↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
📌خاطرات قدم خیر محمدی کنعان
(همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی)
✍️خاطره نگار: بهناز ضرابی زاده
گروه جوانترین شهید مدافع حرم
سید مصطفی موسوی
گروه
https://t.me/joinchat/AAAAAEknigTdj98XWAOfyg
کانال ایتا
https://eitaa.com/shahidmostafamousavi
شروش
کانال
sapp.ir/900404shahidmostafamousavi
گروه سروش
https://sapp.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
کانال تلگرام
https://t.me/shahidmostafamousavi
گروه
https://t.me/joinchat/CW_QXkSGmuKJ8SamNubStQ
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
{داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی}
🔥 #فرار_از_جهنم 🔥
#قسمت_دهم : ✍کابوس های شبانه
.
🌹بعد از چند روز توی بیمارستان به هوش اومدم … دستبند به دست، زنجیر شده به تخت … هر چند بدون اون هم نمی تونستم حرکت کنم … چشم هام اونقدر باد کرده بود که جایی رو درست نمی دیدم … تمام صورتم کبودی و ورم بود … یه دستم شکسته بود … به خاطر خونریزی داخلی هم عملم کرده بودن … .
🌹همین که تونستم حرکت کنم و دستم از گچ در اومد، منو به بهداری زندان منتقل کردن … اونها هم چند روز بعد منو فرستادن سلولم … .
هنوز حالم خوب نبود … سردرد و سرگیجه داشتم … نور که به چشم هام می خورد حالم بدتر می شد … سر و صدا و همهمه به شدت اذیتم می کرد … مسئول بهداری به خاطر سابقه خودکشی می گفت این حالتم روانیه اما واقعا حالم بد بود … .
🌹برگشتم توی سلول، یه نگاه به حنیف کردم … می خواستم از تخت برم بالا که تعادلم رو از دست دادم … بین زمین و هوا منو گرفت … وسایلم رو گذاشت طبقه پایین … شد پرستارم … .
توی حیاط با اولین شعاع خورشید حالم بد می شد … توی سالن غذاخوری از همهمه … با کوچک ترین تکانی تعادلم رو از دست می دادم … من حالم اصلا خوب نبود … جسمی یا روحی …
🌹بدتر از همه شب ها بود …
سخت خوابم می برد … تا خوابم می برد کابوس به سراغم میومد … تمام ترس ها، وحشت ها ، دردها … فشار سرم می رفت بالا… حس می کردم چشم هام از حدقه بیرون میزنه … دستم رو می گذاشتم روی گوشم و فریاد می کشیدم
🌹نگهبان ها می ریختن داخل و سعی می کردن به زور ساکتم کنن … چند دفعه اول منو بردن بهداری اما از دفعات بعدی، سهم من لگد و باتوم بود … .
اون شب حنیف سریع از روی تخت پایین پرید و جلوی دهنم رو گرفت …
🌹 همین طور که محکم منو توی بغلش نگهداشته بود … کنار گوشم تکرار می کرد … اشکالی نداره … آروم باش … من کنارتم … من کنارتم …
اینها اولین جملات ما بعد از یک سال بود
✍ادامه دارد..
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
عيادت عباس بن عبدالمطلب از فاطمه
شيخ طوسي در امالي حديث کند که چون مرض فاطمه عليه السلام شديد شد عباس بن عبدالمطلب از براي عيادت آن حضرت به در خانه آمد عرض کردند مرض فاطمه سنگين شده است و کسي بر او وارد نمي شود عباس به خانه خود مراجعت کرده غلام خود را به خدمت أميرالمؤمنين عليه السلام فرستاده و او را فرمود به خدمت پسر برادرم علي عليه السلام بگو که عموي تو شما را سلام مي رساند و مي گويد همانا فروگرفت مرا غم و اندوه از براي بيماري فاطمة جيبه رسول خدا و قرة العين او و روشني چشم من چنان مي دانم که اول کسي باشد که با رسول خدا پيوسته شود و رسول خدا او را برگزيد و نيکو بداشت و تقرب داد همانا خداي نکرده اگر روزگار او به آخر رسيده باشد جان من فداي تو باد من مهاجر و انصار را انجمن کنم تا حاضر شوند و اجر خويش دريابند و بر او نماز گذارند و اين جمال دين است.
(فقال علي عليه السلام لرسوله ابلغ عمي السلام و قل له لاعدمت اشفاقک و تحيتک و قد عرفت مشورتک و علمت فضل رأيک ان فاطمة بنت رسول الله لم تزل مظلومة و من حقها ممنوعة و عن ميراثها مدفوعة لم تحفظ فيها وصية رسول الله و لا روعي فيها حقه و لا حق الله عز و جل و کفي بالله حاکما و من الظالمين منتقما و انا اسئلک يا عم ان تسمح لي بردما اشرت به فانها وصتني بستر امرها.
