#پیشگویی_حضرت_علی(ع)#از_حوادث_آینده
✅ در پیشگویی(حضرت علی ع) از حوادث آینده
✍️#اسلام را همچون #پوستینِ_وارونه پوشند.
♦️به وقت برپا شدن #بیرق_گمراهى #باطل در محلّ خود جاى گرفته، و #جهالت بر مرکبهایش سوار گشته، و گروه #ستمگر_بزرگ و فراوان گردد، و #دعوت_کننده به #حق کم شود، و روزگار همچون وحشى گزنده حمله نماید، و شتر #باطل پس از سکوت عربده کشد و قوّت گیرد، و #مردم بر #معصیت پیمان برادرى بندند، و بر #دین از هم دورى نمایند، و بر #دروغ با یکدیگر دوست شوند، و بر راستى با هم دشمنى ورزند.
❌در این وقت #فرزند باعث #خشم_پدر، و #باران عامل حرارت گردد، و مردم پست فراوان، و خوبان کمیاب شوند.
مردم (توانمند) آن روزگار همچون #گرگ، و #حاکمانشان_درنده، و #میانه_حالشان #طعمه، و #نیازمندانشان_مرده خواهند بود، راستى ناپدید شود، و دروغ فراوان گردد، مردم به زبان اظهار دوستى، و به دل دشمنى کنند، فسق عامل نسبت، و عفّت باعث شگفتى شود،
🔸و #اسلام را همچون #پوستینِ_وارونه پوشند.
📚بخشی از خطبه 107 نهج البلاغه
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
https://eitaa.com/shahidmostafamousavi
هدایت شده از خبر فوری و مهم
🔴 یادگار امام خمینی (ره):
🔹گرانی کمر مردم را شکسته است.
🇮🇷 سـپــــاه مـقــتـــدر ✌️
🇮🇷 eitaa.com/joinchat/2363949065C888149b305
گمشده هور۳۵ ...........
.... سردار حاج علی هاشمی ....
بالأخره جزيره آرام شد....
نیروهای خسته به عقب برگشته اند. دوباره ما مانده ایم و بچه های نصرت که حالا دیگر خیلی اسرار آمیز نیستند و بومی های منطقه.
در جلسه ای که با فرماندهی کل برگزار شد قرار شد که مسئولیت حفظ جزایر را قرارگاه نصرت بر عهده بگیرد ولی در عین حال به کار شناسایی های برون مرزی هم ادامه بدهد. تمام چیزها مثل قبل بود ولی حفظ جزایر مسئولیت سنگینی است که روی دوشم گذاشته اند. این منطقه بچه های زیادی را از ما گرفته و خون بهای آنها حفظ مجنون است، حدود ۱۰۰ تا 150 حلقه چاه نفت در جزیره هست که از هر جهت برای ما اهمیت دارد،
مقر قرارگاه را به موقعیت شهید بهشتی منتقل کرده ایم. برادران ارتش هم در اینجا پایگاه دارند. قرار شده است تا مدتی یک ستاد مشترک بین لشکر ۹۲ ارتش و سپاه در اینجا زده شود. سرهنگ رامین، فرماندهی ارتش، مرد بسیار منضبط و منظمی است. اصول نظامی را خوب می داند و پای بند آموزش های کلاسیک است، ولی ما سپاهی ها خیلی درگیر این چیزها نیستیم اما لازم است در این مدت که با برادران ارتش در اینجا مستقر هستیم، به اصول آنها احترام بگذارند تا مشکلی پیش نیاید. طبیعی است که خیلی کار ما را قبول ندارند.
در اولین جلسه با فرماندهان ارتش کاملاً آشنا شده ام. الآن در ستاد مشترک جلسه ی دوم در حال برگزاری است.
حبیب که از نیروهای ستادی نصرت است را صدا میکنم.
