eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
336 دنبال‌کننده
19.8هزار عکس
13.7هزار ویدیو
193 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
💐💐💐💐صبح را با آیت الکرسی آغاز میکنیم برای سلامتی وتعجیل درظهورآقاامام زمان 💐💐💐💐 🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 🍃🌸اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ🌸🍃 🍃🌸من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ🌸🍃 🍃🌸منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ🌸🍃 🍃🌸لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ🌸🍃 🍃🌸فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🌸🍃 🍃🌸اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ🌸🍃 🍃🌸أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ🌸🍃 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸دعای سلامتی امام زمان عج *🌺اللهمّ کُنْ لِولِّیکَ الحُجّةِ ابنِ الحَسن،صَلواتُک عَلیهِ وَعَلی ابائِه،فِی هذِهِ السّاعَةِ وفِی کُلّ ساعَه،ولیّاًً* *وحافظاً،وقائداًوناصراً، ودلیلاًوعینا، حتّی تُسکِنه ارضَکَ طَوعاً، وَتُمَتِعَه فِیها طَویلا......🌼🌼🌼🌼 🌸🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌸🌸🌸 ‌‌امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست مقام معظم رهبری ادمین تبادلات.ایتا @mousavi515 کانال @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس نوشته ها @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 ‌‌https://chat.whatsapp.com/DBfOUQlaCEXKPQMYfQRhZa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بوی عطر جنازه...! از بچه های عملیات کربلای ۵ بود. تنش پر بود از تیر و ترکش، ولی بعثی ها نبردنش بهداری. همان شب از دنیا رفت. زدیم به در و نگهبان عراقی را صدا کردیم. گفتند: چهار نفر برش دارند و ببرند بیرون. وقتی جنازه اش را آوردیم توی راهرو، یک دفعه بوی عطر همه جا را پرکرد. همه تعجب کردیم، حتی عراقی ها. ...بو کردند. جلو آمدند. جنازه بود، جنازه بوی عطر می داد. عصبانی شدند. با کابل افتادند به جان ما، که چرا به جسد او عطر زده ایم. خودشان هم می‌دانستند که حتی نمی‌توانیم، یک سوزن با خودمان بیاوریم توی سلول. حرصشان گرفته بود، ولی بوی عطر قطع نمی شد.... 📚 آسمان مال آنهاست
به نام خدای مهربون که این همه نعمت به ما داده است🤲☺️ هم وطن بزرگوار سلام یک خبر خوش برای شما دارم 😇 بی واسطه وبا قیمت مناسب خرید کنید 🌞فروش ویژه مستقیم و بدون واسطه از باغدار به مشتری🌞 زیتون. شکسته ممتاز 😋 روغن زیتون طبیعی. اعلا☺️ رب انارترش محلی با پخت سنتی 😃 رب انار محلی شیرین😊 برای سفارش به این ایدی پیام دهید👇👇👇 @amirhesam64644 ارسال سفارشات در سه روزکاری با پست ویژه خریدار محصولات. طبیعی شما نیز هستیم . دوستانی که مرتب سوال می‌کنند که کجایی و ادرس مغازه ات کجاست ؟ به اطلاع می رسانم که: بنده مغازه دار نیستم.بلکه باغ دارم و محصولات را فرآوری کرده ومستقیم به درب منزل مشتری در هر کجای ایران عزیزمان ارسال می کنم. نمونه هایی از محصولات ماچنین است: شکسته شور طارم علیا زیتون محلی طارم علیا ترش انار صدرصد خالص انار شیرین صدرصد خالص منتظر سفارشات شما هستم 🤲🌞😇
