eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
328 دنبال‌کننده
21.1هزار عکس
14.8هزار ویدیو
203 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸 🌸🌼🌺🌼🌸 🌸🌼🌺 🌸 📨 🟣شهید سعید سیاح طاهری 💠عذرخواهی از یک جوان 🎙راوے: دوست شهید پیــــرمــــردی👨‍🦳 در مراسم شهادتِ حاج‌سعید، خیلــــی بی‌تابــــی می‌کــــرد پرسیدم ببخشیـــد پدرجــــان👋 شما چه‌کاره‌ی آقای طاهری هستی؟ گفتش کاره‌ای نیستم😊 ولی چندوقت پیش، آقاسعیــــد اومده بود دَم درِ خانه‌ی ما، در زده بود🚪 دیدم این آقاست به من گفت پسرت خونه است؟ گفتم بله گفتش میشــه صــداش کنیـــد⁉️ با خودم گفتم: این دیگه چی میخواد در‌ِ خونه‌ی ما🧐 بچه‌ام با حزب‌اللهی‌ها سروکار نــداره📿 بچه‌ی ما که ژیگولیــــه🤹 به پسرم گفتم: بابا برو دم در! یکی کارِت داره⛱ پسرم که اومد پایین، دوتایی‌شون پریدن تو بغل هم🫂 قبل از خداحافظی، یه هدیه هم داد به پسرم و رفت🎁 به پسرم گفتم: بابا ایشونو می‌شناختی؟ گفت: نَه بابا ولی چند روز پیــــش🌤 داشتم تو خیابون راه می‌رفتم ایشون با ماشینــــش عبور کرد🚗 آبِ زیرِ تایرِ ماشینش🌊 ریخــــت روی شلــــوار من👖 من یه دادی زدم و ناسزایی گفتم🤭 ماشینه ایستاد و ایشون اومد پایین!👣 وای بابا باورت نمیشه ولی نیم‌ساعت داشت از من عذرخواهی می‌کرد و می‌گفت: پسرم منو ببخش💔 پسرم من حواسم نبود! دیگه نگفت من یک چشم ندارم🧏‍♂ اصلا نصف اینور نمی‌بینم! بعد از عذرخواهی گفت: پسرم! میشه نشانی خونه‌تون رو بهم بدی🗺 با ترس و لرز دادم!😨 الان هم اومده بود در خونه🏡 برام یه شلوار جین هدیه آورده بود😘 🎂 🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات 💐اللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد💐 @shahidaghseyedmostafamousavi •┈┈••✾❀💕💜💞❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من به شما دوست عزیز، التماس می کنم این کلیپ رو نه یکبار، بلکه چندین بار و یا بطور منظم هر روز تماشا کنید ونشربدهید
✫⇠(۲۶۴) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت  دویست و شصت و چهارم:روزهای سخت دانشجویان فراری(۴) ♦️محاکمۀ نگهبانان بیمارستان ردهه و کرامت ایرانی اسلامی 🔸️یه روز طبق معمول چشمامونو بستن و گفتن خیلی سریع آماده شید میخوایم ببریمتون بغداد تا در یه دادگاه نظامی محاکمه بشید.‌ همه اعضای دادگاه نظامی بودن. ما سه نفر رو نشوندن روی زمین و متهمین(نگهبانهای عراقی) داخل یه قفسه آهنی به بلندی تقریبا ۷۰ سانت مثل گله گوسفند جا داده بودن. اونها کسانی بودن که در شب فرار ما در بیمارستان بودن و مسئولیتی داشتن. متهم اصلی نجم همون نگهبان شکنجه‌گر بود که به قصد کشت ما رو شکنجه کرده بود و می‌خواست با اسپری منو خفه کنه. 🔹️قاضی از من پرسید کسی از این جماعت با شما همکاری داشت؟ یاد شکنجه‌های بی‌رحمانۀ نجم افتادم. حالا وقت بود و با یه کلمه بله می‌رفت پای چوبه اعدام و بقیه هم به زندان های طولانی محکوم می شدن. ولی وجدانم قبول نکرد و یاد این حدیث افتادم که «النجاه فی الصدق» گفتم نه هیچ‌کدوم از اینها خبر نداشتن و هاشم و مسعود هم همینو گفتن. بعد از شور و مشورت برای نجم و بقیه ۹ ماه زندان مشخص شد که با التماس و پادرمیونی یکی از افسرهای بعثی که می‌گفت قربان اینها زن و بچه دارن و عائله شهدا «کشته‌های عراقی» هستن به ۶ ماه تقلیل پیدا کرد. 📌بعد از صدور حکم و اتمام دادگاه، قاضی که یه سرتیپ بود با غرور رو به اطرافیاش کرد و گفت: سربازهای خمینی همه بی‌سواد هستن و اینها رو که می‌بینید و خمینی هستن، شرط می بندم که بی سوادن و روشو به من کرد و پرسید: چند کلاس سواد داری؟ گفتم دانشجوی سال سوم رشته مهندسی برقِ دانشگاه علم و صنعت ایران هستم. از عصبانیت صورتش قرمز شد و داشت از منفجر می شد. 💥توی همین حال با اشاره به مسعود و هاشم گفتم قربان این دو نفر هم دانشجو هستن. با عصبانیت گفت: گم شید و دستور داد ما رو از دادگاه بیرون انداختن. اون روز بجای حس انتقام، خداوند رحمت و عفو رو در دل ما قرار داد و باعث شد ما اون نگون‌بختها رو نجات بده و اعدام از سرشون گذشت. دوباره ما رو سوار کردن و برگردوندن به اردوگاه تکریت ۱۱ و تا زمان آزادی در اونجا موندیم...  ☀️ دنبال رفیق شهید هستی بسم الله مادر شهید سید مصطفی موسوی: مصطفی گفت مادر من صدای «هَل مِن ناصر یَنصُرنی» میشنوم . زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست قراراست که یاد وخاطره شهدا را زنده نگهداریم. و مثل شهدا فکر کنیم و رفتار کنیم . اگرمیخواهیم در وقت ظهور آقا اما زمان(عج) سرباز آقا باشم بایدسبک زندگیمان را شهدایی کنیم. انشالله. 📝 من سید مصطفی موسوی جوانترین شهیدمدافع حرم تک پسرخانواده دانشجوی رشته مکانیک مقلدحضرت آقا تولد ۷۴/۸/۱۸ شهادت ۹۴/۸/۲۱ شهادت سوریه محل دفن بهشت زهرا ( س) تهران قطعه 26 ردیف ۷۹ ش۱۶ { شهید نشوی میمیری } 🙇‍♂رؤیای اصلی‌ام این بودکه خلبان شوم و با هواپیمای پر ازمهمات به قلب تل‌آویو بزنم شما به کانال من جوانترین🕊شهید مدافع حرم دعوتید منتظر حضور سبرتان هستم.            واتساپ جوانترین شهید مدافع حرم سیدمصطفی موسوی. سیدخندان https://chat.whatsapp.com/JmkllS4CObg9gbtou16qVo کانال ایتا @shahidmostafamousavi ایتا کانال استیکر شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه ایتا https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 سروش https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk splus.ir/900404shahidmostafamousavi روبیکا https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 💠 لطف کنید کانالها را بدوستان خود معرفی کنید با سپاس ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
