eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
377 دنبال‌کننده
21.9هزار عکس
15.5هزار ویدیو
207 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا 📌خاطرات قدم خیر محمدی کنعان (همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی) ✍️خاطره نگار: بهناز ضرابی زاده گروه جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی گروه https://t.me/joinchat/AAAAAEknigTdj98XWAOfyg کانال ایتا https://eitaa.com /shahidmostafamousavi شروش کانال sapp.ir/900404shahidmostafamousavi گروه سروش https://sapp.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk کانال تلگرام https://t.me/shahidmostafamousavi گروه https://t.me/joinchat/CW_QXkSGmuKJ8SamNubStQ
°❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°🌺 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝 ✍((غذای مهران)) مامان با ناراحتی اومد سراغم ... - نکن مهران ... اینقدر ادای بزرگ ترها رو در نیار ... آخر یه بلایی سر خودت میاری ... 🌾- مامان، من ادا در نمیارم ... 14 سالمه ... دیگه بچه نیستم... فوقش اینها می سوزه ... یا داغون میشه قابل خوردن نیست ... هر چند از اینکه جمله بابا رو بهم گفت دلم سوخت ... اما می دونستم توی حال خودش نیست ... یهو حالتش عوض شد ... بدجور بهم ریخت ... - آره ... تو هم یه کاری کن داغت بمونه رو دلم ... و از آشپزخونه رفت بیرون ... چند لحظه موندم چی کار کنم... شک به دلم افتاد ... نکنه خطا رفتم ... و چیزی که به دل و ذهنم افتاد ... و بهش عمل کردم ... الهام نبوده باشه ... تردید و دو دلی تمام وجودم رو پر کرد ... 🌾- اینطوری مشخص نمیشه ... باید تا تهش برم ... خدایا ... اگر الهام بود ... و این کارم حرف و هدایت تو ... تا آخرش خودت حواست بهم باشه ... و مثل قبل ... چیزی رو که نمی دونم بهم یاد بده و غلطم رو بگیر ... اگرم خطوات بود ... نجاتم بده ... قبلا توی مسیر اصلاح و اخلاقم ... توی مسیر شناخت خدا و حرکت به سمتش ... کمک گرفته بودم و استادم بود... اما این بار ... پدر ... یه ساعت و نیم بعد برگشت ... از در نیومده محکم زد توی گوشم ... - گوساله ... اگر همون موقع و سر وقتش رفته بودی ... این همه معطل خریدن چند تا غذا نمی شدم ... 🌾اما حکمت معطلی پدرم چیز دیگه ای بود ... خدا برای من زمان خریده بود ... سفره رو انداختیم کنار تخت بی بی ... غذای من حاضر شده بود ... مادرم عین همیشه ... دست برد سمت غذا ... تا اول از همه برای بی بی بکشه ... مادربزرگ زیرچشمی به من و بقیه نگاه کرد ... - من از غذای مهران می خورم .. ✍ادامه دارد...... °❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°🌺 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝 چهل_و_یکم ✍((اگر رضای توست...)) همه جا خوردن ... دایی برگشت به شوخی گفت ... - مادر من ... خودکشی حرامه ... مخصوصا اینطوری ... ما می خوایم حالا حالاها سایه ات روی سرمون باشه ... 🌾بی بی پرید وسط حرفش ... - دست دائم الوضوی پسرم بهش خورده ... چه غذایی بهتر از این ... منم که عاشق خورشت کدو ... و مادرم با تردید برای مادربزرگ غذا کشید ... زن دایی ابراهیم... دومین نفری بود که بعد از من ... دستش رفت سمت خورشت ... - به به ... آسیه خانم ... ماشاء الله پسرت عجب دست پختی داره ... اصلا بهش نمی اومد اینقدر کاری باشه ... دلم قرص شده بود ... اون فکر و حس ... خطوات شیطان نبود ... من خوشحال از این اتفاق ... و مادرم با حالت معناداری بهم نگاه می کرد ... موقع جمع کردن سفره، من رو کشید کنار ... 