eitaa logo
در محضر استاد
1.1هزار دنبال‌کننده
64 عکس
18 ویدیو
3 فایل
این کانال به بیان دیدگاه و اندیشه های استاد شهید مطهری(ره) در مناسبت های مختلف اختصاص دارد. ازاینکه با نظرات خویش ما را در اداره بهتر کانال یاری می کنید، سپاسگزارم. بازنشر مطالب با ذکر آدرس کانال بلامانع است. ارتباط با مدیر: https://eitaa.com/hpouryahya
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از در محضر استاد
در بزم‏ خليفه‏ 🔹متوكل، خليفه سفاك و جبار عباسى، از توجه معنوى مردم به امام هادى (عليه السلام) بيمناك بود و از اينكه مردم به طيب خاطر حاضر بودند فرمان او را اطاعت كنند رنج مى‏برد. سعايت كنندگان هم به او گفتند ممكن است على بن محمد (امام هادى) باطناً قصد انقلاب داشته باشد و بعيد نيست اسلحه و يا لااقل نامه‏هايى كه دالّ بر مطلب باشد در خانه‏اش پيدا شود. لهذا متوكل يك شب بى‏خبر و بدون سابقه، بعد از آنكه نيمى از شب گذشته و همه چشمها به خواب رفته و هر كسى در بستر خويش استراحت كرده بود، عده‏اى از دژخيمان و اطرافيان خود را فرستاد به خانه امام كه خانه‏اش را تفتيش كنند و خود امام را هم حاضر نمايند. متوكل اين تصميم را در حالى گرفت كه بزمى تشكيل داده مشغول مى‏گسارى بود. 🔹مأمورين سرزده وارد خانه امام شدند و اول به سراغ خودش رفتند. او را ديدند كه اتاقى را خلوت كرده و فرش اتاق را جمع كرده، بر روى ريگ و سنگريزه نشسته به ذكر خدا و راز و نياز با ذات پروردگار مشغول است. وارد ساير اتاقها شدند، از آنچه مى‏خواستند چيزى نيافتند. ناچار به همين مقدار قناعت كردند كه خود امام را به حضور متوكل ببرند. 🔹وقتى كه امام وارد شد، متوكل در صدر مجلس بزم نشسته مشغول مى‏گسارى بود. دستور داد كه امام پهلوى خودش بنشيند. امام نشست. متوكل جام شرابى كه در دستش بود به امام تعارف كرد. امام امتناع كرد و فرمود:«به خدا قسم كه هرگز شراب داخل خون و گوشت من نشده، مرا معاف بدار.». متوكل قبول كرد، بعد گفت: «پس شعر بخوان و با خواندن اشعار نغز و غزليات آبدار محفل ما را رونق ده». فرمود: «من اهل شعر نيستم و كمتر، از اشعار گذشتگان حفظ دارم». متوكل گفت: «چاره‏اى نيست، حتما بايد شعر بخوانى». 🔸امام شروع كرد به خواندن اشعارى‏كه مضمونش اين است: «قله‏هاى بلند را براى خود منزلگاه كردند، و همواره مردان مسلح در اطراف آنها بودند و آنها را نگهبانى مى‏كردند، ولى هيچ يك از آنها نتوانست جلو مرگ را بگيرد و آنها را از گزند روزگار محفوظ بدارد». 🔸«آخر الامر از دامن آن قله‏هاى منيع و از داخل آن حصنهاى محكم و مستحكم به داخل گودالهاى قبر پايين كشيده شدند، و با چه بدبختى به آن گودالها فرود آمدند!». 🔸«در اين حال منادى فرياد كرد و به آنها بانگ زد كه: كجا رفت آن زينتها و آن تاجها و هيمنه‏ها و شكوه و جلالها؟». 🔸«كجا رفت آن چهره‏هاى پرورده نعمتها كه هميشه از روى ناز و نخوت، در پس پرده‏هاى الوان، خود را از انظار مردم مخفى نگاه مى‏داشت؟». 🔸«قبر عاقبت آنها را رسوا ساخت. آن چهره‏هاى نعمت پرورده عاقبت الامر جولانگاه كرمهاى زمين شد كه بر روى آنها حركت مى‏كنند!». 🔸«زمان درازى دنيا را خوردند و آشاميدند و همه چيز را بلعيدند، ولى امروز همانها كه خورنده همه چيزها بودند مأكول زمين و حشرات زمين واقع شده‏اند!». 🔹صداى امام با طنين مخصوص و با آهنگى كه تا اعماق روح حاضرين و از آن جمله خود متوكل نفوذ كرد اين اشعار را به پايان رسانيد. نشئه شراب از سر مى‏گساران پريد. متوكل جام شراب را محكم به زمين كوفت و اشكهايش مثل باران جارى شد. به اين ترتيب آن مجلس بزم درهم ريخت و نور حقيقت توانست غبار غرور و غفلت را، و لو براى مدتى كوتاه، از يك قلب پرقساوت بزدايد. 📚داستان راستان، جلد1، صفحه 103 ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
هدایت شده از در محضر استاد
❇️مقام امامت و رهبری 🔸امامت و رهبری انسانها، چه در بعد معنوی و الهی و چه در بعد اجتماعی، عالی‏ترین درجه و مقام و پستی است که از طرف خدا به یک انسان واگذار می‌شود. مدالی که به این نام به سینه کسی می‏چسبانند عالی‏ترین مدالهاست. 📚امدادهای غیبی در زندگی بشر، صفحه112 ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
هدایت شده از در محضر استاد