به نیت شهید ابراهیم هادی، پنج صلوات هدیه به حضرت زهرا(س)
🌸بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ🌸 🌻قرار اول هرصبح🌻 سلام عزیز برادرم شروع فعالیت کانال همراه با قرائت یک فاتحه وصلوات هدیه به رفیق شهیدمون باشد که با دعای خیر شهدا روزمون منور و در مسیر سعادت و قرب الهی ثابت قدم بمونیم🤲🏻 «زیارتـــــ نامـــــہ ے شہــ🌷ـــدا» بسم الله الرحمن الرحیم اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یَا اَولِـــــیاءَاللهِ و اَحِبّائَـــــہُ،اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یَا اَصـــــفِیَآءَاللهِ وَ اَوِدّآئَـــــہُ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ دیـــــنِ اللهِ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ رَسُـــــولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنصارَ اَمیرِالمُـــــؤمنینَ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ فـــــاطِمةَ سَیَّدةَ نِســـــآءِالعالَمینَ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ اَبے مَحَمَّدٍ الحَـــــسَنِ بنِ عَلِیًَ الوَلِیَّ النّـــــاصِحِ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنصارَ اَبے عَبدِاللهِ، بِـــــاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِـــــبتُم، وَ طابَتِـــــ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِـــــنتُم، وَ فُـــــزتُم فَوزًا عَظیمًا، فَیا لَیتَنے ڪُنتُــــــ مَعَڪُـــــم فَاَفُـــــوزَ مَعَڪُـــــم ❤شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم❤ 🌷الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ فَرَجَهُم🌷
✫⇠(۲۱۵) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت  دویست و پانزدهم:چهار ماه زندان با اعمال شاقه (۱) 🍂به محض ورود به داخل محوطه زندان ملحق، تعدادی نگهبان با چوب و کابل آماده پذیرایی بودن و یه کوچک رو ایجاد کرده بودن و مثل روزهای اول اسارت با کابل و چوب افتادن به جونمون ، البته نه به اون عظمت روز اول تکریت ۱۱، ولی به هر حال بدک نبود و بعد از یه کتک و غلتوندن توی خاک، فرستادنمون داخل یه اتاق به اندازۀ تقریبی ۱۴ مترمربع. تازه فهمیدیم فقط ما نیستیم و تعدادی رو هم از بند دو آورده بودن و سرِجمع شده بودیم سی و یه نفر. همزمان ۴۱ نفر رو هم از بند سه و چهار و سلول‌های انفرادی آوردن و شدیم ۷۲ نفر. 🔸️تبعیدیای بند سه و چهار رو تو اتاق دیگه‌ای جا دادن و به جز اوقاتی که برای کتک خوردن بیرونمون می‌کردن دیگه هیچ ارتباطی با هم نداشتیم.   کم کم متوجه شدیم جایی که ما رو آوردن، زندانیه بنام ملحق ۱۱ که در حوالی همون اردوگاه با فاصله دو سه کیلومتری قرار داره. شرایط سخت دوران اسارت مجدداً به ما روی آورده بود. بلا استثناء تا یه ماه هر روز صبح ما رو بیرون می‌کشیدن و توی محوطه خاکی می‌غلتوندن و با کابل می‌زدن و می‌خندیدن و مسخره مون می‌کردن و بلا نسبت به بچه‌ها می‌گفتن دارن مثل خر تو خاک غلت می‌زنن. 