🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
#دلنوشته
تو مي آيي در حالي كه دستهايت پر از گلهاي نرگس است.
تو دل سرد يكايك ما را با نواهاي گرمت
آفتابي مي كني
و كعبه عشق را در آنجا بنا خواهي كرد.
دست نوازش بر سر ميخك هايي خواهي كشيد كه باد كمرشان را خم كرده است.
تو حتي بر قلب كاكتوسها هم رنگ مهرباني خواهي زد.
تو مي آيي و با آمدنت خون طراوت و زندگي در رگهاي صبح جريان پيدا خواهد كرد...
🌹تو مي آيي اي پسر فاطمه ،
يوسف زهرا يا مهدي.
به اميد آن روز!🌹
💚🌹 @shohadavamahdawiat
هدایت شده از شهید مسعود عسگری
ولایت علی علیه السلام,
بر ساکنان زمین و آسمان واجب است.
📕قطره ای از فضائل اهل بیت,ج۲
#شهيد_مصطفي_نبي_لو
#شهيد_مسعود_عسگري
@shahid_masoud_asgari
هدایت شده از گروه جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
🍃خاطرات طنز جبهه☺️🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
از بلند گو اعلام کردند جمع شوید جلو تدارکات و پتو بگیرید.
هوا به اندازه کافی سرد بود.
كه فرمانده گردان با صدای بلند گفت:
کی سردشه؟
همه جواب دادند: دشمن. 👊
گفت: بارک الله. 👏
معلوم می شود هنوز سردتان نیست بفرمایید بروید دنبال کارتان. 😳
پتویی نداریم به شما بدهیم!😖
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃کرامات شهـــــدا🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🔹شفاعت پدر🔹
زهرا بيماري سختي داشت، دكترها جوابش كردند.
رفتن به مشهد بي فايده بود، او را در اتاق خوابانده و رويش را پوشاندم خيلي حالش بد بود.
با خودم گفتم: «اگر قرار است بميرد در خانه خودمان بميرد».
آن روزها برق زياد قطع مي شد.
چراغي براي بچه ها روشن كردم و توي هال گذاشتم خودم هم به اتاق ديگري رفتم تا نماز بخوانم مدام صدايي به گوش مي رسيد، بين نماز تمام حواسم به آن صدا بود.
مجبور شدم نمازم را بشكنم.
صداي گريه بچه ها بلند شد.
ترسيدم كه شايد در تاريكي سماور رويشان برگشته باشد.
با ديدن من بچه ها گفتند:
«مامان آقاجان اين جا بود. سميه و زهرا را بوسيد. يك تكه سوهان هم به سميه داد».
سراغ سميه رفتم ، سوهان چهار گوش زعفراني دستش بود.
گفت: «بابا، با چهره اي نوراني آمد ، اين را به من داد و گفت:
«به خواهر كوچكترت بده تا خوب شود».
سوهان را از سميه گرفتم با خودم گفتم:
اين بچه مريض است و نمي تواند چيزي بخورد، ولي يك ذره به او دادم و بقيه اش را بين سه فرزند ديگرم تقسيم كردم زهرا شفا گرفت.
سميه هم به حمد الهي از آن به بعد نيازي به درمان پيدا نكرد.
راوي : همسر شهيد
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
✨اعمال ماه ذیالقعده
1⃣ توبه صادقانه از گناهان گذشته.
🌸 در روز یکشنبه ذیالقعده، غسل کن، وضو بگیر و 2نماز دورکعتی بجا آور. در هررکعت بعدازحمد، 3بار سوره #توحید و یکبار سوره #فلق و یکبار سوره #ناس بخوان. پس از نمازها، 70 بار استغفار نموده و در پایان بگو: "لا حول و لا قوه الا بالله. یا عزیز! یا غفار! اغفر لى ذنوبى و ذنوب جمیع المؤمنین و المؤمنات فانّه لا یغفر الذنوب الا انت"
🌸 بنده اى از امت من چنین عملى را انجام نمىدهد، مگر این که از آسمان به او ندا مىرسد: بنده خدا! عمل را از نو شروع کن که توبه تو قبول، و گناهانت بخشیده شد و جبرئیل ندا مىدهد: من با فرشته مرگ پیش تو آمده و به او دستور مىدهم که با تو خوشرفتار باشد. (رسول خدا صلى الله علیه و آله در معراج)
2⃣ روزهی پنجشنبه، جمعه و شنبه پشت سرِهم
3⃣ شب زندهداری وعبادت شب پانزدهم
4⃣ زیارت امام رضا علیه السلام درروز۲۳
5⃣ شب زنده داری و عبادت در شب۲۵
6⃣ روزه و اعمال خاص روز۲۵ ذیالقعده (روز دحوالارض و روز زیارتی امام رضا علیه السلام)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید | ویدیویی که شهید محمد اینانلو برای دخترش #حلما به جای گذاشت
🎬 برداشتی از #مستند_حلما روایتی از زندگی شهید #محمد_اینانلو
🍃🌹🍃🌹
🍃خاطرات ناب شهـــــدا🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🔻دعوتنامه ۱۴ شهید اروند🔻
نزديك سال تحويل بود،
داشتم از هور بر ميگشتم .