✅چرا دستور پیامبر(ص) درباره خلافت علی(ع) اجرا نشد؟ این سؤال برای هرکسی به وجود می‌آید که چطور شد با آن همه تأکیدات و اصرارهایی که پیغمبر اکرم در زمینه خلافت علی علیه السلام کرد در عین حال این موضوع به مرحله اجرا در نیامد؟ از زمان غدیر تا وفات رسول اکرم در حدود دوماه و نیم فاصله شد، چطور شد که مسلمانان وصیت پیغمبر اکرم را درباره علی علیه السلام نادیده گرفتند؟ 🔹نظریه اول‏: یکی اینکه بگوییم مسلمین یکمرتبه همه نسبت به اسلام و پیغمبر متمرد و طاغی شدند، روی تعصبات قومی و عربی؛ به این مسئله‌ که رسید همه آنها یکمرتبه از اسلام رو برگرداندند. این یک جور توجیه و تفسیر است ولی وقایع بعد این جور نشان نمی‌دهد که مسلمین یکمرتبه از اسلام و از پیغمبر به طور کلی روبرگردانده باشند. 🔹نظریه دوم‏:فرض دوم این است که بگوییم مسلمین نخواستند نسبت به اسلام متمرد شوند ولی نسبت به این یک دستور پیغمبر جنبه تمرد به خودشان گرفتند؛ این یک دستور به علل و جهات خاصی مثلاً کینه‌‏هایی که از ناحیه پدرکشتگی‏‌ها با علی علیه السلام داشتند یا نمی‌خواستند که نبوت و خلافت در یک خاندان قرار داشته باشد، تحملش برایشان مشکل بود. یا آنکه آن حالت عدم تساهل و سخت‏گیری و صلابت و انعطاف‏‌ناپذیری علی علیه السلام خودش عاملی است و می‌گفتند اگر او روی کار بیاید ملاحظه احدی را نمی‌کند، چون تاریخ زندگی علی نشان داده بود. 🔸نظریه صحیح: مسلمین در این مسئله‌ اغفال شدند؛ یعنی عده‌ای متمرد شدند، آن عده زیرک متمرد، عامه مسلمین را در این مسئله‌ اغفال کردند. 🔹آیه‌ای است که درباره نصب امیرالمؤمنین به خلافت نازل شد؛ آیه این است: "الْیوْمَ یئِسَ الَّذینَ کفَروا مِنْ دینِکمْ‏ (یک جمله) فَلا تَخْشَوْهُمْ‏ (جمله دوم) وَ اخْشَوْنِ‏ (جمله سوم) الْیوْمَ اکمَلْتُ لَکمْ دینَکمْ وَ اتْمَمْتُ عَلَیکمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکمُ الْاسْلامَ دیناً". 🔹امروز کافران از دین شما مأیوس گشتند؛ناامیدند که از راه کفر، از خارج حوزه اسلام به اسلام حمله کنند، فهمیدند که دیگر اسلام را نمی‌شود از بیرون کوبید. دیگر از کافران بیم نداشته باشید و نگران نباشید. جمله بعد خیلی عجیب است: اما از من بترسید. معنایش این می‌شود که از ناحیه من نگران باشید. آنچه که کمال این دین به آن است در این روز من به شما عنایت کردم؛ آن چیزی که نعمت خودم را به آن وسیله به پایان رساندم، امروز به پایان رساندم. امروز من دین اسلام را برای شما به عنوان یک دین می‏‌پسندم؛ یا آن اسلامی که ما در نظر داشتیم، اسلام کامل و تمام، این است که امروز ما به شما عنایت [کردیم.] این دستور [یعنی نصب علی(ع)به امامت] به اعتبار اینکه یک جزء از اجزاء دین و یک دستور از دستورهای دین است پس نعمت ناتمام بود، تمام شد. باز این دستور به اعتبار اینکه اگر نبود همه دستورهای دیگر ناکامل بود، کمال همه آنها به این است. 🔹حال می‏‌پردازیم به آن جمله‌ای که در قسمت پیشین بود: "از من نگران باشید". یعنی چه از ناحیه من؟ از ناحیه مشیت من. چطور از ناحیه مشیت من؟ من به شما گفته‌ام که‏ من هرگز نعمتی را از مردمی سلب نمی‌کنم مگر اینکه آن مردم خودشان عوض شده و تغییر کرده باشند، پس ای مسلمین! بعد از این هر چشم‏ زخمی که به شما بخورد از داخل خود شما خورده است و هر آسیبی که به جامعه اسلامی برسد از داخل جامعه اسلامی می‌رسد نه از بیرون. بیرون به کمک داخل استفاده می‌کند. این یک اصل اساسی است: دنیای اسلام هر آسیبی که دیده است و می‌بیند تا عصر ما، از داخل خودش است. نگویید از بیرون هم دشمن دارد. من هم قبول دارم که از بیرون دشمن دارد ولی دشمن بیرون از بیرون نمی‌تواند کار بکند، دشمن بیرون هم از داخل کار می‌کند. این است معنی‏ «وَ اخْشَوْنِ» از من بترسید؛ از من بترسید به اینکه اخلاق و روح و معنویات و ملکات و اعمال شما عوض بشود و من به حکم سنتی که دارم که اگر مردمی از قابلیت و صلاحیت افتادند نعمت را از آنها سلب می‌کنم این نعمت را از شما خواهم گرفت. 🔹جامعه اسلامی را خطر از داخل خود تهدید می‌کند، از ناحیه یک اقلیت منافق زیرک و یک اکثریت جاهل ساده‌‏دل ولی متعبد. آن زیرکها اگر این جاهلها نباشند کاری نمی‌توانند بکنند؛ آن جاهلها هم اگر این زیرکها نباشند کسی آنها را به راه کج نمی‌برد. حال شما از اینجا می‌توانید بفهمید که چطور شد جامعه اسلامی از ناحیه یک اقلیت منافق متمرد و یک اکثریت ساده‌‏دل ولی مؤمن و باایمان به این روز افتاد یعنی اینها سبب شدند که این تأکیدها و اصرارهایی که پیغمبر اکرم کرد در عمل بی‌نتیجه بماند، یعنی آن عده منافق مردم را از راه منحرف کردند بدون آنکه خود مردم بفهمند که از راه منحرف شده‌اند. (این نوشتار، تلخیص می باشد. برای مطالعه بیشتر به متن اصلی مراجعه شود.) 📚 پانزده گفتار، صفحه 60 ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
