eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
329 دنبال‌کننده
20هزار عکس
13.9هزار ویدیو
198 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔳 خواب دیدم قبرتان آخر طلایی میشود بغض مانده در گلو عقده گشایی میشود 🎤میثم امروز فضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبری ادمین تبادلات @mousavi515 کانال @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس نوشته ها @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شاید تنها باری که سرم داد زد به خاطر بیت ‌المال بود !! کشاورزها کنار جاده اهواز ، دزفول کاهو و گل کلم و سبزیجات می‌گذاشتند ، می‌فروختند. مهدی مدام رفت و آمد داشت ، گفت ، اگر سبزی چیزی لازم دارم بنویسم از آنجا بخرد. خودکارش گوشه اتاق بود برداشتم که بنویسم ، یک داد زد ، اون خودکار رو بذار سرجاش !! گفت ، از خودکار خودمون استفاده کن ، اون مال بیت ‌الماله ، نه استفاده شخصی... ترسیدم ، فکر کردم چی شده! ، من فقط می‌خواستم اسم چند تا سبزی را بنویسم ؛ همین. گفتم ، تو دیگه خیلی سخت می‌گیری ، تا آمدم از فلان و بهمان بگویم ، گفت ، به کسی کار نداشته باش ، ما باید ببینیم حضرت علی (ع) و امام چه طور زندگی می‌کنند...... 📕 نیمه پنهان ماه امروز فضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبری ادمین تبادلات @mousavi515 کانال @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس نوشته ها @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍رمان فنجانی چای با خدا  : ❤️ حسام بازیگر قهاریه....اصلا داعش یعنی دروغ گفتن عین واقعیت.. اگه قرار بود بلایی سرت بیارم، اینکارو تو اون کافه، وسط آلمان میکردم نه اینکه این همه راه به خاطرش تا ایران بیام.) دیگر نمیدانستم چه چیز درست است ( شاید درست بگی.. شایدم نه..) تماس را قطع کرد، بدون خداحافظی.. حکمِ  ذره ایی را داشتم که معلق میانِ زمین و آسمان، دست و پا میزد.. صوفی و حسام هر دو دشمن به حساب میآمدند.. حسامی که برادرم را قربانی خدایش کرد و صوفی که نویدِ  انتقام از دانیال را مهر کرد بر پیشانیِ دلم.. به کدامشان باید اعتماد میکردم؟؟ حسام یا صوفی..؟؟ شرایط جسمی خوبی نداشتم. گاهی تمام تنم پر میشد از بی وزنی و گاهی چسبیده به زمین از فرط سنگینی ناله میکرد. و در این میان فقط صدای حسام بود و عطرِ چایِ ایرانی.. آرام به سمت اتاق مادر رفتم. درش نیمه باز بود. نگاهش کردم. پس چرا حرف نمیزد؟ من به طمعِ سلامتی اش پا به این کشور گذاشته بودم، کشوری که یک دنیا تفاوت داشت با آنچه که در موردش فکر میکردم. فکری که برشورهای سازمانیِ پدر و تبلیغات غرب برایم ساخته بود. اما باز هم میترسیدم.. زخم خورده حتی از سایه ی خودش هم وحشت دارد.. مادر تسبیح به دست روی تختش به خواب رفته بود.. چرا حتی یکبار هم در بیمارستان به ملاقاتم نیامد؟ مگر ایران آرزویِ دیرینه اش نبود؟ پس چرا زبان باز نمیکرد.. صدای در آمد و یا الله گوییِ بلند حسام. پروین را صدا میزد، با دستانی پر از خرید.. بی حرکت نگاهش میکردم و او متوجه من نبود..  