eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
336 دنبال‌کننده
19.8هزار عکس
13.7هزار ویدیو
193 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
گمشده هور 5 سردار حاج علی هاشمی ... در یکی از بعدازظهرها که در مرکز سپاه جمع بودیم به ما خبر دادند که فرانسه ۵ نفر از نیروهایش را به عراق داده است. همه کنجکاو بودیم نیروهای فرانسوی و هواپیمایشان را ببینیم و از نقش و هدفشان از حضور در ارتش عراق سر در بیاوریم. ساعت 4 بعدازظهر بود که موجی از خبر داخل سپاه حمیدیه پیچید که یک میراژ فرانسوی سقوط کرده و یک ژنرال خلبان فرانسوی دستگیر شده است، فرصت خوبی پیش آمده بود و همان چیزی بود که می خواستیم، اسیر درست درمانی هم به داممان افتاده بود. نیم ساعت که گذشت دیدیم سیلی از جمعیت به سمت محل سپاه می آید و یک نفر را وسط انداخته اند و بقیه با هر چه دستشان می رسد از دمپایی گرفته تا چوب و چیزهای دیگر به سر و روی او می زنند. جلوتر که آمد دیدیم خارجی است. یک کاپشن بادی تنش است و موهای سرش هم مقداری رفته. نزدیک به چهل سال دارد و از ترس رنگش سفید سفید شده بود. وقتی به سپاه رسید و ما را ديد فکر کرد نجات پیدا کرده و کمی حال و روزش بهتر شد. مردم را عقب زدیم و آوردیمش داخل ساختمان سپاه. یک لیوان آب دستش دادیم. حالش که کمی جا آمد، شروع کرد به حرف زدن، دائم می گفت: فهمیدیم که روزنامه نگار است و اشتباه شده، مردم تصور کرده بودند میگوید ژنرال هستم و می خواستند حسابی حالش را جا بیاورند. همان جا نگهش داشتیم، تا اینکه بعد از یک ساعت یک رابط از ارشاد با عصبانیت آمد و گفت: «حسابی آبرویمان رفته. ایشان آمده خبر تهیه کند و هیچ ربطی به هواپیمایی که سقوط کرده ندارد. آرامش کردیم و دست خبرنگار را که معلوم نبود می رود و چه خبری برایمان می سازد، با احترام و ادب گذاشتیم توی دستش و راهیشان کردیم. ادامه دارد https://eitaa.com/shahidmostafamousavi
📸سید جلال حسینی، کاپیتان تیم فوتبال پرسپولیس در ابتدای دیدار با فولاد خوزستان با پیراهنی وارد میدان شد که روی آن عکس شهید مدافع حرم عبدالله باقری چاپ شده بود. fna.ir/bnt6mf @Farsna
ما را هـم از رزق آسمـانےتان نمڪ گیر ڪنید ... ڪہ عاقبتمـان بخیـر شود و #شهادتـــ 🌷 همان عاقبت به خیـر شدن است ... #صبحتون_شهدایی🌷
🌹 مدافع حرمـی ڪه بعد از شهادتش شناخته شد . ✅ مادر شهید: نمیدانستم #مداح_اهل‌بیت #حافظ_و_قاری_قرآن_ڪریم است اما پس از شهادت فهمیدم . در واقع فرزندم را پس از شهادتش شناختم . #شهید_مدافع_حرم 🕊 #شهید_اڪبر_شهریاری 🌷
🌐محسن هاشمی از جدید سخن می گوید: «نجات ایران در گرو تصمیم امثال ماست. تصمیم سختی که سی سال قبل توسط مسوولان کشور گرفته شد و صلحی پایدار را برای ایران و نظام به ارمغان آورد» ✅ @shohadayeiran57