هدایت شده از در محضر استاد
☑️میثم تمار؛ مجذوب و شیفته امام علی(ع) 🔹علی(ع) از مردانی است که هم جاذبه دارد و هم دافعه، و جاذبه و دافعه او سخت نیرومند است. شاید در تمام قرون و اعصار جاذبه و دافعه‌ای به نیرومندی جاذبه و دافعه علی(ع) پیدا نکنیم. 🔹دوستانی دارد عجیب، تاریخی، فداکار، باگذشت؛ از عشق او همچون شعله‌هایی از خرمنی آتش، سوزان و پرفروغ‌اند؛ جان دادن در راه او را آرمان و افتخار می‌شمارند و در دوستی او همه چیز را فراموش کرده‌اند. از مرگ علی(ع) سالیان بلکه قرونی گذشت اما این جاذبه همچنان پرتو می‌افکند و چشمها را به سوی خویش خیره می‌سازد. 🔹در دوران زندگی‌اش عناصر شریف و نجیب، خداپرستانی فداکار و بی‌طمع، مردمی باگذشت و مهربان، عادل و خدمتگزار خلق گرد محور وجودش چرخیدند که هر کدام تاریخچه‌ای آموزنده دارند، و پس از مرگش در دوران خلافت معاویه و امویان جمعیتهای زیادی به جرم دوستی او در سخت‌ترین شکنجه‌ها قرار گرفتند اما قدمی را در دوستی و عشق علی(ع) کوتاه نیامدند و تا پای جان ایستادند. سایر شخصیتهای جهان، با مرگشان همه چیزها می‌میرد و با جسمشان در زیر خاکها پنهان می‌گردد اما مردان حقیقت خود می‌میرند ولی مکتب و عشقها که برمی‌انگیزند با گذشت قرون تابنده‌تر می‌گردد. ما در تاریخ می‌خوانیم که سالها بلکه قرنها پس از مرگ علی(ع) افرادی با جان از ناوک دشمنانش استقبال می‌کنند. 🔹از جمله مجذوبین و شیفتگان علی(ع)، میثم تمّار را می‌بینیم که بیست سال پس از شهادت مولی‌ بر سر چوبه‌دار از علی(ع) و فضایل و سجایای انسانی او سخن می‌گوید. در آن ایامی که سرتاسر مملکت اسلامی در خفقان فرو رفته، تمام آزادیها کشته شده و نفسها در سینه زندانی شده است و سکوتی مرگبار همچون غبار مرگ بر چهره‌ها نشسته است، او از بالای‌دار فریاد برمی‌آورد که بیایید از علی(ع) برایتان بگویم. مردم از اطراف برای شنیدن سخنان میثم هجوم آوردند. حکومت قدّاره بند اموی که منافع خود را در خطر می‌بیند، دستور می‌دهد که بر دهانش لجام زدند و پس از چند روزی هم به حیاتش خاتمه دادند. تاریخ از این قبیل شیفتگان برای علی(ع) بسیار سراغ دارد. این جذبه‌ها اختصاصی به عصری دون عصری ندارد. در تمام اعصار جلوه‌هایی از آن جذبه‌های نیرومند می‌بینیم که سخت کارگر افتاده است. 📚جاذبه و دافعه علی(ع)، صفحه 29 ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
هدایت شده از در محضر استاد
☑️ورود امام حسین (ع) به سرزمین کربلا 🔹مطابق آنچه که تواریخ نوشته‌اند در روز دوم محرم بود که وجود مقدس اباعبدالله الحسین وارد سرزمین کربلا شد. این کاروانی که از روز هشتم ذی‌الحجه از مکه حرکت کرده بود، روز دوم محرم به سرزمین کربلا رسیدند. البته مقدمه‌اش را شنیده‌اید: وقتی که ایشان به مرز عراق آمدند [با لشکر حر بن یزید ریاحی مواجه شدند]. از نظر استانها و حکومتها عراق در قلمرو حکومت عبیدالله زیاد بود. او بعد از آنکه کوفه را زیر نفوذ خودش گرفت و جناب مسلم را شهید کرد، نگهبانان و مأموران زیادی به مرزهای عراق فرستاده بود که هرگاه حسین بن علی وارد عراق شد او را تحت‌الحفظ بگیرید و نزد من بیاورید. حرّ بن یزید ریاحی یکی از سرداران عبیدالله است. او را با هزار سوار مأمور کرده است. روز بسیار گرمی است، نزدیک ظهر است، ابا عبدالله در حالی که با اصحاب خودشان دارند می‌آیند، یکی از اصحاب ناگهان یک فریاد الله اکبر می‌کشد به علامت تعجب. می‌گوید از آن دور علائمی می‌بینم شبیه باغستان، اینجا که چنین چیزی وجود نداشته. وقتی بیشتر دقت می‌کنند می‌گویند درخت و باغ کجاست؟! آنها سوارند که دارند می‌آیند. آنجا کوهی بود به نام ذی‌حَثم، حضرت فرمود که به طرف این کوه بروید که در آنجا پشتتان به کوه باشد تا از یک طرف امنیت داشته باشید. حرّ به دستور عبیدالله زیاد خیلی به سرعت رانده و آمده است اسبها و مردهایش همه تشنه‌ هستند. در منزل پیش، اباعبدالله دستور داده‌اند که هرچه مشک هست، همه را آب کنید. چندین برابر احتیاج خودشان آب برداشتند. حرّ و افرادش رسیدند، از وضع قیافه‌ها و اسبهای اینها پیدا بود که همه‌شان تشنه‌ هستند. اباعبدالله فرمود: به اینها آب بدهید، هم به مردشان هم به اسبشان، اینها را سیراب کنید. 