eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
336 دنبال‌کننده
19.8هزار عکس
13.7هزار ویدیو
193 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
💐💐💐💐صبح را با آیت الکرسی آغاز میکنیم برای سلامتی وتعجیل درظهورآقاامام زمان 💐💐💐💐 🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 🍃🌸اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ🌸🍃 🍃🌸من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ🌸🍃 🍃🌸منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ🌸🍃 🍃🌸لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ🌸🍃 🍃🌸فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🌸🍃 🍃🌸اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ🌸🍃 🍃🌸أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ🌸🍃 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸دعای سلامتی امام زمان عج *🌺اللهمّ کُنْ لِولِّیکَ الحُجّةِ ابنِ الحَسن،صَلواتُک عَلیهِ وَعَلی ابائِه،فِی هذِهِ السّاعَةِ وفِی کُلّ ساعَه،ولیّاًً* *وحافظاً،وقائداًوناصراً، ودلیلاًوعینا، حتّی تُسکِنه ارضَکَ طَوعاً، وَتُمَتِعَه فِیها طَویلا......🌼🌼🌼🌼 🌸🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌸🌸🌸 ‌‌امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست مقام معظم رهبری ادمین تبادلات.ایتا @mousavi515 کانال @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس نوشته ها @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 ‌‌https://chat.whatsapp.com/DBfOUQlaCEXKPQMYfQRhZa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یا فاطمة الزهراء سلام علیها: ﷽ 🔴15رجب روز بسیار شریفی است👌 روز دعای ام داوود هست. ام داوود مادر رضاعی امام صادق بود. از قضا فرزندش توسط منصور دوانیقی دستگیر میشود. نقل است که ام داوود چنین میگفته: منصور دوانیقی فرزندم را دستگیر کرده بود. اما من از زندانی بودن فرزندم خبر نداشتم و گاهی هم خبر مرگ او را به من می‌دادند. باورم نمیشد و روزگارم با اشک و آه و گریه و ناله می‌گذشت. برای گرفتن حاجت دست به دامن هر دعایی شدم. از هر کسی که صالح و مومن میدانستم تمنا می‌کردم برای رفع ناراحتیم دعا کنند اما نتیجه‌ای نگرفتم. یک روز با خبر شدم امام صادق(ع ) که با فرزندم داوود از من شیر خورده بود بیمار شده. از او عیادت کردم. موقع برگشت فرمود: از داوود خبر تازه‌ای نداری؟ با شنیدن نام داوود بغضم ترکید و با آه د و گریه گفتم: نه بی خبرم. از دوری و سرنوشت نامعلومش سرگشته و چون مرغ سرکنده ام. تو برادرش هستی. برایش دعا کن. امام صادق(ع )، فرمود: 15 رجب (روز وفات حضرت زینب) دعای استفتاح را بخوان؛ با این دعا درهای آسمان گشوده و فرشتگان الهی دعاکننده را مژده اجابت می‌دهند و هیچ حاجتمند و دردمند و دعاکننده‌ای در دنیا با این دعا مایوس نمی‌شود.