📌 آیهی تفأل قرآنی مادر شهید حسن یزدانی برای رضایت دادن به رفتن پسرش به جنگ چه بود؟!!..
🔹 اولین بار که حسن می خواست به جبهه برود آشنایان دوستان می گفتند: بچه است نگذارید برود.
◇ اما اصرار حسن من را در یک دو راهی قرار داده بود.
◇ به ناچار تفألی به قرآن زدم.
این آیه آمد؛
«وَفَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْرًا عَظِيمًا..»
◇ به رفتنش رضایت دادم حسن آن موقع سیزده سال بیشتر نداشت.
✍ راوی: مادر شهیدان یزدانی
📎 پ.ن تصویر: تصویر سردار شهید حسن یزدانی پس از شهادت در اثر بمب های شیمایی
#شهید_حسن_یزدانی🌷
#ایام_شهادت
▫️ولادت : ۱۳۴۸ کرمان
▫️شهادت : ۱۳۶۴/۱۲/۴ والفجر۸ ، بمباران شیمیایی
🔹️ @shahidmostafamousavi
📌 شهیدی که حاجقاسم سلیمانی او را فاتحاروند و عملیات والفجر۸ میدانست.
🔹 بعضی مواقع اتفاق می افتاد که حسن مریض میشد و تب میکرد، ما برنامه ریزی می کردیم که بدون او به شناسایی برویم، میگفتیم شما استراحت کنید که زود خوب شوید. موقع حرکت میدیدم که جلوتر از ما آماده رفتن است و طوری رفتار میکرد که اصلا گویا مریض و تب دارنبوده است.
◇ از ایستگاه حسنیه راه افتادیم که به طرف خرمشهر برویم. بین راه بودیم که صدای اذان بلند شد. حسن گفت: نگه دار، همینجا نماز بخوانیم. همان جا، کنار جاده به نماز ایستاد.
وقتی وارد سنگر دیدبانی شدم، او را دیدم داشت با دوربین منطقه را نگاه می کرد. سلام کردم، جوابم را داد، بدون این که به من نگاه کند.
◇ با خنده گفتم: «منم ، تحویل بگیر.»
بدون اینکه نگاهش را برگرداند، گفت :
«ناراحت نشو، نمی توانم چشم از منطقه و دشمن بردارم.»
◇ تازه فهمیدم که چرا گزارش های دیده بانی او این قدر مورد توجه فرماندهان قرار می گرفت، ساعتها بدون حرکت، در سنگر می نشست و تحرکات دشمن را زیر نظر می گرفت.
◇ حتی برای اینکه مواضع دشمن را بهتر شناسایی کند، بیش از سی مرتبه عرض اروند را شنا کرده بود، تا به خط عراقی ها برسد، منطقه را شناسایی کند و برگردد.
📎 مسئول محور اطلاعات عملیات لشگر۴۱ثارالله
#شهید_حسن_یزدانی🌷
#سالروز_شهادت
▫️ولادت : ۱۳۴۸ کرمان
▫️شهادت : ۱۳۶۴/۱۲/۴ والفجر۸ ، بمباران شیمیایی
🔹️@shahidmostafamousavi
🌷🌷مبحث ۱۰۷۶ اسفند ۱۴۰۱ شمسی
با نام خداوند حسین آفرین و عرض سلامی جانبخش به محضر حسینیان زمان🦋
خجسته باد روز ولادت پاسدار عشق، امام حسین علیه السلام🦋 و روز سبز پوشان سرو قامت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی🌴
🇮🇷بودن سپاه، یعنی بودن کشور حسینی
بدون تعارف :
از سپـــاه متشکریم.... 🔹برای :
انتقام های سخت
دفاع از مردم
نابودی داعش
گروه های جهادی در سیل و زلزله .....
ضربه زدن به جاسوسها و گاندوها
امنیت پروازها
حفظ تمامیت ارضی کشور در برابر تجزیه طلبها ؟
دفاع از وطن
و حرم
بسیج مردم و محرومیت زدایی ها
موشکهایی که امنیت ایران عزیز را حفظ کردند
قدرت فضایی و ماهواره های امید
حفظ امنیت آبهای نیلگون خلیج فارس
تبدیل ایران به یکی از ۱۰ قدرت نظامی جهان
💝و مهمتر :
برای حفظ جان شخصیتها ،در راسشان امام المسلمین، ولی فقیه عادل جامع الشرایط، حضرت آیه الله العظمی سید علی حسینی خامنه ای رهبر عزیز انقلاب اسلامی
از یکایک اعضای شجاع سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و نهاد مقدس سپاه متشکریم و خدا را بر نعمت وجود ارزشمندشان ،سپاسگزاریم 🤲💞
زیرا مصداق روشن این آیه شریفه قرآن هستند :
وَأَعِدُّوا لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ وَمِن رِّبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّكُمْ وَآخَرِينَ مِن دُونِهِمْ لَا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ وَمَا تُنفِقُوا مِن شَيْءٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَأَنتُمْ لَا تُظْلَمُونَ
ﺑﺮﺍی ﻣﻘﺎﺑﻠﻪ ﺑﺎ ﺩﺷﻤﻦ، ﻫﺮﭼﻪ ﻣﻲﺗﻮﺍﻧﻴﺪ ﻧﻴﺮﻭ ﻭ ﺗﺠﻬﻴﺰﺍﺕ ﻧﻈﺎﻣﻲ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻛﻨﻴﺪ ﺗﺎ ﺑﺪﻳﻦﻭﺳﻴﻠﻪ، ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻭﺣﺸﺖ ﺑﻴﻨﺪﺍﺯﻳﺪ ﻭ ﻧﻴﺰ ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ﭘﺸﺖﺻﺤﻨﻪﺍی ﺭﺍ ﻛﻪ ﺁﻥﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﻲﺷﻨﺎﺳﻴﺪ، ﻭﻟﻲ ﺧﺪﺍ ﺁﻥﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﻲﺷﻨﺎﺳﺪ! ﻫﺮ ﭼﻴﺰی ﺭﺍ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﺧﺮﺝ ﻛﻨﻴﺪ، ﺩﺭ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻛﺎﻣﻞ ﭘﺲ ﻣﻲﺩﻫﻨﺪ ﻭ ﺣﻘﻲ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺿﺎﻳﻊ ﻧﻤﻲﺷﻮﺩ. (انفال ٦٠)
و امروز رژیم مجعول صهیونیستی غاصب، از اقتدار مشروع سپاه پاسداران میترسد و وحشتش هر روز، افزوده میشود ! چون سایه بلند این نیروی مقتدر و مکتبی انقلاب اسلامی، هر لحظه برای امحای کفر و نفاق و استکبار جهانی ،رفیعتر میگردد. الحمدلله🤲
تحریم سپاه توسط پارلمان اتحایه شیطانی اروپا ، با تحریک ابلیسی چون اسرائیل کودک کش، از همین سنخ ترس خناسی است!