🔹حضرت فرمود: وقت نماز است، من می‌خواهم با اصحابم نماز بخوانم. اینجا این مرد عرض کرد: یابنَ رسولِ الله! ما با شما نماز می‌خوانیم. نماز اول را که خواندند، حضرت در بین صلاتین برای مردم صحبت کردند، جریان و اوضاع را گفتند. مخصوصاً به وضع عراق اشاره کردند. فرمود: من از پیش خود که نیامده‌ام، یک خرجین پر از نامه الآن همراه من است. در واقع کأنه سخن این است: اگر من نمی‌آمدم، آیا شما و تمام مردم دنیا مرا ملامت نمی‌کردید که تقصیر خود حسین بن علی بود؟ یعنی شما اتمام حجت کامل بر من کردید، من آمدم حالا چه می‌گویید؟ آیا از دعوت خودتان پشیمان شده‌اید؟ حرّ گفت: والله من جزو آنها نیستم، من نامه‌ای را امضا نکرده‌ام. فرمود: تو امضا نکرده‌ای مردمت امضا کرده‌اند. او اظهار بی‌اطلاعی کرد. فاصله شد برای وقت فضیلت عصر، حضرت به مؤذن فرمودند: اذان بگو. اذان گفت و نماز عصر را هم آنجا خواندند. 🔹حالا موقع حرکت است. امام فرمود حرفت چیست؟ گفت: مأموریتی دارم . من باید شما را تحویل عبیدالله زیاد بدهم. فرمود که تو می‌خواهی مرا تحویل عبیدالله بدهی؟! دنبال تو بیایم که مرا تحویل عبیدالله بدهی؟! بله. فرمود: هرگز، اِذَنْ وَ اللهِ لا اَتَّبِعُک. جسارت کرد گفت: «اِذَنْ و اللهِ لا اَدَعُک» . دو سه بار که این جمله‌ها را تکرار کردند فرمود: مادرت به عزایت بنشیند، چه می‌گویی تو با من؟ گفت: یا اباعبدالله غیر از شما هرکسی اگر مرا اینچنین دشنام می‌داد من هم شبیه آن را می‌گفتم ولی من چنین جسارتی به شما نمی‌کنم. بعد خود او پیشنهاد کرد: یابن رسول الله حالا بیایید یک کار دیگری بکنیم. به کوفه نمی‌رویم، بیایید یک راه دیگری پیش بگیریم، راه وسط، برویم تا بعد ببینیم که عبیدالله چه دستور می‌دهد. حضرت این پیشنهاد را قبول کردند، بعد آمدند در همان مسیری که منتهی به کربلا شد. به یک نقطه که رسیدند فرمود: اسم اینجا چیست؟ گفتند : اسم اینجا نینواست. فرمود: اسم دیگر ندارد؟ گفتند: چرا، اینجا را غاضریه هم می‌گویند. اسم دیگر ندارد؟ یک یا دو اسم دیگر را که بردند گفتند: اسم دیگرش کربلاست. تا این جمله را گفت اشکش جاری شد، عرض کرد: اَللّهُمَّ اِنّی اَعوذُ بِک مِنَ الْکرْبِ وَ الْبَلاءِ. بعد فرمود: همین جا پیاده شوید، منزلگاه ما همین جاست. 🔹روز دوم محرم بود که این جریان پیش آمد. بارها را به زمین گذاشتند، خیمه‌ها را زدند. حرّ هم در یک طرف دیگر پایین آمد، او هم باز دستور داد چادرهایش را زدند. ضمناً به عبیدالله زیاد نامه می‌نوشت و گزارش می‌داد و او را در جریان می‌گذاشت. در واقع مصائب اهل بیت پیغمبر از روز دوم محرم شروع می‌شود. حرّ این خاطره برای دلش بار سنگینی بود. در عمق دلش ایمانی داشت، تدریجا بیدارتر و بیدارتر شد که روز عاشورا منجر به توبه این مرد شد و چه توبه‌ای! آمد نزدیک اباعبدالله، اولین حرفش این است: هَلْ لی مِنْ تَوْبَةٍ؟... (این نوشتار، تلخیص می باشد. برای مطالعه بیشتر به متن اصلی مراجعه شود.) 📚آشنایی با قرآن، جلد 10، صفحه 64 ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
هدایت شده از در محضر استاد
☑️فلسفه عزاداری و گریه بر شهید(1) 🔹در عصر ما بسیاری از مردم، حتی گروهی از جوانان علاقه‌مند، نسبت به گریه بر امام حسین معترضند؛ خود من مکرر مورد اعتراض واقع شده‌ام. بعضی صریحاً در گفته‏‌های خود این کار را غلط قلمداد می‌کنند؛ مدعی هستند که این کار معلول یک تفکر غلط و یک برداشت غلط از امر شهادت است و به علاوه آثار اجتماعی بدی دارد. 🔹یادم هست در ایام تحصیل و اقامتم در قم، کتابی می‌خواندم که مسئله‌ گریه مردم شیعه را بر امام حسین مطرح کرده بود و مقایسه کرده بود با روش مسیحیان درباره شهادت مسیح (البته به عقیده خودشان) که روز شهادت مسیح را جشن می‌گیرند؛ نوشته بود: "ببینید! یک ملت بر شهادت شهیدش می‏گرید زیرا شهادت را شکست و نامطلوب و موجب تأسف می‏‌پندارد، و ملتی دیگر برای شهادت شهیدش جشن می‌گیرد، زیرا آن را موفقیت و مطلوب و مایه افتخار می‌شمارد. ملتی که هزار سال بر شهادت شهیدش بگرید و متأسف شود و آه‏ و ناله سر دهد ناچار ملتی زبون و بی‏‌دست و پا و فرار کن از معرکه بار می‌آید، ولی ملتی که هزار سال و دو هزار سال شهادت شهیدش را جشن می‌گیرد خواه ناخواه ملتی قوی و نیرومند و فداکار می‌گردد". من می‌خواهم ثابت کنم که اتفاقاً قضیه برعکس است؛ شادی کردن در شهادت شهید از بینش فردگرایی مسیحیت ناشی می‌شود و گریه بر شهید از بینش جامعه‏‌گرایی اسلام. 🔹اول باید مسئله‌ مرگ و شهادت را از جنبه فردی بررسی کنیم. آیا مرگ فی‏ حد ذاته برای فرد امری مطلوب است؟ موفقیت است؟ 1⃣مکتب هایی در جهان بوده‌اند که رابطه انسان را با جهان و به تعبیر دیگر رابطه روح را با بدن، از نوع رابطه زندانی با زندان می‌دانسته‏‌اند. قهراً از نظر این مکتبها مردن خلاصی و آزادی است، خودکشی مجاز است. طبق این نظریه ارزش مرگ ارزش مثبت است، مرگ هیچ کس تأسف ندارد، آزادی از زندان و بیرون آمدن از چاه تأسف ندارد، شادی دارد. 2⃣نظریه دیگر این است که مرگ عدم و نیستی است، فنای کامل است، «نابودی» است. بدیهی و بلکه غریزی است که هستی بر نیستی، بود بر نبود ترجیح دارد. زندگی هرچه باشد و به هر شکل باشد بر مرگ ترجیح دارد. طبق این نظریه ارزش مرگ صد درصد منفی است. 3⃣نظریه دیگر این است که مرگ نیستی و نابودی نیست، انتقال از جهانی به جهانی دیگر است؛ اما رابطه انسان با جهان و رابطه روح با بدن از نوع رابطه زندانی با زندان نیست، بلکه از نوع رابطه دانش‌‏آموز با مدرسه است. درست است که دانش‌‏آموز از خانه و لانه و معاشرت با دوستان و احیاناً از وطن دور افتاده و در فضای محدود مدرسه به تحصیل و تکمیل مشغول است، ولی یگانه راه زیست سعادتمندانه در اجتماع، گذراندن موفقیت‌‏آمیز دوره مدرسه است. رابطه دنیا با آخرت، و رابطه روح با بدن چنین رابطه‌ای است. مردمی که جهان‏‌بینی‏شان درباره روابط انسان و جهان چنین جهان‏‌بینی‏‌ای‏ باشد، اگر عملًا توفیقی به دست نیاورده باشند و عمر خود را به بطالت و تباهی و کارهای مستحق کیفر گذرانده باشند، بدیهی است که برای اینها مرگ به هیچ وجه امر محبوب و مطلوب و مورد آرزو نیست، بلکه منفور و مخوف است اما اگر کسی چنین جهان‌‏بینی‏‌ای داشته باشد و عملًا موفق باشد، مانند دانش‌‏آموزی باشد که یکسره تحصیل کرده است، بدیهی است که چنین دانش‏‌آموزی آرزوی بازگشت به وطن دارد؛ در عین اینکه آرزوی وطن مانند آتشی در درونش شعله می‌کشد، با آن مبارزه می‌کند، زیرا نمی‌خواهد تحصیلش را نیمه ‏تمام بگذارد. 🔹اولیاءالله به منزله همان دانش‌‏آموز موفق‏‌اند که انتقال به جهان دیگر که نامش مرگ است، برای آنها یک آرزوست، آرزویی که لحظه‌ای قرار برای آنها باقی نمی‌گذارد. در عین حال اولیاءالله هرگز به استقبال مرگ نمی‌روند، زیرا می‌دانند تنها فرصت کار و عمل و تکامل، همین چیزی است که نامش را «عمر» گذاشته‌‏ایم؛ می‌دانند هرچه بیشتر بمانند بهتر کمالات انسانی را طی می‌کنند؛ به کلی با مرگ مبارزه می‌کنند و از خداوند متعال همواره طول عمر طلب می‌کنند. اولیاءالله در دو صورت و در دو مورد است که از خواستن طول عمر صرف ‏نظر می‌کنند: یکی آنگاه که احساس کنند وضعی دارند که دیگر هرچه بمانند توفیق بیشتری در طاعت نمی‌یابند. صورت دوم، شهادت است، زیرا شهادت هر دو خصلت را دارد: هم عمل و تکامل است و از طرف دیگر انتقال به جهان دیگر است که امری محبوب و مطلوب و مورد آرزوی اولیاءالله است. 🔸پس شهادت از نظر اسلام از جنبه فردی یعنی برای شخص شهید یک موفقیت است، بلکه بزرگترین موفقیت است؛ آرزوست، بلکه بزرگترین آرزوست. لهذا سید بن طاووس می‌گوید: اگر نبود که دستور عزاداری به ما رسیده است، من روز شهادت ائمه را جشن می‏‌گرفتم. اینجاست و از این جنبه است که ما به مسیحیت حق می‌دهیم به نام شهادت‏ مسیح که می‌‏پندارند شهید شده، برای مسیح جشن بگیرند. اسلام هم در کمال صراحت، شهادت را موفقیت شهید می‌داند نه چیز دیگر. ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
هدایت شده از در محضر استاد