- حبيب، لباس های تمیز و مرتب و اتو کشیده ات رو بپوش میخوایم بریم جلسه
- كجا على؟
- با فرماندهان لشکر ۹۲ جلسه داریم. آماده شو بیا
- من نمیتونم على، آنها خیلی منضبط و مقرراتی اند. می ترسم بیام کارها خراب شه
- تو کاریت نباشه. می آیی و قراره نماینده ما در ستاد مشترک بشی. پس سعی کن اعتماد به نفس داشته باشی و آبروی ما رو حفظ کنی. خودم مرتب کن، اگه میشد یک آرایشگاهی هم میرفتی بد نبود.
- مگه چه خبره؟ جلسه است دیگه خواستگاری که نمیریم.
- نه تو نمیدونی وقتی میری پیش ارتشی ها باید درست و حسابی تحویلشون بگیری
ادامه دارد.
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
https://eitaa.com/shahidmostafamousavi
🍃 #امام_صادق_علیه_السلام
به یکی از یارانش به نام #فضیل فرمودند:
آیا تشکیل مجلس مىدهید و با یکدیگر پیرامون معارف دینى و فضایل اهل بیت علیهم السلام گفتگو مىکنید؟
فضیل پاسخ داد:«آرى»...
امام علیه السلام فرمود:
«إِنَّ تِلْکَ الَمجالِسَ أُحِبُّها، فَأَحْیُوا أَمْرَنا، فَرَحِمَ اللَّهُ مَنْ أَحْیا أَمْرَنا؛
🔸چنین مجالسى را #دوست_دارم
مکتب ما را زنده نگه دارید؛
خداوند رحمت کند کسى را که مکتب ما را احیا کند».
▫️ سپس امام علیهالسلام ادامه داد:
«هر کس مصائب ما را یاد آورد و یا نزد او از ما یادى شود و اشک از دیدگانش سرازیر گردد، هر چند اندک باشد، خداوند گناهانش را بیامرزد»
عمرم گذشت اما بدرد تو نخوردم
شرمنده ام آقا بدرد تو نخوردم
تو فکر من بودى ولیکن من نبودم
اصلا به فکر نوکرى کردن نبودم
من دور بودم تو مرا نزدیک کردى
راه مرا از کربلا نزدیک کردى
گفتى اگر تو بى پناهى من حسینم
حتى اگر غرق گناهى، من حسینم
گفتى بیا پاک از گناهت میکنم من
تو رو به چاهى، رو به راهت میکنم من
گفتى بیا مثل تو خیلى خار دارم
حتى براى مثل تو هم کار دارم
آواره ام، آواره را آواره تر کن
بیچاره ام، بیچاره را بیچاره تر کن
آوارگى در این حسینیه می ارزد
بیچارگى در این حسینیه مى ارزد
هرشب اسیرم میکنى پاى بساطت
دارى تو پیرم میکنى پاى بساطت
من چاى میریزم گناهم را بریزى
یکجا تمام اشتباهم را بریزى
شان نزولت میکند آخر بلندم
سر را تو دادى جاى آن من سربلندم
وقتى گذر کردند خیلی ها ازینجا
رفتند تا معراج تا بالا ازینجا
اینجا گرفته از خدا عیسى دمش را
اینجا خدا بخشید آخر آدمش را
من خام بودم غصه و غم پخته ام کرد
این پخت و پزهاى محرم پخته ام کرد
میبینم اینجا پنج تا نور مقدس
این آشپزخانه ست یا طور مقدس
اینجا همانجایی ست که مولا میاید
زینب میاید، بیشتر زهرا میاید
پخت و پز آقاى بى سر را به من داد
درکارهایش کار مادر را به من داد
من عالمى دارم در اینجا با رقیه
هروقت دستم سوخت گفتم یا رقیه
منت ندارم بر سرت...تو لطف کردى
حالا که هستم نوکرت تو لطف کردى
یک شب غذاى خواهرت را بار کردم
یک شب غذاى دخترت را بار کردم
باید که دست از هرچه غیرکربلا شست
دیگ تو را شستم خدا روح مرا شست
خدمت تجلى ارادتهاى شیعه ست
بالاترین نوع عبادتهاى شیعه ست
ما به ولایت میرسیم از این مودت
