت.
به آقای الله دادی گفتم حاج قاسم را برای شناسایی نبر، آنجا هنوز آلوده است و پاکسازی نشده. گفت من چه کار کنم؛ من او را نمیبرم او من را میبرد. گفتم خب بگو نمیشود؛ گفت گوش نمیدهد.
من هم خواستم همراهشان بروم که حاج قاسم اجازه نداد. من، آقای اسدی و چند نفر دیگر در آنجا ماندیم و حاج قاسم خودش با شهید الله دادی و یکی دو نفر دیگر برای شناسایی رفتند و برگشتند.
این اولین عملیات ما در شیخ مسکین بود که البته خیلی هم موفق نبود و کار خاصی نکردیم. البته چیزی هم به آن صورت نداشتیم؛ نه توپخانهای که آتش خوب بریزد و نه حتی نیروی خوبی که بتواند عملیات کند.
** همه چیز را از دست رفته میدیدم
* بعد از این که در سوریه دورتان را زدید و شهرهای مختلف را این بار خیلی دقیقتر و مفصلتر از بار اول (دو سال پیش) دیدید، برآوردتان چه بود؟ اوضاع را چطور ارزیابی کردید؟
خیلی سوال خوبی کردید. واقعیتش این بود که همه چیز را از دست رفته دیدم. اوضاع سوریه خیلی خراب بود. هنوز اتفاق خاصی از طرف ما نیفتاده بود. البته یک سری کارهایی کرده بودند ولی حضور ما در حد مستشاری بود. اینطور نبود که مثلا نیروی زیادی آورده باشند و نیروهای ما وارد عمل شوند. هرچند همین تعداد نیروی کم هم روحیه ارتش سوریه را بالا برده بود.
هنوز روسها هم نیامده بودند. در دمشق هم تعدادی در اطراف حرم حضرت زینب(س) بودند و در آنجا و فرودگاه امنیت را برقرار کرده بودند اما کار خاصی انجام نشده بود.
* برآوردتان را به کسی هم گفتید؟
نه. مدل فرماندهی ابو احمد (سردار اسدی) این نبود. او من را به سوریه آورده بود تا توپخانه راه بیندازم. به من هم گفت اگر چیزی لازم داشتی بگو.
یک روز حاج قاسم در دمشق جلسهای برگزار کرد و گفت ما باید در جنوب دمشق یک عملیات موفق با سبک و سیاق 8 سال دفاع مقدس انجام دهیم. سپس به ایران رفت و از حضرت آقا اجازههای لازم را گرفت. حاج قاسم همه کارها را با حضرت آقا هماهنگ میکرد. وقتی برگشت خیلی خوشحال بود. تعدادی از نیروهای پاسدار را هم با خودش آورد و به ما گفت شما هم نیرو بیاورید.
ما هم تعدادی نیرو آوردیم. اولین بار 3 نفر از دوستان و چند نفر دیگر از توپخانه و لشکر 17 علی بن ابیطالب(ع) و لشکر امام حسین (ع) به کمک من آمدند.
در اولین قدم، یک آموزشگاه راه اندازی کردیم و نیروها را آموزش دادیم. روزها به پادگان ارتش میرفتیم، آموزش میدادیم و سپس برمیگشتیم و شبها نیروها عربی یاد میگرفتند و همزمان کار با توپهای ارتش سوریه را هم آموزش میدیدند. ارتش سوریه تعدادی توپ به ما داده بود و ما با همانها 2 گردان توپخانه برای عملیات راه انداختیم.
حاج قاسم به من گفت تعدادی از بسیجیهای دمشق را بگیر و آموزش بده. آنها را آوردیم و آموزش دادیم. تعدادی هم از بچههای فاطمیون (نیروهای افغانستانی) را به ما دادند. خلاصه این 2 گردان را سر و سامان دادیم و خود حاج قاسم هم مدام نظارت میکرد.
یک روز پرسید توپخانهات آماده است؟ گفتم بله. زمستان سال 1393 بود. یک عملیات طراحی کرد که طی آن باید ما زیر دید اسرائیلیها در ارتفاعات جولان، به جنوب دمشق میرفتیم و آنجا عملیات میکردیم و تعدادی هدف را که معلوم شده بود، میگرفتیم.
عملیات شروع شد. من هم شناسایی و انتخاب و اشغال موضع را انجام دادم. نیروها پای توپها رفتند و برایمان از ایران هم مهمات آوردند. ارتش سوریه فقط توپ داد و مهمات نمیداد و میگفت توپ از من، بقیه از شما.
#پایان قسمت اول
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی ایتا @shahidmostafamousavi
🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸
☘
🌸
#تـلـنـگـر👌
✍عجیب است گاهی ما به کسی که در پُست و #مقام یا ثروت از ما پیشی گرفته #حسادت میورزیم اما هنگامی که کسی: در #صف_اول نماز یا در #حفظ_قرآن ازما پیشی گرفته، #غبطه نمیخوریم.