ا ی مادر داوود ماه رجب نزدیک است و در این ماه مبارک دعا مستجاب می‌گردد، همین‌که ماه رجب رسید سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم روزهای ویژه ایست اگر توانستی روزه بگیر. نزدیک ظهر روز پانزدهم غسل کن و هشت رکعت نماز با رکوع و سجود دقیق و حساب شده انجام بده. من آن دعا را انجام دادم و پسرم داوود آزاد شد. داوود را نزد امام صادق(ع ) بردم و آن حضرت به فرزندم گفت: علت آزادی تو از زندان این بود که منصور دوانیقی، علی(ع ) را در خواب دیده بود و حضرت علی(ع) به منصور فرموده بود اگر فرزند مرا آزاد نکنی تو را در آتش خواهم انداخت. منصور در آتش افتادن خود را دیده بود و از ترس ناچار به آزادی داوود شده بود. این دعا در این روز خاص بی نهایت تاثیرگذار هست. پس این روز را دریابید و به دیگران هم خبر بدین. اعمال روز ۱۵رجب☘️ صد مرتبه سوره حمد صد مرتبه سوره اخلاص ده مرتبه آیة الکرسی و یک غسل حاجت. این دعا(دعای استفتاح یا ام داوود) که در مفاتیح هم درج شده و مملو از اسامی خداست و بی برو برگرد حاجت دهنده است. خداوندا به حق این روز و این ماه ✨ ✨به حق خط خط قرآن ✨ ✨هیچ خانه ای غم دار✨ ✨هیچ مادری غمگین و داغ دیده✨ ✨هیچ پدری شرمنده✨ ✨هیچ محتاجی ستم دیده ✨ ✨هیچ بیماری درد دیده✨ ✨هیچ چشمی اشکبار ✨ ✨هیچ دستی محتاج✨ ✨هیچ دلی شکسته✨ ✨و هیچ خانه ای بی نعمت نباشه ❤️الهی آمین یا رب العالمین...❤️ 🌹🍃با انتشار این متن دیگران هم از فضیلت این روز بهره مند کنید. با آرزوی برآورده شدن حاجاتتون🍃🌹 🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃 ____🍃🌸🍃__
✫⇠(۲۲۹) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت  دویست و بیست و نهم:مقاله نویسی ♦️چقدر تأسف می‌خوردم که چرا دستمون باز نیست که بتونیم با برادرامون توی سوله ها بیشتر ارتباط برقرار کنیم و تجربیات خودمون رو در اختیارشون قرار بدیم و از توانمندی هاشون استفاده کنیم. البته غیر از من تعداد دیگری از بچه ها در فرصت های مناسب اعزام می‌شدن و ارتباط صمیمانه توام با کار فرهنگی و تبلیغی بین اردوگاه کوچیک ما و سوله‌ها برقرار شده بود و اونها هم مشتاقانه رویِ خوش نشون می‌دادن و استقبال می‌کردن. 🔹️یه روز یکی از دوستان اومد پیش من و گفت بچه‌های فعال تو سوله‌ها درخواست کردن مقاله‌ای در زمینه «صبر» براشون تهیه کنیم و بفرستیم. از من خواست که این کار رو انجام بدم. این زمانی بود که کاغذ و قلم بصورت محدود آزاد شده بود. منم یه مقاله دو سه صفحه‌ای نوشتم و خیلی مطمئن نبودم که مقبول واقع بشه چون هیچ منبعی جز قرآن در اختیار نداشتیم و مجبور بودم که به نیمچه معلومات خودم تکیه بکنم و خلاصه خودم خیلی راضی نبودم. در این مقاله ضمن تعریف صبر و فوایدش و توصیه دین اسلام، قرآن و معصومین(علیهم السلام) به صبر، به اقسام سه گانه صبر(صبر در مصیبت و سختی؛ صبر بر طاعات و صبر در مقابل معصیت و گناه) اشاره کردم و هر کدوم رو به اختصار شرح دادم. مقاله برای سوله ها فرستاده شد. بعد از چند روز همون فرد که اسمش یادم نیست گفت بچه‌های سوله خیلی استقبال کردن و داره بین بچه‌های اونجا دست به دست می شه. دوستان دیگه هم نوشته ها و مقالاتی رو می فرستادن. اینها همه از محیط سالم و با نشاطی بود که در اردوگاه کوچیک ما ایجاد شده بود. 🔸️به برکت همین اتحاد و همدلی بین بچه‌ها، روز به روز بر دامنه کارهای گروهی افزوده می شد و به جرأت میتونم ادعا کنم که در طول روز به جز ساعات استراحت و کارهای شخصی، کمتر کسی بود که بیکار بمونه و به کاری مشغول نباشه. سطح برنامه‌ها از برگزاری کلاسهای محدود به برنامه‌های گسترده در داخل آسایشگاها و بعد از اون به برنامه‌های فرهنگی در سطح اردوگاه کشیده شد که نمونه بسیار بارز و جذاب اون برگزاری در سطح بند یک بود...     ☀️   دنبال رفیق شهید هستی بسم الله مادر شهید سید مصطفی موسوی: مصطفی گفت مادر من صدای «هَل مِن ناصر یَنصُرنی» میشنوم . زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست قراراست که یاد وخاطره شهدا را زنده نگهداریم. و مثل شهدا فکر کنیم و رفتار کنیم . اگرمیخواهیم در وقت ظهور آقا اما زمان(عج) سرباز آقا باشم بایدسبک زندگیمان را شهدایی کنیم. انشالله. 📝 من سید مصطفی موسوی جوانترین شهیدمدافع حرم تک پسرخانواده دانشجوی رشته مکانیک مقلدحضرت آقا تولد ۷۴/۸/۱۸ شهادت ۹۴/۸/۲۱ شهادت سوریه محل دفن بهشت زهرا ( س) تهران قطعه 26 ردیف ۷۹ ش۱۶ { شهید نشوی میمیری } 🙇‍♂رؤیای اصلی‌ام این بودکه خلبان شوم و با هواپیمای پر ازمهمات به قلب تل‌آویو بزنم شما به کانال من جوانترین🕊شهید مدافع حرم دعوتید منتظر حضور سبرتان هستم.            واتساپ جوانترین شهید مدافع حرم سیدمصطفی موسوی. سیدخندان https://chat.whatsapp.com/JmkllS4CObg9gbtou16qVo کانال ایتا @shahidmostafamousavi ایتا کانال استیکر شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه ایتا https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 سروش https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk splus.ir/900404shahidmostafamousavi روبیکا https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 💠 لطف کنید کانالها را بدوستان خود معرفی کنید با سپاس ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
کُما ۰۰۰ داستان دنباله دار من و مسجد محل قسمت هفتاد و دوم ۰۰۰گقتم آقای افکاری فکر کنم داری با عینک سیاه به مسائل نگاه می کنی ، شما تُو این مدت کوتاه چطوری تونستی مسائل رو اینطور سریع تجزیه و تحلیل کنی و دیگران رو قضاوت کنی ؟ خندید ُ و گفت به خاطر اینکه حس ِ شِشم خوبی دارم ، گفتم این دلیل قانه کننده ایی نیست ، باید صبر ُ و تحملت رو افزایش بدی ، خندید ُ و گفت چَشم به روی چِشم رئیس ، خندیدم ُ و یاد جمشید افتادم ، هر وقت کم می آورد می گفت : چَشم رئیس بزرگ ، چند وقتی بود که با جمشید تماس نگرفته بودم ، به خودم گفتم بهتره یه تماسی باهاش بگیرم ُ و یه قراری باهاش بزارم ، هم قضیه محمد ُ و میثم رو بهش بگم هم ببینم اون کنسرت آخری که قرار بود تُو حوزه هنری تبلیغات اسلامی اجرا کنه چی شد ، آخه حالا دیگه جمشید یکی از استاد های بزرگ موسیقی و ساز سُنتی سَنتور بود ، خودش شاگرد استاد مَلک بود ُ و به تعداد زیادی شاگرد آموزش می داد و با صدا ُ و سیما هم همکاری می کرد ُ و عضو انجمن هنرمندان بود ، داشتم به جمشید فکر می کردم که آقای افکاری گفت جناب عبدی ؟ آقای باصری اومد ، تا آقای باصری به ما رسید سلامی کرد ُ و با خنده به آقای افکاری گفت ، چه خبر ، از رفیق دوران تحصیل ما ، آقای دکتر چه خبر ، آقای افکاری یه نگاهی به من کرد ُ و شونه هاش رو بالا انداخت مثل اینکه می خواست حرف هاش رو تکرار کنه دیدی آقای عبدی حق با منه و این رفیق بازی ها گَند زده به کارها طرف قبل از اینکه با من کار کنه و من رو بشناسه با عینک سیاهی که رفیق واسش ساخته به من نگاه می کنه و من رو چوب می زنه ، گفتم