eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
334 دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
13.7هزار ویدیو
193 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
بخونید ✍🏻متن وصيتنامه: بسم الله الرحمن الرحیم 📌 به هركسى راه را نشان داده و انسان طبق آن حركت مى كند. (علیه السلام) سعادت را در اين مى بيند كه با مبارزه كند و سازش با ظالمين را ننگ بزرگى بر دامن مى داند هر كسی راه سعادت خود را در چيزى مي داند. من نيز چون خود را ميدانم سعادت و خوشبختى خود را دراين ديدم كه چون حالا كه بالاخره مى خواهم از اين دنياى فانى و پوچ هجرت كنم و بميرم چه بهتر كه در خودبميرم. هيچ وقت در نمى ميرد.✊🏻 📎من نمى دانم چرا انسانهايى هستند كه ميدانند بالاخره بايد و از اين دنيا بروند چرا لحظه اى فكر نمى كنند كه‌اگر در (شهید)شوند هم خواهند برد و هم در آن دنيا پشيمان نخواهند شد و هميشه جاودان هستند ولى اگر در بستر بميرند، در آن دنيا در برابر خويش شرمنده خواهند شد😞 📝مادرم اميدوارم من باعث آن بشود كه شما در قدمهايتان در راه اسلام محكمتر و مستحكم تر باشيد😢زندگى من كه باعث خدمتى به و دوستان و شما نشد اميدوارم كه باعث خدمتى به همه باشد. ✍🏻مادرم با كوله مصيبت به راه خود ادامه بده و هميشه و باش كه اين امام است كه مستضعفين را از بند آمريكا رها خواهد كرد.✌️🏻 📌مادرم اگر من شدم گريه مكن مى دانم كه مادرى ولى گريه مكن زيرا من و تو در حال امتحان دادن هستيم و اگر گريه كنى در پيشگاه (سلام الله علیها) مسئول هستيم💔 📎پدرم و برادرم شما نيز ادامه دهنده راه شهدا باشيد و مواظب اعمال خود باشيد كه نظاره گر اعمال شما هستند و مواظب باشيد خون اين شهيدان پايمال نشود.😔
♦️چرا از تلگرام خارج شده‌ام و به آن برنمی‌گردم؟️ ✍ دکتر امیر حمزه مهرابی ابتدا متن استفتاء همسرم از دفتر مقام معظم رهبری و پاسخ دفتر معظم‌له را ببینید: 💥استفتاء سلام. شوهرم قبل از مسدودشدن تلگرام در گروه‌های مختلف سیاسی و اجتماعی عضو بود و می‌توانست سؤالات و شبهه‌های مذهبی و سیاسی جوانان را پاسخ گوید. ولی اکنون به‌خاطر مسدودشدن تلگرام، عملاً فعالیت ایشان تعطیل شده ولی فعالیت گروه‌ها در تلگرام همچنان با فیلترشکن ادامه دارد و نبودن ایشان و امثال وی در تلگرام، جولان افراد مغرض برای شبهه‌افکنی بین جوانان را بیشتر از قبل کرده است. با توجه به این امر سؤالم این است که: آیا ایشان از لحاظ شرعی می‌توانند از فیلترشکن استفاده کنند یا نه؟ پاسخ: سلام علیک مطابق نظر حضرت آيت‌الله خامنه‌ای استفاده از فيلترشکن و رسانه‌هایی که مخالف قوانين و مقررات جمهوری اسلامی است، جايز نيست. ______________________________________ اما دلایل : 1⃣ نه تنها اطاعت از فتوای رهبری، بلکه خواست و تمایل ایشان را حجت شرعی دانسته و التزام به آن را بر خود واجب می‌دانم. 2⃣ اطاعت از امر ولیِ شرعی خود (پدر، مرجع، به‌ویژه ولی فقیه) را موجب « » می‌دانم و اگر به ظاهر و در کوتاه مدت، تلقی خسارت داشته باشم، به تجربه برایم ثابت شده است که در نهایت خیر و صلاح من در آن بوده و مرا در وصول به هدف، بیشتر کمک می‌کند. 3⃣ براساس نظر مقام معظم رهبری در مورد حمایت از کالای ایرانی، حمایت و استفاده از پیام‌رسان های داخلی که حاصل زحمات فرزندان این مرز و بوم است، برای همه ما مستحبِ موکد، بلکه واجب است. 4⃣ علی‌رغم کاهش شدید تعداد اعضاءِ کانال‌م در پیام‌رسان داخلی، یقین دارم میزان تأثیرگذاری پیام‌هایم بیشتر از گذشته خواهد بود؛ ان‌شاءالله... 