👈 علت آن بسیار واضح است و آن عشق به #دنیا و فراموش نمودن آخرت است.👇
📖{ بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَيَاةَ
الدُّنْيَا وَالْآخِرَةُ خَيْرٌ وَأَبْقَى}
بلکه شما زندگی دنیا را بر آخرت ترجیح
میدهید، در حالی که #آخرت بهتر و پایندتر است.
📚:سوره الأعلى۱۷_۱۶
🌸
☘ @shahidmostafamousavi🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘
#کتاب_صوتی_حماسه_تپه_برهانی
به مناسبت هفته بسیج
#پخش_سی ام . ۳۰
این کتاب وقایعی را که در سال ۱۳۶۲ در آخرین روزهای عملیات والفجر ۲ در منطقه دربندیخان عراق برای رزمندگان اسلام روی می دهد را روایت می نماید.
کانال جوانترین شهید مدافع حرم
سید مصطفی موسوی
@shahidmostafamousavi
80746_669.mp3
10.6M
#کتاب_صوتی_حماسه_تپه_برهانی
به مناسبت هفته بسیج
#پخش_سی ام . ۳۰
این کتاب وقایعی را که در سال ۱۳۶۲ در آخرین روزهای عملیات والفجر ۲ در منطقه دربندیخان عراق برای رزمندگان اسلام روی می دهد را روایت می نماید.
کانال جوانترین شهید مدافع حرم
سید مصطفی موسوی
@shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مداحی زیبای حاج قاسم کجایی
🎙میثم مطیعی
رفتی از ميان ما سوی جنت الماوی
حاج قاسم کجایی؟ حاج قاسم کجایی؟
@shahidaghseyedmostafamousavi
✍مهدی عواطفی
❣اللَّهم اَرِنا طَلعَه الرَّ شِیدَه
روز جمعه است دعاکنیم برای سلامتی و ظهورحضرت حجت .
یکی از راه های دعا برای حضرت این است که گناه نکنیم
از خداوند کمک بخواهیم که برای نشاندن لبخند رضایت بر لبان مبارکش گناه نکنیم
@shahidaghseyedmostafamousavi
🔴 *پشت پرده تحرکات اخیر آمریکا در عراق و منطقه*
✍️ #حمید_خوشآیند
🔹 تحرکات نظامی و امنیتی و سیاسی اخیر آمریکا در عراق و منطقه در چهارچوب دیپلماسی اجبار قابل تحلیل است. به این معنا که این تحرکات و بعضاً جابجایی نیرو و تجهیزات نه با اهداف تهاجمی که عمدتاً با اهداف بازدارندگی و ایجاد هراس صورت میگیرد.
🔸 دیپلماسی اجبار همراه با نمایش قدرت و تهدید به کارگیری زور و به پرواز درآوردن بمبافکنهای راهبردی با هدف مرعوب ساختن طرف مقابل و از بین بردن محاسبات و انگیزههای مقاومتی است.
✅ این همان چیزی است که این روزها و در آستانه سالگرد شهادت فرماندهان مقاومت در عراق، از طرف آمریکا میبینیم. به خصوص اینکه در هفتههای اخیر اظهارات رهبران گروههای مقاومت اسلامی و جریانهای سیاسی علیه آمریکا نیز بیشتر شده و باعث نگرانی و ترس محافل آمریکایی از انتقام خون فرماندهان عالی مقاومت شده است.
🔹 جالب است که حتی آمریکاییها برای رهایی از شرایط فعلی و مقابله با انتقام گروههای مقاومت، سفارت خودشان در عراق را هم جزو اهداف نظامیشان تعریف کردهاند!
💢 با اینکه همواره باید هوشیار بود و بهشدت رفتار آمریکا در منطقه را رصد کرد، اما دامن زدن به یک جنگ جدید در منطقه خارج از اراده و توان و ظرفیتهای آمریکاست؛ استراتژیستها و فرماندهان ارشد آمریکایی به خوبی این را میدانند. شرایط منطقه و عراق این اجازه را به آمریکا نمیدهد.
#منطقه
➖➖➖➖➖➖➖
📡 *بهترین و جدیدترین تحلیلهای روز را در کانال ما
@shahidmostafamousavi
سلام
*امضای بیعت با امام خامنه ای مدظله: لینک. lk5.ir*
پویش جهانی #بیعت_سلیمانی_ها
: بزرگواران اول از همه تا حد امکان انتشار بدید پیام فوق رو
دوم وارد لینک شوید و اسم خود را ثبت نمایید...
گروه جوانترین شهید مدافع حرم
سید مصطفی موسوی
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
کانال
@shahidmostafamousavi