🌺 لذا همواره به یاد فرمایش ماندگار امام خمینی رضوان الله علیه باشیم :
🌷اگر سپاه نبود، کشور هم نبود🌷
🌷اگر سپاه نبود...
عاملان انتحاری با جلیقه های انفجاری ساچمه ای، در میادین شهر و ایستگاه های مترو منفجر میشدند و زن و مرد و پیر و جوان و چادری و ساپورت پوش و برهنه پر مدعا را سلاخی میکردند و چنان میشد که در کلوپ همجنس بازان فرانسه کردند!
🌷اگر_سپاه_نبود…
حکم فرمانداران و استانداران شهرهای کربلا و نجف و سامرا تا دمشق، و بیروت باید به امضاء ابوبکر بغدادی میرسید!
و ماشین کشتار غرب، با نوامیس مردم چنان میکردند که با نوامیس ایزدی های عراق کردند!
🌷اگر_سپاه_نبود…
پهباد ها و بمب افکن های آمریکا مثل حشرات موذی بالای آسمان ما ، وز وز میکردند،
خلبان هایشان مثل بازی های کامپیوتری، با کاروان های عروسی، چنان میکردند که با کاروان های عروسی در وزیرستان پاکستان و پادگان ها در قنیطره سوریه کردند!
🌷اگر_سپاه_نبود…
ناو های جنگی آمریکا مثل کشتی های جنگی پرتقال و انگلیس، سواحل جنوبی کشور را گلوله باران میکردند و سربازان متجاوز آمریکایی، با خفت و خواری زانو نمیزدند، و در شهر های ما چنان میکردند، که در شهرهای ویتنام و ژاپن و عراق کردند!
🌷اگر_سپاه_نبود…
صد ها هزار سیلوی موشک بالستیک ساخته نمیشد تا اسرائیل با خیال خوش آن دویست کلاهک اتمی هدفگیری شده به سمت تهران را شلیک کند! و چنان کند که در صبرا و شتیلا کرد!!!!
🌷بی جهت نیست که نوک پیکان خائنین به سمت شیر بچه های حیدر کرار سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نشانه رفته است!
آری به فرمایش آن پیر سفر کرده:
اگر سپاه نبود، کشور هم نبود
پس افتخار من این است:
یک جهان، سپاهی ام💞
روز میلاد سید شهیدان امام حسین علیه السلام و روز پاسدار بر همه پاسداران جان برکف انقلاب اسلامی مبارک باد💖
برخیز که نور ازلی می آید
بر عالم ایجاد ،ولی می آید
مجموعه حُسن و عشق و ایثار و کرم
یعنی که حسین بـــــن عــــلی می آید
میلاد پر برکت قله نشین حریت ، شجاعت، شهامت و شهادت، امام حسین علیه السلام بر همه خوانندگان این مطلب و ارادتمندان آنحضرت مبارک باد ·🌹
🌷سیروس کامران ماوردیانی گیلانی🌷
@shahidmostafamousavi
✫⇠#خاکریز_اسارت(۲۴۷)
✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی
💢قسمت دویست و چهل و هفتم:زورکی خوش باشید و برقصید(۱)
🍂آخرین عید نوروز اسارت (نوروز۶۹) از راه رسید. بچهها در تدارک برگزاری جشن بودن. آسایشگاهها رو تمیز کردیم. لباسها رو با گذاشتن زیر پتو اتو زدیم و بعضی شعر و سرود و بعضی جوک و لطیفه و تعدادی هم تئاترِ طنز و خنده دار آماده میکردن و یه نفر هم داشتیم که شعبده بازی بلد بود و یه سری شیرینکاری انجام میداد و در نوع خودش و بدون امکانات شعبده بازی جالب بود.
🔹️عدهای هم با کمک آشپزها از حداقل امکانات مثل خمیرداخلِ صمون و کمی روغن و شکر، شیرینی آماده میکردن. بعثیها که هیچ بهانه ای برای بر هم زدن عید و شادی ما نداشتن، یه ترفندِ شیطانی به ذهنشون رسیده بود و برای ما شدن دایه از مادر مهربونتر و وانمود میکردن که مثلا میخوان کاری بکنن که خیلی بهمون خوش بگذره و خوش بحالمون بشه.
⚡روز عید شد و ما از قبل برای برگزاری جشنِ روزِ عید نوروز از عراقیها اجازه گرفته بودیم. سال تحویل شد و برای اولین بار در اسارت همه دور هم جمع بودیم و میخواستیم یه جشن حسابی برگزار کنیم و شادی کنیم. شیرینی بین بچهها تقسیم شد و گروه سرود یه سرود شاد اجرا کردن و رفیق شعبده بازمون، یه شعبده بازی حسابی راه اندخت و یه تئاتر طنز هم اجرا شد. داشت حسابی بهمون خوش می گذشت که بعثیها اومدن وسط ماجرا و ازمون خواستن که برقصیم.
📌بچه ها که نمی خواستن بهونه دستشون بدن و عیدمون خراب نشه . گروهی اومدن وسط و شروع کردن بصورت هماهنگ یه سری حرکات نرمش زورخونه ای رو انجام دادن. البته برای ما جذاب و جالب بود، ولی بعثیها به این حد قانع نبودن و می دونستن ما رقص رو حروم میدونیم ، میخواستن با تحت فشار قرار دادنمون، عید رو خراب کنن و بهانهای برای زدن پیدا کنن. افسر اردوگاه جلو اومد و گفت: «شنو های ریاضه» یعنی این چیه این ورزشه. باید برقصید.
💥گفتیم ما هیچکدوم رقصیدن بلد نیستیم و تو شادیهامون نمی رقصیم. ما اینجور راحتیم و اجازه بدید به روش خودمون و طبق آداب و سنتهای خودمون شادی کنیم و جشن بگیریم. افسر گفت: ما بهتون اجازه ندادیم که هر کاری میخواید انجام بدین، بلکه باید اونجوری که ما میخوایم شادی کنید. گفتیم پس اجازه بدید بریم تو آسایشگاهامون و برای خودمون استراحت کنیم. شروع کرد به تهدید کردن که اگه نرقصید کتک میخورید و کابل ها رو دست گرفتن. تعدادی رو به زور کشاوندن وسط و دستور دادن برقصید...
☀️#نسال_الله_منازل_الشه
دنبال رفیق شهید هستی بسم الله
مادر شهید سید مصطفی موسوی:
مصطفی گفت مادر من صدای
«هَل مِن ناصر یَنصُرنی» میشنوم .
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت
نیست
قراراست که یاد وخاطره شهدا را زنده نگهداریم. و مثل شهدا فکر کنیم و رفتار کنیم .