5⃣ ثابت شده است که تلگرام نقش عمده‌ای در تحریک و تشویق به اغتشاشات و القاءِ یأس و ناامیدی در بین مردم دارد. از این‌رو ما در آن پیام‌رسان، حداقل در نقش سیاهی لشکر برای آن رسانه خواهیم بود؛ اگر ناخواسته ستون پنجم‌ش نباشیم. 6⃣ پیام‌رسان‌های غیرخودی با تجزیه و تحلیل داده‌ها و اطلاعات کاربران، به‌راحتی می‌توانند نقاط قوت، ضعف، ذائقه و تمایلات کاربران را به‌دست آورند و بر اساس آن، افکار عمومی مردم را جهت داده و در انتخابات به نفع جریانات غرب‌گرا، نقش‌آفرینی کنند. 7⃣ گفته می‌شود: خوب نیست تلگرام از حضور نیروهای انقلابی و ارزشی خالی شود و به محلی برای تاخت و تاز ضدانقلاب تبدیل گردد! به عقیدهٔ من عدم حضور نیروهای انقلابی بهتر از حضورشان است، چرا که: الف: حداقل بخش عمده‌ای از جامعه برای مدیران تلگرام ناشناخته خواهد ماند و قادر نخواهند بود برای این بخش مهم و مؤثر جامعه، برنامه‌ریزی نمایند. ب: بخشی از نیروهای وفادار به انقلاب از هجمه‌ها و القاء شبهات دشمنان، مصون خواهند ماند. البته👇 تلگرام به عنوان نمونه و شاخص پیام‌رسان‌های خارجی مطرح شده است، وگرنه سایر پیام‌رسان‌ها مثل: اینستاگرام، توئیتر، واتساپ و حتی استفاده از فیلترشکن‌های داخلی مثل تلگرام طلایی و هاتگرام و... نیز چنین حکمی دارند... (هرچند بعضی‌ها مثل اصحاب سبت عمل می‌کنند) 🔗 sapp.ir/khandani @jebheh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸🍃 این داستان مربوط به قبرستان تخت فولاد اصفهان است یکی از آقایان نقل می کند: برادرم را که مدتی پیش فوت کرده بود در خواب دیدم با وضع و لباس خوبی که موجب شگفتی بود. گفتم: داداش دیگر آن دنیا کلاه چه را برداشتی؟! گفت: من کلاه کسی را برنداشتم. گفتم: من تو را می شناسم. این لباس و این موقعیت از آن تو نیست. گفت: آری . دیشب، شب اول قبرِ مادر قبرکن بود. آقا سید الشهدا(ع) به دیدن آن زن تشریف آوردند و به کسانی که اطراف آن قبر بودند خلعت بخشیدند و من هم از آن عنایات بهره مند شدم. بدین جهت از دیشب وضع و حال ما خوب شده و این لباس فاخر را پوشیده ام از خواب بیدار شدم ، نزدیک اذان صبح بود. کارهای خود را انجام داده و حرکت کردم به سمت تخت فولاد. برای تحقیقات سر قبر برادرم رفتم. بعضی قرآن خوان ها کنار قبرها قرآن می خواندند. از قبرهای تازه پرسیدم، قبر مادر قبرکن را معرفی کردند. رفتم نزد آقای قبر کن احوال پرسی کردم و از فوت مادرش سوال کردم، گفت: دیشب شب اول قبر او بود گفتم: روضه خوانی می کرد؟ روضه خوان بود؟ کربلا رفته بود؟ گفت: خیر ، برای چه می پرسی؟ داستان را گفتم ، او گفت: هر روز زیارت عاشورا می خواند 📚حکایاتی از عنایات حسینی، ص۱۱۱