او یکی از حل نشده ترین معماهایِ زندگیم بود. فردی که مسلمانیش نه شبیه به داعشی ها بود و نه شبیه به عثمان.. در ظرفِ اطلاعاتیم در موردِ  افراد داعش کلامی جز خشونت، خونخواری، شهوت و هرزگی پیدا نمیشد و حسام درست نقطه ی مقابلش را نشانم میداد، مهربانی، صبر، جذبه، حیا و حسی عجیب از خدایی که تمام عمر از زندگیم حذفش کردم. صوفی از مهارتش در بازیگری میگفت، اما مگر میشد که این همه حسِ ملس را بازی کرد؟  نمیدانم.. شاید اصلا دانیال را هم همینطور خام کرده بود.. اسلام ِعثمان هم زمین تا آسمان با این  جوان متفاوت بود. عثمان برای القایِ حس امنیت هر کاری که از دستش برمیآمد، دریغ نمیکرد. از گرفتن دستهایم تا نوازش.. اما حسام هنوز حتی فرصتِ شناسایی رنگِ چشمانش را هم به من داده ومن آرام بودم، به لطفِ سر به زیری و نسیمِ خنکِ صدایش.. بعد کمی خوش و بش با پروین، جا نمازی کوچک از جیبش در آورد و به نماز ایستاد. دوست نداشتم کسی کچلی ام را ببیند پس کلاه گلداری را که پروین برایم تهیه کرده بود بر سرم محکم کردم و رویِ مبلی درست در مقابلِ  جا نمازِ حسام نشستم. با طمئنیه ی خاصی نماز میخواند.. ماننده روزهایِ اولِ مسلمانیِ دانیال. به محض تمام شدنِ نمازش با چشمانی به فرش دوخته، نیم خیزشد و سلام گفت. بی جواب، زل زد به صورتِ کامل ایرانی اش پرسیدم ( چرا نماز میخوونی..؟؟) لبخند زد (شما چرا غذا میخورین؟؟)  به پشتی مبل تکیه دادم (واسه اینکه نمیرم.. ) مهرش را در دستش گرفت ( منم نماز میخوونم، واسه اینکه روحم نمیره..). جز یکبار در کودکی آنهم به اصرار مادر، هیچ وقت نماز نخواندم. یعنی خدایی را قبول نداشتم تا برایش خم و راست شوم.. اما یک چیز را خوب میدانستم به آن اینکه سالهاست روحم از هر مُرده ایی، مُرده تر است و حسام چقدر راست میگفت.. جوابی نداشتم، عزم رفتن به اتاقم را کردم  که صدایم زدو من سرجایم ایستادم. مُهر را نزدیک بینی اش گرفت و عمیق عطرش را به ریه کشید ( این مُهر مال شما.. عطرِ خاکش، نمک گیرتون میکنه..). معنایِ حرفش را نفهمیدم. فقط مهر را گرفتم و به اتاقم پناه بردم. نمیدانم چرا بی جوابی در مقابلش، کلافه ام کرده بود. مهر را روی میز گذاشتم. اما دیدنش عصبی ترم میکرد. پس  آن را داخل جیبِ مانتویِ آویزان از تختم گذاشتم و با خشم به گوشه ایی از اتاق پرتش کردم. این جوان، خوب بلد بود که رقیبش را فیتیله پیچ کند. نمیدانم چرا؟ اما تقریبا تمامِ وقتش را در خانه ی ما میگذراند و من خود را اسیری در چنگالِ او میدیم. بعد از شام به سراغش رفتم تا فکری به حالِ مادر کند و او با لحنی ملایم برایم توضیح داد که در زمانِ بستری بودنم، او را نزد پزشک برده و تشخیص، شوکِ عصبی شدید و زندگی در گذشته های دور است.. یعنی دیگر مرا نمیشناخت؟؟ چه مِنویِ بی نظیری از زندگی نصیبِ من شده بود.. نیمه های شب ویبره ی گوشیِ مخفی شده از چشم حسام را در زیز تشکم حس کردم. جواب دادم. صدایِ پشتِ خط شوکه ام.. او دیگر در اینجا چه میکرد؟؟ همراهِ صوفی آنهم در ایران.. (الو.. سارا جان.. منم عثمان..) یعنی صوفی راست میگفت؟؟ ادامه دارد....🍂 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