خجالت ۰۰۰ داستان دنباله دار من و مسجد محل قسمت صد و سی و ششم ۰۰۰یه هو جمشید داد زد نکنه احمد ما باشه و شروع کرد به گریه کردن ُ و گفت آره احمده خودشه من میدونم احمده جمشید رفت جلو ُ و دست حاج آقا قلعه قوند رو گرفت ُ و شروع کرد به التماس کردن ، علی و مهدی هم به گریه افتادن ابوتراب یه نگاهی به حاج آقا قلعه قوند انداخت ُ و گفت حاجی یه گوله بفرست من قول میدم هم امروز برم و چند تا گوله غنیمتی از عراقیا واست بیارم خلاصه همه داشتن گریه می کردن حاج آقا قلعه قوند با سر به من اشاره کرد ، پرسیدم بِرم ؟ حاجی گفت : حسن برو یه گوله بفرست ، خوشحال شدم ُ و داد زدم محمد گِرای نقطه رو بگیر محمد پشت بیسیم داد زد محسن جان گِرا رو بده و بیسیم رو برداشت دنبال من دوئید رفتم تُو پی ام پی ، تُور استتار زدم کنار و گِرایی که محمد گفته بود بستم ، محمد گفت : ثبتش کردم به اسم کَفتر سوخته ، گوله ایرانی رو پرت کردم محسن با گریه داد زد نخورد ، نخورد پرت رفت خورد یه جا دیگه بعد با گریه گفت دارن تیر خلاص بهش می زنن ، تیر خلاص زدن داره می سوزه ، تیر خلاص زدن ، با عجله گفتم محمد ؟ یه گوله غنیمتی بده ، محمد گفت : حسن ؟ حاجی گفته یه گوله ، گفتم محمد ؟ توکل به سیدالشهداء هر چه بادا باد ، محمد تا خَرج گوله رو بزاره قبضه خمپاره رو دوباره ترازبندی کردم ُ و یه درجه گِرا رو کم کردم ُ و یه یا حسین(ع) گفتم ُ و گوله رو پرت کردم ، گوله رفت و دل من ُ و محمد رو هم با خودش بُرد چند ثانیه گذشت یه صدای انفجار شدیدی از اونور دریاچه به گوش رسید یه دود سیاه بزرگی آسمون رو پُر کرد ، من ُ و محمد داخل پی ام پی منتظر شنیدن صِدای محسن بودیم ، یه هو صِدای بیسیم آروم بلند شد (حسن حسن ؟ محسن) حسن جان دود رو می بینی ؟ صِدای انفجار رو شنیدی ؟ محسن با گریه ادامه داد حسن جان ؟ نقل دوم افتاد میون چند تا چلچله ، ماشین های کاتیوشا دارن می سوزن حالا خود نامردشون شدن هیزم آتیشی که روشن کرده بودن دارم می بینم بعضی از لاشخورا و اون چند تا کلاغ سیاه اتیش گرفتن ُ و دارن فرار می کنن ، محمد پرسید : از کفترمون چه خبر ؟ محسن گفت : قبل از اینکه نقل شما برسه بال ُ و پَرش سوخت ُ و تیر خلاص بهش زدن هنوز داره می سوزه ، از جام بلند شدم دیدم حاج آقا قلعه قوند سرش رو گذاشته رو بدنه پی ام پی ُ و زار زار داره گریه می کنه ، یه دو ساعتی گذشت یه هو صدای بیسیم بلند شد (حسن حسن ؟ کریم) حسن جان گوشی رو بردار ، محمد سریع گوشی رو برداشت ُ و خیلی عادی جواب داد کریم جان ؟ قرار بود همه چراغا خاموش باشه ما تلفن رو از برق کشیدیم ، یه هو خود ِ حاج آقا کریمی جواب داد : حسن جان کار خیلی خوبی کردین ولی مثل اینکه خونه همسایه بد جوری آتیش گرفته خواستم بگم یه موقع شما نرید واسه خاموش کردن آتیش یه موقع کپسول آتیش خاموش کن با خودتون نبرید آخه ممکنه مدیر ساختمون بفهمه ما مهمون داریم ُ و واسه ما خطر ناک بشه شما همونطور مثل قبل چراغاتون رو خاموش نگه دارید تا بهتون خبر بدیم که شب ِ عروسی چه موقعه اس ، محمد پشت بیسیم به حاج آقا کریمی گفت : چَشم به روی چِشم چراغا رو خاموش می کنیم ، یه هو حاج آقا کریمی با تعجب پرسید : مگه تا حالا روشن بوده ؟ محمد دستپاچه شد ُ و گفت : منظورم اینکه باشه حتما" ، حاج کریمی گفت : آهان پس اینطور خُوب باشه خوبه ، و بعد بیسیم رو قطع کرد ، من رو به محمد کردم ُ و گفتم : محمد داشتی کار دستمون میدادی ، گاف بزرگی میشد اَگه حاج‌آقا کریمی می فهمید ، محمد گفت : آره راست میگی یه لحظه یاد گریه محسن افتادم ، حاج آقا قلعه قوند یه سری تکون داد ُ و گفت : ولی من حاجی کریمی رو خوب میشناسم ، او آدم تند ُ و تیزیه خودش از بَر ُ و بچه های اطلاعات ُ و عملیات بوده چندین عملیات بُرون مرزی داشته از بچه هایی بوده که اوایل جنگ با برادر متوسلیان فرمانده لشگر بیست ُ و هفت حضرت رسول(ص) رفته لبنان حتما" متوجه میشه که گوله از طرف ما شلیک شده ، محمد گفت : ولی حاج آقا قلعه قوند من حساب کردم که کاتیوشاهای عراقی هر‌ دو ساعت یه سِری شلیک رو مواضع ما داشتن من گوله شون می شموردم ، هر با شلیک سه تا چلچله چهل تایی به سمت نیروهای ما شلیک می کردن ، ولی از بعد شلیک ما به اینور که دوساعتی گذشته هنوز شلیکی نداشتن و این مشخصه که تلفاتشون جدی بوده ، من گفتم : آره آقا ؟ محمد راست میگه اون دود سیاه و اشاره دیده بان ما نشون میده که ضربه کاری بوده ، حاج آقا قلعه قوند خندید ُ و گفت بله حاج حسن آقا ؟ وقتی به جای یه گوله که فرمانده دستور داده دو تا گوله بفرستی اونم از گوله های طلایی غنیمتی معلومه که اینطوری میشه ، وای یه نگاهی به محمد انداختم ُ و سرم رو از خجالت گرفتم پائین ُو گفتم : آقا ببخشید خدا ُ و خدا می کردم شما متوجه نشده باشین حاج آقا قلعه قوند گفت : دیگه گذشته و خدا رو شُکر که به خیر گذشت البته اَگه حاج کریمی نفهمیده باشه ۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی
انگشتر یا مهدی(عج)۰۰۰ داستان دنباله دار من و مسجد محل قسمت صد و سی و هفتم ۰۰۰دیگه گذشته و خدا رو شکر که به خیر گذشت البته اگه حاج کریمی نفهمیده باشه راستی ابوتراب کجاست خبری ازش نیست ؟ من گفتم : آقا نمی دونم بعد از شلیک گوله منم ندیدمش بعد رو کردم به محمد ُ و گفتم : محمد تو از ابوتراب خبری داری ؟ محمد گفت نه منم دو ساعتی هست که ندیدمش و خبری ازش ندارم ، یه هو ابوتراب بلند داد زد من اینجام ، تا به ما رسید کوله اش رو گذاشت زمین جلوی پای حاج آقا قلعه قوند ُ و گفت : من اینجام ، محمد گفت : ابوتراب این چیه ؟ من خندیدم ُ و گفتم : حتما" کمپوته ، یه هو صدای جمشید رو از دور شنیدم که بلند می گفت : آخ جون مهدی بیا ابوتراب واسمون کمپوت آورده جای ناصر ُ و احمد خالیه کاش اونا هم اینجا بودن ، جمشید بدون اینکه اجازه بگیره خواست کوله ابوتراب رو بلند کنه و ببره ولی زورش نرسید ُ و گفت این چرا انقدر سنگینه ؟ ابوتراب مگه چند تا کمپوت کِش رفتی ؟ مهدی دستش رو گذاشت رو کوله ُ و گفت : چرا سنگینه بزار ببینم ُ و به زور کوله رو کشید به سمت خودش ُ و گفت : آره سنگینه بعدش درب کوله رو باز کرد ُ و مثل آدمی که برق گرفته باشدش خشکش زد ، جمشید پرسید : چی شد چرا ساکت شدی ؟ ابوتراب خندید ُ و گفت : اینا کمپوته ولی نه واسه خوردن شما ، بلکه واسه خوردن این خمپاره قشنگ ُ مامانی ، محمد دوئید ُ و به داخل کوله یه نگاهی انداخت ُ و با تعجب داد زد حسن ؟ بُدو بیا که عشق تو رسید ، اینا عُوروسِه عوروس ، آخه من عاشق گوله خمپاره های غنیمتی بودم مخصوصا" گوله های فرانسوی چون هم خیلی خوشگل ُ و تَر ُ و تمیز بودن و هم یه جوری بسته بندی شده بودن که آدم حیفش می اومد اونا رو باز کنه ، خوش رنگ ُ و قشنگ و جمع ُ و جور وقتی شلیکشون می کردی با ناز ُ و غمزه می رفتن و چنان به هدف اصابت می کردن که انگار نقطه زنی کرده بودی اینا همون گوله هایی بودن که دیگران و حاج آقا قلعه قوند بهشون می گفتن گوله طلایی و من ُ و محمد ُ و بچه ها اسمش رون گذاشته بودیم (عُوروس) به معنی عروس دَم حجله ، تا شنیدم تندی بلند شدم ُ و رفتم سُراغ کوله یه نگاهی به داخلش انداختم دیدم تُوش چهار تا گُوله فرانسوی تَر ُ و تازه که هنوز از بسته بندی اصلیش خارج نشده با خوشحالی گفتم حاج آقا قلعه قوند ؟ اینا گوله طلاییه ، اونم نه یکی بلکه چهار تا ، حاج آقا قلعه قوند خندید ُ و گفت : برادر ابوتراب اینا رو از کجا آوردی به بعثی ها پاتک زدی ؟ ابوتراب خندید ُ و گفت : نه حاجی ؟ اینا هدیه من هستن به شما واسه خاطر اون یه دونه گوله که شلیک کردید ، یه هو جمشید یه شونه بالا انداخت ُ و گفت : البته برادر ابوتراب یکی نبود دوقولو بودن جناب حسن آقا نه یکی بلکه دوتاشون رو شوهر داد ، تازه یکیشون هم عوروس فرانسوی بود ، مهدی پرسید : جمشید تو از کجا فهمیدی تو که پیش حسن ُ و محمد نبودی ؟ جمشید خندید ُ و گفت : از ناز ُ و غمزه صِدای گوله ، مهدی بخشی پرسید آخه چه جوری از صِداش فهمیدی ، جمشید گفت : از ناصر یاد گرفتم ، ناصر می گفت این گوله های ایرانی تازه تولید شده مثل ماشین دودی های زمان قاجار وقتی شلیک میشه قار ُ و غور میکنه ُ و زوزه میکشه اینجوری قارررغورررقیرررر پاق می پَره ُ و میره ، هممون زدیم زیر خنده ، مهدی پرسید خُوب مَگه این گوله های غنیمتی چجوری صِدا میکنن ؟ جمشید گفت : ناصر می گفت : این گوله فرانسوی ها رو که دست میگیری گوله مثل دختر خانم های فرانسوی میگه (بُونژو مُوسِیو) بعدش که می خای بندازیش داخل لوله خمپاره میگه(مِرسی موسِیو) و بعد مثل گربه ملوس بی صدا ُ و خَرمان خَرمان قِر میده ُ و میره و بعدش مثل سگ ُ و گرگ وحشی ُ و هار می خوره ُ و آدم ها رو تیکه تیکه می کنه ناصر می گفت : خوشگلیش رو نبین خیلی مادر به خطاست وای از اَدای جمشید هممون زدیم زیر خنده ، بعد جمشید گفت تازه خودم دیدم حسن وقتی می خاد گوله فرانسوی هارو بفرسته ازشون ماچ میگیره ، یه هو همه زدن زیر خنده ، از حرف جمشید هم خندم گرفته بود هم خُشکم زده بود مثل اینکه جمشید روحیه اش خوب شده بود پاش رو گذاشته بود جای پای پسرخاله اش ناصر ، محمد گفت : جمشید جان ؟ قربونت برم حسن موقع شلیک گوله رو نمی بوسه بلکه نگین عقیق انگشتری ُ و که روش نوشته شده (یا مهدی) رو می بوسه ، یه هو جمشید گفت : کو ؟ کجاست ؟ حسن که اصلا" انگشتر نداشت ، من خندیدم ُ و دست راستم رو دراز کردم ُ و گفتم : اینهاش ، یه هو همه نگاه کردن ، گفتم : دفعه پیش که رفته بودم مرخصی مادرم به عنوان هدیه جشن تولدم بهم داد ، جمشید با دقت نگاه کرد ُ و گفت : خدا من ُ و ناصر رو ببخشه چقدر صفحه پشت حسن گذاشتیم و چقدر بهش خندیدم ، یه هو علی از دور داد زد : بابا جان ؟ چرا منو تنها گذاشتید ؟ آخه یه نفر نمی خاد بیاد کمک من ، یه ساعته دارم قبضه خمپاره رو تمیز می کنم ، بابا جان ؟ خسته شدم ، جمشید گفت : علی تو قبلا" ‌۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔆زنگ عبرت 🔴آیت الله رئیسی از خطوط قرمز خیلی ها عبور کرده است‼️... ♦️این سید بی‌ریا و مخلص که انقلابی‌گری را از استاد مظلوم خود شهید دکتر بهشتی آموخته، خود را به گله‌ی شغال‌ها و لانه‌ی لاشخورها زده و مشغول ویران کردن آشیانه‌ی کثیف موریانه‌هاست. ☑️ ویلاهای عظیمی که در کنار دریا و کوه و رودخانه ساخته بودند و برخی از آنها در قلب اروپا هم یافت نمی‌شد، به دستور رئیسی و به نفع مردم ویران شد ☑️حقوق‌بگیران نجومی، حقوق‌شان پرید ☑️ اختلاس و رانت پرید ☑️ قصرنشینی وزرا پرید ☑️ خالی کردن جیب مردم از راه بورس پرید ☑️ دلالی واکسن کرونا(اعزام شیرین‌مغزها به ارمنستان برای واکسن) پرید ☑️ زدوبند با کدخدای غربگداها برای بتن‌ریزی در قلب رآکتور اراک و فراری دادن نخبه‌های هسته‌ای پرید ☑️ دوربین های سایت هسته ای به روی آژانس انرژی هسته ای آمریکایی بسته شد. ☑️ سانتریفیوژهای مدرن بکار گرفته شد. ☑️ رونق کارگاه‌های تعطیل‌شده،کلید خورد. ☑️ بازگشت کارگران(مثل هفت‌تپه و...) بر سر کار ☑️ اخطار به پیمانکاران گردن‌کلفت به این معنا که حقوق کارگر به هیچ بهانه‌ای نباید تاخیر بیفتد،و اجرا شد* ☑️ ارسال ماهواره به پانصدکیلومتری فضا ☑️ عضویت در گروه مهم شانگهای ☑️ قرارداد گازی با ترکمنستان و آذربایجان(یعنی تودهنی به آتاتورک جدید اردوغان نفهم) ☑️ بیرون کشیدن حق ملت از حلقوم ملکه انگلیس پس از ۵۰ سال ☑️ به صفر رساندن درگذشتگان هفتصدنفری کرونا 👈یعنی آزاد شدن از حبس خانگی، رونق کسب وکارها، مسافرت سی میلیون شب عید، استراحت کادر درمان ☑️ بیمه‌ی پنج میلیون نفر از افراد بی‌بضاعت ☑️ خرید ۵۳٪ از بندر استراتژیک در روسیه ☑️ کشت فراسرزمینی گندم و دانه های روغنی یک‌صد هزار هکتاری در روسیه ☑️ بستن قرار داد راهبردی اقتصادی ۲۰ ساله در شاخه های مختلف با ونزوئلا* ☑️ ساخت و فروش ابر نفتکش به ونزوئلا ☑️ بستن قرار داد راهبردی ۲۰ ساله با روسیه ☑️ بستن قراد دادهای مهم با عمان،امارات،قطر ☑️ بستن قرارداد ساخت و ساز مسکن،راه،سد و صادرات با سوریه و تصرف بازار آن برای فروش تولیدات داخلی ☑️ نگهداشتن آمریکا در اطاق انتظار مذاکرات وین ☑️ حذف ارز ترجیحی و بستن راه دزدی رانت خواران ☑️ تلاش جدی برای ساخت مسکن جهت محرومان ✍️ و بسیاری کارهای مهم و بنیادی که در این دوره ریاست جمهوری