🌾- مهران ... پسرم ... نگهداری از آدمی توی شرایط بی بی ... فقط درست کردن غذا نیست ... این یه مریضی ساده نیست... بزرگ تر از تو زیر این کار، کمر خم می کنن ... - منم تنها نیستم ... یه نفر باید دائم کنار بی بی باشه که تنها نباشه ... و اگر کاری داشت واسش انجام بده ... و الا خاله معصومه و دایی محسن هستن ... فقط یه مراقب 24 ساعته می خوان ... 🌾و توی دلم گفتم ... - مهمتر از همه ... خدا هست ... - این کار اصلا به این راحتی نیست ... تو هنوز متوجه عمق ماجرا نیستی ... گذشته از اینها تو مدرسه داری ... این رو گفت و رفت ... اما من یه قدم به هدفم نزدیک تر شده بودم ... هر چند ... هنوز راه سختی در پیش بود ... 🌾- خدایا ... اگر رضای تو و صلاح من ... به موندن منه ... من همه تلاشم رو می کنم ... اما خودت نگهم دار ... من دلم نمی خواد این ماه های آخر ... از بی بی جدا شم ... ✍ادامه دارد...... 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
‍ ‍ ‍ ‍ ﷽ 🌹یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلَى رَبِّكِ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً فَادْخُلِی فِی عِبَادِی وَادْخُلِی جَنَّتِی🌹 ✅نکات پیاده روی اربعین: ⚫️پیش از سفر: 🍃پیش از سفر واکسن مننژیت تزریق کنید. معمولا ۱۰ روز قبل از شروع سفر، زمان مناسبی برای تزریق این واکسن است. 🍃پیشنهاد می کنیم که رَم و حافظه ی گوشی خود را قبل از سفر خالی کنید. ⚫️توصیه های پزشکی 🍃یکی از مشکلات رایج پیاده روی تاول است. اگر این اتفاق برایتان رخ داد از دستکاری کردن آن خودداری کنید و با بتادین یا الکل آن را ضدعفونی کنید. 🍃از آن جایی که در عراق زیاد باد می آید و شما هم در مسیری صحرایی هستید، برای جلوگیری از ورود گرد و خاک به مجرای تنفسیتان از ماسک استفاده نمایید. 🍃حتما اگر داروی خاصی مصرف می کنید، به مقدار مدت حضورتان در کشور عراق به همراه خود ببرید. 🍃به هیچ عنوان از پذیرایی هایی که در استکان یا بشقاب های شیشه ای و ملامین توزیع میشود استفاده نفرمایید(ممکن است به خاطر عدم شستشو مناسب ناقل بیماری باشند) 🍃به همراه خود صابون و یا مایع دستشویی شخصی به همراه داشته باشید و در زمان استفاده از سرویس های بهداشتی و قبل از غذا خوردن، دست‌ها را با آب و صابون بشویید. ژل دست و دستمال مرطوب هم کمک کننده های موثری هستند. ⚫️وسایل مورد نیاز: 🍃داشتن لباس گرم بویژه در شب های کویر و داروهای ضروری و مجاز و نیز لباس راحتی و کفش راحت برای پیاه روی ضروری است. 🍃وسایل همراه شامل کوله پشتی، کیسه خواب، وسایل شخصی ضروری، مقادیری پول برای ضرورت و در صورت تمایل دفترچه یادداشتی برای ثبت خاطرات همراه باشد. 🍃نیازی به همراه داشتن کارت پایان خدمت، کارت ملی و دفترچه بیمه نیست، فقط تصاویر آنرا در موبایل داشته باشید 🍃. مهمترین مدرک شناسایی برای زائر در عراق، گذرنامه با روادید معتبر است 🍃حتما کفش مناسب (ترجیحا کتونی و یا کفش های مناسب پیاده روی)، شارژر و پاوربانک، عینک آفتابی، کرم ضد آفتاب با SPF بالا، کوله پشتی که در عین حال سبک، مقاوم و جادار باشد و مقداری پول که یا دینار باشد و یا دلار را به همراه داشته باشید. 🍃می توانید یک عدد کیف کمری، کرم ضد سوختگی و یا پودر بچه، چند عدد چسب زخم، یک جفت جوراب اضافه و دستمال کاغذی را نیز به همراه داشته باشید. ⚫️نکات امنیتی: 🍃در پشت تلفن های همراه خود شماره دیگری جز شماره خط یاد شده قید کنید و در آخرین صفحه گذرنامه هم یک شماره تلفن قید شود.(خدایی نکرده اگر مفقود شد راهی برای پیدا کردن وجود داشته باشد) 🍃 در نکات پیاده روی اربعین به این نکته توجه داشته باشید که از صفحه ی اول گذرنامه و صفحه ی ویزای خود به وسیله ی دوربین موبایلتان عکس بگیرید تا اگر مشکلی برای مدارکتان پیش آمد، به شما کمک نماید. 🍃زائران خصوصا خواهران از همراه داشتن طلا و جواهر و اشیاء گرانبها جدا خودداری کنن ⚫️توجه کنید که: 🍃زائر باید برای ساعاتی در پشت مرز و حین عبور از مرز معطلی داشته باشد که نیازمند سعه صدر و تحمل سختی در این مرحله است. 