#مدافع_عشق
#قسمت_نهم
🌹
فضا حال و هوای سنگینےدارد. یعنے باید خداحافظـے ڪنم؟😔
ازخاڪے ڪه روزی قدمهای پاڪ آسمانےها آن را نوازش ڪرده... باپشت دست اشڪهایم را پاڪ میڪنم😢
در.این چند روز آنقدر روایت از آنهاشنیده ام ڪه حالا میتوانم بہ راحتے تصورشان ڪنم...
دوربین را مقابل صورتم میگیرم و شما را میبینم، اڪیپـے ڪه از 14 تا 50 ساله درآن در تلاطم بودند،جنب و جوش عاشقـے...ومن درخیال صدایتان میزنم.
_ آهای #معراجی_ها❣...🌹
برای گرفتن یک عڪس ازچهره های معصومتان چقدر باید هزینه ڪنم؟..
و نگاه های مهربان شما ڪه همگـے فریاد میزنند :هیچ❣...هزینه ای نیست!فقط حرمت #خون مارا حفظ ڪن...حجب را بخر، حیا را به تن ڪن.نگاهت را بدزد از نامحرم❣😭
آرام میگویم: یڪ...دو...سه...
صدای فلش و ثبت لبخند خیالےِ شما❤
لبخندی ڪه #طعم_سیب میدهد❣
شاید لبهای شما با سیب حرم ارباب رابطه ی عاشق و معشوق داشته😢💔
دلم به خداحافظـے راه نمیدهد، بےاراده یڪ دستم رابالامی آوردم تا...
اما یڪے از شما را تصور میڪنم ڪه نگاه غمگینش را به دستم میدوزد...
_👈 با ما هم خداحافظی میڪنے؟؟❢
خداحافظے چرا؟؟...
توهم میخوای بعد از رفتنت ما رو فراموش ڪنے؟؟....خواهرم تو بـےوفا نباش👉
دستم را پایین می آورم و به هق هق می افتم؛ احساس میڪنم چیزی درمن شڪست.
#ریحان_قبلی_بود
#غلطهای_روحم_بود...
نگاه ڪه میڪنم دیگر شمارا نمیبینم...
#شهدا بال و پر #بندگی هستند
وخاڪے ڪه زمانـے روی آن سجده میڪردند عرش میشود برای #توبه..
#تولدم_تکرارشد...
ڪاش ڪمڪم ڪنید ڪه پاڪ بمانم...
شما را قسم به سربندهای خونی تان...
💞
درتمام مسیر بازگشت اشڪ میریزم...بےاراده و از روی دلتنگے....😢
شاید چیزی ڪه پیش رو داشتم ڪار شهداست...
بعنوان یڪ هـــدیه...
هدیه ای برای این شڪست وتغییر
هدیه ای ڪه من صدایش میڪنم:
#علے_اکبر❤
✍ ادامه دارد ...
کانال ایتا
@shahidmostafamousavi
کانال استیگرشهدا.عکس نوشته ها
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
امروزفضیلت زنده نگه داشتن یادشهداکمترازشهادت نیست
مقام معظم رهبری
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#مدافع_عشق
#قسمت_دهم
🌹
صدای بوق آزاد در گوشم میپیچد
شماره را عوض میڪنم
#خاموش!
ڪلافه دوباره شماره گیری میڪنم
بازم #خاموش
فاطمه دستش رامقابل چشمانم تڪان میدهد:
_ چی شده؟جواب نمیدن؟
_ نه! نمیدونم ڪجا رفتن ...تلفن خونه جواب نمیدن... گوشے هاشونم خاموشه، ڪلیدم ندارم برم خونه😖
چندلحظه مڪث میڪند:
_ خب بیا فعلا خونه ما❣
ڪمے تعارف ڪردم و " نه " آوردم...
دو دل بودم...اما آخر سر در برابر اصرارهای فاطمه تسلیم شدم
💞
وارد حیاط ڪه شدم، ساڪم را گوشه ای گذاشتم و یڪ نفس عمیق ڪشیدم
مشخص بود ڪه زهرا خانوم تازه گلها را آب داده.🌹
فاطمه داد میزند:مـــامـــان...ما اومدیم...