🌷 👌در قدیم یک فردی بود در همدان به نام " آواره " 🍃اصغر آقا کارش مطربی بود و در عروسیها و مجالس بزرگان شهر مجلس گرم کنی میکرد و اینقدر کارش درست بود که همه شهر او را میشناختند... 🌿و چون کسی را نداشت و بیکس بود بهش می گفتند اصغر آواره! انقلاب که شد وضع کارش کساد شد و دیگه کارش این شده بود میرفت در اتوبوس برای مردم میزد و میخوند و شبها میرفت در بهزیستی میخوابید. 🍃تا اینجا داستان را داشته باشید! ✍در آن زمان یک فرد متدین و مومن در همدان به نام "آیت الله نجفی" از دنیا میره و وصیت کرده بوده اگر من فوت کردم از حاج آقا حسینی پناه که فردی وارسته و گریه کن و خادم حضرت اباعبدالله الحسین (ع) و از شاگردان خوب مرحوم حاج علی همدانی است🌿 بخواهید قبول زحمت کنند نماز میت من را بخوانند.🙏 🍃خلاصه از دنیا رفت و چند هزار نفر اومدند برای تشیبع جنازه اون در قبرستان باغ بهشت همدان و مردم رفتند دنبال حاج آقا حسینی پناه که حالا دیگه پیرمرد شده بود و آوردنش برای خواندن نماز میت....🙏 🌿حاج آقا حسینی پناه وقتی رسید گفت تا شما کارها رو آماده کنید من برم سر قبر استادم حاج مولا حسین همدانی فاتحه ای بخوانم و برگردم. 🍂وقتی به سر مزار استادش رسید در حین خواندن فاتحه چشمش به تابوتی خورد که چهار کارگر شهرداری زیر آن را گرفته و به سمت غسالخانه میبردند! 🍂کنجکاو شد و به سمت آنها رفت... پرسید این جنازه کیه که اینقدر غریبانه در حال تدفین آن هستید؟ یکی از کارگران گفت این اصغر آواره است! 🍃تا اسم او را شنید فریادی از سر تاسف زد و گریست.... مردم تا این صحنه را دیدند به طرف آنها آمدند و جویای اخبار و حال حاجی شدند و پرسیدند چه شد که شما برای این فرد اینطور ناله کردید؟! 🍃حاجی گفت: مردم این فرد را میشناسید؟ همه گفتند: نه! مگه کیه این؟ حاجی گفت: این همون اصغر آواره است. 🍂مردم گفتند: اون که آدم خوبی نبود شما از کجا میشناسیدش؟! و حاجی شروع کرد به بیان یک خاطره قدیمی.... گفت: سالها قبل از همدان عازم شهر قم بودم و آن زمانها تنها یک اتوبوس فقط به آن شهر میرفت سوار اتوبوس که شدم دیدم.... وای اصغر آواره با وسیله موسیقیش وارد شد... ترسیدم و گفتم: یا امام حسین (ع)، اگه این مرد بخواهد در این اتوبوس بنوازد و من ساکت باشم حرمت لباسم از بین میرود ، اگر هم اعتراض کنم مردم که تو اتوبوس نشستند شاید بدشان بیاد که چرا من نمیذارم شاد باشند و اگر هم پیاده شوم به کارم در قم نخواهم رسید... چه کنم؟! 🍁خلاصه از خجالت سرم را به پایین انداختم. .. آواره سوار شد و آماده نواختن بود که ناگاه چشمش به من افتاد، زود تیمپو رو گذاشت تو گونی و خواست پیاده بشه که مردم بهش اعتراض کردند که داری کجا میری؟ چرا نمیزنی؟ گفت: من در زندگیم همه غلطی کردم اما جلوی اولاد حضرت زهرا (سلام الله علیها) موسیقی ننواختم.😔.. 🍂خلاصه حرمت نگه داشت و رفت... اونروز تو دلم گفتم: اربابم حسین (ع) برات جبران کنه،🙏 حالا هم به نظرم همه ما جمع شدیم برای تشییع جنازه اصغر آواره و خدا خواسته حاجی عنایتی بهانه ای بشود برای این امر؛ 🌾خلاصه با عزت و احترام مراسم شروع شد و خود حاجی آستین بالا زد و غسل و کفنش را انجام و برایش به همراه آن جمعیت نماز خواند... این نمکدان حسیــ💕ــن جنس عجیبی دارد❣ هر چقدر می شکنیم باز نمک میریزد😭😭 "یا حسین ياحسین" 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘توصیه‌های امام عصر به شیعیان☘ 🌷ذکر برآورده شدن حوائج 💠ذکری برای برآورده شدن همه حوائج💠 🔰مرحوم آیت الله شیخ محمد تقى اصفهانى معروف به آقا نجفى اصفهانى در احوال خود چنین می‌‌نویسد: ⏰📢زمانى در نجف اشرف مشغول ریاضت بودم که در آن دوره اسرارى بر من مکشوف گردید یکى از آن اسرار این بود که شب چهارشنبه‌اى در مسجد سهله نشسته بودم. نزدیک سحر شخصى از رجال‌الغیب را دیدم و سؤالات بسیارى از او نمودم و جواب سؤالاتى که از قول حضرت نقل می‌کرد مرتب می‌‌نوشتم که مبادا فراموش شود. یکى از آن سؤالات این بود که ذکرى به من بیاموزید تا در تمام حوائج به دردم بخورد. 🔻در جواب فرمودند: 💠ذکرى نزدیک‌‌تر از صلوات بر محمد و آل محمد -صلی الله علیه و آله و سلم- در پیشگاه خداى متعال نیست. 🌸اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 📚 فواید الصلوات، ص ۴۹
شهید . سردار حاج علی هاشمی شهید هور
گمشده هور 6 سردار حاج علی هاشمی ... دی ماه سال 1360 بود که دستور تشکیل یگان های سپاه صادر شد. به دنبال این فرمان تیپ های امام حسين، نجف، بیت المقدس... تشكيل شد. سپاه حمیدیه نیز باید به تیپ تبدیل می شد. دنبال نام خاصی بودم. قرآن را باز کردم. سوره نور آمد. نام تیپ، ۲۷ نور شد و محل استقرار آن منطقه ی طراح، سید جابر و کرخه تعيين گرديد. حاج آقایی داشتیم به نام شیخ محمود شوشتری که از بچه های حصیر آباد و پیشنماز و روحانی سپاه بود. یک روز احساس کردم شاید لازم باشد کتابی در مورد ریا بخوانم، رفتم پیش شیخ و گفتم: «یک کتاب راجع به ریا دارید به من بدید؟» حاج آقا گفت: «برای چی میخوای، علی؟» گفتم: «میترسم، من رو ریا گرفته باشه» شیخ محمود دیگر چیزی نپرسید و یک کتاب از بین کتاب ها برداشت و دستم داد. وقت هایی که سرم خلوت تر می شد آن را می خواندم. وقتی هم که طرح عملیات ام الحسنین را نوشتم تا به صورت عملیات ایذایی چند روز قبل از عملیات بزرگ فتح المبين در منطقه ی کرخه نور انجام شود، دوباره سراغ حاج آقا رفتم و گفتم: «دوست دارم این عملیات را به نام حضرت فاطمه نامگذاری کنم. آن حضرت چه صفات و القابی داشت؟ - حضرت فاطمه القاب زیادی دارند بتول، صدیقه، مرضيه - دیگه چی؟ - راضيه، زکیه، ام الحسنین. وقتی گفت، ام الحسنین خیلی به دلم نشست. گفتم: «این خیلی جالبه، ام الحسنین، اسم عملیات باشه که هم اسم بی بی فاطمه ی زهراست و هم نام امام حسن و امام حسين. رمز عملیات هم یا فاطمه ی زهرا باشه». به خانوم فاطمه ی زهرا ارادت خاصی داشتیم، الآن هم دارم. به آقا" رشید و رحیم صفوی هم توصیه کردم که رمز عملیات فتح المبين را یا زهرا" بگذارند. آنها هم قبول کردند. ادامه دارد. لینک گروه جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی https://t.me/joinchat/GidENESGmuKn2mBRuXiDuQ
ڪوچ ڪردند رفیقـــــان و #رسیـدند بہ مقصـد بے نصیبـم من بیچــاره ڪہ در خانہ خـــزیدم.. #صبحتون_شهدایی🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢 چہ کسانی رهبر انقلاب را بہ بی توجهی بہ اوضاع متهم می کنند..؟ 🔶 اگر یادمان باشد قریب پنج سال پیش در پی تاثیر تحولات اقتصادی در انتخابات ریاست جمهوری ، جناح مذاکره طلب - با شیطان بزرگ - بہ عرصه آمد و در صدد بود تا هست و نیست کشور را در قالب برجام - ها - بہ باد دهد ، لیکن رهبر انقلاب با نرمشی قهرمانانہ داشته های کشور را بہ دو حوزه ی مهم و حیاتی تقسیم نموده و اندوختہ هستہ ای کشور را کہ در حوزه ی مهم قرار داشت در اختیار دولتِ برجام قرار داد و خط قرمزی بہ دور حوزه سرمایہ های حیاتی کشور کشید و مذاکره پیرامون آنها را برای هر کسی ممنوع نمود. ♦️روی دیگر موضوع برجام در واقع تلاشی بود برای ایجاد تقابل بین ملت ایران - امت - با امام انقلاب . طراحان برجام امیدوار بودند کہ یا با مخالفت رهبری این تقابل شکل بگیرد و یا با گسترش برجام ها ، هویت انقلاب را از آن بگیرند ، کہ در اصل هر دو روی سکہ پایان انقلاب اسلامی را رقم می زد. تدبیر امام انقلاب این نقشه شوم را بر هم زد و تهدید بزرگی را بہ فرصتی کم نظیر - شفاف شدن وجهه استکبار و آمریکا- مبدّل ساخت. ♦️آنان کہ امروز رهبری را بہ بی تفاوتی در برابر مشکلات مردم متهم میکنند ، عمدتا کسانی هستند کہ همہ چیز ،حتی مصالح نظام و اسلام را بر مبنای معیشت خود تعریف میکنند و مدام بدنبال این هستند کہ نتیجہ بی مبالاتیشان در انتخاب مسئولین را بر عهده رهبری نظام بگذارند...این جماعت نہ پیرو امام خود کہ امام جامعہ را ماموم پنداشته اند و بی صبرانه دوست دارند رهبر انقلاب دست بہ کاری بزند کہ تمام هزینه های سازش با شیطان بزرگ بہ پای مقاومت مردم و رهبری نوشتہ شود...آنان دوست دارند رهبر انقلاب دست بہ کاری بزند که تمام این مصائب در جهت شکل گیری آن طراحی و اجرا شده است ... ♦️این جماعت هرگز گوش بہ فرمان ولی خود ندارند و نمی شنوند ندای رهبر انقلاب را کہ ..." تواصو بالصبر " را زمزمه میکند..!