🔸عرف حجاب در عراق چادر و آنهم مشکی است لذا چادر رنگی و مانتو و روسری مورد قبول جامعه عراقی نیست. 🍃شرکت در مراسم عزاداری در موکب ها از مواردی است که به زائران ایرانی توصیه می شود. 🍃اگر می خواهید از جدیدتری اتفاقات مرتبط با زیارت زائران و وضعیت راه ها با خبر شوید، از رادیو اربعین استفاده نمایید. موج این رادیو را برر روی موج اف ام ردیف ۹/۹۱ مگاهرتز در شهر نجف و روی موج اف ام ردیف ۹/۹۰ مگاهرتز در شهر کربلا دریافت نمایید. 🍃جهت خرید سیمکارت عراقی به همراه اینترنت نامحدود حدود مبلغ ۱۵۰ تومن همراه داشته باشید 🍃سفر خود را به نیابت از یک شهید انجام داده تا انشالله سفر پرباری برای شما رقم بخورد🌹التماس دعا🤲 http://eitaa.com/joinchat/2436431883Cedfc3889c7 https://t.me/shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این دنیابااین مشخصات مربوط به زمان ظهوره امام مهدی(عج)هست ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
سید مصطفی قبل از شهادتش بسیاری از عکس‌هایش را پاره کرد تا کمترین خاطره را برجای نگذارد. بخاطر اینکه میدانست که تا چه حد من به او واسطه هستم. در سوریه دوستانش به او ‌گفتند چند عکس بگیر اگر شهید شدی، عکست را داشته باشیم شهدا را یاد کنیم باذکر صلوات https://sapp.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk https://t.me/shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 حیرت آور است؛ نیست؟ اینکه این همه شهید بر سر تمام کوچه ها ی شهر ایستاده اند تا نشانی مسیر خانه های ما شوند اینکه این همه شهید رفته اند تا بهانه ی ترانه های ما شوند حیرت آور است؛ نیست؟ شعرخوانی رضا یزدانی در محضر رهبر انقلاب https://eitaa.com/shahidmostafamousavi
↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا 📌خاطرات قدم خیر محمدی کنعان (همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی) ✍️خاطره نگار: بهناز ضرابی زاده گروه جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی گروه https://t.me/joinchat/AAAAAEknigTdj98XWAOfyg کانال ایتا https://eitaa.com /shahidmostafamousavi شروش کانال sapp.ir/900404shahidmostafamousavi گروه سروش https://sapp.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk کانال تلگرام https://t.me/shahidmostafamousavi گروه https://t.me/joinchat/CW_QXkSGmuKJ8SamNubStQ
°❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°〰🌺 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝 📝((خدانگهدار مادر)) نیمه های مرداد نزدیک بود ... و هر چی جلوتر می رفتیم ... استیصال جمع بیشتر می شد ... هر کی سعی می کرد یه طوری وقتش رو خالی یا تنظیم کنه ... شرایطش یه طوری تغییر می کرد و گره توی کارش می افتاد ... استیصال به حدی شده بود ... که بدون حرف زدن مجدد من... مادرم، خودش به پیشنهادم فکر کرد ... رفت حرم ... و وقتی برگشت موضوع رو با پدرم و بقیه مطرح کرد ... همه مخالفت کردن ... - یه بچه پسر ... که امسال میره کلاس اول دبیرستان ... تنها ... توی یه شهر دیگه ... دور از پدر و مادرش و سرپرست... تازه مراقب یه بیمار رو به موت ... با اون وضعیت باشه؟ ... 🌾از چشم های مادرم مشخص بود ... تمام اون حرف ها رو قبول داره ... اما بین زمین و آسمون ... دلش به جواب استخاره خوش بود ... و پدرم ... نمی دونم این بار ... دشمنی همیشگیش بود ومی خواست از 1شرم خلاص شه ... یا ... محکم ایستاد ... - مهران بچه نیست ... دویست نفر آدم رو هم بسپاری بهش... مدیریت شون می کنه ... خیال تون از اینهاش راحت باشه ... 