قرار بود، چهارده پيكري را كه همان روز از عراق
وارد خاك عزيزمان شده بودند به طلائيه برسانم.
به خاطر اینکه زائران سرزمين نور از سراسر كشور خود را به آنجا رسانده بودند
تا با شهدا تجديد عهد كرده و سال جديد را در كنار شهدا و با ياد آنها آغاز كنند.
به پادگان حميد رسيدم.
حدود پانزده دقيقه به سال تحويل مانده بود.
به پمپ بنزين رفتم تا بنزين بزنم.
اتفاقی چشمام به اتوبوسی که كنار تانك روي سكو در مقابل پمپ بنزين
ايستاده بود افتاد که حدود چهل نوجوان دانشآموز از بخت بد خويش
كلافه و شاكي بودند.
به خوبي فهميدم چرا ناراحتند.
---- جلو رفتم.
از يكي سراغ مسئول اتوبوس را گرفتم.
يك بسيجي بسيار خسته كه اصلاً اشتياقي به حرف زدن با من نداشت،
به سختي جواب داد :
اتوبوس خراب شده . . .
خدا ميدونه با چه مشقتي اومديم سال تحويل كنار شهدا باشيم ...
اما لياقت نداشتيم.
که در بین صحبت هایش زد زير گريه، اما من خنديدم و گفتم:
چند دقيقه بيشتر به تحويل نمانده. شما قرار نيست تا آخر راه بريد تا سر سفره
هفت سين با شهدا باشيد .
چهارده شهيد اروند به استقبال شما آمدند تا كنار شما باشند.
اول نفهميد من چي دارم ميگم ، اما وقتي پيكر شهدا را ديد ،
فرياد اللهاكبر او و بچهها بلند شد.
الله اکبر ...
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🔅♨️🔅♨️🔅♨️🔅
#لقمه_حرام
#سلب_توفیق
از مرحوم محدّث قمی (رضی الله عنه) نقل شده که فرمود:
من سفری به همدان رفتم و بر شخص معتمدی وارد شدم.
یک شب او به من گفت: فلان جا شام مهمانم، دلم می خواهد خدمت شما باشم.
با هم آنجا برویم.
من امتناع کردم.
گفت: آقا اگر شما همراه من بیایید آبروی من بیشتر می شود، برای من خوب است.
با هم رفتیم.
شام آوردند و خوردیم، بعد از شام به منزل برگشتیم.
🔸من صبح برخلاف هر شب که با کمال راحتی برای نماز شب بر می خاستم، زمانی از خواب بیدار شدم که نزدیک طلوع آفتاب بود و نزدیک بود، نماز صبحم قضا شود.
خیلی ناراحت شدم.
🔸عجب! آدم یک عمر زحمت بکشد که نماز شبش ترک نشود، ولی حالا چطور شده که نماز صبحم نزدیک است قضا شود؟
با عجله برخاستم، با ناراحتی وضو گرفتم و نماز صبح را خواندم تا قضا نشود بعد به فکر افتادم چرا این طور شد؟
یعنی چه؟ برای من مصیبتی شد.
🔸برای ما خیلی مهم نیست که نماز صبحمان هم قضا شود؛ امّا آن ها که خود را منظّم کرده اند، تطهیر کرده اند، برایشان سنگین است.
🔸من فکر کردم چرا این طور شد؟ گفتم: شاید به خاطر شام دیشب بوده است.
غیر از این دیگر توجیهی ندارم.
صاحبخانه آمد، به او گفتم: صاحب آن منزل که دیشب رفتیم چه کاره بود؟! قدری تأمّل کرد و گفت: ایشان بانک بعد از ظهر است.
من نفهمیدم یعنی چه؟
بعد ادامه داد بانک ها قبل از ظهر، #ربا می دهند. این آقا بعداز ظهر ربا می دهد.
من خیلی ناراحت شدم، گفتم: عجب! مرا به خانه یک رباخوار بردی و سر سفرهء او نشاندی.
چرا این کار را کردی؟
به من خدمت کردی؟!
این مهمان نوازی بود؟
🔸ایشان فرمود: اثر این غذا این طور شد که تا چهل شب نمی توانستم خوب برای نماز شب برخیزم.
تا چهل شب موفّق نشدم آن گونه که باید، نماز شب را انجام بدهم.
🔸به ما می گویند، اگر می خواهید صالح العمل باشید، غذایتان را پاک کنید. امّا ما دائم سعی در آلوده کردنش داریم.
(صفیرهدایت (انفال/17)📚