ما به مودت میرسیم از راه خدمت
خدمت در این خانه تنها فرصت ماست
گفتند:اینجا پنج روزى نوبت ماست
این پارچه مشکى-فداى روى ماهش-
دارد سفیدم میکند رنگ سیاهش
از سوخته دلها نگیر آقا غمت را
یک وقت از دستم نگیرى پرچمت را
بگذار یک گوشه به پاى تو بمیرم
کنج حسینیه براى تو بمیرم
منکه به غیر از لطف تو یارى ندارم
منکه به غیر از کار تو کارى ندارم
آنقدر بین دسته هایت ایستادم
نذر على اصغر تو آب دادم
اى کاش بین ایستادن ها بمیرم
آخر میان آب دادن ها بمیرم
خوب است نوکر آخرش بى سر بمیرد
خوب است بین نوکرى نوکر بمیرد
خوب است ما هم گوشه اى عطشان بیفتیم
در زیر پاى این و آن عریان بیفتیم
خدمت به این بى رنگ و رو هم رنگ و رو داد
این کفش ها را جفت کردن آبرو داد
درهرکجا که نام پیراهن میاید
زهرا میاید پیش ما حتما میاید
من دست بر سینه دم در مینشینم
در مجلس فرزند مادر را ببینم
من مینشینم کار و بارم پا بگیرد
شاید به من هم چادر زهرا بگیرد
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
https://eitaa.com/shahidmostafamousavi
هدایت شده از
[WWW.FOTROS.IR]Nohe-ImamHossein[19].mp3
6.55M
#شور (جسمت زخمی مانده بر خاک)
#رثای_ماندگار
هیأت رایة العباس
نوحه های حضرت امام حسین علیه السلام
کانال فطرس
@fotrosk
سایت فطرس
[ WWW.FOTROS.IR ]
هدایت شده از
[WWW.FOTROS.IR]Nohe-ImamHossein[08].mp3
6.43M
#زمینه (بازم خونه هامون سیاه پوشه)
#رثای_ماندگار
هیأت رایة العباس
نوحه های حضرت امام حسین علیه السلام
کانال فطرس
@fotrosk
سایت فطرس
[ WWW.FOTROS.IR ]
هدایت شده از
[WWW.FOTROS.IR]Nohe-ImamHossein[08].mp3
6.43M
#زمینه (بازم خونه هامون سیاه پوشه)
#رثای_ماندگار
هیأت رایة العباس
نوحه های حضرت امام حسین علیه السلام
کانال فطرس
@fotrosk
سایت فطرس
[ WWW.FOTROS.IR ]
✨ اعمال روز آخر ذی الحجه
1⃣ روزه گرفتن
2⃣ دو رکعت نماز، در هر رکعت بعداز حمد، 10مرتبه قل هو الله احد و 10مرتبه آیة الکرسى و پس از نماز دعای:
🌸 اللهُمَّ مَا عَمِلْتُ فِی هَذِهِ السَّنَةِ مِنْ عَمَلٍ نَهَیْتَنِی عَنْهُ وَ لَمْ تَرْضَهُ وَ نَسِیتُهُ وَ لَمْ تَنْسَهُ وَ دَعَوْتَنِی إِلَى التَّوْبَةِ بَعْدَ اجْتِرَائِی عَلَیْکَ اللهُمَّ فَإِنِّی أَسْتَغْفِرُکَ مِنْهُ فَاغْفِرْ لِی وَ مَا عَمِلْتُ مِنْ عَمَلٍ یُقَرِّبُنِی إِلَیْکَ فَاقْبَلْهُ مِنِّی وَ لا تَقْطَعْ رَجَائِی مِنْکَ یَا کَرِیمُ
خدایا آنچه در این سال انجام دادم، از عملى که مرا از آن نهى کردى، و به آن راضى نبودم، و من آن را فراموش کردم، ولى تو فراموشش ننمودى، و پس از گستاخیام بر تو، مرا به توبه دعوت کردى، خدایا من از تو آمرزش میخواهم، پس مرا بیامرز، و آنچه انجام دادم از عملى که به تو نزدیکم کند، از من قبول کن، و امیدم را از خودت قطع مکن اى کریم
چون این را بگوید، شیطان فراید میزند: واى بر من، آنچه در این سال علیه او رنج بردم، همه را خراب کرد، و سالى که گذشت براى او گواهى میدهد، که سالش را ختم به خیر نمود.