آن حضرت به رسول عمويش عباس فرمود عموي مرا از من سلام برسان و خدمتش عرض کن من مراحم شما را در بوته نسيان نگذارم و شفقت شما را هرگز فراموش نکنم مشورت شما را شناختم و نيکوئي رأي شما را دانستم همانا فاطمه دختر رسول خدا بعد از وفات پدر مظلومه شد و از حق خود ممنوع گرديد از ميراث پدرش دفع دادند و وصيت رسول خدا را درباره ي او رعايت نکردند و حفظ حرمت او ننمودند همانا کافي است حکومت خداي عز و جل در فرداي قيامت که از ظالمين بر فاطمه انتقام
بکشد و من از شما درخواست مي کنم که در امر فاطمه به آنچه اشاره فرموديد صرف نظر بفرمائيد چه آنکه مرا وصيت کرده که امر او را مخفي و مستور بدارم [1] .
چون فرستاده عباس بازشتافت و پيام علي عليه السلام را رسانيد عباس گفت يغفر الله لابن اخي خدايش بيامرزد فانه لمغفور له همانا رأي پسر برادرم توبيخ و طعني در او راه ندارد در ميان فرزندان عبدالمطلب مولودي که برکتش از علي زيادتر باشد نبود مگر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم علي هميشه اوقات در جميع خصال مکرمات گوي سبقت را از همه ربوده بود در علم و دانش و شجاعت و نصرت دين حنيف آفريده اي به او پيشي نگرفت.
پاورقي
[1] يغفر الله لابن اخي فانه لمغفور له ان رأي ابن اخي لا يطعن فيه انه لم يولد لعبدالمطلب مولود اعظم برکة من علي الا النبي (ص) ان عليا لم يزل اسبقهم الي کل مکرمة و اعلمه بکل فضيلة و اشجعهم في الکريهة و اشدهم جهادا في نصرة الحنيفية و اول من آمن بالله و رسوله.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خاطره جالب و شنیدنی سیاستمدار عرب از ملاقات با فرمانده سپاه در مشهد
🔹«رشید بن عیسی» سیاستمدار برجسته الجزایری و کارشناس یونسکو، در گفتگو با شبکه لندنی الحوار خاطره ای شنیدنی از ملاقات با فرمانده سپاه در حرم امام رضا علیه السلام بیان کرد.
حیدر حیرونه.mp3
6.18M
#مداحی_فاطمیه
⏯ حیدر حیرونه عالم گریونه
9️⃣ کلیپ صوتی با تنظیم دیجیتالی
⚫️ پست ویژه ایام شهادت #حضرت_زهرا س
🎙مداح: حاج محمود کریمی
مادر مگه چند سالته.mp3
3.69M
#مداحی_فاطمیه
⏯ مادر مگه چند سالته، آرزوی رفتن نکن
8️⃣ کلیپ صوتی با تنظیم دیجیتالی
⚫️ پست ویژه ایام شهادت حضرت_زهرا س
🎙مداح: حاج محمود کریمی
Shab2Fatemieh1-1393[04].mp3
6.95M
#مداحی_فاطمیه
⚫️پست ویژه ایام شهادت حضرت_زهرا س 7⃣
🔊کلیپ صوتی حماسی | در دست خانهدار او دستاس عالم است
🎙مداح: حاج میثم مطیعی
↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
📌خاطرات قدم خیر محمدی کنعان
(همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی)
✍️خاطره نگار: بهناز ضرابی زاده
گروه جوانترین شهید مدافع حرم
سید مصطفی موسوی
گروه
https://t.me/joinchat/AAAAAEknigTdj98XWAOfyg
کانال ایتا
https://eitaa.com/shahidmostafamousavi
شروش
کانال
sapp.ir/900404shahidmostafamousavi
گروه سروش
https://sapp.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
کانال تلگرام
https://t.me/shahidmostafamousavi
گروه
https://t.me/joinchat/CW_QXkSGmuKJ8SamNubStQ
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
{داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی}🔥 #فرار_از_جهنم🔥
#قسمت_یازدهم: ✍اولین شب آرامش
.
🌹من بی حال روی تخت دراز کشیده بودم … همه جا ساکت بود … حنیف بعد از خوندن نماز، قرآن باز کرد و مشغول خوندن شد … تا اون موقع قرآن ندیده بودم … ازش پرسیدم: از کتابخونه گرفتیش؟ … جا خورد … این اولین جمله من بهش بود …
🌹نه، وقتی تو نبودی همسرم آورد … .
موضوعش چیه؟ … .
قرآنه … .
بلند بخون … .
مکث کوتاهی کرد و گفت: چیزی متوجه نمیشی. عربیه … .
مهم نیست. زیادی ساکته …
🌹همه جا آروم بود اما نه توی سرم … می خواستم با یکی حرف بزنم اما حس حرف زدن نداشتم … شروع کرد به خوندن … صدای قشنگی داشت … حالت و سوز عجیبی توی صداش بود … نمی فهمیدم چی می خونه … خوبه یا بد … شاید اصلا فحش می داد … اما حس می کردم از درون خالی می شدم … .