اگرمیخواهیم در وقت ظهور آقا اما زمان(عج) سرباز آقا باشم بایدسبک زندگیمان را شهدایی کنیم. انشالله.
📝 من سید مصطفی موسوی جوانترین شهیدمدافع حرم
تک پسرخانواده
دانشجوی رشته مکانیک
مقلدحضرت آقا
تولد ۷۴/۸/۱۸
شهادت ۹۴/۸/۲۱
شهادت سوریه
محل دفن بهشت زهرا ( س) تهران
قطعه 26 ردیف ۷۹ ش۱۶
{ شهید نشوی میمیری }
🙇♂رؤیای اصلیام این بودکه خلبان شوم و با هواپیمای پر ازمهمات به قلب تلآویو بزنم
شما به کانال من جوانترین🕊شهید
مدافع حرم دعوتید منتظر حضور سبرتان هستم.
واتساپ
جوانترین شهید مدافع حرم سیدمصطفی موسوی. سیدخندان
https://chat.whatsapp.com/JmkllS4CObg9gbtou16qVo
کانال ایتا
@shahidmostafamousavi
ایتا کانال استیکر شهدا
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه ایتا
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
سروش
https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
splus.ir/900404shahidmostafamousavi
روبیکا
https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
💠 لطف کنید کانالها را بدوستان خود معرفی کنید با سپاس
#کانال_سید_مصطفی_موسوی
#جوانترین_شهیدمدافع_حرم
#گروه_ایتا_
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
عطر گل محمدی۰۰۰
داستان دنباله دار من و مسجد محل
قسمت صد و ششم
۰۰۰ دو تا چیز مسیر رو برای یه بَلده راه گمراه کننده میکنه ، اول دست طبیعت و دوم دست انسان ، علی پرسید اونوقت این یعنی چی ؟ ابوتراب گفت یعنی اینکه دست طبیعت و حوادث طبیعی اون مثل بارون ، زلزله ، طوفان باعث تقییر حالت زمین میشه و شکل اون رو عوض می کنه مثل همین بارون سیل آسایی که چند وقت پیش اومد ُ و تونل عراقیا رو خراب کرد دومی دست انسانها مثل همین انفجارها و کَنده کاری ها ُ و جاده و معدن و غیره ، همین انفجارهای توپخونه ُ و کاتیوشا ُ و خمپاره ُ و تله های انفجاری بعضی جاها شکل زمین رو تقییر میده به طوری که شناسایی اون سخت میشه مخصوصا" تُو دل شب ، پس ما نباید آقا مهدی رو سرزنش کنیم چون اَگه منم بودم ممکن بود اشتباه کنم همون طور که چند وقت پیش اشتباه کردم ُ و مسیر اینجا واسه اون منافق از خدا بی خبر لُو دادم و اَگه دقت حسن نبود الان اینجا رو عراقیا با خاک یکسان کرده بودن ، من بلافاصله گفتم : البته برادر ابوتراب نسبت به من لطف داره ولی حقیقتش اینه که کار ، کاره اون مار بود که مامور خدا بود تا نزاره اینجا لُو بره چون اون منافق با اون بیسیم پیشرفته اش گِرای اینجا رو ثبت کرده بود فقط سَم ِ مار بهش اجازه نداده بود تا ارسالش کنه ، مهدی بخشی گفت : به هر حال من از همه شما عذر می خام و اَگه حاج آقا قلعه قوند اجازه بده من به جای حسن با برادر ابوتراب پیکر پاک شهید ناصر رو انتقال بدیم ، حاج آقا قلعه قوند گفت : مهدی جان طول مسیر هشت کیلومتره ، اونم انتقال پیکر شهید تو با این دست تیر خورده که نمی تونی این مسیر رو طی کنی ، برادر ابوتراب گفت : اَگه از مسیر تونل بریم میشه پنج کیلومتر ، من گفتم : بازم واسه مهدی که یه دستش زخمیه زیاده بهتره خودم برم چون می خام یه سری هم به جالیز عراقیا بزنم ُ و ببینم حال ُ احوال سبزیجاتمون خوبه ، یه هو جمشید پرسید جالیز ؟ کدوم جالیز ؟ محمد یه نگاه به من انداخت ُ و بهم فهموند که بند رو آب دادم ُ و خرابکاری کردم بلافاصله گفت : منظور حسن از جالیز میدون های مین ُ و تله های انفجاری دشمنه ، می خاد یه جوری مسیر رو واسه روز مبادا شناسایی ُ و رَمزگذاری کنه ، راستی حسن ؟ موقع رفتن یادم بنداز یه نقشه هوایی منطقه رو بهت بِدَم تا وقت شناسایی منطقه روش علامت بزنی ، گفتم : باشه انگار کار رو بد جوری خراب کرده بودم ُ و محمد با زرنگی خراب کاری من رو جمع کرد ، ولی علی ول کن نبود با سماجت پرسید آخه حسن جون کِی تُو شب تاریک میره شناسایی منطقه اونم وقتی که چِشم ، چِشم رو نمی بینه ؟ حاج آقا قلعه قوند واسه اینکه قائله رو جمع کنه گفت : حسن جان علی راست میگه واسه همین شبونه برنگردید بمونید بعد نماز صبح که هوا کمی روشنتر میشه برگردید تا بتونید منطقه رو هم شناسایی کنید ، گفتم : به رو چِشم حاجی جان ، خلاصه بچه ها چند نفری با کمک هم دسته گُلی رو که من آب داده بودم جمع کردن ، نیمه شب گذشته بود که با کمک محمد و مهدی بدن پاک ناصر رو تُو چفیه ُ و پَتو پیچیدیم ُ و آماده کردیم حاج آقا قلعه قوند نذاشت تا جمشید ُ و علی با ما همراه بشن و کار خوبیم کرد چون دیدن بدن عربن عربای ناصر اونم با گذشت زمان حتما " حال اون دو تا رو خراب می کرد وقت آماده کردن بدن شهید نذاشتم محمد ُ و مهدی به تیکه های بدن دست بزنند ُ و خودم با دقت بدن رو جمع کردم ، یاد حرف ناصر افتادم : حسن جان منو تنها نذار من از تنهایی می ترسم شروع کردم به گریه کردن محمد ُ و مهدی هم زدن زیر گریه یه لحظه چشمم سیاهی رفت ُ و افتادم روی بدن پاره پاره ناصر یه هو دیدم ناصر کنارم وایساده و داره می خنده گفتم ناصر تو زنده ایی خندید ُ و گفت : خُوب آره که زنده ام از همیشه زنده تر ببین تازه تنها نیستم بچه ها هم پیش منن ، نگاه کردم دیدم پشت ناصر همه بَر و بچه هایی که از محل ُ و هنرستان شهید شده بودن جمع شدن ُ و خوشحال دارن به من می خندن جلوی همه شون کبلایی بود همون پیرمردی که ما خیلی اذیتش کرده بودیم ُ و کُمپوت هاش رو کِش رفته بودیم گفتم کبلایی تُو کِی شهید شدی ؟ ، یه هو محمد من رو از روی بدن ناصر بلند کرد ُ و پرسید حسن چی شد ؟چرا افتادی ؟ حالت خوبه ؟ گفتم : آره خوبم حرفی از چیزی که دیده بودم نزدم موقع پیچیدن بدن شهید بوی گُل محمدی پیچیده بود پرسیدم بچه ها شما عطر زدید ؟ اَگه عطر دارید بدید یه کمی بزنم به پتو ، مهدی گفت من عطر نزدم چون حساسیت دارم ُ و نمی تونم اصلا " از عطر استفاده کنم ، محمد گفت : منم عطر نزدم ولی تُو سجاده نمازم دارم می خای بِرم بیارم ، گفتم نه وقت کمه باید حرکت کنیم ، با اینه که حاج آقا قلعه قوند خیلی نگران بود ناچار به من اجازه داد و ابوتراب رو صدا کرد ُ و تنهایی باهاش یه ده دقیقه ایی صحبت کرد حدس می زدم حاج آقا قلعه قوند راجب چی داره حرف می زنه بعد از دست دادن ناصر ُ و احمد حالا نگران بود که منم ۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی
دریچه۰۰۰
داستان دنباله دار من و مسجد محل
قسمت صد و هفتم
۰۰۰ بعد ِ از دست دادن ناصر ُ و احمد حالا نگران بود منم شهید بشم ، حول و حوش ِ ساعت یک نیمه شب من ُو ابوتراب به صورت چراغ خاموش راه اُفتادیم بخاطر اینکه برانکاردی واسه بُردن بدن پاک شهید نداشتیم من بَدن شهید رو داخل چفیه و بعدش داخل پتو پیچیدم یادم میاد موقع پیچیدن بدن ناصر گفتم : محمد یادت میاد ناصر همیشه با خنده می گفت عمودی اومدیم افقی برمی گردیم ، جمشید بهش می خندید ُ و می گفت : نترس من هر طور شده تو رو عمودی می برم تهران ولی ناصر می خندید می گفت حیفت نمی یاد من که انقدر شیرین ُ خوشمزه ام رو مثل چوب ببری تهران من دوست دارم مثل شکلات برم تهران دوست دارم شکلات پیچم کنن اصلا" فکر نمی کردم که یه روز میرسه که خودم با دستای خودم بدن پاک ناصر رو مثل شکلات تُو پتو می پیچم ، حالا ناصر رو شکلات پیچ داشتم می بُردم عقب یه سر پتو رو گره زده بودم به یه چفیه و اون رو حلقه کرده بودم تا ابوتراب بندازه گردنش یه طرف ِ دیگه رو هم به همون شکل با چفیه خودم بسته بودم و انداخته بودم دور گردنم تا هر دو تا دستمون آزاد باشه که اَگه تُو راه با گشتی های عراقی یا منافقین درگیر شدیم بتونیم از هر دو دستمون استفاده کنیم هوا تاریک تاریک بود ُ و هیچی تُو آسمون دیده نمی شد گفتم ابوتراب پس کِی می رسیم به دهنه تونل های خودمون ؟ ابوتراب گفت : یه یک کیلومتری مونده ولی باید بدونی ما از نزدیکی میدون مینی که احمد داخلش گِیر کرده رد نمی شیم و از اون فاصله داریم گفتم پس باید چیکار کنیم من حتما " باید احمد رو ببینم ، ابوتراب گفت : نگران نباش موقع برگشتن می برمت تا احمد رو ببینی فقط نباید عجله کنی و هیچ چی هم به کسی نَگی ، گفتم باشه میون راه دقت کردم دیدم حق با احمد بوده عراقیا انقدر منطقه رو گوله بارون کرده بودن که زمین صاف شلمچه چاله چاله شده بود مجبور بودیم تُو تاریکی هی بالا پائین بریم تُو بعضی چاله از بارندگی چند روز گذشته هنوز آب جمع شده و مونده بود واسه همین پوتین هامون خیس شده بود چند باری افتادیم و خیلی سعی کردیم بدن پاک شهید و پتویی که دور اون پیچیده بودیم خیس نشه بلاخره رسیدیم به دریچه تونل ابوتراب گفت دهنه همین جاست ، یه نگاهی تُو تاریکی انداختم ُ و گفتم اینجا که چیزی نیست ؟ جواب داد چرا هست یه کم صبر کن ، بدن شهید رو گذاشتیم رو زمین دیدم ابوتراب از داخل کوله پشتیش یه بیلچه کوچیک درآورد ُ و شروع کرد به کندن یه نیم متری به شعاع یک متر کند منم کمکش کردم بعد یه دریچه فلزی ظاهر شد دریچه رو بلند کرد و یه تونل نمایان شد ، پرسید حسن چند تا نارنجک با خودت آوردی ؟ گفتم پنج تا ، گفت یکیش رو بده من یه نارنجک بهش دادم گفت یه بند پوتینت رو هم باز کن بده من ، پرسیدم می خای چیکار ؟ گفت صبر کن تا ببینی بعدش بند یه پوتین خودش رو هم باز کرد ُو بند دوتا پوتین رو بهم بست ُ و یه سر بند پوتین رو هم بست به ضامن نارنجک ، پرسیدم می خای تله انفجاری درست کنی ؟ جواب داد نه می خام کاری کنم که وقتی ما رفتیم تُو تونل بر اثر انفجار نارنجک خاک بریزه روی دریچه تا دریچه دیده نشه و قابل شناسایی نباشه این منافقای مزدور دوره های مختلفی تُو اسرائیل دیدن و ممکنه بتون راه تونل و دریچه رو پیدا کنن ، ابوتراب نارنجک رو کنار دهنه تونل زیر خاک پنهان کرد و بند پوتین رو که به ضامن نارنجک بسته بود از کنار دریچه آورد داخل وقتی کاملا" وارد تونل شدیم از دَرز دریچه تونل بند پوتین رو کشید و ضامن نارنجک دراومد ُ و نارنجک منفجر شد من از صدای ریزش خاک مطمئن شدم که خاک زیادی ریخت روی دریچه تُو دلم گفتم الحق که ابوتراب یه بَلده ی حرفه ایی شیری که از مادرش خورده حلالش باشه تونل جوری کنده شده بود که یه آدم معمولی بتونه تُو اون ایستاده راه بره یه نیم کیلومتری که جلو رفتیم به یه دو راهی رسیدیم ابوتراب گفت راه سمت چپ میره به طرف تونل عراقیا از اینجا به بعد راه تونل چپی باریک میشه و یه جاهایی به اندازه عبور یه آدم خوابیدس من تا حالا سه چهار بار از این راه رفتم تُو تونل بعثی ها ، پرسیدم اونجا چی دیدی ، گفت : چیز خاصی نیست اندازه تونل نصف ارتفاع تونل ما رو داره بیشتر شبیه قنات کنده شده به نظر میاد واسه فرار طراحی شده نه حمله ، ولی چون تا آخرش نرفتم نمی دونم آخرش چه خبره ،گفتم : ابوتراب اَگه خاک زیادی روی دریچه ریخته بشه و دیگه از تُو باز نشه چیکار می کنید ؟ ابوتراب گفت : مشگلی نیست چون ما ده تا بَلَده ستاد ، هممون محل سه تا دریچه تونل خودمون رو بَلَدیم و اَگه اتفاقی واسه یکی از دریچه ها بیفته از طریق دو تای دیگه وارد تونل میشیم ، پرسیدم خوب این تونل تا کجا ادامه پیدا می کنه ؟ ابوتراب گفت : این رو نمی تونم بگم چون باید محرمانه بمونه ولی همین قدر بدون که این تونل فاصله رو نصف می کنه وبعضی جاها از زیر میدون مین رد میشه ، پرسیدم یعنی ۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی
⚠️⚠️توجه اطلاعیه مهم ⚠️⚠️
⭐⭐بسم الله الرحمن الرحیم ⭐⭐
❄سلام علیکم ورحمه الله❄
⬅️‼️‼️نماز و روزه استیجاری چیست؟➡️
⬅️از نظر احکام اسلامی، نماز و روزههای واجبی برای مسلمان در نظر گرفته شده است که اگر کسی نتواند آنها را در زمان مقرر انجام دهد، باید قضای آنها را انجام دهد و اگر نتواند، باید بعد از مرگ او به جای وی قضا را بگیرند.