آقای باصری ، فرمانده حوزه مقاومت جناب آقای دکتر فروزنده دوست رفیق دوران تحصیل شماست ، خندید ُ و گفت : بله رفیق ُ و یار ِ غار منه ، گفتم چه خوب و حتما" به شما و حرف های شما هم اطمینان کامل داره که حاضر شده به پیشنهاد شما یه تازه وارد رو به عنوان معاونت فرهنگی خودش بپذیره ، گفت خُوب بله خیلی به من اعتماد داره ، واسه همین من رو به عنوان فرمانده بسیج مسجد جامع که بزرگترین و مهمترین واحد بسیج منطقه ست معرفی کرده ، گفتم بله مشخصه چه خوب ، آقای افکاری گفت البته خونه آقای باصری نزدیک این مسجد نیست و اصلا" ایشون فعالیتش تو یه مسجد دیگه بوده ، حالا هم هر روز در مسجد حضور نداره و مناسبتی می یاد مسجد ، من دقت کردم ، آقای باصری روزهای چهارشنبه که جلسه هست می یاد و روزهایی که مناسبت خاص یا برنامه ایی باشه ، در صورتی که من بیش از بیست ساله فرمانده بسیجم ، فرمانده باید مقیم محل و حضور همیشگی داشته باشه ، یه هو آقای باصری با حالت برافروخته گفت : آقای افکاری ؟ اَخوی شما نیومده داری پاتو از گِلیمت درازتر می کنی ، یه تازه وارد نباید تُو مسائل قدیمی مسجد و حوزه دخالت کنه ، آقای افکاری یه نگاهی به من انداخت ُ و گفت : دیدی جناب عبدی ، بازم خودی ُ و ناخودی ، بازم جدید ُ و قدیم ، بازم رفیق ُ و تازه وارد ، بازم ۰۰۰ ، یه کمی حق رو به آقای افکاری دادم ، راست می گفت ، من به خاطر مستجر بودنم مجبور بودم هر چند سال به چند سال محل سکونتم رو عوض کنم واسه همین مساجد زیادی رفته بودم و تقریبا" این مشگل رو تُو بیشتر اون ها دیده بودم ، داشتم به برخورد آقای باصری فکر می کردم که سید داد زد آقای عبدی ؟ حاج آقا دلبری کارت داره اومدم داخل دفتر امام جماعت مسجد حاج آقا دلبری تنها بود ، نشستم آقای دلبری یه آهی کشید ُ و گفت : آقای عبدی ؟ خیلی نگران دکترم ، می ترسم زنده نمونه و ما خجالت زده زن ُ و بچه اش بشیم گفتم : حاج آقا مرگ دست خداست اگر کاسه عمر دکتر پر شده باشه می ره آقای دلبری پرید وسط حرفم ُ و گفت : خدا نکنه دعای ما اثر داره دعا می تونه سرنوشت یه فرد رو عوض کنه ، خواستم بِگم‌ درسته ولی یه هو مملی کوچیکه اومد داخل اتاق ُ و با عجله گفت : عمو ؟ دایی محمد همین آلان به من گفت که به شما بِگم دکتر از کجا در اومد ، گفتم : چی گفت ؟ مملی گفت : دایی میگه دکتر از کجا دراومد ، گفتم : عزیزم ؟ دایی میگه دکتر از کُما دراومد ، آره درسته ؟ مملی خندید ُ و گفت : آره فکر کنم درسته عمو ؟ کُما یعنی چی ؟ آقای دلبری مات ُ و مبهوت به مملی نگاه می کرد ، پرسید ؟ این بچه چی میگه ؟ گفتم آقای دلبری لطفا" سریع یه زنگ به بیمارستان بزن ، دکتر به هوش اومده ، حاج آقا پرسید تو از کجا می دونی ؟ یه هو سید و آقای باصری اومدن تُو اتاق با خوشحالی گفتن : حاج آقا مژده گونی بده ، دکتر به هوش اومد همین آلان خانمش زنگ زد ُ و اطلاع داد حاج آقا دلبری از خوشحالی از جاش بلند شد و همون جا داخل دفتر نشست ُ و سر به سجده گذاشت ُ و سجده شُکر بجا اورد ، ما سه تا هم همین کار ُ و کردیم ، حاج آقا گفت سید بِپَر چند کیلو شیرینی واسه نماز گزارهای مسجد بخر که باید این خبر خوب رو بهشون بدم ، اومدم داخل شبستون مسجد مملی رو صدا کردم ۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی دنبال رفیق ش