آقای رئیسی درعرض چندماه انجام شده است👈تحمل کرکس‌ها و گرازهای لاشخور را تمام کرده است که ناگهان تیغ جراحی رئیسی رفت روی شاهرگ دزدان آرد و گندم و ماکارونی. و این یکی دیگر قابل تحمل نبود‼️ و زوزه‌ها و جیغ های داخلی و خارجی، از بی‌بی‌سی و من‌وتو تا دشمنان داخلی و نفوذی ها گرفته تا جماعت فصول گرا (نان به نرخ روزخور) به گوش رسیده و می رسد... ✍️ اینها همه طبیعی بود. لکن امام حکیم انقلاب هم چند سال قبل هشدار داده بودند که اجرای عدالت برای عده‌ای سخت است؛ هیاهو وجنجال می‌کنند... نترسید و محکم بایستید... تنها چیزی که دل انسان را به درد می‌آورد، 👈گاهی هم صدایی برخی از ما و شما با مولتی‌میلیاردها، با صاحبان ویلاهای کذایی،باحقوق‌ بگیران کذایی در بعضی از دوره‌های گذشته،با سلاطین گندم و ماکارونی و دشمنان قسم خورده ای مثل اروپا و امریکا است... 👆به این می‌گویند قدرت شیطانی امپراتوری رسانه ای و فضای مجازی و شبکه‌های ماهواره‌ای ‼️👈چرا👈چون برخی از مردم فراموشکار، که یادشان رفت چه افرادی از مدتها قبل عامل این‌همه سختی ها می باشند، بدون درنگ و تحلیل و یادآوری از مشکلات پایه ریزی شده از مدتها قبل در اقتصاد و فرهنگ و سایر موضوعات، با دشمنان داخلی و دشمنان خارجی هماهنگ و هم صدا شدند و دولت را کوبیدند... این افراد آنقدر القاء کردند و گفتند و گفتند و نوشتند و نوشتند، و ما هم بدون تامل و دقت و تحقیق و بررسی، بلندگوی آنها در فضای مجازی و حقیقی شدیم... ✨بصیر باشیم تا بتوانیم از این فتنه ها عبور کنیم 🇮🇷کانالهای نشریه عبرتهای عاشورا دنبال رفیق شهید هستی بسم الله مادر شهید سید مصطفی موسوی: مصطفی گفت مادر من صدای «هَل مِن ناصر یَنصُرنی» میشنوم . زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست قراراست که یاد وخاطره شهدا را زنده نگهداریم. و مثل شهدا فکر کنیم و رفتار کنیم . اگرمیخواهیم در وقت ظهور آقا اما زمان(عج) سرباز آقا باشم بایدسبک زندگیمان را شهدایی کنیم. انشالله. 📝 من سید مصطفی موسوی جوانترین شهیدمدافع حرم تک پسرخانواده دانشجوی رشته مکانیک مقلدحضرت آقا تولد ۷۴/۸/۱۸ شهادت ۹۴/۸/۲۱ شهادت سوریه محل دفن بهشت زهرا ( س) تهران قطعه 26 ردیف ۷۹ ش۱۶ { شهید نشوی میمیری } 🙇‍♂رؤیای اصلی‌ام این بودکه خلبان شوم و با هواپیمای پر ازمهمات به قلب تل‌آویو بزنم
شما به کانال من جوانترین🕊شهید مدافع حرم دعوتید منتظر حضور سبرتان هستم.            واتساپ جوانترین شهید مدافع حرم سیدمصطفی موسوی. سیدخندان https://chat.whatsapp.com/JmkllS4CObg9gbtou16qVo کانال ایتا @shahidmostafamousavi ایتا کانال استیکر شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه ایتا https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 سروش https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk splus.ir/900404shahidmostafamousavi روبیکا https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 💠 لطف کنید کانالها را بدوستان خود معرفی کنید با سپاس