☑️فلسفه عزاداری و گریه بر شهید(2) 🔹اما از نظر اسلام آن طرف سکه را هم باید خواند. شهادت را از نظر اجتماعی- یعنی از آن نظر که به جامعه تعلق دارد پدیده‌‏ای است که در زمینه خاص و به دنبال رویدادهایی رخ می‌دهد و به دنبال خود رویدادهایی می‌آورد- نیز باید سنجید. عکس ‏العملی که جامعه در مورد شهید نشان می‌دهد صرفاً به خود شهید تعلق ندارد، یعنی صرفاً ناظر به این جهت نیست که برای شخص شهید موفقیت یا شکستی رخ داده است. عکس‏ العمل جامعه مربوط است به این که مردم جامعه نسبت به شهید و جبهه شهید چه موضع گیری‌‏ای داشته باشند و نسبت به جبهه مخالف شهید چه موضع گیری‏‌ای داشته باشند؟ 🔹رابطه شهید با جامعه‌‏اش دو رابطه است: یکی رابطه‌اش با مردمی که اگر زنده و باقی بود از وجودش بهره‌مند می‌شدند و فعلا از فیض وجودش محروم مانده‌‏اند، و دیگر رابطه‌اش با کسانی که زمینه فساد و تباهی را فراهم کرده‌اند و شهید به مبارزه با آنها برخاسته و در دست آنها شهید شده است. 🔹بدیهی است که از نظر پیروان شهید که از فیض بهره‌مندی از حیات او بی‌بهره مانده‌‏اند، شهادت شهید تأثرآور است. آن که بر شهادت شهید اظهار تأثر می‌کند در حقیقت به نوعی بر خود می‌‏گرید و ناله می‌کند. اما از نظر زمینه‌‏ای که شهادت شهید در آن زمینه صورت می‌گیرد، شهادت یک امر مطلوب است به علت وجود یک جریان نامطلوب. از این جهت مانند یک عمل جراحی موفقیت‏‌آمیز است که مطلوب است اما در زمینه آپاندیس یا زخم روده یا زخم معده یا چیزهایی از این قبیل. بدیهی است که اگر چنین زمینه‌هایی در کار نباشد، جراحی ضرورتی ندارد، بلکه کار غلطی است. 🔹درسی که از جنبه اجتماعی، مردم باید از شهادت شهید بگیرند این است که: 1⃣اولًا نگذارند آنچنان زمینه‌ها پیدا شود. از آن جهت آن فاجعه به صورت یک امر نبایستنی بازگو می‌شود و اظهار تأسف و تأثر می‌شود که به قهرمانان ظلم و قاتلین شهید مربوط است، برای اینکه افراد جامعه از تبدیل شدن به امثال آن جنایتکاران خودداری کنند. 2⃣درس دیگری که باید جامعه بگیرد این است که به هرحال باز هم در جامعه زمینه‌هایی که شهادت را ایجاب کند پیدا می‌شود؛ از این نظر باید عمل قهرمانانه شهید از آن جهت که به او تعلق دارد و یک عمل آگاهانه و انتخاب‏ شده است و به او تحمیل نشده است بازگو شود، و احساسات مردم شکل و رنگ احساس آن شهید را بگیرد. اینجاست که می‌گوییم: گریه بر شهید، شرکت در حماسه او و هماهنگی با روح او و موافقت با نشاط او و حرکت در موج اوست. اینجاست که باید ببینیم آیا جشن و شادمانی و پایکوبی و احیاناً هرزگی و شرابخواری و بدمستی- آنچنان که در جشنهای مذهبی مسیحیان دیده می‌شود- هم‌شکلی و همرنگی و هم‌‏احساسی می‌آورد یا گریه؟ 🔹معمولًا درباره گریه اشتباه می‌کنند؛ خیال می‌کنند گریه همیشه معلول نوعی درد و ناراحتی است و خود گریه امری نامطلوب است. خنده و گریه ظاهراً از مختصات انسان است. خنده و گریه مظهر شدیدترین احساسات انسان می‌باشند. گریه همیشه ملازم است با نوعی رقّت و هیجان. اشک شوق و عشق را همه می‌شناسیم. در حال گریه و رقّت و هیجان خاص آن، انسان بیش از هر حالت دیگر خود را به محبوبی که برای او می‏‌گرید نزدیک می‌بیند و در حقیقت در آن حال است که خود را با او متحد می‌بیند. خنده و شادی بیشتر جنبه خودی و شخصی و در خود فرو رفتن دارد و گریه بیشتر جنبه از خود بیرون آمدن و خود را فراموش کردن و با محبوب یکی شدن. خنده از این نظر مانند شهوت است که در خود فرو رفتن است و گریه مانند عشق است که از خود بیرون رفتن است. 🔹امام حسین(ع) به واسطه شخصیت عالی‌‏ قدرش، به واسطه شهادت قهرمانانه‌‏اش مالک قلبها و احساسات صدها میلیون انسان است. اگر کسانی که بر این مخزن عظیم و گران قدر احساسی و روحی گمارده شدند -یعنی رهبران مذهبی- بتوانند از این مخزن عظیم در جهت همشکل کردن و همرنگ کردن و هم‏ احساس کردن روحها با روح عظیم حسینی بهره‌برداری صحیح کنند، جهان اصلاح خواهد شد. 🔸راز بقای امام حسین(ع) این است که نهضتش از طرفی منطقی است، بُعد عقلی دارد و از ناحیه منطق حمایت می‌شود، و از طرف دیگر در عمق احساسات و عواطف راه یافته است. ائمه اطهار که به گریه بر امام حسین(ع) سخت توصیه کرده‌اند، حکیمانه‏‌ترین دستورها را داده‌اند. این گریه‌هاست که نهضت امام حسین(ع) را در اعماق جان مردم فرو می‌کند؛ تکرار می‌کنم: به شرط آنکه گروهی که بر این مخزن عظیم گمارده شده‌اند بدانند چگونه بهره‌برداری کنند. (این نوشتار، تلخیص می باشد. برای مطالعه بیشتر به متن اصلی مراجعه شود.) 📚قیام و انقلاب مهدی(عج)، صفحه 92 ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
هدایت شده از در محضر استاد