‼️‼️‼️
⬅️حقیر طلبه که اعمال ذیل را با کیفیت خواسته شده انجام میدم
⏪عبادات استیجاری اعم از...
#نماز استیجاری
#روزه استیجاری
#ختم قرآن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#چله ایت الله حق شناس ره
‼️🔴🔴ایت الله حق شناس ره فرمودند؛شما چهل روز زیارت عاشورا بخوانید اگر از خدا حاجتتان را نگرفتید، بیایید من برای شما حاجتتان را از خدا میگیرم و من ضامن شما هستم. 🔷️
از مواردی که مرسوم هست برای این چله
رفع مشکلات و
گشایش بخت جوانان هست که مجرب است
#چله دعای توسل
#چله یاسین
#چله من یتق الله
#چله سوره واقعه برای گشایش روزی
#چله زیارت عاشورا (همرا با صد لعن و سلام)
#چله سوره حشر
📖استخاره باقرآن
_
در پناه مولود کعبه 🤲
شعرم نمی آید چرا یا فاطمه (س) کاری نما
تا از حسینت گویم و آن هم به الهام شما
امشب نیاید شعر من یا فاطمه (س) آغاز کن
حس سرودن را به من ای دخت پاک مصطفی (س)
انگار یا زهرا (س) هنوز شعرم نمی آید ولی
پس این من و این شعر و این عباس (س) و دستان جدا
ای وای فهمیدم کنون انگار قصدی داشتید
یا فاطمه (س) خواهی شما گویم ز عباس (س) و وفا
یا للعجب در شعر من با اینکه قصدم بود حسین (ع)
الهام شعر از فاطمه (س) عباس (س) شد در انتها
عرض سلام و هم ادب ای زاده ام البنین
ای تو عزیز فاطمه (س) ای نور چشم مرتضی (ع)
ای مظهر مهر و وفا، ای آیت جود و سخا
باب الحوائج هستی و ما را خودت بنما دعا
بنما دعا تا قلب ما هر روز عاشق تر شود
به حضرت عشق و صفا یعنی شهید کربلا
ای حضرت عباس (س) ما محبوب باغ یاس ما
زهرا (س) نگاهت می کند او دوست می دارد تو را
می خواستم شعرم شود شعری حسینی این زمان
پس فاطمه (س) نام تو را آورد ای محبوب ما
ای تو علمدار حسین (ع) یار وفادار حسین (ع)
ای شیر بیدار حسین (ع) گو باز هم أدرک أخا
زیرا دوباره فاطمه (س) گوید که فرزندم سلام
به به عجب شعری شده آغازش از خیر النسا
پایان شعرم را دگر عباس (س) زینت می دهد
ما را حسینی کن شما نورش به دل ها کن عطا
هر قدر یا عباس (س) از آن انوار دل را پر کنی
افزوده ای بر قلب ما مهر و زلالی و صفا
در سوم شعبان که من شعری حسینی خواستم
زهرا (س) ولی در شعر من عباس (س) را می زد صدا
📝 علی شیرازی
l🚩السلام علیک یا أباعبدالله 🇮🇷
اخطار سردار حاجیزاده به اروپا
▪️ جدیدترین موشک کروز ایران با برد ۱۶۵۰ کیلومتر
فرمانده نیروی هوافضای سپاه:
🔷میتوانیم ناوگان دریایی آمریکا و ناوهای هواپیمابر را در فاصله ۲هزار کیلومتر هدف قرار دهیم. این ۲هزارکیلومتر هم به احترام اروپاییهاست و امیدواریم آنها احترام خودشان را حفظ کنند.
🔷دشمن هرگز توان ساخت پدافندی ضد موشک هایپرسونیک ما را ندارد. سرعت این موشک بیش از ۱۲-۱۳ ماخ است.
🔷دیگر هیچ موشک غیر نقطهزنی نمیسازیم.
🔷جدیدترین موشک کروز ما با برد ۱۶۵۰ کیلومتری عملیاتی شده است. این موشک، برای بزرگداشت شهدای کردستان به نام «پاوه» نامگذاری شده است.
@shahidmostafamousavi
🔴سردار امیرعلی حاجیزاده در برنامه صف اول شبکه خبر ۵ اسفند ۱۴۰۱:
🔹️در عین الاسد اگر میخواستیم هزار تاشون رو بکشیم هم میتونستیم ولی نکردیم اونا یه مشت سرباز بدبخت بودند
🔺باید ترامپ و پمپئو رو بکشیم
هدفمون صدمه زدن به هیمنه آمریکا بود
اگر یک تیر میزدند ۴۰۰ موشک در مرحله اول میخوردند...