📚 مفاتیح الجنان، مصباح کفعمی، ص408
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#ازته_دلم_ازاودل_کندم
یک ماهی می شد که می خواستند به سوریه بروند و ساکش گوشه اتاق آماده بود، منتها جور نمی شد که برود، هرروز می گفت: که امروز
می روم، فردا می روم، ولی جور
نمی شد رو سه روز قبل از رفتنش به من گفت: شما و مادرم به من دلبسته هستید و نمی گذارید من بروم و گرنه تا کنون رفته بودم، من گفتم که خدا شاهد است من از ته دل راضی هستم، مادرت هم اگر بعضاً می گوید چون جگرگوشه اش هستی و دلش نمی آید و می گوید ناراحت می شوم حرف از رفتن بزنی، وگرنه چه راهی بهتر از شهادت، به اوگفتم واقعاً از ته دلم می گویم که از تو دل کندم، از طرف من خیالت راحت باشد چون می دانم تو برای این دنیا و اینجا نیستی، بخاطر این هیچ وقت دوست ندارم تو را سمت خودم بکشانم، بعد از تو تنها که ماندم، حضرت زینب(سلام الله علیها) به کمکم خواهدآمد و از خدا طلب صبرخواهم کرد.
#سلام_برشهادت
هرلحظه به اتفاقی که به آن فکر
می کردم و به حسی که همیشه در ذهنم بود نزدیک تر می شدم و این اتفاق را در ذهنم به تعویق می انداختم و همیشه فکر می کردم زمانی آقا محمود شهید می شود که محمد هادی بزرگ شده باشد و چند سالی از زندگی مشترکمان گذشته باشد، ولی چنین نشد و آقا محمود آخرین باری که سال 95 به سوریه رفت گویا به ندای "اذا کانا المنادی فاهلا بالشهاده" (اگر دعوت کننده زینب
(سلام الله علیها) باشد سلام برشهادت) لبیک گفته و عاشقانه فدایی حضرت زینب (سلام الله علیها) شده بود.
#شهید_محمود_نریمانی
راوی : #همسر_شهید🌷
گمشده هور۳۶ .........
.... سردار حاج علی هاشمی ....
- حبيب، لباس های تمیز و مرتب و اتو کشیده ات رو بپوش میخوایم بریم جلسه
- كجا على؟
- با فرماندهان لشکر ۹۲ جلسه داریم.
- مگه چه خبره؟ جلسه است دیگه خواستگاری که نمیریم.
وارد جلسه که شدیم حبیب کمی هول کرد و مضطرب بود، ولی كم کم دارد خودش را پیدا میکند، به عنوان نماینده خودمان معرفی اش کردم تا ستاد را داشته باشد. دیگر خیالم از این بابت راحت است. بعد از جلسه می آیم در اتاقم می نشینم تا به کارهای عقب افتاده برسم اینجا اصلا نمی شود کار کرد. انگار از در و دیوار آتش بیرون می ریزد. بود.
در اتاق فرماندهی ارتش که بودیم خیلی خنک بود. کولر هر دو اتاق مثل هم کار می کند. سیدصباح را صدا می کنم تا بیاید یک نگاهی به کولر بیندازد، او هم مثل همیشه خندان و سریع می آید
- بله على.
- جلسه که داشتیم در اتاق ارتشی ها خیلی خنك بود. چرا اینجا اینقدر گرمه؟!
- حالا یک کاری میکنم اینجا از سرما بلرزي على هاشمی.
سید که می رود، من هم نامه های رسیده را باز میکنم تا بخوانم. نامه پنجم را هنوز باز نکردهام که حس میکنم سرما پیچیده در اتاق، انگار واقعاً سید یک کاری کرده است، هوا خیلی خنک شده. با یک قالب یخ آمده و جلو رویم ایستاده، نگاهم میکند و می خندد.