🏴۶روز تا محرم🏴 هر روزصبح بعدِ بسم الله الرحمن الرحیم و الهی به امیدتو،سلام بر ارباب💔 #قرار_شاه_و_گدا #به_رسم_ادب من و شش #گوشه تان #صبح قرارے داریم #دلبرے ڪردن از او #ناز ڪشیدن با مـن
گمشده هور 31 .......... .... سردار حاج علی هاشمی .... سيدناصر و سالمی وارد سنگر شدند. احمد اینقدر عصبانی بود و آنچنان گارد گرفته بود که احساس کردم میخواهد با سیلی از آنان استقبال کند. گفتم: «آرام باش. حق داری. آنها تقصير داشتند ولی الآن به خیر گذشته». هنوز احمد آرام نشده بود. سید نور گفت: آقای غلامپور تحمل کن توضیح می دهیم». بسته سبزی را که با خودشان آورده بودند در بغل احمد انداختند. من همین طور یک گوشه ی سنگر نشسته بودم و نگاه می کردم احمد رو کرد به من و گفت: «تو فرمانده قرارگاه هستی چرا ساکتی و هیچ توضیحی نمی دهی؟!» سرم را پایین انداختم. غلامپور فرمانده ی من به حساب می آمد. گفتم: «من و نیروهایم در خدمت شما هستیم». سید نور شروع کرد به توضیح دادن وگفت: «ما وارد مواضع دشمن شدیم. پل و جاده و استحکامات را شناسایی کردیم. حتی با کمک رابطی که داشتیم به اتاق نقشه سپاه سوم رفتیم و نقشه گسترش یگان های عراقی را کشیدیم و آوردیم. کارمان که تمام شد راهنمایمان گفت تا اینجا آمده اید نمی خواهید بروید کربلا؟ دیگر صبرمان تمام شد، شاید اشتباه کردیم و نباید شما را نگران می کردیم اما حاجی دست خودمان نبود. طاقت از دستمان رفته بود. بغض کردند و دیگر حرفی نزدند. حاج احمد آرامتر شده بود و به سبزی که روی پایش بود خیره مانده بود، بسته را باز کرد. پر از مهر و تسبیح های تبرک شده به حرم آقا امام حسین علیه السلام بود. بغضش ترکید و اشکی روی گونه هایش جاری شد. بوی عطر فضای سنگر را پر کرد. هنوز مشامم از آن بو پر است. انگار امشب تمام آن نسيم معطر در فضای هور پیچیده نیروها همه کربلایی شده اند. سه هفته پیش با آقا محسن و فرماندهان جنوب جلسه داشتیم، نتایج نهایی شناسایی ها و اطلاعات را دادم. بر سر یکی از محورهای عملیاتی بحث پیش آمد و قرار شد محور عملیات در آن نقطه تغییر کند. نظر فرماندهی این بود که درصد موفقیت از محور جديد بالاتر است ولی ما از محور تازه شناسایی کاملی نداشتیم. در جلسه این موضوع را مطرح کردم اما گفتند که در همین زمان باقی مانده شناسایی محور جدید انجام شود. ادامه دارد. لینک گروه جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی https://sapp.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
سلام بر شهدا.. تمثیل شـ‌هید، تمثیل رود بـے‌قراری است، کہ جز با وصول بہ اقیانوس، آرام نمےگیرد؛ نفوس مطمئنہ‌اے کہ جز در فناء اللہ، آرام نمےگیرند.. #شهید_حسین_معز_غلامے🌷
فرمانده گردان لوطی ها چه ڪسی بود!!؟؟؟ 👇👇👇 #شهید_مرتضی_زارع_دولابی