🔹️بعد از اینکه خودشون خسته می‌شدن با کابل دنبالمون می‌کردن و مثل مسابقه دو سرعت باید می‌رفتیم دستشویی و آخرِ سر هم  با پس گردنی و اولدنگی ما رو به داخل اتاق ها پرت می‌کردن و درها رو می‌بستن. غیر از کتک های‌ عمومی، کتک های اختصاصی هم داشتیم و هر از چند گاهی به هر بهانه‌ای، چند نفر رو بیرون می‌کشیدن و شکنجه می کردن. بیشترین گرفتاری ما تنگی جا و مکان اونم تو شدت گرمای خرداد ماه بود. 🔹️دوباره مثل غرفه‌های الرشید داخل یه مکان بسیار تنگ و کوچک قرار گرفتیم. اتاق ۳۱ نفره ما کمتر از حدود ۱۴ متر مربع بود و اتاق دوستانمون که ۴۱ نفر بودن هم چیزی در حدود ۲۰ مترمربع. توی اون شرایط دمای بالای خرداد ماه و با حداقل امکانات یک خواب راحت به رؤیایی دست نیافتنی تبدیل شده بود. بچه‌ها نوبتی می‌خوابیدن؛ مثل کیسه‌های خاک کنار هم بسته‌بندی شده بودیم و این شرایط سخت چهار ماه طول کشید اونم در گرم‌ترین ماههای سال در تکریت... ☀️ ایتا 🌎 @shahidmostafamousavi سروش https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk splus.ir/900404shahidmostafamousavi روبیکا https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
آقای اَفکاری۰۰۰ داستان دنباله دار من و مسجد محل قسمت چهل و دوم ۰۰۰گفتم : امروز قبل از نماز برای این دوستمون یه اتفاقی افتاد که داشت قهر می کرد که از مسجد بره ، من جلوش رو گرفتم و ازش خواهش کردم بمونه ، یه هو یکی از حُضار گفت : خُوب می رفت چه بهتر ، حاج آقا دلبری با اَخم نگاش کرد ُ و گفت یعنی چی بره ؟ هر کدوم از این نماز گزارها برای این مسجد نعمتن ، اینا عزیزهای ما هستند ، این ها هستند که ما هستیم ، وگرنه ما رو می خان چیکار ، نون خور اضافی که نمی خان ، بعد رو کرد به من ُ و گفت خُوب حالا موضوع چی بود ؟ گفتم موضوع دعوا سر جای نماز خوندن بود این آقا زودتر اومده بود و صف اول نشسته بود ، بعد یکی از افراد قدیمی مسجد که دیر رسیده بود ُ و جایی در صف اول پیدا نکرد ، چون این آقا ناشناس بود اون رو هول داد عقب ُ و جاش نشست ُ و گفت : اینجا جای منه من سی ساله تو این مسجد نماز می خونم، ما این مسجد رو ساختیم ، حالا شما نرسیده اومدی می خای صف اول وایسی ، یه دفعه آقای ولی زاده گفت : وای اون کِی بوده ، خیلی کار اشتباهی کرده ، اصلا" کارش درست نبوده ، باید عذرخواهی کنه ، من گفتم موضوع عذر خواهی نیست ، موضوع مهمتر از این حرف هاست ، یادمه چند وقت پیش حاج آقا دلبری بین دو تا نماز مفصل راجب این مسئله صحبت کرد و با همه اتمام حجت کرد ولی مثل اینکه تُو بعضی ها اثر نداشته و این خوب نیست ، حاج آقا دلبری گفت آقای عبدی زحمت بکشید ببینید اگه آقای افکاری نرفته تشریف بیار داخل ، رفتم داخل شبستون دیدم با پسرش نشسته ُ و داره چایی می خوره ، گفتم : آقای افکاری حاج آقا دلبری با شما کار داره ، پرسید مگه شما موضوع رو بهشون نگفتید ؟ گفتم چرا ، مختصرا" اشاره کردم ولی بهتره خودتون مفصل تر توضیح بدید ، یه هو تلفنم زنگ خورد ، عیال بود ، گفت : پسرا ُ و عروسا ُ و نوه ها اومدن ، اَگه میشه کمی میوه بخر ُ و زودتر بیا ، خوشحال شدم ، آخه عاشق نوه هام بودم ، از خود بی خود شدم ، سریع رفتم داخل دفتر حاج آقا دلبری ، آقای افکاری با ادبیات خواصی داشت در حضور بقیه با حاج آقا دلبری صحبت می کرد ، نمی دونم شغلش چی بود ولی مشخص بود که سخنران خوبیه ، از حاج آقا ُ و بقیه عذر خواهی کردم ُ و رفتم برای خرید میوه ُ و دیدار بچه ها ، فردای اون روز خونه نشسته بودم ُ و داشتم یه شعر واسه شهداء می نوشتم ، تلفن همراهم زنگ خورد ، حاج آقا دلبری بود ، گفت من پائین جلوی درب خونه تونم ، میشه یه لحظه بیایی پائین ، سریع رفتم دَم درب خونه ، واسم عجیب بود که حاج آقا دلبری اومده درب منزل ما ، تعارف زدم بفرمائید داخل ، حاج آقا گفت آقای افکاری همون آقای دیروزی بعد از رفتن شما نیم ساعتی با من صحبت کرد حرفای عجیبی زد که بعضی از حرفاش من رو ناراحت کرد ، چون به جزء شما همه افراد جلسه از قدیمی های مسجد هستند تصمیم گرفتم با شما که تازه اومدید مسجد ما و از قدیمی های این محل نیستید مشورت کنم ، پرسیدم مگه به جزء قضیه صف اول نماز چیز دیگه ایی هم گفت ، آقای دلبری گفت : اره به چند تا مسئله اشاره کرد ، پرسیدم مثلا" به چه چیزهایی ، حاج آقا یه آهی کشید ُ و گفت ، یکیش مسئله شلوغی و همهمه بچه ها داخل مسجد ، دومی تقسیم نماز گزارهای مسجد به خودی ُ و ناخودی ، سومی دسته بندی تُو مسجد ، پرسیدم یعنی چی ؟ حاج آقا دلبری گفت : مثلا " گروه کُنج مسجدی ها که سر و صدای زیادی دارن ، گروه آشپز خونه ، گروه ابدار خونه ، گروه بسیج ، و غیره ، پرسیدم یعنی بازم هست ، گفته بله واسه همین از حرفاش ناراحت شدم ، گفتم راستش رو بخاید ، من تا حالا اینجوری به مسجد نگاه نکرده بودم ، معلوم ایشوه خیلی دقیق و نکته بینه ، حاج آقا گفت و البته حساس ُ و کمی سیاه بین ، این همه حرف زد یه نکته سفید و امیدوار کننده تُو حرفاش نبود ، البته من اول به حرفاش زیاد اهمیت ندادم ولی تُو خونه به حرفهاش فکر کردم ُ و کلاهم رو قاضی کردم دیدم بعضی حرفاش درسته ، پرسیدم شغل این آقا چیه ؟ گفت : معلم و مربی پرورشی ، می گفت ، مدتی مدیر و مدتی هم بازرس بوده ، همه سالها هم فرمانده بسیج تُو مدارس مختلف بوده ، دوره روایتگری جنگ رو دیده ، کارش تشکیل گروه سرود و تاتر و کارهای هنریه و مدرک این دوره ها رو هم داره ، گفتم چه خوب پس می تونه کمک زیادی واسه مسجد باشه ، بهتره ازش استفاده کنیم ، حاج آقا گفت ولی به نظرم منفی گرا بودنش می تونه آسیب بزنه ، یا حداقل باعث دشمنی بعضی ها باهاش بشه ، واسه همین خواستم نظر شما رو هم که تُو کارهای هنری هستی و با روحیه اینجور افراد آشنایی بیشتری داری رو بپرسم ، گفتم خُوب من هنوز ایشون رو نمی شناسم بهتره یه چند روزی بهم وقت بدید تا باهاش آشنا بشم ، بعد نظرم رو بدم ، حاج آقا دلبری قبول کرد و گفت : البته بهتره این موضوع فعلا" پیش خودمون بمونه و کسی مطلع نشه ، گفتم باشه هر طور صلاح می بینید ، گفت پس تا آخر هفته۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی ایتا 🌎 @shahidmos