- چه کار کردی سید؟
- همون کاری که بچه های ارتش کردند. قالبهای یخ رو خرد کردم توی کولر آبی
- هرکاری کردی دستت درد نکنه خیلی خوب شده،
در همین روزها که چند بار به خانه سر زده ام و تب و تاب عملیات خوابیده است، ننه دائما می گوید،
- على زن بگیر. زن بگیر، میخوام عروسی تو رو ببینم. بابات برات ماشین میخره، دیگه نرو جبهه. بمون با ماشین کار کن.
من هم میخندم و یک جوری میخواهم حرف را عوض کنم تا دست از سرم بردارد ولی بدجوری پیله کرده است که باید زن بگیری. من مادرم آرزو دارم و از این حرف ها.
- ننه جان من که معلوم نیست تا کی زنده باشم، شاید همین فردا شهید شدم واسه چی دختر مردم بدبخت بشه؟
ولی گوشش بدهکار نیست.
ادامه دارد.
https://eitaa.com/shahidmostafamousavi
🌹🍃🌹🍃نقل شده كه در روز قيامت حضرت رسول خدا (ص) به اميرالمؤمنين (ع) مي فرمايند:
به فاطمه (س) بگو: براي شفاعت و نجات امّت دراين فزع اكبر چه داريد؟ عليّ (ع) پيام را به حضرت فاطمه (س) مي رساند، و آن بانو در جواب مي فرمايند:
اي اميرالمؤمنين، براي ما در مقام شفاعت دو دست بريده پسرم حضرت #عبّاس(ع) كافي است .
📘 معالي السبطين : 1/276
https://eitaa.com/shahidmostafamousavi
جوانترین شهید مدافع حرم
دانشجویان با بصیرت
مادر شهید موسوی میگوید: به دوستانش گفته بود دعا کنید تا محرم تمام نشده، من هم شهید شوم و پیش شهید باقری بروم که روز آخر محرم، او هم شهید شد. وقتی اعلام کردند جوانترین شهید مدافع حرم است، خیلی خوشحال شدم وخدا را شکر کردم که باعث سربلندی وافتخارم شد.
خبرگزاری تسنیم: انگیزه برای حضور در جمع مدافعان حرم اهل بیت(ع) سن وسال نمیخواهد، آگاهی و اشتیاق میخواهد، دلی قرص و شجاعتی مثال زدنی. وقتی همه اینها در دل دردانه پسری که تنها چند روز مانده تا 20 ساله شود، جمع میشود، دیگر کسی همچون سید مصطفی برای رفتن سر از پا نمیشناسد. آنقدر بی تاب رفتن میشود که همه، از جمله پدر و مادرش به این نتیجه میرسند که نمیتوانند مانعش شوند. شوق رفتن او را از این دنیای خاکی کند و با خود برد.نابغه کوچک مدافعان حرم، جوانترین شهید مدافع حرم ایرانی و القاب مختلف دیگری که هیچکدام نمیتواند به تنهایی گویای دل بزرگ این شهید باشند.
«شهید سید مصطفی موسوی» روز پنج شنبه 18 آبان 1374 به دنیا آمد و در پنج شنبه 21 آبان ماه 1394 و تنها 3 روز پس از قدم گذاشتن به سن 20 سالگی، در سوریه، جام شهادت را نوشید. مصطفی که از نسل دهه 70 بود، بر خلاف خیلی از هم نسلهایش، خیلی زود راه و هدف خود را پیدا کرد و با معرفتی که با مطالعه فراوان و گوش به فرمان رهبر بودن به دست آورده بود، به خیل عظیم آسمانیانی شتافت که نزد خدا روزی می خورند. شیفته شهید بابایی بود و از وقتی با این شهید آشنا شد شوق پرواز درونش، شعله ور شد.