🌾و در نهایت ... در بین شک و مخالفت ها ... خودش باهام برگشت ... فقط من و پدرم ... برگشتم و ساکم رو جمع کردیم ... و هر چیز دیگه ای که فکر می کردم توی این مدت ...ممکنه به دردم بخوره ... پرونده ام رو هم به هزار مکافات از مدرسه گرفتیم ... 🌾دایی محسن هم توی اون فاصله ... با مدیر دبیرستانی که پسرهای خاله معصومه حرف زده بود ... اول کار، مدیر حاضر به ثبت نام من نبود ... با وجود اینکه معدل کارنامه ام 19/5 شده بود ... یه بچه بی سرپرست ... ده دقیقه ای که با هم حرف زدیم ... با لبخند از جاش بلند شد و موقع خداحافظی باهام دست داد ... - پسرم ... فقط مراقب باش از درس عقب نیوفتی ... شهریور از راه رسید ... دو روز به تولد 15 سالگی من ... پسر دایی محسن ... دو هفته ای زودتر به دنیا اومد ... و مادربزرگ، آخرین نوه اش رو دید ... 🌾مادرم با اشک رفت ... اشک هاش دلم رو می لرزوند ... اما ایمان داشتم کاری که می کنم درسته ... و رضا و تایید خدا روشه ... و همین، برای من کافی بود ... ✍ادامه دارد...... °❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°🌺 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝 ✍((بیدار باش)) وقت هامون رو با هم هماهنگ کرده بودیم ... صبح ها که من مدرسه بودم ... اگر خاله شیفت بود ... خانم همسایه مون مراقب مادربزرگ می شد ... خدا خیرش بده ... واقعا خانم دلسوز و مهربانی بود ... حتی گاهی بعد از ظهرها بهمون سر می زد ... یکی دو ساعت می موند ... تا من به درسم برسم ... یا کمی استراحت کنم... 🌾اما بیشتر مواقع ... من بودم و بی بی ... دست هاش حس نداشت ... و روز به روز ضعفش بیشتر می شد ... یه مدت که گذشت ... جز سوپ هم نمی تونست چیز دیگه ای بخوره ... میز چوبی کوچیک قدیمی رو گذاشتم کنار تختش ... می نشستم روی زمین، پشت میز ... نصف حواسم به درس بود ... نصفش به مادربزرگ ... تا تکان می خورد زیر چشمی نگاه می کردم ... چیزی لازم داره یا نه ... 🌾شب ها هم حال و روزم همین بود ... اونقدر خوابم سبک شده بود ... که با تغییر حالت نفس کشیدنش توی خواب ... از جا بلند می شدم و چکش می کردم ... نمی دونم چند بار از خواب می پریدم ... بعد از ماه اول ... شمارشش از دستم در رفته بود ... ده بار ... بیست بار ... 🍄فقط زمانی خوابم عمیق می شد که صدای دونه های درشت تسبیح بی بی می اومد ... مطمئن بودم توی اون حالت، حالش خوبه ... و درد نداره ... 🌾خوابم عمیق تر می شد ... اما در حدی که با قطع شدن صدای دونه ها ... سیخ از جا می پریدم و می نشستم ... همه می خندیدن ... مخصوصا آقا جلال ... - خوبه ... دیگه کم کم داری واسه سربازی آماده میشی ... اون طوری که تو از خواب می پری ... سربازها توی سربازخونه با صدای بیدار باش ... از جا نمی پرن ... 🌾و بی بی هر بار ... بعد از این شوخی ها ... مظلومانه بهم نگاه می کرد ... سعی می کرد آروم تر از قبل باشه ... که من اذیت نشم ... من گوش هام رو بیشتر تیز می کردم ... که مراقبش باشم ... بعد از یک ماه و نیم حضورم در مشهد ... کارم به جایی رسیده بود که از شدت خستگی ... ایستاده هم خوابم می برد ... ✍ادامه دارد...... https://eitaa.com/shahidmostafamousavi 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا 📌خاطرات قدم خیر محمدی کنعان (همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی) ✍️خاطره نگار: بهناز ضرابی زاده گروه جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی گروه https://t.me/joinchat/AAAAAEknigTdj98XWAOfyg کانال ایتا https://eitaa.com /shahidmostafamousavi شروش کانال sapp.ir/900404shahidmostafamousavi گروه سروش https://sapp.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk کانال تلگرام https://t.me/shahidmostafamousavi گروه https://t.me/joinchat/CW_QXkSGmuKJ8SamNubStQ