گوله فراری ۰۰۰ داستان دنباله دار من و مسجد محل قسمت چهل و سوم ۰۰۰ گفت پس تا آخر هفته ، منتظرم ، خداحافظی کرد ُ و رفت ، برگشتم داخل خونه ، میثم باعث شده بود دوباره خاطرات جنگ واسم زنده بشه ، با اشتیاق رفتم اون چند تا عکسی که واسم باقی مونده بود رو آوردم ُ و شروع کردم به مرور خاطرات ، آخه همه عگس هایی که با بچه ها انداخته بودم یا مونده دست میثم ، یا داخل دوربین کتابی صد و ده احمد بود که باشهادتش نمی دونم عگس ها چی شد ، چشمم افتاد به یه عکس که کنار قبضه خمپاره تامپلای صد وبیست انداخته بودم ، رفتم داخل خاطرات عگس ، دیدم شهید حسن خرم از بچه های قدیمی محلمون وصفنار جاده ساوه ، میگه : حسن تُو رو خدا ژست نگیر ، طبیعی وایسا ، اصلا" بیا یه گوله خمپاره رو تو دستت نگه دار ُ و بگیر بالا لوله تا اینطور به نظر بیاد که داری شلیکش می کنی ، صدای چَه چَه بلبل می اومد ، حسن خرم پرسید ، صدای چیه ، گفتم : ناصره داره با یه تیکه مُشما ، صدای چَه چَه بلبل در می یاره ، اصلا " ناصر هنرمنده ، زبونش رو گرد می کنه ، انواع ُ و اقسام صدای پرنده ُ و سوت در می یاره ، یا گوشاشو تک تک تکون میده ، حسن خُرم خندید ُ و گفت : آماده ایی ؟ یک ، دو ، تا اومد بگه سه ناصر داد زد پس من چی ؟ دوئید که وارد کادر عکس بشه ، خورد به من و گوله از دستم رها شد رفت داخل لوله ، همون لحظه حسن خرم گفت : سه و عکس رو گرفت ، یه دفعه گوله شلیک شد ، صدا و موج گوله سه تامون رو گرفت من که نزدیک تر بودم بیشتر و ناصر و حسن خرم رو کمتر ، یه لحظه سرم گیج رفت ، ناصر از ترس انفجار پا گذاشت به فرار ، حسن خرم خیز برداشت افتاد روی جعبه های مهمات ، یه دفعه بچه ها از تُو سنگر دوئیدن بیرون ، میثم پرسید این دیگه چی بود ، من به پِت پِت افتاده بودم ، محمد داد زد علی برو سریع یه لیوان آب با چند تا قند بیار ، آقا قلعه قوند بال بال می زد ، نگران من بود ، بیچاره حسن خرم دستاش زخمی شده بود شانس آوردیم دوربین سالم مونده بود ، ناصر رفته بود رو خاکریز پشت دریاچه ماهی تُو شلمچه وایساده بود جمشید داد می زد بیا پائین تک تیرانداز ها می زننت ، بیا پائین ، جوون خاله بیا پائین ، ناصر طوری ترسیده بود ُ و شوکه شده بود که نمی دونست چیکار داره می کنه ، همه دور من و حسن خرم ، جمع شده بودن ، حاجی گفت بچه ها ، تجمع نکنید ، دیده بان دشمن ببینه خطر ناکه ، پخش بشید ، یه موقع یه خمپاره شصت بیاد ، هممون رو یه جا می بره ، یه هو احمد گفت : چه خوب ، اون موقعه می ریم داخل بهشت دوتا قبضه تامپلای طلایی هم اونجا کار می زاریم ، همه خندیدیم ، سر دردم آروم شده بود شربت آب قند محمد ، کار خودش رو کرده بود ، محمد دستش رو گذاشت روی سرم ُ و ایت الکرسی ُ و حمد شفا واسم خوند ، بعد یه دعایی خوند که من متوجه نشدم چی بود ، نگاه کردم دیدم ناصر از خاک ریز اومده پائین ُ و دور خودش می چرخه ، گفتم جمشید برو سُراغش