در عصر یکی از روزهای اواخر پاییز در منزل شهید که در شهرک ولی عصر(عج)، یکی از قدیمیترین محلات جنوب تهران است پای گفتگوی مادر جوانترین شهید مدافع حرم ایرانی نشستیم. سرتاسر نمای ساختمان محل سکونت شهید، عکس او و بنرهای تسلیت و تبریک قرار داشت. چند تقدیرنامه و عکس شهید نیز در جای جای خانه به چشم میخورد. «زینت سادات موسوی» با وجود داغی بزرگ بر سینه، مثل اکثر مادران شهدا، چهرهای صبور و آرام دارد. او با متانت خاصی از تنها پسرش که حالا در جمع کاروان شهدای مدافع حرم است، سخن میگوید. :
خانم موسوی،از رفتن مصطفی به سوریه بگویید. روزهای آخر سفارش و توصیههای خاصی هم داشت؟
از این که چه زمانی قرار بود به سوریه برود، اصلا خبر نداشتم و مرتبه اول هم در جریان نبودم که رفته و نتوانسته بود به سوریه برود. شب عید قربان ساعت 4 صبح بود که آمد و با شوخی و خنده گفت تایید نشد، بروم که در جوابش گفتم خدا را شکر. ولی از جانب همراهانش تایید شده بود و خیالش راحت بود که دیگر به سوریه میرود. البته بدون این که من متوجه شوم خیلی آرام به پدرش گفته بود: «برای آخرین مرتبه آمدهام خداحافظی کنم و بروم.» آن شب، خانواده عمویش منزل ما بودند و از آنجایی که هیچ وقت نمیخواست کسی لباسهای نظامیاش را ببیند و متوجه کارهایش شود، همان ساعت از من خواست تا لباسهایش را بشورم که تا صبح خشک شود.
این اواخر برای کم شدن دلبستگیهایمان کمتر در خانه میماند/روزهای آخر در محلی که من نماز میخواندم به نماز میایستاد
مصطفی همیشه داخل اتاق خودش نماز میخواند و من در اتاق پذیرایی نمازم را میخواندم. این چند روز آخر قبل رفتن، میدیدم منتظر میماند تا من نمازم را تمام کنم و بعد دقیقا مُهر نماز خود را جایی میگذاشت که من نماز خوانده بودم و مشغول نماز خواندن میشد. دلیل آن را نفهمیدم؛ شاید از خدا میخواست که من راضی باشم. این اواخر، برای کم شدن دلبستگیهایمان،کمتر در خانه میماند و او را خیلی نمیدیدم. شب قبل از رفتنش به سوریه، دیدم لباسهایش را شسته و خیلی منظم و اتو کرده داخل ساکش قرار داد. من هم که بی اطلاع بودم از این که چه روزی میرود.
مصطفی خیلی حساس بود و لباس کسی را نمیپوشید. پدرش یک زیرپوش کهنه داشت که دیدم آن را برداشت و داخل ساکش گذاشت و گفت: «به بابا بگو من این زیر پوش را با خودم میبرم.» گفتم: «این کهنه است چرا میبری؟» گفت: «این را دوست دارم.» فکر میکنم هنگام شهادت، این لباس را هم پوشیده بوده، چون هر چه در وسایل برگشتیاش گشتیم این زیرپوش نبود و احتمالا در عملیاتها آن را تن میکرده است.
وسیلههای زیادی برای دانشگاهش خریده بود. به من گفت: «مامان نگاه کن اینها وسیلههای دانشگاهم است، خیالت راحت باشد شهید نمیشوم، میروم و بر میگردم.» یک حسی بهم میگفت که قرار است به همین زودی به سوریه برود ولی نمیتوانستم و نمیخواستم باور کنم. بین درگاه اتاق و پذیرایی نشسته بود و عکسی که بعدا خیلی اتفاقی روی حجلهاش، گذاشته شد را چندین مرتبه نگاه کرد و داخل کمد گذاشت و دوباره برداشت و نگاه کرد. این صحنه را که نگاه کردم، ناراح
ت شدم و گفتم: «چرا این کار را میکنی؟» فقط خندید.
آخرین خداحافظی با مصطفی را به خاطر دارید؟
روزی که برای همیشه رفت،
https://eitaa.com/shahidmostafamousavi