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ گردان مرتضے به گردان لوطی‌ها معروف بود. هر یک از فرمانـدهانِ گردان‌ها کہ به دلایلے نیروهایشان را رد مے ‌ڪردند، آن‌ها به این گردان مے فرستادند. علی‌رغم شیطنت‌هاے رزمندگان این گردان، یکے از بهترین گردان‌های خط شڪن بودند. این گروه درصبحگاه و آموزشے شرڪت نڪرده و نامنظم بود. قبل از آغاز عملیات والفجر یڪ، چندتن از فرماندهان شکایت گردان مرتضے را بہ شهید نجفی رستگار مے برند حاج کاظم گفت: ازشنیدن این سخنان ناراحت شدم ومرتضے را خواستم که برای توضیح بیاید. اولباس رزم مرتب وپوتین به‌پا نمیکرد لباسش را برروی شلوارمےانداخت وبایک کتانےگردانش رافرماندهےمیکرد. یک ربع بعد با همان نوع پوشش به اتاق فرماندهے آمد و گفت: سلام علیکم حاج آقا با دلخوری و صدای بلند شروع به اعتراض کردم و گفتم : «این چه وضع گردان است همه از گردان شما ناراضیند و شکایت دارند…» مرتضے تا انتهاے صحبت‌ها آرام بوده و به سخنانم گوش می داد. وقتی حرف‌هایم تمام شد جلوترآمد و گفت: داداش! بسیجےاز مسجد آوردن هنر نیست اگر از کوچه و خیابان بسیجےرا به جبهه آوردی هنر است. اگر از من ناراضے هستید حکمم را تحویل مے‌دهم حاج کاظم گفت: با حرف مرتضی گویے از خواب غفلت بیدار شدم و کمی آرام گرفتم.... فرمانده گردان حضرت قاسم لشکر۱۰سیدالشهـدا
🔴 مسعود ده‌نمکی کارگردان اخراجی‌ها نوشت: 🔹شهید مرحمت بالازاده(شهید اردبیل) باعث شرمندگی هر چی آقازاده رانت‌خواره 🇮🇷 سـپــــاه مـقــتـــدر ✌️ 🇮🇷 eitaa.com/joinchat/2363949065C888149b305
در روزگار قحطی پرواز گاهی عطر شهادت درکوچه پس کوچه های شهر میپیچد🌹 فداییان زینب یکی یکی جام شهادت را از دست مولایشان مينوشند ایستاده ام نگاهم برقافله شهدا خیره مانده که چه آرام آرام ازمقابلم میگذرند ومن چه حيرانم درزمین😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طلبه های جوان👳 آمده بودند برای 👀 از جبهه. 0⃣3⃣ نفری بودند. که خوابیده بودیم😴، دو سه نفر بیدارم کردند 😧و شروع کردند به پرسیدن سوال‌های مسخره و الکی!😜 مثلاً می‌گفتند: چه رنگیه برادر؟!🤔 😤 شده بودم. گفتند: بابا بی خیال!😏 تو که بیدار شدی، نخور بیا بریم یکی دیگه رو کنیم!😎 دیدم بد هم نمی‌گویند!🤔🤗😂 خلاصه همین‌طوری سی نفر را بیدار کردیم!😉 👨👨👦👦بیدار شده‌ایم و همه‌مان دنبال شلوغ کاری هستیم! قرار شد یک نفر خودش را به مردن بزند و بقیه در محوطه تشییعش کنند! فوری سفیدی🖱 انداختیم روی محمدرضا و گرفتیم که تحت ⬇️ هر شرایطی خودش را نگه دارد! گذاشتیمش روی 🚿 بچه‌ها و راه افتادیم🚶. و زاری!😭 یکی می‌گفت: ممد رضا! ! 😩 چرا تنها رفتی؟ 😱 یکی می‌گفت: تو قرار نبود شی! دیگری داد می‌زد: شهیده دیگه چی میگی؟ مگه تو جبهه نمرده؟ یکی می‌کشید! 😫 یکی می‌کرد! 😑 در مسیر، بقیه بچه‌ها هم اضافه➕ می‌شدند و چون از قضیه با خبر نبودند، واقعاً گریه 😭و راه می‌انداختند! گفتیم برویم سمت اتاق ! را بردیم داخل اتاق. این بندگان خدا📿 که فکر می‌کردند قضیه جدیه، رفتند گرفتند و نشستند به 📖خواندن بالای سر ! در همین بین من به یکی از بچه‌ها گفتم: برو خودت را روی محمدرضا بینداز و یک محکم بگیر!😜😂 رفت گریه کنان پرید 🕊 روی محمدرضا و گفت: محمدرضا! این قرارمون نبود!😭 منم می‌خوام باهات بیام!😖 بعد نیشگونی👌 گرفت که محمدرضا از جا پرید و چنان کشید 😱که هفت هشت نفر از این بچه ها از حال رفتند! ما هم قاه قاه می‌خندیدیم.😂😂😂 خلاصه آن شب 👊 سختی شدیم. 😂⛏