#خداوند_روزی_را_ضمانت_کرده... 🍃یکی از اصحاب امام سجاد(ع) با نگرانی از گران شدن کالایی خبر می دهد ، امام با خونسردی پاسخ می دهد: نگران نباش اگر گران است روزی من بر عهده خداوند است و اگر هم ارزان است، باز هم روزی من برعهده اوست. 📚وسایل الشیعه/ج۱۷/ص۵۷
✴️ این مسجدی شيعی 'سفينة النجاة' نام دارد و در جزيره 'جاوى' 600 كيلومتری شرق جاكرتا پایتخت اندونزی واقع شده است
گمشده هور 7 سردار حاج علی هاشمی ... یکی دو روز قبل از شروع عملیات میان فرماندهان بر سر شناسایی منطقه و اطلاعات به دست آمده اختلاف پیش آمد. باید اختلاف نظرها از بین می رفت و همه به اتفاق نظر می رسیدیم تا بعد مشکلی پیش نیاید. ناصری را که از بچه های قدیم سپاه بود صدا کردم و گفتم برای شناسایی نهایی به منطقه برود. قبل از رفتن با او اتمام حجت کردم که با دقت کارش را انجام بدهد، گفتم: «خیال نکن طرح نوشتن و گفتن رمز عملیات کار آسانی است من وقتی زیر طرحی را امضاء میکنم بدنم میلرزد. جان بچه های مردم دست ماست. پدر و فرزند و برادرهای مردم دست ما هستند. آن بچه ای که مادرش ۱۶، ۱۷ سال با زجر و بدبختی بزرگش کرده و حالا تحويل من داده، نباید بیخود جانش به خطر بیفتد». اینها را که گفتم، فرستادمش رفت. او هم کارش را خوب بلد بود و دست پر برگشت. خیلی وقت ها به مادرانی فکر میکردم که همیشه چشم انتظار پسرانشان هستند که با هزار سختی بزرگشان کرده اند. مثل ننه که با سختی و نداری و دست تنگی بزرگم کرده بود. 14، 15 ساله بودم که پول تو جیبی هایم را جمع می کردم تا وقتی سفره مان خالی بود و پولی در خانه نداشتیم به تنه بدهم تا نانی تهیه کند، از نزدیک دیده بودم که زن همسایه او را صدا می کرد و میگفت: «داری ننه علی، یک پولی بدی به من قرض؟» - واسه چی میخوای ننه جان؟ اینجا دیگر باید گوشهایم را تیز میکردم تا صدای همسایه را که میلرزید و ضعیف تر شده بود بشنوم. - بچه هام خرج دارند، لازم دارم... آن وقت ها پنج تومان و ده تومان، برای خانه های مردم حصیرآباد سفره شادی می انداخت، حالا همان بچه ها بزرگ شده بودند و جبهه و منطقه خانه شان شده بود. ادامه دارد.
📃 امان نامه از آتش جهنم شیخ عباس قمی در فوائدالرضوی نقل می کند: کاروانی از سرخس آمدند به پابوسی امام رضا علیه السلام. پیرمرد نابینایی با آن کاروان بود، به نام حیدر قلی. آمدندحرم امام زیارت کردند و از مشهد خارج شدند و در منزلی در مشهد اُطراق کردند. به اندازه یک روز راه از مشهد دور شده بودند. شب جوانها گفتند برویم مقداری سر به سر این حیدر قلی بگذاریم، خسته ایم ، بخندیم و سر گرم بشیم! کاغذهای خالی برداشتند گرفتند جلو و تکان میدادند، بعد به هم می گفتند،تو از این برگه ها گرفتی؟ یکی می گفت: بله حضرت مرحمت کردند، فلانی تو هم گرفتی؟ گفت: بله من هم یکی گرفتم. حیدر قلی کنجکاو شد و گفت: چی گرفتید؟ گفتند: مگر تو نداری؟ گفت : نه من اصلا خبر ندارم! گفتند : امام رضا علیه السلام برگ سبز دست مردم می داد. گفت : این برگ سبزها چیست؟ گفتند : امان نامه از آتش جهنم است. ما این را می گذاریم در کفن هایمان قیامت دیگر نمی سوزیم، جهنم نمی رویم چون از امام رضا علیه السلام گرفته ایم. تا این را گفتند پیرمرد دلش شکست با خود گفت: امام رضا علیه السلام از تو توقع نداشتم، بین کور و بینا فرق بگذاری، حتما من فقیر بودم، کور بودم و از قلم افتادم که به من اعتنایی نکردی! بلند شد و عصای خود را برداشت، راه افتاد طرف مشهد، گفت: به خودش قسم تا امان نامه را نگیرم به سرخس نمی آیم باید بگیرم. گفتند: آقا ما شوخی کردیم ما هم نداریم! ولی هرچه کردند آرام نمی گرفت خیال می کرد که آنها برای دلداری به او این را می گویند. شیخ عباس نقل می کند: هنوز یک ساعت نشده بود که دیدند حیدر قلی دارد می آید یک برگه هم در دستش که با خط نور نوشته شده است «اَمانٌ مِّنَ النار،من ابن رسول الله على بن موسى الرضا» گفتند: این چیست که در دست داری؟ گفت: همین که یک مقدار از شما در بیابان فاصله گرفتم آقا را دیدم ایشان خودشان به استقبالم آمدند، گفتند حیدر قلی خسته ای برگرد این هم برگه برائت از آتش تو بگذار در کفنت شب اول قبر خودم می آیم پیشت. امام رضا علیه السلام به من هم برگ امان نامه دادند. یا علی بن موسی الرضا ادرکنی لینک گروه جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی https://t.me/joinchat/GidENESGmuKn2mBRuXiDuQ
شهید مجتبی (شهریار) یداللهی، تکاور جوان و شجاع ارتش جمهوری اسلامی ایران، متولد سی و یکم فروردین سال ۱۳۷۰، در شهریار (استان تهران) در شامگاه ۲۱فروردین ۱۳۹۵ در میانه نبردی عاشورایی در حومه حلب به شهادت رسیدند.
🍃🌹 🔺شخصی، محضر پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم رسید و چند سؤال کرد که جز وجود مقدس پیامبر شخص دیگری قادر به پاسخ آن نبود و این امر به دلیل درک بالای ایشان نسبت به حقایق اشیا بود. سؤالات عبارت بودند از: 1⃣سنگین‌تر از آسمان چیست؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: بهتان به شخص بی گناه، از آسمان سنگین‌تر است! 2⃣غنی‌تر از دریا چیست؟ حضرت فرمودند: دل قناعت کننده از دریا غنی‌تر است! 3⃣وسیع‌تر از زمین چیست؟ حضرت فرمودند: حق، فراتر از زمین است! 4⃣داغ‌تر از آتش چیست؟ فرمودند: سلطان ظالم، از آتش سوزنده‌تر است! 5⃣از زمهریر(سرمای شدید و وحشتناک) سردتر چیست؟ فرمودند: احتیاج پیداکردن به افراد پست، یخ‌تر از زمهریر است! 6⃣سخت‌تر از سنگ چیست؟ حضرت فرمودند: قلب منافق، منافق به کسی می‌گویند که ظاهرش با باطنش یکی نیست. 7⃣تلخ‌تر از سم چیست؟ فرمودند: شکیبایی بر ناگواری‌ها، از سم تلخ‌تر است. تحمل سختی‌ها و مشکلات، بدون شکایت و گله بسیار سخت و تلخ است، اما اگر برای خدا باشد، ارزشمند است.