☑️عوامل مؤثر در نهضت حسینی(1) 🔹در ساختمان نهضت مقدس حسینی سه عنصر اساسی دخالت داشته است و مجموعاً سه عامل به این حادثه بزرگ شکل داده است. یکی اینکه بلافاصله بعد از درگذشت معاویه، یزید بن معاویه فرمان می‌دهد که از حسین بن علی علیه السلام الزاماً بیعت گرفته شود. امام شدیداً امتناع دارد و به هیچ قیمتی حاضر نیست به این بیعت تن بدهد. از همین جا تضاد و مبارزه شدید شروع می‌شود. 🔹عامل دومی که در این نهضت تأثیر داشته است و باید آن را عامل درجه دوم و بلکه سوم به حساب آورد این است که پس از آنکه امام به واسطه درخواست بیعت در چنین شرایطی قرار می‌گیرد که از آن طرف اصرار و از طرف ایشان انکار است، به مکه مهاجرت می‌کنند. پس از یکی دو ماه اقامت در مکه، خبر چگونگی قضیه به مردم کوفه می‌رسد. آن وقت مردم کوفه به خود آمده، امام را دعوت می‌کنند. برعکسِ آنچه ما غالباً می‌‏شنویم و مخصوصاً در بعضی کتب درسی می‌‏نویسند دعوت مردم کوفه علت نهضت امام نیست، نهضت امام علت دعوت مردم کوفه است. نه چنان بود که بعد از دعوت مردم کوفه امام قیام کرد، بلکه بعد از اینکه امام حرکت کرد و مخالفت خود را نشان داد و مردم کوفه از قیام امام مطلع شدند، چون زمینه نسبتاً آماده‌‏ای در آنجا وجود داشت، مردم کوفه گرد هم آمدند و امام را دعوت کردند. 🔹عامل سوم، عامل امر به معروف و نهی از منکر است. این عامل را خود امام مکرر و با صراحت کامل و بدون آنکه ذکری از مسئله‌ بیعت و دعوت اهل کوفه به میان آورد، به عنوان یک اصل مستقل و یک عامل اساسی ذکر نموده و به این مطلب استناد کرده است. 🔸ارزش عامل دعوت مردم کوفه‏ 🔹این سه عامل از نظر ارزش در یک درجه نیستند. هر کدام در حد معینی به نهضت امام ارزش می‌دهند. اما مسئله‌ دعوت اهل کوفه. ارزشی که این عامل می‌دهد، بسیاربسیار ساده و عادی است (البته ساده و عادی در سطح عمل امام حسین علیه السّلام نه در سطح کارهای ما) برای اینکه به موجب این عامل، یک استان و یک منطقه‌‏ای که از نیرویی بهره‌مند است آمادگی خود را اعلام می‌کند. طبق قاعده، حداکثر صدی پنجاه احتمال پیروزی وجود داشت. احدی بیش از این احتمال پیروزی نمی‌داد. پس از آنکه اهل کوفه امام را دعوت کردند و فرض کنیم اتفاق آراء هم داشتند و در عهد خود باقی می‌ماندند و خیانت نمی‌کردند، کسی نمی‌توانست احتمال بدهد که موفقیت امام صددرصد است چون تمام مردم که مردم کوفه نبودند. اگر مردم شام را که قطعاً به آل ابوسفیان وفادار بودند به تنهایی درنظر می‏‌گرفتند، کافی بود که احتمال پیروزی را صدی پنجاه تنزل دهد، به این جهت که همین مردم شام بودند که در دوران خلافت امیرالمؤمنین با مردم کوفه در صفّین روبرو شدند و توانستند هجده ماه با مردم کوفه بجنگند، کشته بدهند و مقاومت کنند. ولی به هر حال، صدی چهل یا صدی سی احتمال موفقیت هست. مردمی اعلام آمادگی می‌کنند و امام به دعوت آنها پاسخ مثبت می‌دهد. این، یک حد معینی از ارزش را داراست که همان حد عادی است؛ یعنی بسیاری از افراد عادی در چنین شرایطی پاسخ مثبت می‌دهند.
هدایت شده از در محضر استاد
☑️عوامل مؤثر در نهضت حسینی(2) 🔸ارزش عامل تقاضای بیعت و امتناع امام‏ 🔹ولی عامل تقاضای بیعت و امتناع امام ارزش بیشتری نسبت به مسئله‌ دعوت، به نهضت حسینی می‌دهد. به جهت اینکه روزهای اول است، هنوز مردمی اعلام یاری و نصرت نکرده‌اند، دعوت و اعلام‏ وفاداری نکرده‌اند. یک حکومت جابر و مسلط، حکومتی که در بیست سال گذشته در دوران معاویه خشونت خودش را به حد اعلی نشان داده است [تقاضای بیعت می‌کند.] معاویه مخصوصاً در ده سال دوم حکومت و سلطنت خود به قدری خشونت نشان داد که به اصطلاح تسمه از گُرده همه کشید؛ کاری کرد که در تمام قلمرو او حتی مدینه طیبه و مکه معظّمه در نمازهای جمعه علی بن ابیطالب را علی‏ رؤوس الأشهاد به عنوان یک عمل عبادی لعنت می‌کردند، و اگر صدای کسی درمی‌آمد دیگر اختیار سرش را نداشت، سرش از خودش نبود. آن چنان تسمه از گرده‌ها کشیده بود که در اواخر عهد او نام علی را بر زبان آوردن جرم بود. در یک چنین شرایط سختی جانشین همین آدم خلیفه شده است و از او جوان‌تر، مغرورتر، سفّاک‌تر و بی‏‌سیاست‏‌تر که حتی ملاحظات سیاسی را هم نمی‌کند. آن وقت «نه» گفتن در مقابل چنین قدرتی کار کوچکی نیست، از این نظر که می‌بینیم در این حال امام به تنهایی و به شخصه در مقابل تقاضای نامشروع یک قدرت بسیاربسیار جبّار ایستاده است بدون اینکه نامی از اعوان و انصار باشد، حتی صدی ده هم احتمال موفقیت باشد؛ و از این نظر که حاضر نیست رأی و عقیده خودش را بفروشد و تظاهر کند؛ چون بعدها تاریخ نخواهد گفت حسین به زور و جبر بیعت کرد. همین‌هایی که بیعت را به جبر می‌گیرند، تاریخ را هم به زور پول می‌سازند، همان‏طور که ساختند. پس این عامل ارزش بالاتر و بیشتری نسبت به عامل دعوت مردم کوفه، به نهضت اباعبدالله(ع) می‌دهد. 