هر که این چهار اسم را بر چهار رکن خانه نویسد خرجی او از غیب خواهد رسید طرف شمال : عبد الرضا جنوب : عبد الجلیل طرف شرق : عبد الرحیم طرف مغرب : عبد الکریم 📜 اسرار المقاصد 🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌻 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌ امروز فضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبری ادمین تبادلات @mousavi515 کانال @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس نوشته ها @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شیعیان خواب بس اسٺ برخیزید هجر ارباب بس اسٺ برخیزید یادمان رفتہ ڪه او پشٺ در اسٺ یادمان رفتہ ڪه او منتظر اسٺ 💚اللهم عجل لولیڪ الفرج💚 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج مرتبه کانال @shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️ اصل ۳۱قانون اساسی تامین مسکن مردم و بخصوص افراد نیازمند را وظیفه دولت میداند. در اصل قربانی افرادی شد که مسکن مهر را مزخرف ‌دانسته و بجای تامین مسکن نیازمندان، مدهوش بوی نوی هواپیماهای تحویل نشده بودند! موضوع نحوه برخورد با حاشیه‌نشینان را از وزیر کشور پیگیری میکنم. 👤 مجتبی رضاخواه _____ ⭕️ امیدواریم مجلس یازدهم وکیل مردم باشد نه وکیل دولت توقع داریم مجلس یازدهم از مظلوم دفاع کند نه اینکه ۱۵ رای مخالف برای قدس پایتخت فلسطین داشته باشد نیک بینیم مجلس یازدهم حافظ منافع کشور و بیزار ازدشمنان نظام باشد نه اینکه بدون هیچ تاملی سندیاتوافق سیاسی همانندبرجام راتصویب کند ‏و یا رای به لوایحی که خود را هدف گرفته ایم همانند fatf انتظار داریم مجلس یازدهم به معیشت مردم توجه کند نه اینکه نماینده های آن برای منافع شخصی خود درگیر فساد و همکار افراد مفسد شوند و در مجلس بنگاه تاسیس کنند مثال فراوان دارد ‏امید داریم مجلس یازدهم مجلس دانایی و خبرگی و فرزانگی باشد نه اینکه نماینده آن زبان معیار خود را فرا نگرفته باشد و در آخر مجلس خود باوری باشد نه با دیدن یکی از سران اجنبی آماده سلفی گرفتن و حقارت خود شود 👤 علی رضا دستگرد _____ ⭕️ سقوط بورسی که بادکنکی بودن رشدش را حتی اقتصاددان های حامی دولت هم پیش بینی کرده بودند را به ربط دادن نشان دست خالی اصلاح طلبان و نقشه جنگ رسانه ای تا انتخابات 1400 است. 👤 مهدی باقری _____ ⭕️ کاش در میان این همه فامیل که اسمشون در اعلامیه فوت آمده چندتا باغیرت پیدا می شدن برای این مادر بی پناه، سرپناهی قانونی می ساختند تا چند مامور بی مسئولیت با رفتار فراسازمانی این چنین دل مردم را به درد نیاورند؟! ضمن اینکه براساس قانون اساسی، تامین مسکن وظیفه دولت است... 👤 رسول شکری نیا ⭕️ ج.ا. از قتل سیاه پوستان ابراز تاسف کرده، تبعیض نژادی مرگ‌آور در آمریکا را تقبیح کرده و از مقامات آمریکایی می خواهد که عدالت را در خصوص اینگونه قتل ها اجرا کنند. صدای معترضان باید شنیده شود. سرکوب آمریکایی‌های رنج‌دیده و محدودیت رسانه ها باید سریعا متوقف شود. 👤 🇮🇷 وزارت امور خارجه ________ ⭕️ نیاز به مجلسی داریم که را بردارد. گاهی برداشتن موانع، به اصلاح قوانین است. قانونی که مثلاً چهل سال پیش نوشته شده است، در شرایط امروز ممکن است کارایی نداشته باشد و نیاز به اصلاح داشته باشد. سیاست به این معنا نیست که آقای الف، درِ گوشِ آقای "ب" چه گفت. این‌ها مسائلی است. سیاست یعنی اینکه ببینیم آیا روندهایی که در اقتصاد، فرهنگ و جامعه طی می‌شود ما را به آرمان‌ها نزدیک می‌کند یا نه. ___ ⭕️ با تسلیت به نوکران و کلفتهای ترامپ ،مدل اولیه ماهواره بر آمریکایی Starship SN4 در جریان تست موتور موشک، دچار نقص فنی شده و پس از چند ثانیه منفجر شد. هنوز مشخص نیست در اثر این انفجار کسی مجروح یا کشته شده است یا نه... 👤 امــین نیــــکْدِل ⭕️ ولی این روزها جای خالی آمدنیوز واقعاً احساس میشه. اگه الان بود، مینوشت: درگیریهای مینیاپولیس آمریکا کار سپاهه. اون ۵کشتی ایرانی هم بنزین بردن ونزوئلا تا کوکتل مولوتف درست کنن و به سیاهپوستهای آمریکا بدن. اون سیاهپوستی رو هم که پلیس آمریکا کشته مال نیرو قدسه اسمش هم بیژن احمدیه! 👤 فرید ابراهیمی ________ ⭕️ وقتی اعتراضات مردم آمریکا در را می‌بینیم، یاد «جنبش وال استریت» و «اعتراضات منچستر» می‌افتم. این اعتراضات به هیچ جایی نمی رسد، چون معترضین ۱. همبستگی ندارند ۲. برنامه ندارند ۳. قدرت ندارند ۴. استقامت ندارند ۵. رهبر ندارند. آمریکا کشوری ساخته شده بر اساس تبعیض و نژادپرستی است، اما مردمش هیچ ایده جایگزینی ندارند. و به شدت به ایده ای آلترناتیو نیازمندند. 👤 حسین غیبی _____ ⭕️ آمریکایی ها خبرنگار رو رو آنتن زنده دستگیر می کنند بعد برای یک خبرنگار بازداشتی تو کشورهای مخالف خودشون بیانیه میدهند و کمپین راه می اندازند 👤 حجت نیکی ملکی ________ ⭕️ واقعا اگر مجلس جدید بتونه اعتبار‌نامه رو باطل کنه ۱۰۰ هیچ از همه مجلس‌ها در زمینه مبارزه با و عمل به جلوتره. _________ ⭕️ عصر امروز به همراه آقایان موسوی، رضاخواه، نادری، شریعتی و شاکری به استناد ماده ۲۸ آیین‌نامه داخلی مجلس، نسبت به جناب ، با ارایه مستنداتی به شعبه مربوطه اعتراض کردیم تا چنانچه این تخلفات محرز شد، اعتبارنامه ایشان در باطل شود.
از عزیزان، به امضاکنندگان متن اعتراض نسبت به اعتبارنامه ی اقای تاجگردون ملحق شدیم. (اقای تاج گردون هم در اقدامی تعجب برانگیز و منفعلانه، برای اعتبارنامه اعضا هیئت رییسه مجلس اعتراض گذاشته است!!) 👤 اقبال شاکری ___________ ⭕️ به نظرم بررسی و ابطال اقدام دولت در گرانی بنزین که منشاء بسیاری از گرانی های سال گذشته و امسال بود،باید باشد... الان قیمت نفت و بنزین در پائین ترین حدممکن قرار دارد اما مردم ناچارند همچنان بنزین را گران بخرند؟! مسکن،خودرو،تورم و اشتغال اولویتهای بعدی هستند... 👤 رسول شکری نیا ________ ⭕️ مجلسی که با شعار مبارزه با فساد رای آورده باید این مبارزه رو از خودش شروع کنه و تصفیه بشه اعتراض به اعتبار نامه تاجگردون کسی که ابتدا صلاحیتش احراز نشد و طی ۲۴ ساعت به یکباره تایید صلاحیت شد سنگ محک خوبی برای نمایندگانه نمایندگانی که همین اول کار شعارشون عملی نکن تکلیفشون روشنه 👤 فامیل دور ________ ⭕️ اعتراض ما تنها به یک شخص نیست، به یک مرام و منش است که خود را نهادینه کرده است. ادامه است. شش نماینده تهران بهمراه نمایندگان قم، شیراز و اراک، به اعتبارنامه جناب آقای تاجگردون اعتراض داریم. 👤 احمد نادری ________ ⭕️ به مردم شجاع و رنج کشیده میناپولیس آمریکا: ما از ابتدای دوره مجلس با شما ایستاده ایم و همچنان با شما خواهیم ایستاد. ما اعتراضات شما را از نزدیک دنبال میکنیم. شجاعت شما الهام بخش است. 