✅ نکته ویژه اول
🔰 در فتنه 88؛ آن اوایل که طرفداران زیادی داشتند و با هر فراخوان، میتوانستند افراد زیادی را کف خیابان بیاورند، هر روز فراخوان میدادند و هر روز هم شاهد تجمع و اغتشاش بودیم.
🔰 اما، آرام آرام، وقتی شخصیتهای موثر و لیدرهای میدانی شان دستگیر شدند و از طرفی فضا برای اکثریت طرفدارانشان شفاف شده بود، دیگر نمیتوانستند هر روز فراخوان بدهند و در کف خیابون تجمع و اغتشاش عملیاتی کنند...
◀️ لذا، آمدند فراخوان هایشان را مناسبتی کردند، یعنی منتظر میشدند تا یک مناسبی فرا برسد و بر اساس آن فراخوان بدهند، مناسبت هایی مثل 13 آبان یا 16 آذر !! ( نکته را گرفتید👌)
❇️ دقیقا مشابه اغتشاشات اخیر؛ روزهای اول پس از فوت مهسا امینی، ما شاهد این بودیم که هر روز فراخوان میدادند و کف خیابانها تجمع و اغتشاش بود. اما آرام آرام با دستگیری لیدرها و سرشبکه ها و ارازل و اوباش میدانی، فراخوانها به هفته ای یک روز و در نهایت هم دفعه قبل سه روز در مناسبت 13 آبان و اکنون هم سه روز در مناسب 16 آذر ( دقیقا مشابه اقدامات فتنه گران در سال 88 )
◀️ این نکته بیانگر این است که:
🔸 اغتشاشات اخیر نیز همانند فتنه 88 در سراشیبی #افول_و_خاموشی است و بزودی پرونده آن، همانند فتنه 88 برای همیشه بسته خواهد شد.
🔸 مدیریت کنترل و مهار اغتشاشات توسط مسئولین نظام به خوبی انجام گردیده است.
✍️ سید احمد رضوی
@shahidmostafamousavi
«مرگ که دست خود آدم نیست. پیر و جوون نداره. کی از فرداش خبر داره.»
وقتی به مزار پسرش رسید، نگاهی به قبر خالی کرد. کنار قبر نشست. یاد حرف سیدمصطفی افتاد که میگفت: «مامان تا وقتی زندهای، خوب زندگی کن. از لحظه لحظۀ زندگیات استفاده کن. آدم که نمیدونه کی میره. باید آماده بود.»
نگاهی به قبر انداخت. باور رفتن سیدمصطفی برایش سخت بود؛ هر چند بارها سیدمصطفی او را برای این روز آماده کرده بود. یاد روزی افتاد که سیدمصطفی با لبخند داخل خانه شد و گفت: «مامان، امروز یه کار خوب برای آخرتم کردم.» با تعجب پرسیده بود: «چی؟» سیدمصطفی هم لبخند به لب، جواب داده بود: «امروز از محل کارم یه جعبه دادند و گفتن سکه است. منم درِ جعبه رو بازنکردم و رفتم شیرخوارگاه آمنه. آخه با خدا عهد بسته بود تا وقتی که از مغزم استفاده میشه، پولی نگیرم. جعبه رو گذاشتم روی میز مدیر شیرخوارگاه . گفتم این یه هدیه است؛ اما مدیر گفت که باید تعداد دقیق سکهها رو بگم تا بنویسن. اون وقت در جعبه رو باز کردم و شمردم. 14 تا سکه بود. وقتی از شیرخوارگاه اومدم بیرون، خیلی خوشحال بودم. بالاخره برای آخرتم یه توشه ای فرستادم.» ابرویی بالا داده بود و گفته بود: «خب حالا مگه تو چند سالته که برای آخرتت توشه جمع می کنی؟» سیدمصطفی هم جواب داده بود: «مامان مرگ که دست خود آدم نیست. پیر و جوون نداره. کی از فرداش خبر داره.»
باز نگاهش به قبر افتاد. قبر تنگ و کوچک بود؛ اما نگران نبود. میدانست هر وقت پسرش به بهشت زهرا(س) می آمده، داخل قبرها می خوابیده و وحشتی از قبر ندارد.
بریده ای از کتاب «بیست سال و سه روز»
@shahidmostafamousavi
🍂 طنز جبهه
🔸 فریبرز
ناصر کاوه
•┈••✾💧✾••┈•
🔹نماز شب....
پاشـید نـماز شـب بخونیـد،
دعـا بخونید...
مـا هـم تحـت تاثیـر حرفـاش بلنـد
شـدیم و اجبـارا مشـغول عبـادت شـدیم،
و خـودش رفـت راحـت گرفـت خوابیـد...
🔹دنده دو!
رزمنــده هـــا برگشــته بـــودن عقــب. بیشترشــون هـــم راننــده کامیــون بــودن کــه چنــدروزى نخوابیده بــودند. ظهــر بــود و همـه گفتنـد نمــاز رو بخوانیم و بعد بریم بـراى اسـتراحت.