@shahidmostafamousavi
💐💐💐💐صبح را با آیت الکرسی آغاز میکنیم برای سلامتی وتعجیل درظهورآقاامام زمان 💐💐💐💐
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
🍃🌸اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ🌸🍃
🍃🌸من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ🌸🍃
🍃🌸منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ🌸🍃
🍃🌸لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ🌸🍃
🍃🌸فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🌸🍃
🍃🌸اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ🌸🍃
🍃🌸أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ🌸🍃 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸دعای سلامتی امام زمان عج
*🌺اللهمّ کُنْ لِولِّیکَ الحُجّةِ ابنِ الحَسن،صَلواتُک عَلیهِ وَعَلی ابائِه،فِی هذِهِ السّاعَةِ وفِی کُلّ ساعَه،ولیّاًً* *وحافظاً،وقائداًوناصراً، ودلیلاًوعینا، حتّی تُسکِنه ارضَکَ طَوعاً، وَتُمَتِعَه فِیها طَویلا......🌼🌼🌼🌼
🌸🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌸🌸🌸
امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
مقام معظم رهبری
✅ به کانالهای جوانترین شهید مدافع حرم
سید مصطفی موسوی بپیوندید:
کانال ایتا
@shahidmostafamousavi
کانال استیگر.عکس نوشته ها. ایتا
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه.ایتا
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
گروه. واتساپ
https://chat.whatsapp.com/DBfOUQlaCEXKPQMYfQRhZa
واتساپ
کانال سیدمصطفی موسوی. سیدخندان
https://chat.whatsapp.com/JmkllS4CObg9gbtou16qvo
سروش
https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
splus.ir/900404shahidmostafamousavi
روبیکا
https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV
🌸🌹زیارت نامه شهدا🌹🌸
🍃بخوانیم با هم
به نیت تمام شهدا🍃
کاربرایِ عزیز صبحتون بخیر شادی🌸
امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
مقام معظم رهبری
✅ به کانالهای جوانترین شهید مدافع حرم
سید مصطفی موسوی بپیوندید:
کانال ایتا
@shahidmostafamousavi
کانال استیگر.عکس نوشته ها. ایتا
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه.ایتا
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
گروه. واتساپ
https://chat.whatsapp.com/DBfOUQlaCEXKPQMYfQRhZa
واتساپ
سیدمصطفی موسوی. سیدخندان
https://chat.whatsapp.com/JmkllS4CObg9gbtou16qVo
سروش
https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
splus.ir/900404shahidmostafamousavi
روبیکا
https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV
✫⇠#خاکریز_اسارت(۲۴۸)
✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی
💢قسمت دویست و چهل و هشتم:زورکی شاد باشید و برقصید( ۲)
♦️بچه بسیجی کجا و رقص کجا؟ واقعا هم بلد نبودیم. تعدادی رو با کابل زدن که دروغ میگید و نمیخواید برقصید و دارین بهونه میارید. نانجیبها حسابی روز عیدمون رو خراب کردن. مقداری که بچه ها رو زدن یه پیرمرد ارتشی بلند شد و گفت من بلدم ترانه بخونم و برقصم.
🔸️بعثیها هم خوشحال شدن که تونستن اراده شون رو به ما تحمیل کنن .آوردنش وسط اونم مقداری از ترانههای زمان شاه رو خوند. بچهها بشدت عصبانی شده بودن و چپ چپ نگاهش می کردن. آخرش یکی پا شد و هولش داد و افتاد زمین. بعثیها هم با کابل به جون بسیجی افتادن و بعد از کلی کتک زدن با کابل و لگد، انداختنش انفرادی.
📌جشن عید ما باشیرینی و سرود شروع شد و به لطف بعثیها با کابل و انفرادی قبل از ظهر به اتمام رسید. ولی به این حد از مزاحمت و آزار رسوندن قانع نشدن. بعدازظهر دوباره اومدن و گفتن از آسایشگاها بیاید بیرون. حالا که شما رقص بلد نیستید رفتیم براتون تعدادی رقاص و آوازهخون از سوله ها آوردیم و دیگه بهونهای ندارید. همه توی محوطه بودیم که تعدادی سیاه زنگی با تار و تنبک ریختن تو قلعه و شروع کردن به خوندن و رقصیدن.
🔸️حسابی با زغال خودشونو سیاه کرده بودن. اینها دیگه کین؟ از کجا اومدن. نکنه از#منافقین باشن. ولی نه انگار بچه ارتشیهای رفیقمون تو سولهها هستن. مقداری زدن و رقصیدن و ما هم مثل مجلس ختم سرمونو انداخته بودیم و خبری از خنده و شادی نبود. بندگان خدا انگار آبِیخ ریختن رو سرشون. یکیشون گفت: بچه ها! ما بخاطر شما اومدیم.
💥عراقیها به ما گفتن شما ترانه و رقص بلد نیستین و ازمون خواستن که بیایم شادتون کنیم. یکی از بچهها گفت شما رو فرستادن که ما رو عذاب بدید نه شادمون کنید. با تعجب پرسیدن چطور؟ مگه میشه با رقص و ترانه یکی رو عذاب داد. براشون ماجرا رو توضیح دادیم. طفلکیها سرجا خشکشون زد و شروع کردن به عذرخواهی. خیلی مرد بودن. درسته که روشِشون با ما فرق میکرد، ولی ایرانی بودن و برای شاد کردن دلِ ما اومده بودن. وقتی که فهمیدن قضیه چیه، همه چیز رو متوقف کردن و حتی عذرخواهی کردن بچه ها هم با هاشون روبوسی کردن و عید رو بهشون تبریک گفتن و مقداری شیرینی خوردن و رفتن. اینم یه نوع جشن و شادیه دیگه...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهد
دنبال رفیق شهید هستی بسم الله
مادر شهید سید مصطفی موسوی:
مصطفی گفت مادر من صدای
«هَل مِن ناصر یَنصُرنی» میشنوم .
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت
نیست
قراراست که یاد وخاطره شهدا را زنده نگهداریم. و مثل شهدا فکر کنیم و رفتار کنیم .
اگرمیخواهیم در وقت ظهور آقا اما زمان(عج) سرباز آقا باشم بایدسبک زندگیمان را شهدایی کنیم. انشالله.
📝 من سید مصطفی موسوی جوانترین شهیدمدافع حرم
تک پسرخانواده
دانشجوی رشته مکانیک
مقلدحضرت آقا
تولد ۷۴/۸/۱۸
شهادت ۹۴/۸/۲۱
شهادت سوریه
محل دفن بهشت زهرا ( س) تهران
قطعه 26 ردیف ۷۹ ش۱۶
{ شهید نشوی میمیری }
🙇♂رؤیای اصلیام این بودکه خلبان شوم و با هواپیمای پر ازمهمات به قلب تلآویو بزنم
شما به کانال من جوانترین🕊شهید
مدافع حرم دعوتید منتظر حضور سبرتان هستم.