👤 سیدنظام الدین موسوی ➖➖➖➖➖➖➖ 📡رصد بهترین تحلیلهای روز در گروههای مطالبه گری آرمانها👇 @shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باور داشته باش هر آنچه که هنگام عبادت خدا از اوطلب میکنی بدست می آوری پس طوری شکرگزاری کن که گویا آنرا قبلا گرفته ای 🌟 فرداتون پر از برکت🌟 @shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 اشتباه حسن روحانی را در حق قالیباف تکرار نکنیم. ✍️ 🔹 ما ایرانیان یک خصلت بسیار بد داشته که در مسائل سیاسی خود را در قالب سیاه و سفید نگری مطلق در نگرش به شخصیت های سیاسی نشان می دهد. اینکه فردی در ابتدای قدرت عالی است و کاملا سفید و خوب و اواسط و اواخر قدرت بسیار بد و سیاه می شود. 🔸 این خصلت سیاه و سفید نگری در همه ما فارغ از گروه و دسته بندی سیاسی وجود دارد و علی رغم ادعاهای جناحی اصولگرایی و اصلاح طلبی، کاملا شبیه هم هستیم. ✅ حال که دکتر قالیباف سکاندار مجلس شورای اسلامی شده، دوباره شاهد نطق و پیام هایی در تایید صد در صدی ایشان بودن و از او می خواهیم و انتظار داریم همه چیز را اصلاح کند و همه کم کاری ها و عدم کارآمدی دولت آقای روحانی را اصلاح نماید، دقیقا همچون تصوری که از آقای روحانی در روزهای نخست قدرت بر علیه احمدی نژاد داشتیم. 🔹 واقعیت اینست که افراد خاکستری هستند و سیاه و سفید بودن آنان مربوط به نگرش ما به آنهاست. هیچ کدام کاملا خوب و بد نیستند و هر کدام در حوزه کاری خود اقدامات مثبت و منفی داشته اند. 🔸 قالیباف نیز از این قائده مستثنی نیست و اگر دقت نکنیم بلایی بر سر او می آوریم که بر سر احمدی نژاد و روحانی آوردیم. توقع را از او بالا می بریم بدون اینکه بدانیم او رئیس مجلس است، نه رئیس جمهور، بدون آنکه بدانیم او نیز باید بر ساختارهایی حکومت کند که یکی از آنها من و شما هستیم که اکنون منتظریم دیگران قدم بردارند و اوضاع را خوب کنند نه خود ما. 💢 از اینرو لازمست که نگاه خود را به افراد عوض کرده و از بزرگ کردن بیش از حد دیگران خودداری کنیم و توقع خود و جامعه را از افراد بالا نبریم تا زمانی که به هر دلیل نتوانستند همه خواسته های ما را انجام دهند، از آنها کامل ناامید نشویم. ➖➖➖➖➖➖➖ 📡 رصد بهترین تحلیل‌های روز 👇 کانال @shahidmostafamousavi
🔺️سخنرانی رهبر انقلاب به مناسبت سی و یکمین سالگرد ارتحال امام خمینی (ره) 💢بیانات رهبر معظم انقلاب به مناسبت سی و یکمین سالگرد ارتحال امام خمینی (ره) چهارشنبه ۱۴ خرداد ساعت ۱۱ از شبکه‌های یک و خبر سیما و رادیو ایران به صورت زنده پخش می‌شود. 🌹اینجا👇 @shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍رمان  ۵۳ ❤️چرا این راهی که میرفتم، ته نداشت.. خودش بود. عثمان.. با همان لحن مهربان و همیشه نگرانش.. اما برای چه به اینجا آمده بود؟ در فرودگاه گفت که به عنوان یک دوست هر کمکی که از دستش بربیاید دریغ  نمیکند.. حالا این فداکاری دوستانه بود یا از سرِ عشق؟؟ (سارا.. من زیاد نمیتونم حرف بزنم.. تمامِ  حرفهایِ صوفی درسته.. جونِ تو و دانیال در خطره.. حسام واسه رسیدن به دانیال هر کاری میکنه.. تو طعمه ایی واسه گیر انداختنِ برادرت.. باید فرار کنی.. ما کمکت میکنیم.. من واسه نجاتِ جونت از جونمم میگذرم.. فکر کنم اینو خوب فهمیده باشی) راست میگفت.. عثمانِ مهربان برایِ داشتنم هر کاری میکرد.. اما مگر ترسوها از جانشان هم هزینه میکنند؟؟ این عثمان اصلا شبیه به آن مهاجرِمسلمانِ بزدل درآلمان نبود.. صدایم لرزید ( اصل ماجرا چیه؟ مگه نگفتی دانیالو تو خاطراتم دفن کنم؟ مگه نگفتی اون الان یه وحشیِ آدم  کشه؟ مگه صوفی نگفت که انتقام میگیره.. اینجا چه خبره؟؟) بی تعلل جواب داد ( سارا.. سارا جان.. الان وقته این حرفا نیست..  بعدا همه چی رو میفهمی، فعلا باید از اون خونه فراریت بدیم.. سارا، تو به من اعتماد داری؟؟ ) من دیگر حتی به خودم هم اعتماد نداشتم. نفسی عمیق کشیدم. صدایم کردم.. جوابش را ندادم.. (سارا من فقط و فقط به خاطر تو به این کشور اومدم..  به من اعتماد کن..) عثمان خوب بود.. اما خوبی هایِ حسام بیش از حد، قابل باور بود.. باید تصمیم میگرفتم. پایِ دانیال درمیان بود (باید چیکار کنم؟؟) دلم برایِ یک لحظه دیدنِ برادرم پرمیکشید.. کاش میشد که صدایش را بشنوم.. نفسی راحت کشید ( ممنونم ازت.. به زودی خبرت میکنم..) بیچاره عثمان، از هیچ چیز خبر نداشت.. نه از بیماریم.. نه از چهره ایی که ذره ایی زیبایی در آن باقی نمانده بود.. دوست داشتم در اولین برخورد، عکس العملش را ببینم..  شک نداشتم که به محض دیدنم از فرط پشیمانی، آه از نهادش بلند میشد.. سرگردانتر از مسافری راه گم کرده در کویر بودم. کاش دنیا یک روزاستراحت برایم قائل میشد. دوباره درد همچون گربه ایی بی چشم و رو به شیشه ی ترک خورده ی وجودم چنگال کشید. سرم پر بود از سوالات مختلف. حسام چه چیزی از دانیال میخواست؟؟ چرا از یان خبری نبود؟ حتی تماسهایم را بی پاسخ میگذاشت.. حسام.. حسام.. حسام.. تنفرِ دلنشین زندگیم.. کاش بود و میخواند تا درد، فرار را برقرار ترجیح دهد.. آن شب تا صبح با بی قراری دست و پنجه نرم کردم. صدایِ یالله گویی حسام در محیط پیچید.. سرطان که جانم را به یغما برده بود، کاش حداقل موهایم را برایم میگذاشت، مطمئنا ابزارخوبی بود محضه شکنجه ی این بچه مسلمان..  کلاهم را روی سرم گذاشتم. عطر بد خاطره یِ چای به وضوح در بینی ام نشست و صدایِ حسام از چارچوب درب در گوشهایم.. به سمتش چرخیدم. سینی به دست منتظرِ اجازه ی ورود بود و من صادرش کردم. سینیِ پر شده از چای، نان، پنیر و گردو را روی میز گذاشت ومیز را جلویِ پای قرار داد. ( حاج خانوم میگن اعتصاب غذا کردین..) به دستانِ مردانه اش که با نظم خاصی در حالِ درست کردن لقمه بود نگاه کردم. پنج لقمه ی کوچک دست کرد و کنار یکدیگر در سینی قرار داد. در چای استکان  شکر ریخت و به رسم ایرانی بودنش، قاشق ظریفِ چای خوری را بعد از چرخاندن در استکان،  درونِ نعلبکیِ گلدار گذاشت.. چای دوست نداشتم، اما این حسِ ملس را چرا.. (من از چایی متنفرم.. جمعش کن..) لبخند زد ( متنفرین؟؟ یاااا.. ازش میترسید؟؟) ابروهایم گره خورد. ( میترسم؟؟ از چی؟؟ از چایی؟؟) لبخند رویِ لبش پر رنگتر شد ( اوهوم.. آخه ما مسلمونا زیاد چایی میخوریم..) سکوت کردم.. او از کجا میدانست که دلیلم برایِ نخوردن چای، مسلمانان بودند؟؟ این را فقط دانیال میدانست..  اما ترس.. ترس کجایِ کار قرار داشت؟؟ ( من از مسلمونا نمیترسم..) دستی به صورتش کشید. لبانش کمی  جمع کرد ( از مسلمونا که نه.. امااا.. از خداشون چی؟) میترسیدم؟؟  من از خدایشان میترسیدم؟؟ ( نه.. من فقط از اون  نفرت دارم). رو به رویم، رو زمین نشست (از نظرمن نفرت، نوعی ترسِ گریم شده ست.. ترس هم که تکلیفش معلومه.. باید جفت پا پرید وسطش، باید حسش کرد.. اونوقتِ که خدا شیرین تر از این چایی میشه..) راست میگفت.. من از خدا میترسیدم.. از او و کمرِ همتش برایِ نابودیِ زندگیم.. با انگشتان دستش بازی میکرد ( گاهی.. بعضی از آدما چایی شون با طعم خدا میخورن.. بعضی ها هم.. فنجانِ چایِ شونو با خودِ خدا..) حرفهایش عجیب، اما دلنشین بود. نفسی عمیق کشید که بی شباهت به آه نبود ( اما اون کسی میبره که چایی رو با طعم خدا ، مهمونِ  خودِ خدا بخوره..) شاید راست میگفت.. من از ترسِ طعمِ خدا، هیچ وقت مزه ی چای را امتحان نکردم.. سینی را با لبخندی مهربان به سمتم هل داد (خب.. پروین خانووم منتظرن تا سینی رو خالی تحویلشون بدم.. ) لقمه ایی را که درست کرده بود در دهانم گذاشتم.. فنجانِ چای را ب ا
✍رمان  ۵۳ ❤️چرا این راهی که میرفتم، ته نداشت.. خودش بود. عثمان.. با همان لحن مهربان و همیشه نگرانش.. اما برای چه به اینجا آمده بود؟ در فرودگاه گفت که به عنوان یک دوست هر کمکی که از دستش بربیاید دریغ  نمیکند.. حالا این فداکاری دوستانه بود یا از سرِ عشق؟؟ (سارا.. من زیاد نمیتونم حرف بزنم.. تمامِ  حرفهایِ صوفی درسته.. جونِ تو و دانیال در خطره.. حسام واسه رسیدن به دانیال هر کاری میکنه.. تو طعمه ایی واسه گیر انداختنِ برادرت.. باید فرار کنی.. ما کمکت میکنیم.. من واسه نجاتِ جونت از جونمم میگذرم.. فکر کنم اینو خوب فهمیده باشی) راست میگفت.. عثمانِ مهربان برایِ داشتنم هر کاری میکرد.. اما مگر ترسوها از جانشان هم هزینه میکنند؟؟ این عثمان اصلا شبیه به آن مهاجرِمسلمانِ بزدل درآلمان نبود.. صدایم لرزید ( اصل ماجرا چیه؟ مگه نگفتی دانیالو تو خاطراتم دفن کنم؟ مگه نگفتی اون الان یه وحشیِ آدم  کشه؟ مگه صوفی نگفت که انتقام میگیره.. اینجا چه خبره؟؟) بی تعلل جواب داد ( سارا.. سارا جان.. الان وقته این حرفا نیست..  بعدا همه چی رو میفهمی، فعلا باید از اون خونه فراریت بدیم.. سارا، تو به من اعتماد داری؟؟ ) من دیگر حتی به خودم هم اعتماد نداشتم. نفسی عمیق کشیدم. صدایم کردم.. جوابش را ندادم.. (سارا من فقط و فقط به خاطر تو به این کشور اومدم..  به من اعتماد کن..) عثمان خوب بود.. اما خوبی هایِ حسام بیش از حد، قابل باور بود.. باید تصمیم میگرفتم. پایِ دانیال درمیان بود (باید چیکار کنم؟؟) دلم برایِ یک لحظه دیدنِ برادرم پرمیکشید.. کاش میشد که صدایش را بشنوم.. نفسی راحت کشید ( ممنونم ازت.. به زودی خبرت میکنم..) بیچاره عثمان، از هیچ چیز خبر نداشت.. نه از بیماریم.. نه از چهره ایی که ذره ایی زیبایی در آن باقی نمانده بود.. دوست داشتم در اولین برخورد، عکس العملش را ببینم..  شک نداشتم که به محض دیدنم از فرط پشیمانی، آه از نهادش بلند میشد.. سرگردانتر از مسافری راه گم کرده در کویر بودم. کاش دنیا یک روزاستراحت برایم قائل میشد. دوباره درد همچون گربه ایی بی چشم و رو به شیشه ی ترک خورده ی وجودم چنگال کشید. سرم پر بود از سوالات مختلف. حسام چه چیزی از دانیال میخواست؟؟ چرا از یان خبری نبود؟ حتی تماسهایم را بی پاسخ میگذاشت.. حسام.. حسام.. حسام.. تنفرِ دلنشین زندگیم.. کاش بود و میخواند تا درد، فرار را برقرار ترجیح دهد.. آن شب تا صبح با بی قراری دست و پنجه نرم کردم. صدایِ یالله گویی حسام در محیط پیچید.. سرطان که جانم را به یغما برده بود، کاش حداقل موهایم را برایم میگذاشت، مطمئنا ابزارخوبی بود محضه شکنجه ی این بچه مسلمان..  