امِـام جماعـت اونجـا یـه حـاج آقـاى پیـرى بـود کـه خیـلى نـماز رو كُنـد مـى خوانـد. رزمنـده هـای زیـادى پشـت سرش ایستــادن و حـاجی نمـاز رو شروع کـرد.
آنقـدر کنـد نماز خوانـد کـه رکعـت اول ده دقیقـه اى طـول کشـید! وسـطاى ركعـت دوم بـود کـه فریبـرز کـه مکبـر بـود بلنــد داد زد:
حــــاجججججججییییییییى!
جـون مـادرت بـزن دنـده ددددددددددو.
صف نمـاز بـا خنده بچهها منفجـر شد...
•┈••✾💧✾••┈•
#طنز_جبهه
#طنز_اسارت
@shahidmostafamousavi
📌 وقتی شهید باقری یا حسین و شهید بقایی یامهدی گفتند و پر کشیدند
🔹️صبح روز جمعه بود که مجید بقایی به اتفاق حسن باقری و برادرش محمد ودلیر مردانی چون مومنیان، رضوانی، قلاوند مجهز به دوربین ونقشه و قطب نما و...سوار بر دو دستگاه جیپ شدیم وبه قصد شناسایی تکمیلی راهی فکه شدیم.
◇ آقا مجید داشت سوره های جزسی ام را حفظ می کرد و آن روز مشغول حفظ سوره فجر بود.
◇ قرآن را به من داد و گفت:ببین درست می خوانم؟
◇ رسیدبه آیه یا ایتها النفس المطمئنه ارجی الی ربک راضیه مرضيه فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی را می خواند وباز تکرار می کرد.
◇ در همین لحظات بود که به منطقه رسیدیم آقا مجید گفت:هر چه این آیه را می خوانم، آخرش یک گیری دارم.
◇ حسن آقا به شوخی گفت:می دانم که گیرتو در کجاست ؛فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی ؛تو باید وصل بشوی تا گیرت رفع شود!
◇ همه از شوخی حسن خندیدیم.
◇ دیری نپایید که با گلوله توپ دشمن، یاران به خاک وخون غلتیدند وصدای #یا_مهدی آقا مجیدو #یا_حسین حسن آقا با آن پیکرهای پاره پاره، دل هرسنگی را به درد می آورد .
◇ شوخی دلچسب آقای حسن به واقعيت نشست و در پرواز سرخ به مرتبه سبزفادخلی فی عبادی وادخلی جنتی رسیدند وتوفیق رضایت خدایشان نصیب شد.
🔺️ راوی: همرزم شهید:مرتضی صفاری
#شهید_حسن_باقری
#شهید_مجید_باقری
@shahidmostafamousavi
⭕️ ۱۰ زن عشایر چگونه کمر انگلیسیها را شکستند؟
🔷بر اثر مقاومت مردم بوشهر، میدان جنگ و آبرو بر انگلیس تنگ آمده بود و انگلیسیها به دنبال راه فراری بودند تا شکست نظامیان آموزش دیده در برابر ۱۰ زن بوشهری را توجیه کنند، اما دریغا که حافظه تاریخ پاک شدنی نیست.
📌 وقتی شهید باقری یا حسین و شهید بقایی یامهدی گفتند و پر کشیدند
🔹️صبح روز جمعه بود که مجید بقایی به اتفاق حسن باقری و برادرش محمد ودلیر مردانی چون مومنیان، رضوانی، قلاوند مجهز به دوربین ونقشه و قطب نما و...سوار بر دو دستگاه جیپ شدیم وبه قصد شناسایی تکمیلی راهی فکه شدیم.
◇ آقا مجید داشت سوره های جزسی ام را حفظ می کرد و آن روز مشغول حفظ سوره فجر بود.
◇ قرآن را به من داد و گفت:ببین درست می خوانم؟
◇ رسیدبه آیه یا ایتها النفس المطمئنه ارجی الی ربک راضیه مرضيه فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی را می خواند وباز تکرار می کرد.
◇ در همین لحظات بود که به منطقه رسیدیم آقا مجید گفت:هر چه این آیه را می خوانم، آخرش یک گیری دارم.
◇ حسن آقا به شوخی گفت:می دانم که گیرتو در کجاست ؛فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی ؛تو باید وصل بشوی تا گیرت رفع شود!
◇ همه از شوخی حسن خندیدیم.
◇ دیری نپایید که با گلوله توپ دشمن، یاران به خاک وخون غلتیدند وصدای #یا_مهدی آقا مجیدو #یا_حسین حسن آقا با آن پیکرهای پاره پاره، دل هرسنگی را به درد می آورد .
◇ شوخی دلچسب آقای حسن به واقعيت نشست و در پرواز سرخ به مرتبه سبزفادخلی فی عبادی وادخلی جنتی رسیدند وتوفیق رضایت خدایشان نصیب شد.
🔺️ راوی: همرزم شهید:مرتضی صفاری
#شهید_حسن_باقری
#شهید_مجید_باقری
@shahidmostafamou