......... شهادت قبای تنش بود ........ ...... سرباز روح‌الله رضوی ....... ... خلال این سال‌ها هیچ کسی از بچه‌های ناز و گل افغانستان، من را مثل شهید دکتر علیشاه موسوی تحت تاثیر قرار نداده بود. در میان مهمانان جورواجور برنامه‌ی همقصه که از شرق و غرب عالم آمده بودند هم، الحق والانصاف شخصیت هیچ کدام به اندازه او جذاب و ستودنی نبود. نوجوانی‌اش با جهاد علیه روس‌ها در افغانستان و علیه صدام بعثی در ایران و رفتن تا سر حد شهادت، جوانی‌اش با تحصیل در رشته‌ی پزشکی دانشگاه تهران و بازگشت به وطن برای خدمت، میان‌سالی‌اش با ایستادگی علیه آمریکایی‌ها و شکنجه و زندان بگرام و گوانتانامو سپری کرد. در نهایت پس از رهایی از دست آمریکایی‌ها مشغول خدمت‌رسانی پزشکی به سنی و شیعه در گردیز و تلاش برای وحدت بین مسلمین و زدودن محرومیت شد و دسته‌ی آخر هم روز گذشته بدست کوردلان متعصب در انفجار مسجد صاحب الزمان شهر گردیز به شهادت رسید. ... بعد از حضورش در برنامه همقصه، از طریق فیسبوک با او مرتبط بودم. خبر شهادتش که امروز آمد رفتم سراغ صفحه‌اش و آخرین پست قبل از شهادتش را خواندم: "قال رسول الله(ص): «مَنْ اَصْبَحَ و لم یَهْتَمُّ بِاُمورِ الْمُسْلِمینَ فَلَیْسَ مِنْهُمْ وَ مَنْ سَمِعَ رَجُلاً یُنادى یا لِلْمُسْلِمینَ فَلَمْ یُجِبْهُ فَلَیْسَ بِمُسْلِمٍ؛ هر کس صبح کند و به امور مسلمانان همت نورزد، از آنان نیست و هر کس فریاد کمک خواهى کسى را بشنود و به کمکش نشتابد، مسلمان نیست.» ... الحق والانصاف که زندگی‌اش تجسم عینی این آخرین حدیثی بود که از پیامبر اکرم نقل کرده بود و چنین کسی شهادت قبای تنش است؛ هنیئا له.
گمشده هور 7 سردار حاج علی هاشمی ... یکی دو روز قبل از شروع عملیات میان فرماندهان بر سر شناسایی منطقه و اطلاعات به دست آمده اختلاف پیش آمد. باید اختلاف نظرها از بین می رفت و همه به اتفاق نظر می رسیدیم تا بعد مشکلی پیش نیاید. ناصری را که از بچه های قدیم سپاه بود صدا کردم و گفتم برای شناسایی نهایی به منطقه برود. قبل از رفتن با او اتمام حجت کردم که با دقت کارش را انجام بدهد، گفتم: «خیال نکن طرح نوشتن و گفتن رمز عملیات کار آسانی است من وقتی زیر طرحی را امضاء میکنم بدنم میلرزد. جان بچه های مردم دست ماست. پدر و فرزند و برادرهای مردم دست ما هستند. آن بچه ای که مادرش ۱۶، ۱۷ سال با زجر و بدبختی بزرگش کرده و حالا تحويل من داده، نباید بیخود جانش به خطر بیفتد». اینها را که گفتم، فرستادمش رفت. او هم کارش را خوب بلد بود و دست پر برگشت. خیلی وقت ها به مادرانی فکر میکردم که همیشه چشم انتظار پسرانشان هستند که با هزار سختی بزرگشان کرده اند. مثل ننه که با سختی و نداری و دست تنگی بزرگم کرده بود. 14، 15 ساله بودم که پول تو جیبی هایم را جمع می کردم تا وقتی سفره مان خالی بود و پولی در خانه نداشتیم به تنه بدهم تا نانی تهیه کند، از نزدیک دیده بودم که زن همسایه او را صدا می کرد و میگفت: «داری ننه علی، یک پولی بدی به من قرض؟» - واسه چی میخوای ننه جان؟ اینجا دیگر باید گوشهایم را تیز میکردم تا صدای همسایه را که میلرزید و ضعیف تر شده بود بشنوم. - بچه هام خرج دارند، لازم دارم... آن وقت ها پنج تومان و ده تومان، برای خانه های مردم حصیرآباد سفره شادی می انداخت، حالا همان بچه ها بزرگ شده بودند و جبهه و منطقه خانه شان شده بود. ادامه دارد.