🌹كر و لالی كه با امام زمان (ع) ارتباط داشت ولی ديگران او را مسخره مي كردند. ❗️ژست و كلاس و ظاهر، مغرورمان نكند، انشاالله. 🌿شهيد عبدالمطلب اکبری زمان جنگ توی محل ما بنایی می‌کرد و چون کر و لال بود، خیلیا جدی اش نمی گرفتند. یه روز رفتیم سر قبر پسر عموی شهیدش ”غلامرضا اکبری“. عبدالمطلب کنار قبر پسر عموش با انگشت یه چارچوب قبر کشید و توش نوشت ”شهید عبدالمطلب اکبری“! ما هم خندیدیم و مسخره بازی درآوردیم! هیچی نگفت فقط یه نگاهی به سنگ قبر کرد و با دست، نوشته‌‌ اش رو پاک کرد و سرش رو انداخت پایین و آروم از کنارمون رفت… فردای اون روز عازم جبهه شد و دیگه ندیدیمش. ۱۰ روز بعد شهید شد و پیکرش رو آوردن. جالب اینجا بود که دقیقا جایی دفن شد که برای ما با دست قبر خودش رو کشیده بود و ما مسخره بازی درآورده بودیم! ☘️وصیت نامه‌ش خیلی سوزناک بود؛ نوشته بود: ” بسم الله الرحمن الرحیم “ یک عمر هر چی گفتم به من می‌خندیدن! یک عمر هر چی می‌خواستم به مردم محبت کنم، فکر کردن من آدم نیستم و مسخره‌‌م کردن! یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم، خیلی تنها بودم. اما مردم! ما رفتیم. بدونید هر روز با آقام امام زمان (عج) حرف می‌زدم. آقا خودش گفت: تو شهید میشی... 🌹ميلاد مهدی موعود (عج) مبارک باد خدایا کمک کن ما هم بفهمیم ان شاالله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | وقت چیدن میوه ⁉️ وقتی که باغبون، میوه رسیده رو چیده بود... استاد راجی زیبا و شنیدنی
سرود ای لشکر سید علی ای لشکر سید علی آماده باش آماده باش بهر نبردی خیبری آماده باش آماده باش وقت حمله به اسرائیل رسیده حمله می کنیم ما کمک به حزب الله و حماس و غزه می کنیم به تل آویو حمله کنیم حیفا را تسخیر می کنیم ما وعده الهی را به زودی تعبیر می کنیم ما قبل از عید و رمضان باید حمله کنیم آنجا اسرائیل دلخوش نباشد به کمک های آمریکا بیست و پنج روز آینده اسرائیل وجود ندارد دیگر برای اسرائیل هیچ اقدامی سود ندارد قطعا ما حمله می کنیم، اسرائیل نابود می کنیم راه نفس کشیدن را بر آنها مسدود می کنیم نابودی اسرائیل پس باشد چون یک مقدمه تا به وقتش ظهور کند کم کم مهدی فاطمه (عج) ما در بین الطلوعین ظهور صاحب زمانیم با یاری سید علی منتظر او می مانیم ای لشکر سید علی آماده باش آماده باش اسرائیل باشد رفتنی آماده باش آماده باش 📝 علی شیرازی l🚩السلام علیک یا أباعبدالله 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | دوست داشتنی عجیب ⁉️ چرا اجازه نداد راننده‌اش بوق بزند؟! استاد راجی حتما با تامل بشنویم ⚘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | ماجرای عصبانیت 💢 راز محبوبیت ♨️ وقتی این خبر را شنیدم از خودم خجالت کشیدم! استاد راجی تا آخر بشنویم⚘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | ماجرای انجیر 🔶 روایت‌های جذاب و دلنشین از زندگی سردار دلها♥️ استاد راجی