و تو یڪ تعارف میزنے ڪه:
اول شما بفرمائید...
اما بـے معطلے سرت را پائین مے اندازی و میروی داخل.
چند دقیقه بعد علےاصغر پسر ڪوچڪ خانواده و پشت سرش زهرا خانوم بیرون می آیند...
علےجیغ میزند و می دود سمت فاطمه ..خنده ام میگیرد چقدر #شیطــون!
زهرا خانوم بدون اینڪه با دیدن من جابخورد لبخند گرمی میزند و اول بجای دخترش بہ من سلام میڪند!
این نشان میدهد ڪه چقدر خون گرم و مهمان نوازند...
_ سلام مامان خانوم!...مهمون آوردم...
" و پشت بندش ماجرای مرا تعریف میڪند"
- خلاصه اینڪه مامان باباشو گم کرده اومده خونه ما!
علےاصغر با لحن شیرین و ڪودڪانه میگوید:اچی؟خاله گم چده؟واقیهنی؟👶
زهراخانوم میخندد ووبعد نگاهش راسمت من میگرداند
_ نمیخوای بیای داخل دختر خوب؟
_ ببخشید مزاحم شدم.خیلے زشت شد.
_ زشت این بود ڪه تو خیابون میموندی!حالا تعارفو بزار پشت درو بیا تو...ناهار حاضره.
لبخند میزند ،پشت بہ من میکند و میرود داخل.
💞
خانه ای بزرگ، قدیمے و دوطبقه ڪه طبقه بالایش متعلق به بچه ها بود.
یڪ اتاق برای سجاد و تو،دیگری هم برای فاطمه و علےاصغر.
زینب هم یڪ سالے میشود ازدواج ڪرده و سر زندگےاش رفته.
از راهرو عبور میڪنم و پائین پله ها میشینم، از خستگے شروع میڪنم پاهایم را میمالم.
ڪه صدایت از پشت سر و پله های بالا به گوش میخورد:
_ ببخشید! میشه رد شم؟
دستپاچه از روی پله بلند میشوم.
یڪےاز دستانت رابسته ای،همانے ڪه موقع افتادن از روی تپه ضرب دیده بود😓
علےاصغر از پذیرایـے به راهرو مےدود و آویزون پایت میشود.
_ داداچ علے چلا نیمیای کولم کنے؟؟
بےاراده لبخند میزنم،به چهره ات نگاه میڪنم،سرخ میشوی و ڪوتاه جواب میدهے:
_ الان خسته ام...جوجه من!
ڪلمه جوجه را طوری گفتے ڪه من نشنوم...اما شنیدم!!!
💞
یڪ لحظه از ذهنم میگذرد:
"چقدرخوب شد ڪه پدر و مادرم نبودن و من الان اینجام".😆
💞
✍ ادامه دارد ...
کانال ایتا
@shahidmostafamousavi
کانال استیگرشهدا.عکس نوشته ها
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
امروزفضیلت زنده نگه داشتن یادشهداکمترازشهادت نیست
مقام معظم رهبری
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#زندگی_جبهه | #لبخند_خاکی
🌟 روایت همدلی ...
🔻 در جبهه شادی و نشاط و روحیه
داشتـن برای مبارزه یک اصل مهـم بود.
رزمنده های مـا طوری همـدلی داشتـند
کـه طاقـت دیـدن نـاراحتی یکدیـگر را
نداشتنـد و گاهـی اوقات علیرغم آنـکه
همرزمشان شهید شده بود ، برای اینکه
روحیه ی بقیه رزمندگان ضعیف نشود،
شـروع می کـردند بـه شوخی و خـنده؛
بعد که درباره این کارشان میپرسیدیم
میگفتند:طاقت نداریم ببینیم رفقامون
و بچههای گردان انقدر ناراحت باشند.
@shahidmostafamousavi