🌹گریه ام گرفته بود … بعد از یازده سال گریه می کردم … بعد از مرگ آدلر و ناتالی هرگز گریه نکرده بودم … اون بدون اینکه چیزی بگه فقط می خوند و من فقط گریه می کردم … تا اینکه یکی از نگهبان ها با ضرب، باتوم رو کوبید به در …
✍ادامه دارد.....
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
{داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی}🔥 #فرار_از_جهنم🔥
#قسمت_دوازدهم :✍ من و حنیف
🌹.صبح که بیدار شدم سرم درد می کرد و گیج بود … حنیف با خوشحالی گفت: دیشب حالت بد نشد … از خوشحالیش تعجب کردم … به خاطر خوابیدن من خوشحال بود … ناخودآگاه گفتم: احمق، مگه تو هر شب تا صبح مراقب من بودی؟
🌹… نگاهش که کردم تازه فهمیدم سوال خنده داری نبود … و این آغاز دوستی من و حنیف بود … .
اون هر شب برای من قرآن می خوند … از خاطرات گذشته مون برای هم حرف می زدیم … اولین بار بود که به کسی احساس نزدیکی می کردم و مثل یه دوست باهاش حرف می زدم … توی زندان، کار زیادی جز حرف زدن نمی شد کرد …
🌹وقتی برام تعریف کرد چرا متهم به قتل شده بود؛ از خودم و افکارم درباره اش خجالت کشیدم … خیلی زود قضاوت کرده بودم … .
حنیف یه مغازه لوازم الکتریکی داشت … اون شب که از مغازه به خونه برمی گشت متوجه میشه که یه مرد، چاقو به دست یه خانم رو تهدید می کنه و مزاحمش شده … حنیف هم با اون درگیر می شه … .
🌹توی درگیری اون مرد، حنیف رو با چاقو میزنه و حنیف هم توی اون حال با ضرب پرتش می کنه … اون که تعادلش رو از دست میده؛ پرت میشه توی زباله ها و شیشه شکسته یه بطری از پشت فرو میشه توی کمرش …
🌹مثل اینکه یکی از رگ های اصلی خون رسان به کلیه پاره شده بوده … اون مرد نرسیده به بیمارستان میمیره … و حنیف علی رغم تمام شواهد به حبس ابد محکوم میشه...
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
بازی با کلمات، اعتبارزدایی از نظام!
حجتالاسلام محمدجواد مهری
این برای چندمین بار است، آقای روحانی که بارها در انتخابات مجلس شورای اسلامی، مجلس خبرگان رهبری و ریاستجمهوری در مکانیسم انتخاباتی جمهوری اسلامی تأیید صلاحیت و پیروز انتخابات شده در سخنانی عجیب اعلام کرده است:
انتخابات شکل واقعی در کشور ندارد و جمهوریت نظام در خطر است!
عجیبتر از آن اینکه میگوید:
برخی از واژه رفراندوم خوششان نمیآید و مانع آن میشوند.
فارغ از آنکه بخواهیم اظهارات آقای روحانی را تحلیل کنیم یا از نیات احتمالی در پس آن سخن به میان آوریم.
به دو نکته میتوان اشاره کرد؛ ابتدا تبعات اظهاراتی از این دست، سپس نسبت دولت آقای روحانی با رجوع به خواست عمومی.
اول؛ پر واضح است اولین و بدیهیترین تأثیر بیان این اظهارات بیاعتبار کردن فرایند مردمسالاری دینی و اعمال نظر مردم است؛ در حالی که انتخابات پرتعداد در ایران اسلامی، که از نظر کیفیت حضور و کمیت رجوع به آرا مردم در جهان کمنظیر است، همواره بر اساس نظر امام خمینی(ره) که «میزان رأی ملت است» و تأکید ویژه رهبر معظم انقلاب که «رأی مردم حقالناس است» برگزار شده است و اعتبارزدایی از آن تبعات مختلفی از افزایش تهدیدات خارجی تا ایجاد شکاف اجتماعی و کاهش اعتماد عمومی را در پی خواهد داشت که در این میان هیچکس سود نخواهد کرد و شاید بیش و پیش از همه خود دولت در پیشبرد امور با مشکلات روبهرو خواهد شد.
دوم؛ فارغ از آنکه مردم در هفتههای اخیر نتایج رفراندوم مورد علاقه آقای روحانی، یعنی انتخابات میان دوگانه، مقاومتـ مذاکره را به وضوح نشان دادند، اما جالب است بدانید مسئول اول و اصلی برگزاری رفراندوم خود دولت است، اما گویا ترجیح آقای روحانی این است به جای برگزاری واقعی رفراندوم به استفاده سیاسی و جناحی از کلمه رفراندوم بپردازد؛ البته دولت آقای روحانی با عملکردش در مسئله درخواست از مردم برای انصراف از دریافت یارانه و مخالفت مردم با بالای 95 درصدی خواست دولت نشان داد، اگر رفراندوم هم برگزار شود، عملیاتی شدن آن در این دولت با اما و اگرهای فراوانی روبهرو خواهد بود!