کلاهم را روی سرم گذاشتم. عطر بد خاطره یِ چای به وضوح در بینی ام نشست و صدایِ حسام از چارچوب درب در گوشهایم.. به سمتش چرخیدم. سینی به دست منتظرِ اجازه ی ورود بود و من صادرش کردم. سینیِ پر شده از چای، نان، پنیر و گردو را روی میز گذاشت ومیز را جلویِ پای قرار داد. ( حاج خانوم میگن اعتصاب غذا کردین..) به دستانِ مردانه اش که با نظم خاصی در حالِ درست کردن لقمه بود نگاه کردم. پنج لقمه ی کوچک دست کرد و کنار یکدیگر در سینی قرار داد. در چای استکان  شکر ریخت و به رسم ایرانی بودنش، قاشق ظریفِ چای خوری را بعد از چرخاندن در استکان،  درونِ نعلبکیِ گلدار گذاشت.. چای دوست نداشتم، اما این حسِ ملس را چرا.. (من از چایی متنفرم.. جمعش کن..) لبخند زد ( متنفرین؟؟ یاااا.. ازش میترسید؟؟) ابروهایم گره خورد. ( میترسم؟؟ از چی؟؟ از چایی؟؟) لبخند رویِ لبش پر رنگتر شد ( اوهوم.. آخه ما مسلمونا زیاد چایی میخوریم..) سکوت کردم.. او از کجا میدانست که دلیلم برایِ نخوردن چای، مسلمانان بودند؟؟ این را فقط دانیال میدانست..  اما ترس.. ترس کجایِ کار قرار داشت؟؟ ( من از مسلمونا نمیترسم..) دستی به صورتش کشید. لبانش کمی  جمع کرد ( از مسلمونا که نه.. امااا.. از خداشون چی؟) میترسیدم؟؟  من از خدایشان میترسیدم؟؟ ( نه.. من فقط از اون  نفرت دارم). رو به رویم، رو زمین نشست (از نظرمن نفرت، نوعی ترسِ گریم شده ست.. ترس هم که تکلیفش معلومه.. باید جفت پا پرید وسطش، باید حسش کرد.. اونوقتِ که خدا شیرین تر از این چایی میشه..) راست میگفت.. من از خدا میترسیدم.. از او و کمرِ همتش برایِ نابودیِ زندگیم.. با انگشتان دستش بازی میکرد ( گاهی.. بعضی از آدما چایی شون با طعم خدا میخورن.. بعضی ها هم.. فنجانِ چایِ شونو با خودِ خدا..) حرفهایش عجیب، اما دلنشین بود. نفسی عمیق کشید که بی شباهت به آه نبود ( اما اون کسی میبره که چایی رو با طعم خدا ، مهمونِ  خودِ خدا بخوره..) شاید راست میگفت.. من از ترسِ طعمِ خدا، هیچ وقت مزه ی چای را امتحان نکردم.. سینی را با لبخندی مهربان به سمتم هل داد (خب.. پروین خانووم منتظرن تا سینی رو خالی تحویلشون بدم.. ) لقمه ایی را که درست کرده بود در دهانم گذاشتم.. فنجانِ چای را ب
مروز فضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبری ادمین تبادلات @mousavi515 کانال @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس نوشته ها @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
⭕️شنیده های عجیب/ 🔺گویا قرار است محسن اسماعیلی به عنوان مشاور و رییس حوزه ریاست مجلس شورای اسلامی منصوب شود!!! 🔺اقای چرا از انتصابات عجیب عبرت نمیگیرید؟! امرودی در بس نبود؟! 🔺مگر بعد از انتصاب امرودی با فشار اصلاح طلبان پشیمان نشده بودید؟! مگر به خاطر ندارید امرودی برای پسرش هم راننده شخصی استخدام کرده بود؟! شما اینبار با حمایت هیچ عضو اصلاح طلبی شهردار نشده اید که دستتان بسته باشد! 🔺شما با رای مستقیم مردم و نماینده های انقلابی اشان رییس مجلس شدید نگذارید به ما بگویند قالیباف تحت فشار امتیاز میدهد!!! امروز فضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبری ادمین تبادلات @mousavi515 کانال @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس نوشته ها @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545