🌸🍃خاطرات شهدا🌸🍃 🌹🍃شب بود. ابراهیم در جمع بچه های یکی از گردان ها شروع به مداحی کرد.صدای ابراهیم به خاطر خستگی و طولانی  شدن مجالس گرفته بود! 🌿بعد از تمام شدن مراسم، یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم شوخی کردند و صدایش را تقلید کردند. بعد هم چیزهایی گفتند که او خیلی ناراحت شد. آن شب قبل از خواب ابراهیم خیلی عصبانی بود و گفت: من مهم نیستم، این ها مجلس حضرت را شوخی گرفتند. برای همین دیگر مداحی نمی کنم! 🌼هر چه می گفتم: حرف بچه ها را به دل نگیر، آقا ابراهیم تو کار خودت را بکن، امافایده ای نداشت.آخر شب برگشتیم مقر، دوباره قسم خورد که: دیگر مداحی نمی کنم!ساعت یک نیمه شب بود.خسته و کوفته خوابیدم. 🌿قبل از اذان صبح احساس کردم کسی دستم را تکان می دهد. چشمانم را به سختی باز کردم. چهره ی نورانی ابراهیم بالای سرم بود. من را صدا زد و گفت: پاشو الان موقع اذانه. 🌼من بلند شدم. با خودم گفتم: این بابا انگار نمی دونه خستگی یعنی چی؟! البته می دانستم که او هر ساعتی بخوابد، قبل از اذان بیدار می شود و مشغول نماز. 🌿ابراهیم دیگر بچه ها را هم صدا زد. بعد هم اذان گفت و نمازجماعت صبح را برپا کرد. بعد از نماز و تسبیحات، ابراهیم شروع به خواندن دعا کرد. بعد هم مداحی حضرت زهرا (علیها سلام)! 🌼اشعار زیبای ابراهیم اشک چشمان همه ی بچه ها را جاری کرد. من هم که دیشب قسم خوردن ابراهیم را دیده بودم از همه بیش تر تعجب کردم! ولی چیزی نگفتم. 🌿بعد از خوردن صبحانه به همراه بچه ها به سمت سومار برگشتیم. بین راه دائم در فکر کار های عجیب او بودم.ابراهیم نگاه معنی داری به من کرد و گفت: می خواهی بپرسی با اینکه قسم خوردم، چرا روضه خواندم 🌼گفتم: خب آره، شما دیشب قسم خوردی که... پرید تو حرفم و گفت: چیزی که می گویم تا زنده ام جایی نقل نکن.بعد کمی مکث کرد و ادامه داد: دیشب خواب به چشمم نمی آمد، نیمه های شب کمی خوابم برد. 🌿یکدفعه دیدم وجود مقدس حضرت صدیقه طاهره (علیها سلام) تشریف آوردند و گفتند: نگو نمی خوانم، ماتورادوست داریم. هرکه گفت بخوان تو هم بخوان دیگر گریه امان صحبت کردن به او نمی داد. ابراهیم بعد از آن به مداحی کردن ادامه داد🌸🍃 📚کتاب سلام بر ابراهیم/ص 190 🌹برای شادی روح شهید صلوات پیشهاد میکنم شما هم قبل از محرم بشنوید [Forwarded from سروش]: https://sapp.ir/900404shahidmostafamousavi
گمشده هور۳۲ .......... ..... سردار حاج علی هاشمی ..... - على، على... کجایی!؟ على آقا، چند بار صدایت کردم حواست نیستہ خلوت کرده ای؟ سرم را که بر می گردانم حمید را می بینم که پشت سرم ایستاده، لبخند میزنم و می گویم: داشتم به خودم فکر میکردم. به گذشته، به اتفاقاتی که در این چند سال و چند ماه افتاده. حمید، به این همه نیرو که اینجا جمع شده اند. به خودمان که توانسته ایم کاری بکنیم یا نه؟ به عملیات به همه چیز. حميد حالم را خیلی خوب می فهمید. چون با تمام وجودش شرایط هور را درک کرده بود. - علی آقا ما کارمان را کرده ایم. - حميد دوباره به بچه ها تأكيد كن. نیروهای نصرت فقط راهنمای گردان ها و گروهانها هستند بچه ها را می گذارند سر خط و برمی گردند. خودم هم با اولین هلیکوپتر میروم و فرماندهان را به جزیره می رسانم. حمید رفت تا پیغامم را برساند. فکر می کنم همه چیز آماده است. در هور چند جا را علامت گذاری کرده ایم و رویش سطل گذاشته ایم و چراغ روشن کرده ایم تا هلی کوپتر در شب مسیر را گم نکند. سکوت مرداب دارد کم کم به هم می ریزد. چشم که می چرخانم در همه جا نیروهایی را می بینم که هر کدام مشغول کاری هستند. لشکر عاشورا و لشکر کربلا قرار است در جزیره عمل کنند و منطقه ی طلائیه را هم به بچه های لشکر ۲۷ سپرده اند. بیسیم چی کنارم نشسته است و همه ی فرماندهان منتظرند. هلی کوپتر آماده است. صدای فرماندهی از پشت بیسیم شنیده می شود: بسم الله الرحمن الرحیم، یا رسول الله، یا رسول الله، یا رسول الله حسین، محمد، مهدی بسم الله برویم، با سرعت سوار هلی کوپتر می شویم و مسیر هور را طی می کنیم. حال و هوای عملیات خواب چندین ساله مرداب را به هم ریخته است. به گمانم هور تنها باتلاق دنیاست که توانسته این همه عاشق را یکجا در دل خودش جمع كند، از بالا جزیره در شب شکل دیگری پیدا کرده و به لطف چراغ هایی که روشن کرده ایم مسیر قابل شناسایی است، هور چراغانی شده و از بالا سطل ها مثل ستاره چشمک می زنند، به جزيره که می رسیم فرماندهان پیاده میشوند و ما باید با هلی کوپتر برگردیم. با بیم و اضطراب و در عین حال آرامشی عمیق نشسته ام در مقر و هر لحظه خبر تازه ای می شنوم که باید برایش تدبیری اندیشید. ۵ صبح است که بیسیم چی صدایم می کند که آقا محسن با شما کار دارد. گوشی را به دست میگیرم، - بله، آقا محسن. - سریع یکی از بچه هایت را بفرست تا فرماندهی هوانیروز و کریم نصر را با هلیکوپتر به جزیره ببرد. سیامک را صدا میکنم، هوا گرگ و میش است میدانم که سیامک تا حالا پرواز هوایی نرفته اما کس دیگری نیست تا به عنوان راهنما با اینها بفرستم. فرمانده و کریم نصر که می رسند، بلافاصله با سیامک راهی میشوند. نمی فهمم زمان چطور می گذرد. همه درگیرند...... - على. - بله. بله. برگشتی سیامک چی شد؟ - بردمشون ولی برگشتيم. - چرا؟ . - وقتی رسیدیم به نهر سابله به خلبان گفتم، بهتره که از طرف سیل بند بریم. گفتند که دست بچه های خودمونه. بعد از اونجا بريم رطعه. خلبان هم مسیر را عوض کرد. به سیل بند که رسیدیم یک سری نیرو دیدیم و برایشان دست تکان دادیم و آنها هم برای ما دست تکان دادند ارتفاع را کم کردیم که...... ادامه دارد پیشهاد میکنم شما هم قبل از محرم بشنوید [Forwarded from سروش]: https://sapp.ir/900404shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بانیان محترم دهه محرم... حتما ببینید. این فایل صوتی پیشهاد میکنم شما هم قبل از محرم بشنوید [Forwarded from سروش]: https://sapp.ir/900404shahidmostafamo
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
من و خدا: این فایل صوتی آقا رو زیاد گوش میدم پیشهاد میکنم شما هم قبل از محرم بشنوید [Forwarded from سروش]: https://sapp.ir/900404shahidmostafamousavi
میان خاڪـــــ،سر از آسمان در آوردیمــ... چقدر #قُمرے بے آشیان در آوردیمــ وجبـــــ وجبـــــ تن ایین خاكـــــ مرده را ڪندیمـ.. چقدر خاطره #نیمہ_جان در آوردیمـ