واتساپ
جوانترین شهید مدافع حرم سیدمصطفی موسوی. سیدخندان
https://chat.whatsapp.com/JmkllS4CObg9gbtou16qVo
کانال ایتا
@shahidmostafamousavi
ایتا کانال استیکر شهدا
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه ایتا
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
سروش
https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
splus.ir/900404shahidmostafamousavi
روبیکا
https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
💠 لطف کنید کانالها را بدوستان خود معرفی کنید با سپاس
#کانال_سید_مصطفی_موسوی
#جوانترین_شهیدمدافع_حرم
#گروه_ایتا_
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
عکس فوتبال۰۰۰
داستان دنباله دار من و مسجد محل
قسمت صد و هشتم
۰۰۰ پرسیدم یعنی می خای بگی که از زیر همون میدون مِینی رَد میشه که احمد تُو اون گِیر افتاده ؟ ابوتراب چشمش پر اَشک شد سرش رو انداخت پائین ُ و گفت : بله از زیر همون میدون مِین هم رَد میشه ، پرسیدم اون نقطه یا اطرافش دریچه ایی وجود نداره ؟ ابوتراب پرسید واسه چی می پرسی ؟ گفتم : اَگه شد یه سری بهش بزنیم ، ابوتراب گفت : چرا نزدیکی اون میدون مین یه دریچه هست ولی فایده ایی نداره چون الان شَبه اونم یه شبی که تُو آسمون نه ماه هست نه ستاره ما هم که دوربین دید در شب نداریم ، پرسیدم پس چیکار کنیم ؟ ابوتراب گفت : وقتی پیکر پاک شهید رو تحویل دادیم موقع برگشتن که هوا کمی روشن شده میارمت تا احمد رو ببینی ، خیلی دل تنگ احمد بودم ، راستش رو بخاید هنوز امید داشتم که زنده باشه البته این تقریبا" غیر ممکن بود ولی نمی خواستم باور کنم که احمد رفته و دیگه برنمی گرده حدوده نیمی از تونل رو رفته بودیم که احساس کردم زیر پام زمین شُل شد نگاه کردم دیدم پاهام رفت داخل گِل گفتم : ابوتراب زیر پامون شُل شد ، گفت : می دونم حدود پنجاه متری زمین همین طوره ، پرسیدم واسه چی ؟ گفت یه رَگه آب زیر زمینی این حوالی وجود داره که نفوذ کرده به داخل تونل ، گفتم خطری واسه تونل نداره ممکنه تونل ریزش کنه ، ابوتراب گفت : نه مقدارش انقدری نیست که آسیب بزنه گفتم ابوتراب اَگه یه خواهش کنم قبول می کنی ؟ گفت : چه خواهشی ؟ گفتم در حد یک دقیقه ، تُو این دریچه دومی رو که نزدیک احمده باز کن من با دوربین تُو نگاه می کنم شاید تونستم احمد رو ببینم ُ و دلم یه کمی آروم بگیره ، سرش رو انداخت پائین ُ و یه کمی فکر کرد ُ و گفت : این کار خطرناکه ، گفتم خواهش می کنم ، گفت آخه ممکنه دریچه دوم باز نشه ، گفتم حالا امتحان می کنیم ، یه کمی که جلوتر رفتیم دیدم بوی عطر گُل محمدی اومد پرسیدم ابوتراب تو به خودت عطر زدی ؟ ابوتراب گفت نه من اصلا" همراهم عطر ندارم ، گفتم پس این بوی عطر گُل محمدی واسه چیه ؟ یه هو ابوتراب ایستاد ُ و گفت همین جاست ، پرسیدم چی همین جاست ؟ گفت : دریچه دوم همین نقطه اس ، پیکر شهید گذاشتیم رو زمین ابوتراب دریچه رو به سختی باز کرد به من گفت که کاملا" ساکت باشم ، خودش آروم سرش رو از دریچه بیرون بُرد ُ و یه نگاهی انداخت ُ و اومد داخل ُ و گفت حسن جان هوا خیلی تاریکه و تقریبا " چیزی از اینجا دیده نمی شه با این حال بازم می خای نگاه کنی ؟ گفتم : آره بزار یه بار نگاه کنم ، گفت : پس اگر سرت رو بُردی بیرون به سمت راستت نگاه کن به روی سیم خاردارها ، گفتم باشه دوربین رو گرفتم ُ و سرم رو بُردم بیرون دریچه یه نگاهی به اطراف انداختم هوا انقدر تاریک بود که چیزی نتونستم ببینم ، آروم گفتم : ابوتراب ؟ چیزی دیده نمی شه ، گفت بَلَدی دوربین رو تنظیم کنی گفتم بزار امتحان کنم پیچ تنظیم بالای دوربین رو عقب جلو کردم دریچه لنز دوربین تنگ ُ و گُشاد شد ، ابوتراب گفت : به سمت راستت نگاه کن و دریچه دوربین رو باز کن ، همین کار رو انجام دادم دیدم سیم خاردارها دیده شد ولی احمد رو ندیدم ، پرسیدم ابوتراب احمد رو نمی بینم ؟ گفت چرا همون جا افتاده رو سیم خاردارا بیشتر به سمت راست بچرخ ، دوربین رو بردم به سمت راست یه لحظه احمد رو دیدم چشمم سیاهی رفت ، چشمهام رو مالیدم دوباره نگاه کردم دیدم احمد ایستاده و داره واسم دست تکون میده ، داد زدم احمد تُو که زنده ایی الان میام پیشت ، یه دفعه ابوتراب پام رو گرفت ُ و گفت : چه خبرته آروم باش ممکنه گشتی های عراقی این طرف باشن می خای همشون رو بریزی اینجا ، زبونم بند اومده بود گفتم اَ اَ احمد زنده بود واسم دست تکون داد ، ابوتراب گفت : حسن جان قُربونت بِرم خیال کردی من خودم تُو نور روز دیدم احمد شهید شده یه جای سالم رو بدنش نمونده ، بیا پائین بِریم صبح بر می گردیم ُ و خودت می بینی ، با اصرار ابوتراب دریچه رو بستم ُ و اومدم پائین پیکر پاک ناصر ُ و برداشتیم ُ و تونل رو ادامه دادیم خلاصه نزدیک اذان صبح بود که رسیدیم به مَقَر ، بدن پاک شهید ناصر قدیمی رو تحویل دادیم چون شهید سر نداشت من اطلاعات کامل ُ و آدرس خونه ناصر رو واسشون نوشتم کارت جنگی ناصر تُو انفجار از بین رفته بود گفتن عکسی ازش همراهتون هست ؟ دست کردم تُو جیبامو ُ و همه جیبارو گشتم چیزی پیدا نکردم ، یاد قرآن کوچیکم افتادم یه عکس دسته جمعی از تیم فوتبالمون زمانی که بچه بودیم داشتم که واسم خیلی عزیز بود تقریبا" هممون تُو عکس بودیم یادم میاد خدابیامرز نادر برادر بزرگتر ناصر که چند سال پیش سکته کرد ُ و فوت شد اَزمون گرفته بود ، به بچه های ستاد گفتم من یه عکس از بچه گی شهید دارم عکس واسه یازده سالگی شهیده اَگه قابل استفاده هست بهتون بِدم ؟ گفتند آره از هیچی بهتره عکس رو به همراه پلاک جنگی ناصر تحویل دادم نماز صبح رو خوندیم ۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی
سینه خیز۰۰۰
داستان دنباله دار من و مسجد محل
قسمت صد و نُهم
۰۰۰ نماز صبح رو خوندیم ُ و چون به حاج آقا قلعه قوند قول داده بودیم که سریع برگردیم زود حرکت کردیم هوا کم کم داشت روشن میشد ، میون راه دیدم ابوتراب یه کاغذ کوچیک رو داره با دقت می خونه و یه اعدادی رو مثل شماره تلفن تکرار می کنه یه بیست سی باری اعداد رو تکرار کرد و بعدش کاغذ گذاشت داخل دَهنش ُ و شروع کرد به خوردن کاغذ ، پرسیدم ابوتراب اون چی بود که خوردی ؟ ابوتراب گفت : یه پیغام از طرف ستاد واسه حاج آقا قلعه قوند ، گفتم : ولی اونا که به سری عدد بود ، گفت خُوب آره واسه اینکه بصورت رَمز نوشته شده بود ، پرسیدم یعنی می خای بِگی که خود تو هم نمی دونی پیغام چی بود ، ابوتراب گفت : خُوب نه که نمی دونم ، اَگه می دونستم که دیگه اسمش پیغام رَمز دار نمی شد ، دیدم راست میگه و حرفش دُرسته ، پرسیدم ابوتراب از راه تونل برمیگردیم ؟ گفت نه هم پُر ریسکه و هم خطرناک ممکنه باعث لُو رفتن تونل بشه بهتره از روی زمین برگردیم راه کمی طولانی میشه ولی امنیت بیشتری داره و تونل حفظ میشه آخه بچه های زیادی زحمت کشیدن تا این تونل آماده بشه ، من فهمیدم که این تونل اسرار زیادی داره و ابوتراب نمی خاد راجب اون واسه من توضیح زیادی بده واسه همین اصرار نکردم ، گفتم ابوتراب ؟ من این راه رو چند بار تا حالا دیدم و ازش رَد شدم تقریبا " یه زمین صاف و یه دست بود ولی حالا انقدر عراقیا بهش گوله زدن که چاله چوله شده بیچاره مهدی بخشی راست می گفت و حق داشته که راه رو گَم کنه اونم وسط تاریکی شب ، ابوتراب سری تکون داد َ و گفت : آره واسه یه آدم غیر بُومی سخته تُو شلمچه مسیر یابی کنه خود ِ ما هم که بچه اینجا هستیم بعضی وقت ها دُچار اشتباه می شیم ، مخصوصا " وقتی که عراقیا یه منطقه رو گوله بارون میکنن اینا که می بینی همش جای گوله توپ ُ و کاتیوشا ُ و خمپارست ، بعضی هاشونم تله های انفجاری که قبلا" کار گذاشتن ما تُو وجب به وجب این زمین شهید دادیم یه نسیمی صبحگاهی وزید ُ و صورتم رو نوازش کرد دوباره بوی عطر گُل محمدی به مَشامم خورد تا اومدم حرف بزنم ابوتراب گفت : آماده باش داریم به میدون مین می رسیم هم هواست رو جمع کن که یه موقع پا رو مین نزاری هم هوای اطراف رو داشته باش که تُو تله دشمن نیفتی ، پرسیدم تله ؟ گفت آره منافقا به صورت پراکنده بعضی جاها تله های پنهان کار می زارن ، به خودم گفتم پس نزدیک شدیم که بوی احمد اومد ، انگار احمد داره صدام می کنه از دور سیم خاردارها و زنگ زده نمایان شدن ابوتراب گفت : تو همین جا بشین تا من برم یه سر ُ و گوشی آب بدم ُ و برگردم چون یه قولی به حاج آقا قلعه قوند ُ و بچه ها دادم ، پرسیدم چه قولی دادی ؟ گفت : اونا راضی نبودن که من تو رو همراهم بیارم منم بهشون قول دادم تو رو سالم برگردونم ، گفتم واسه همین دیشب منو از داخل تونل آوردی ؟ گفت : آره دلیلش همین بود ، تو اولین نفری که به جزء کسایی که این تونل رو کندن و یه تعداد کمی از فرمانده ها و ما ده نفر بَلَده این تونل رو از نزدیک دیدی ، گفتم البته نه همش رو من میدونم که تو اسرار این تونل رو واسه من نگفتی مخصوصا" راز اون چهل پنجاه متری رو که زمین خیس ُ و گِل بود ، ابوتراب خندید ُ و گفت : حدس زدم متوجه میشی ، پس فهمیدی ؟ گفتم چی رو ؟ گفت : هر چی کمتر بدونی به نفع خودته بهتره بیشتر سوال نکنی و از اون چیزی که دیدی واسه اَحَدی تعریف نکنی تا عملیات تموم بشه ، گفتم : باشه هر طور تو صلاح بدونی نشستم روی زمین اسلحه رو مسلح و آماده شلیک کردم یه نارنجک هم درآوردم ُ و تُو دستم گرفتم ، ابوتراب رفت ُ و ده دقیقه بعد برگشت دیدم مستقیم به من نگاه نمی کنه ، گفت بریم ، گفتم : ابوتراب منو نگاه کن چشم تُو چشم من بنداز سرش رو آروم بالا آورد دیدم گریه کرده ، پرسیدم چی شده اتفاقی افتاده ، ابوتراب گفت : حسن جان قبل از رفتن پیش احمد اولش باید یه قولی بهم بدی ، گفتم : چه قولی ؟ گفت وقتی احمد رو می بینی خودت رو کنترل کنی ُ و شیون نکنی ، گفتم واسه چی ؟ گفت بعثی های نامرد انقدر بدنش رو به گوله بستن که یه جای سالم واسش نمونده ، بُغض کردم ُ و گفتم : یعنی از بدن عِربن عربا شده ناصر بدتره ، گفت : باید خودت ببینی ، یه چند قدمی که جلو رفتیم ابوتراب گفت : بهتره از اینجا به بعد سینه خیز بریم تا اگر گشتی های عراقی یا تک تیراندازهای منافق این طرف ها بودن ما رو نبینن ، گفتم باشه اسلحه رو انداختم پشتم ُ و سینه خیز کِشون کِشون پشت سر ابوتراب به میدون مین نزدیک شدم ، نزدیک سیم خاردارها یه گوله توپ خورده بود زمین ُو یه چاله تقریبا" بزرگ ایجاد کرده بود ، ابوتراب گفت : بریم تو چاله توپ ، سینه خیز خودم رو انداختم تو چاله ، ابوتراب با دوربین شناسایی که یه دوربین مخصوصی بود ُ و یه کمی با دوربین که ما تُو مَقَر داشتیم فرق داشت یعنی امکانات بیشتر داشت اطراف رو خوب نگاه۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی