eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
333 دنبال‌کننده
19.8هزار عکس
13.6هزار ویدیو
193 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدر شهید سید سجاد حسینی ‌تنها شهید مدافع حرم گروه موشکی 15 خرداد. 🗣 مطالب را منتشر کنید، و در افزایش سواد رسانه‌ای جامعه سهیم باشید. کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی🔻 @shahidmostafamousavi کانال استیکر🔻 @shahidaghseyedmostafamousavi 👇👇👇
از یادگار شهید بگویید، چند سال دارد؟ محمد‌پارسا متولد 7 فروردین ماه سال 1390 است. زمان شهادت پدرش چهار سال داشت. کوچک بود و از مأموریت پدرش چیزی نمی‌دانست. از شهادت همسرتان چطور اطلاع پیدا کردید؟ من سر کلاس بودم، به خاطر تماس‌های زیاد دل نگران شدم. خاله‌ام تماس گرفت و گفت حال مادر همسرت خوب نیست برو پیش ایشان. به دلم افتاد اتفاقی افتاده، سریع از استادمان اجازه گرفتم و حرکت کردم. در بین راه دوست همسرم تماس گرفت و گفت شنیده است که همسرم تیر خورده، آیا این حقیقت دارد؟ وقتی این حرف را زد من محکم پایم را روی ترمز ماشین زدم و ایستادم. گفتم چی شده؟ وقتی فهمید اطلاعی ندارم گفت چیز مهمی نیست مثل اینکه دست سید تیر خورده و دارد بر‌می‌گردد. خیالم راحت شد که می‌آید و مدتی برای درمان می‌ماند. خوشحال بودم که اتفاق بدتری نیفتاده است و خدا را شکر کردم و با آرامش به راهم ادامه دادم. دوباره گوشی‌ام زنگ خورد، نگاه کردم دایی‌ام بود. دایی گفت بیا خانه ما، گفتم باید بروم خانه مادر همسرم. گفت اول بیا اینجا بعد برو، گفتم باشه منتظر بودم دایی همین اتفاق را به من بگوید. رسیدم آنجا و دیدم حال دایی‌ام اصلاً خوب نیست و بسیار گریه کرده است. تعجب کردم خواستم بگویم می‌دانم چه شده است، ولی دایی‌ام من را در آغوش گرفت و گریه‌کنان گفت دایی‌جان سیدت رفت. من ناباورانه نگاهش کردم. فکر می‌کردم اشتباه شنیدم، ولی گریه‌های دایی می‌گفت نه درست شنیدی! سیدسجاد چه تاریخی به شهادت رسیدند؟ 9  آبان ماه 1394 سجاد من در سوریه به شهادت رسید. گویا او و دوستانش شب در کمین داعشی‌ها می‌افتند. سید سمت راست بدنش از سینه تا پهلو مورد اصابت چندین گلوله قرار می‌گیرد و به شهادت که آرزوی دیرینه‌اش بود می‌رسد. سید سجاد در تاریخ 13 آبان ماه سال 1394 با استقبال پرشکوه مردمی در گلزار شهدای محله دینان از شهر درچه اصفهان به خاک سپرده شد. شما و مادرتان هر دو همسر شهید هستید، به نظرتان چه شباهتی بین شما و مادرتان وجود دارد؟ همسر شهید بود و من هم در دامان مادری پرورش یافته بودم که بدون پدر شهیدم من و خواهرم را بزرگ کرد. من از حال و هوای همسران شهدای دفاع مقدس مطلع هستم. چون مادر را در کنار خود داشتم. شاید آن زمان درک صحیحی از یک همسر شهید نداشتم. اما امروز که خودم همسر شهید مدافع حرم شده‌ام همواره به این فکر می‌کنم که رفتارم باید همانند همسر یک شهید باشد. اوایل برایم سخت بود ولی الان این رفتارها برایم خیلی دوست‌داشتنی شده است. آرام و صبور شدم و حس می‌کنم حضرت زینب(س)‌ به من آرامش عجیبی داده تا در برابر سختی‌ها و مشکلات زندگی رفتار صحیحی داشته باشم. من احساس می‌کنم ما احساسمان خیلی خاص‌تر و متفاوت‌تر از همسران شهدای دفاع مقدس است و این به دلیل نگاه ما به زندگی حضرت زینب(س) ‌است که جزئی از زندگی ما شده است. من احساس می‌کنم حضرت زینب(س)‌ ما و همسران شهدای مدافع را یاور و همراه خود انتخاب کرده و ما انتخاب شده حضرت زینب(س) هستیم. در حال حاضر سجاد و پدر شهیدم در یک مزار (دو طبقه) هستند، دو شهید در یک مزار. چطور شد که هر دو در یک مزار قرار گرفتند؟ به طور کاملاً اتفاقی شهید سید سجاد حسینی را در مزار پدرم شهید سید باقر حسینی دفن کردند. همه مردم می‌گفتند که شهید سیدباقر دامادش را در آغوش گرفته است. خود سجاد هم خیلی دوست داشت در کنار بابا دفن شود. می‌گفت خوش به حال کسی که اینجا دفن می‌شود. خود سجاد هم به یکی از دوستانش گفته بود که من را یک ماه دیگر به اینجا می‌آورند، انگار می‌دانست. خانم حسینی شما سید سجاد را منهای یک همسر چطور شناختید. چه شاخصه‌ای وجود ایشان را لایق شهادت کرد؟ سجادم مرد بسیار پاک، با اخلاق و صبوری بود. مردی که اهل عمل بود نه اهل حرف زدن. سجادم کم حرف می‌زد و بسیار تلاش می‌کرد تا از عهده کاری که به او سپرده شده بربیاید. گاهی فقط به سجاد نگاه می‌کردم و معترض می‌شدم که چرا اینقدر زیاد کار می‌کند، چرا استراحت نمی‌کند. سجاد اما با لبخند همیشگی‌اش من را آرام می‌کرد. صبوری در برابر مشکلات زندگی همسرم مثال‌زدنی بود. همسرم مزد خوبی و صبوری و مهربانی و قلب رئوفش را گرفت. سجاد عاشق خانواده شهدا و یتیمان بود. اگر می‌شنید در بین سربازانش یتیمی است با او بیشتر از سربازان دیگر صمیمی می‌شد. عاشق بازی کردن با بچه‌ها بود و شاد کردن دل بچه‌ها را بسیار دوست داشت. داخل هر جمعی می‌نشست آن جمع پر از خنده و شادی می‌شد. همه می‌گفتند سید باید پیش ما بنشیند، خیلی روحیه بالا و شادی داشت. کلام آخر: مردم بسیار به من می‌گویند و سؤال می‌کنند که چگونه اجازه دادی همسرت برود. از همین جا می‌خواهم به همه آنها و همه آنهایی که مجاهدت رزمندگان را با امکانات و پول می‌سنجند بگویم که اگر دختر شهیدم و اکنون با افتخار همسرشهید خطاب می‌شوم در آرزوی روزی هستم که من را مادرشهید خطاب کنند.
-----سید خیلی روی خواندن نماز اول وقت مخصوصاً نماز صبح حساس بود. دوست داشت همیشه نمازش را اول وقت بخواند. هر وقتی که شیفت بود من در طول خدمتم همراهش برای نگهبانی می ایستادم. اذان صبح که می شد می گفت: حاج مهدی برو تمام سربازان را بیدار کن. تا هم نمازشان را اول وقت بخوانند هم رزق و روزی شان زیادشود.   ------یکی از روزهای سختی که در حال انجام عملیات بودیم فرصت مناسبی پیدا کردیم. من با یک نفر از دوستانم به دیدگاه سید سجاد رفتیم که با چند تا از بچه های دیده بان آنجا بودند، اما سید آنجا نبود. داشتیم از دوربین دیده بانی منطقه را نگاه می کردیم که دیدم. سید مثل همیشه با لبخندی بر لب آمد. چند روزی بود او را ندیده بودم. همدیگر را در آغوش گرفتیم و احوال پرسی کردیم. بعد از آن سید کل منطقه را برای مان توضیح داد. وقت نماز شد. یکی از بچه ها جلو ایستاد و قرار بر این شد که نماز را به جماعت بخوانیم. سید همیشه تأکید زیادی روی نمازاول وقت و نماز جماعت داشت. سید از ما خواست که نماز جماعت را با هم بخوانیم، اما ما خیلی دیرمان شده بود. برای همین خداحافظی کردیم و رفتیم. این آخرین دیداری بود که با سید داشتم. وقتی خبر شهادتش را شنیدم. حسرت نماز جماعت در کنار یک مرد آسمانی برای همیشه به دلم ماند. مردی که جز خوبی چیزی از او به یاد ندارم. -------- یکی از ویژگی های سید سجاد این بود که از هیچ کاری برای گروه دریغ نمی کرد و حرفش این بود که از بیکاری بدش می آید. فردی بسیار متواضع و فروتن بود. ذره ای کبر در وجودش نبود و در واژگان رفتاری سید سجاد غرور جایگاهی نداشت. روزی که برای استحمام به مقر اصلی رفتیم سید را دیدم که مشغول کار است. مشغول تمیز کردن و شستن آنجا بود. سید کل خانه ای که در آن مستقر بودیم را شسته و تمیز کرده بود. گفتم: برادر این کار تو نیست! گفت: از بیکاری بدم می آید. --------به دلایل مختلفی سرباز فراری بودم. بعد از دوسال به پادگان برگشتم. قبل از آن 5بار به پادگان برگشته بودم، ولی نمی توانستم خدمتم را تمام کنم. ششم اردیبهشت سال 93 بود که دوباره وارد پادگان شدم. با اکثر نیروهای رسمی آشنا بودم، اما سید سجاد را تا به حال ندیده بودم. قرار بر این بود که سید فرمانده ما باشد و همه من را از این موضوع نگران می کردند و می گفتند: باز هم خواهی رفت. به هرحال هر طور شده بود باید به دیدار سید می رفتم. اتاقش خیلی شلوغ بود. با تمام سربازها بگو و بخند داشت. اتاقش پر بود از خنده. تعجب کرده بودم. در این چندباری که تجربه حضور در پادگان را داشتم، اولین باری بود که چنین فضایی با سربازها را می دیدم. ساعت 11 بود. یک احترام نظامی گذاشتم و وارد شدم. با نگرانی گفتم: من را به شما معرفی کردند. گفت: پس شما همان سربازی هستی که برای ادامه خدمتت برگشتی؟ سریع گفتم: بله. گفت: سریع برو یک اسلحه بگیر و برو دکل کوه و به پست قبلی بگو، بیاد! چشمی گفتم و رفتم. در راه به این فکر می کردم که خدا بخیر بگذراند و این سری دوره سربازی ما ختم بخیر شود. حدود بیست دقیقه گذشت که سید با سربازی سوار بر موتور آمد و مرا به اسم کوچک صدا زد و گفت: بیا اینجا! سرباز را آنجا گذاشت و به من گفت سوار شو! دوباره به اتاقش برگشتیم. در آنجا بود که معنی یک فرمانده دلسوز را به خوبی درک کردم. چرا که حرف هایی بین مان رد و بدل شد که در این چند بار تجربه سرباز فراری بودنم، نشنیده بودم. من پدرم را از وقتی 9 ساله بودم از دست داده بودم و بعدها فهمیدم نگاه سید به سربازهایش با همه متفاوت است. نگاه ویژه ای هم به سربازهایی دارد که یتیم هستند. نه تنها من بلکه هوای سربازهایی که یکی از عزیزان شان را از دست داده بودند، خیلی داشت. سید در آن روز به من گفت: از امروز من و تو باهم رفیق هستیم. نه فرمانده و سرباز! گفتم سید من تازه به اینجا آمدم. حرف هایش بدون اغراق می گویم هم به دل می نشست و هم برایم تازگی داشت. گفت: نگران نباش، رفاقت مان پا برجاست و معرفتت را دوست دارم. سید علاوه بر یک فرمانده و یک دوست در بسیاری از کارها کمکم می کرد و مثل برادری در کنارم بود. مادرم به او سفارشم را کرده بود که هوایم را داشته باشد، اما نه به سفارش مادرم بلکه به خاطر مرامش و ذات دلسوز و پاکش کمکم می کرد. تا اینکه سید قبل از رفتنش به سوریه برایم کاری کرد. بین آن همه گرفتاری ها و تصمیم دوباره ام برای سربازی رفتن، با یکی از فرماندهان قرارگاه بحثم شد و دیگر به پادگان نرفتم. چهارده روز بعد سید تماس گرفت و گفت: صبح به پادگان بیا! گفتم: نه سید! نمی آیم گفت: صبح مشخص می شود! و قطع کرد. ساعت هفت صبح مادرم صدایم زد و گفت: یک نفر با تو پشت در کار دارد! با کمال تعجب سید بود. او خودش به دنبال من آمد و با اصرار زیاد من را به پادگان برگرداند.
وصیت نامه شهید سید سجاد حسینی:   به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از نوانا، وصیت نامه دست نوشته شهید مدافع حرم سید سجاد حسینی و متن آن را می توانید در ادامه مطلب مشاهده نمایید. ‌ فرمانده عزیزم حاج آقا نصر، اگرچه فرصتی ندارم و اگرمجالی درآن دنیا برایم پیش آمد و با شهدا محشور شدم بدان که برایت دعا می کنم و ازخداوند عاقبت به خیری برایت می خواهم و از شما همکاران و عزیزانم و مخصوصا سربازان امام زمان (عج) خواستار حلالیت هستم. برادرکوچک شما سیدسجاد پدر و مادر عزیزم چه بگویم   حلالم کنید. پدرم اگرچه برای سربلندی اسلام و نظام جمهوری اسلامی قسمتی از سلامتی خود را هدیه کردی و هم اکنون فرزندت را از شما می خواهم و ملتسمانه خوستارم که همسر و فرزندم را هیچگاه تنها نگذاری و پشتیبان آنها باشی و نگذاری لحظه ای تنها بمانند و اگرچه مال و سرمایه دنیا به کسی وفا نکرده است تمام سرمایه ام تقدیم همسر و فرزند عزیزم گردد و پدر نگذار حقشان پایمال شود و مادرعزیزم گرچه درد دنیا را تا این لحظه زیاد کشیدی امیدوار هستم تا ابد کنار پدرم به خیر و خوشی زندگی کنی و زندگی خوبی را برای همسر و فرزندم و برادرانم و خواهرم ایجاد نمایید. سیدسجاد در پایان از همسرعزیزم می خواهم مرا حلال کند و از فرزند عزیز وعزیزتر از جانم می خواهم اولا مرا حلال کند دوم فردی پاک و مفید برای جامعه باشد و هرگز مادرش را تنها نگذارد. همسرم و فرزندم اگرچه موقعیتی پیش نیامد تا بتوانم درخدمتتان باشم و بتوانم حق پدری و همسری داشته باشم اما ازخداوند در این لحظه می خواهم که همیشه پشتیبان و یاورتان باشد و مشکلات و سختی های دنیا برایتان آسان شود و اکنون همسرعزیزم اگرچه نمیتوانم درد دلم را بگویم و گرچه بغض یتیمیت تا ابد در گلویم هست وگرچه بادعای پدرعزیزتان که در راه اسلام به شهادت رسید عاقبت به خیر می شوید. انشاءلله خواستار این هستم که حافظ دین و قرآن و همیشه دعاگوی رهبرعزیزمان باشید.کوچک وخاک پای شما سیدسجاد 🗣 مطالب را منتشر کنید، و در افزایش سواد رسانه‌ای جامعه سهیم باشید. کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی🔻 @shahidmostafamousavi کانال استیکر🔻 @shahidaghseyedmostafamousavi 👇👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 دیدار فاتحان "بازی دراز" با امام امت در جماران 🔰فرمان ولی فقیه... 🌟آقای داورزنی می‌گفت: بعد از عملیات بازی دراز به همراه تعدادی از رزمندگان و فرماندهان غرب به خدمت حضرت امام رسیدیم. در جریان همین دیدار تصاویر معروف دست‌بوسی شهید پیچک، شهیدحاجی بابا و شهیدجنگروی و... خدمت حضرت امام به ثبت رسیده است.این آقای داورزنی می‌گفت: در آن دیدار شهید حاجی‌بابا از ناهماهنگی‌ها و کارشکنی‌های بنی‌صدر خیلی ناراحت بود و می‌خواست این موارد را به خدمت حضرت امام برساند، اما وقتی که با آقا دیدار کردیم و شهید حاج‌بابا به‌عنوان یکی از فرماندهان غرب، گلایه‌های خود را مطرح کرد. حضرت امام یک کلمه گفتند که «برو ان‌شاءالله درست می‌شود» با همین یک جمله، روحیه حاجی‌بابا به کلی تغییر کرد و انگار که همه غصه‌هایش برطرف شده باشد، با روحیه بالایی به جبهه‌ها برگشت و کمی بعد هم بنی‌صدر از فرماندهی کل قوا خلع شد و از کشور فرار کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سال نمای زندگی شهید محسن حاج بابایی فرمانده عملیات سپاه غرب کشور ۱۳۳۶؛ ولادت در محله نیروی هوایی تهران ۱۳۵۷؛ فرار از خدمت سربازی به دستور حضرت امام (ره) ۱۳۵۷؛ نقش فعال در شکستن درب اسلحه خانه نیروی هوایی و تخلیه آن ۱۳۵۷؛ نقش فعال در تشکیل کمیته انقلاب محل ۱۳۵۸؛ شرکت در کنکو رو کسب رتبه چهارم رشته پزشکی ۱۳۵۸؛ انصراف از ورود به دانشگاه و عضویت در سپاه پاسداران ۱۳۵۹؛ انتصاب به سمت فرمانده گردان در پادگان امام حسین (ع) و سفر به غرب کشور برای بازید از خط مقدم و ماندگار شدن ایشان در غرب ۱۳۵۹؛ انتصاب به سمت فرماندهی محور جبهه سر آب گرم از ارتفاع ۱۰۵۰ بازی دراز تا رودخانه الوند. ۱۳۶۱؛ (۲۲ اردیبهشت) شهادت در روستای تپه عظیمیه در ۵ کیلومتری جنوب شرقی شهر سرپل ذهاب بر اثر اصابت گلوله تانک به جیپ حامل ایشان مزار: گلزار شهدای بهشت زهرا (س) تهران و مزاری از بقایای پیکر در روستای عظیمیه سر پل ذهاب قطعه ۲۶، ردیف ۲۹، شماره ۵۲٫ 🗣 مطالب را منتشر کنید، و در افزایش سواد رسانه‌ای جامعه سهیم باشید. کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی🔻 @shahidmostafamousavi کانال استیکر🔻 @shahidaghseyedmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هوالشاهد ‍ 🕊۲۲ اردیبهشت ۱۳۶۱ -سالروز شهادت محسن حاجی بابا -سردار خاکی و گمنام جنگ 🌱 تولد: ۱۳۳۶ -خیابان پیروزی-محله نیروی هوایی فعال انقلابی دوران شاه-شکستن درب اسلحه خانه پادگان نیروی هوایی در بهمن ۵۷ - نقش فعال در تشکیل کمیته انقلاب در محل- سال ۱۳۵۸؛ شرکت در کنکو رو کسب رتبه چهارم رشته پزشکی -۱۳۵۸؛ انصراف از دانشگاه و عضویت در سپاه - فرمانده گردان در پادگان امام حسین (ع)-اعزام به غرب کشور - ۱۳۵۹؛ سرپل ذهاب، فرمانده محور جبهه سرآبگرم از ارتفاع ۱۰۵۰ بازی دراز تا رودخانه الوند - فرمانده عملیات سپاه درجبهه غرب(بعد از شهادت غلامعلی پیچک)-۱۳۶۱؛ (۲۲ اردیبهشت)شهادت در روستای تپه عظیمیه در ۵کیلومتری جنوب شرقی شهر سرپل ذهاب بر اثر اجرای آتش بر روی جیپ حامل ایشان🕊 ا🌱🌷🌱 🌷 شهید محسن حاجی بابا ، فرماندهٔ عملیات سپاه غرب ●روز قبل شهادت رو به دوستش حسین میگوید: اینجور شهادت که یک تیر به آدم بخوره ؛ آدم کشته بشه من بهش میگم شهادت سوسولی ...شهادت سوسولی فایده نداره حسین به او میگوید: خوب چه فرقی میکنه ؛ اینم شهادت است دیگر ●محسن میگه: میدانی آخه به این حال بری پیش آقا ابوالفضل بگی من یک تیر خوردم فایده ندارد حسین گفت خوب حالا یعنی چی ●محسن گفت: یعنی یک جوری آدم شهید بشود که هزار تکه بشود آدم رو خواستند آن دنیا به حضرت ابوالفضل معرفی کنند خودت یک تیکه بدنت دستت باشه بگویی آقا من اینم ●به روز نکشید؛ زیر ارتفاع بمو (در منطقه سرپل ذهاب) یک گلوله توپ آمد صاف روی سقف ماشین؛ محسن بهمراه 2نفر دیگر از فرماندهان محور(شوندی و بیابانی)بشهادت میرسند ●شدت حادثه طوری بوده که پیکراوهزار تکه میشود ... جنازه را جمع کرده به تهران میفرستند برای تدفین ... مدتی بعد که باقیمانده ماشین را میآورند به محل قرارگاه فرماندهی؛ یک تکه دست از پیکر شهید را در آن پیدا میکنند؛در ادامه از پدر شهید اجازه میخواهند که آن را در همان منطقه جنگی تدفن کنند.ازاینرو ایشان در دو نقطه سنگ یادبود دارد تهران و منطقه سرپل نثار أروآح مطهر شهيدان مظلوم صلوات 🗣 مطالب را منتشر کنید، و در افزایش سواد رسانه‌ای جامعه سهیم باشید. کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی🔻 @shahidmostafamousavi کانال استیکر🔻 @shahidaghseyedmostafamousavi
🔹 صد هزار بار هم اگر این عکس از اسرای ایرانی جنگ را بنگریم، هیچ از اسرارش نخواهیم فهمید مگر آن‌ که با آرامی متن عجیب و تکان دهنده‌ی احمد یوسف‌زاده عزیز که خود اسیر نوجوانی از بچه‌ های موسوم به «آن بیست و سه نفر » است را در زیرش بخوانیم ، البته آرام و شمرده .... 📸 « سال شصت و یک است. ایستاده‌اند کنار دیوار بهداری اردوگاه عنبر که عکس بگیرند بدهند صلیب سرخ ببرد برای خانواده‌هایشان. چند ماه بعد عکس‌ها می رسند ایران.... مادرها نفس راحتی می‌کشند وقتی می‌بینند بچه‌هایشان صحیح و سالم روی پای خودشان ایستاده‌اند... واقعیت اما چیز دیگریست. خارج از کادر عکس، سه جفت عصا روی زمین افتاده است. یکی مال حسن تاجیک شیر، نفر ایستاده سمت چپ، که استخوان رانش شکسته و به قدر یک عکس گرفتن توانسته بی عصا بایستد. قصه آن دو نفر ایستاده کنار حسن خیلی جالبتر است، آنها پاهای از زانو قطع شده اشان را پشت نفرات جلویی پنهان کرده اند که مادر هایشان متوجه نشوند و غصه نخورند! طفلی مادر هایشان! )) 🗣 مطالب را منتشر کنید، و در افزایش سواد رسانه‌ای جامعه سهیم باشید. کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی🔻 @shahidmostafamousavi کانال استیکر🔻 @shahidaghseyedmostafamousavi