کار دست خودش نده ، بچه ها دور شده بودن ، من و محمد و آقا قلعه قوند نزدیک قبضه وایساده بودیم ، یه صدای سوت خمپاره هشتاد اومد ، میثم داد زد بخوابید ، محمد منو هول داد رو زمین ُ و خودش هم خیز برداشت ، بچه ها همه خیز برداشتن ، کوله خمپاره هشتاد اومد خورد بین ما ُ و ناصر و جمشید ، یه ترکش هم اومد خورد به لوله خمپاره صد و بیست ما و یه قسمتی از لوله یه کمی غور شد سریع بلند شدم ناصر و جمشید رو صدا کردم ، تُو گرد و خاک گُم بودن ، گرد و خاک انفجار که کم شد دیدم ناصر بلند شده وایساده ُ و داره قِر می ده ُ و می خونه : (بادمجون بَم افت نداره ، این حسن ما طاقت نداره ) یه هو علی شاهرخی داد زد : حسن ؟ غلط نکنم ، ناصر موجی شده ، دیوونه شده ، کار دستمون نده ، احمد گفت نه بابا ، ناکِس ، فیلمشه ، می خاد حسن دعواش نکنه ، همینطور که سرم رو می خاروندم ، با تعجب داشتم به ناصر نگاه می کردم ، که خدا ، واقعا" اتفاقی افتاده یا فیلمه ، اشاره کردم به جمشید ، دستشو بگیر ببرش تُو سنگر ، یه نگاه به محمد انداختم ، محمد سری تکون داد ُ و گفت : فعلا" کاریش نداشته باش ، ولی بعدا" باهاش جدی صحبت کن یا از آقا قلعه قوند بخواه اون باهاش صحبت کنه ، هر چی باشه معلم ببنش دینی شه ، شانس آوردیم همه چی بخیر گذشت ، ولی یه گوله ضرر کردیم ، به خاطر کمبود مهمات ، روزی پنج تا سهمیه پرتاب داشتیم ، بچه می گفتن ، گوله ها رو دارن پس انداز میکنن واشه شب عملیات ، همه چی داره نشون میده که خبری در راهه ، نماز مغرب ُ و عشاء رو به امامت حاج آقا قلعه قوند به صورت جماعت خوندیم ، علی شاهرخی چایی ذعالی درست کرده بود ، حسن خرم با اجازه فرماندش قرار گذاشته بود شب رو پیش ما بمونه ، دیدم علی چایی اورد ولی لیوان کم آورده از شیشه مربا و شیشه آب لیمو استفاده کرده ، به خاطر اینکه به بزرگترها و مهمونمون احترام گذاشته باشم ، اول لیوان های سالم رو به اونها تعارف زدم ۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی ایتا 🌎 @shahid
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺اینو حتما ببنید کاری از نسل ظهور 🔹️ تحریم سپاه ارتباط با ماسون ها ـــــــــــــــــــــــ نشر واجب
🎐 | | 🏷گفتارپژوهی های مکتب شهید سلیمانی ◽️پنج گذشت شهید سلیمانی ▫️اولین گذشت حاج قاسم، گذشت از گناه است. ▫️دومین گذشت حاج قاسم، گذشت از مال است. ▫️سومین گذشت حاج قاسم، گذشت از آبرو است. ▫️چهارمین گذشت حاج قاسم، گذشت از عزیزان است. ▫️پنجمین گذشت حاج قاسم گذشت از جان است. شهید سلیمانی هم طهارت روح داشت و هم طهارت جسم. 24 سال پیش من بم بودم و رفتم مهمان سرا. حاج قاسم امد و به من گفت که بریم خونه ما. من را به زور برد خانه خودشان. دم در به خانمش زنگ زد و گفت که فلانی مهمان ما است. بعد از یک ساعت، سفره انداختند، شام پنیر و گردو بود و بعد هم برای استراحت به اتاق رفتم. من نمیدانم چرا حاجی آن شب من را به خانه خود برد و چرا این حرف ها را به من زد و چرا من تمام آن حرف ها را کلمه به کلمه در ذهنم باقیمانده است. ما دراز کشیده بودیم و با هم صحبت میکردیم. حاج قاسم به من گفت که حسین جان، من از خدا یک چیزی خواستم؛ گفتم چی خواستی؛ گفت به خدا گفتم که اگر من میخواهم به انقلاب خدمت کنم باید خودم را وقف انقلاب کنم. چند نفر از مدیران ما وقف انقلاب هستند؟ چند نفر از فرماندهان ما وقف انقلاب هستند؟ بعد ادامه داد: خدایا آنقدر به من مشغله بده که من فکر گناه هم نکنم. به این می گویند، گذشت از گناه. | مکتب حاج قاسم
⚜ ذکر صالحین ⚜ دوستان عزیز..... امروز 3 بهمن اول ماه رجب هست😍. ولادت امام محمد باقر(ع). تو این ماه خیلی ولادت داریم. ماه خوبیه برا چله برداشتن و حاجت روایی. یعنی از اول رجب چله بردارید خوبه. هرچله ای خواستین میتونید بردارید👇 🌸چله یس 🌸چله حدیث کسا 🌸چله زیارت عاشورا 🌸چله سوره حشر 🌸چله سوره احزاب یا طه یا مریم (برای ازدواج خیلی خوبن) 🌸چله دعای معراج 🌸چله دعای نادعلی و هر چله دیگه ای که بنا به حاجتتون مناسبه... یه پیشنهاد😊 🌹 میتونید ختم فوق العاااااده مجرررب 14هزار ذکر " یا جواد الائمه ادرکنی " بردارید 👈 از 3 بهمن تا 13 بهمن که ولادت امام جواد (ع)👉 هست تموم کنید توی این ده روز.ان شاء الله روز ولادتشون بهترین عیدی رو براتون میدن. میدونید که برای حاجتهای مادی و دنیوی(شغل و مسکن و قرض و ازدواج و ....) توسل به امام جواد (ع) خیلی کارگشاست. 🌺دقت کنیدااااا ختم 14هزار یا جواد الائمه ادرکنی "چله" نیستاااا.دیگه نپرسید اینو. مهم نیست روزی چند تا بگید فقط اون تعدادش مهمه که 14هزار تا بشه.سعی کنید کم و زیادش نکنید ختمها رو طبق دستور خاصی که گفته شده بخونید.حتما حکمتی دارن. ولی میتونید تقسیم کنید توی این ده روز ،روزی هزار و چهارصد تا بگید (یعنی روزی 14تسبیح) تا روز ولادت امام جواد (ع) تموم بشه ختمتون. هرکس توفیق خوندنشون رو داشت برا منم دعا کنه لطفا.(التماس دعا: این پیام رو نشر دهید شاید خیلی ها این ختم رو نمیدونن) ایتا 🌎 @shahidmostafamousavi سروش https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk splus.ir/900404shahidmostafamousavi روبیکا https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV
🔴 ‏افتخارات علی دایی یک هزارم دنی آلوز هم نیست. دنی آلوز رو بخاطر خطایی که کرده گرفتن زندانیش کردن، هیچ کسی هم براش تره خرد نکرده. هیچ سلبریتی هم استوری واسش نذاشته. چارتا فوتبالیست دوزاری رو انقد گنده نکنید!😏
‌« 💚 🕊 » خطاهای نابخشودنی سپاه 👌🏻 ⇠ | 👊🏻 | • - mujahid '↷‌‎‌‌‎🚨🚔 • - @neezam313
♨️موانع نمازشب 🔸از جمله های حیله های شیطان ،بی اهمیت جلوه دادن مستحبات است....مثلا این که نماز شب واجب نیست....تا انسان خود را به دردسر و زحمت بیندازد. 🔸از این قبیل وسوسه ها در چنته شیطان فراوان است....توجه به آثار این اعمال می تواند در خنثي کردن چنین وسوسه ای موثر باشد. 🔸اینکه بدانیم رعایت همین امور، کلید سعادت است و در توفیقات الهی را به روی انسان باز می کند. به عنوان مثال در مورد نمازشب گفته اند:بدون آن، دست یابی به مقامات و کمالات عالیه ممکن نیست. ┏━━━━━━━━🌺🍃━┓  ┗━━🌺🍃━━━━━━━┛