🔸ارزش عامل امر به معروف و نهی از منکر 🔹اما عامل سوم که عامل امر به معروف و نهی از منکر است و اباعبدالله(ع) صریحاً به این عامل استناد می‌کند. در این زمینه به احادیث پیغمبر و هدف خود استناد می‌کند و مکرر نام امر به معروف و نهی از منکر را می‌برد، بدون اینکه اسمی از بیعت و دعوت مردم کوفه ببرد. این عامل ارزش بسیاربسیار بیشتری از دو عامل دیگر به نهضت حسینی می‌دهد. به موجب همین عامل است که این نهضت شایستگی پیدا کرده است که برای همیشه زنده بماند، برای همیشه یادآوری شود و آموزنده باشد. البته همه عوامل آموزنده هستند ولی این عامل آموزندگی بیشتری دارد، زیرا نه متکی به دعوت است و نه متکی به تقاضای بیعت؛ یعنی اگر دعوتی از امام نمی‌شد، حسین بن علی علیه السلام به موجب قانون امر به معروف و نهی از منکر نهضت می‌کرد. اگر هم تقاضای بیعت از او نمی‌کردند، باز ساکت نمی‌نشست. موضوع خیلی فرق می‌کند و تفاوت پیدا می‌شود. 🔹به موجب عامل اول، چون مردم کوفه دعوت کردند و زمینه پیروزی صدی پنجاه یا کمتر آماده شده است، امام حرکت می‌کند. یعنی اگر تنها این عامل در شکل دادن نهضت حسینی مؤثر بود، چنانچه مردم کوفه دعوت نمی‌کردند حسین(ع) از جای خود تکان نمی‌خورد. به موجب عامل دوم، از امام بیعت می‌خواهند و می‌فرماید با شما بیعت نمی‌کنم. یعنی اگر تنها این عامل می‌‏بود، چنانچه حکومت وقت از حسین(ع) بیعت نمی‌خواست، او با آنها کاری نداشت، می‌گفت شما با من کار دارید، من که با شما کاری ندارم؛ شما از من بیعت نخواهید، مطلب تمام است. پس به موجب این عامل، اگر آنها تقاضای بیعت نمی‌کردند، اباعبدالله هم آسوده و راحت بود، سر جای خود نشسته بود، حادثه و غائله‌‏ای به وجود نمی‌آمد. اما به موجب عامل سوم، حسین یک مرد معترض و منتقد است، مردی است انقلابی و قیام کننده، یک مرد مثبت است. دیگر انگیزه‌ دیگری لازم نیست. همه جا را فساد گرفته، حلال خدا حرام، و حرام خدا حلال شده است، بیت المال مسلمین دراختیار افراد ناشایسته قرار گرفته و در غیر راه رضای خدا مصرف می‌شود و پیغمبر اکرم فرمود: هرکس چنین اوضاع و احوالی را ببیند «فَلَمْ یغَیرْ عَلَیهِ بِفِعْلٍ وَ لا قَوْلٍ» و درصدد دگرگونی آن نباشد، در مقام اعتراض برنیاید «کانَ حَقّاً عَلَی اللهِ انْ یدْخِلَهُ مُدْخَلَهُ» شایسته است که خدا چنین کسی را به آنجا ببرد که ظالمان، جابران، ستمکاران و تغییردهندگان دین خدا می‌روند، و سرنوشت مشترک با آنها دارد. به گفته جدّش استناد می‌کند که در چنین شرایطی کسی که می‌داند و می‌فهمد و اعتراض نمی‌کند، با جامعه گنهکار خود سرنوشت مشترک دارد. ما چنین اصل قطعی در اسلام داریم و وجود مقدس اباعبدالله علیه السّلام به این اصل استناد کرده است و چنین می‌فهماند که فرضاً مردم کوفه مرا دعوت نمی‌کردند، فرضاً دستگاه یزید از من بیعت نمی‌خواست، من به موجب اصل امر به معروف و نهی از منکر ساکت نمی‌نشستم. (این نوشتار، تلخیص می باشد. برای مطالعه بیشتر به متن اصلی مراجعه شود.) 📚حماسه حسینی، جلد1، صفحه202 ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
هدایت شده از در محضر استاد
مقام حضرت ابوالفضل العبّاس(علیه السلام‏) 🔹مقام جناب ابوالفضل(ع) بسیار بالاست. ائمّه ما فرموده‌اند: «انَّ لِلْعَبّاسِ مَنْزِلَةً عِنْدَاللهِ یغْبَطُهُ بِها جَمیعُ الشُّهَداءِ یوم القیامة»، عباس(ع) مقامی نزد خدا دارد که همه شهداء غبطه مقام او را می‌برند. 🔹متأسفانه تاریخ از زندگی آن بزرگوار اطلاعات زیادی نشان نداده؛ یعنی اگر کسی بخواهد کتابی در مورد زندگی ایشان بنویسد مطلب زیادی پیدا نمی‌کند. 🔹 ولی مطلب زیاد به چه درد می‌خورد؟ گاهی یک زندگی یک روزه یا دو روزه یا پنج روزه یک نفر که ممکن است شرح آن بیش از پنج صفحه نباشد، آنچنان درخشان است که امکان دارد به اندازه دهها کتاب ارزش آن شخص را ثابت کند، و جناب ابوالفضل العبّاس(ع) چنین شخصی بود. 📚 کتاب حماسه حسینی، جلد 1، صفحه 339 ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
هدایت شده از در محضر استاد
☑️عصر تاسوعا 🔹شمر با هزار نفر در همین روز تاسوعا وارد کربلا شد. دستور ابن زیاد هم بسیار اکید و شدید بود که به سرعت و فوریت باید اجرا بشود. عصر روز نهم است. عمر سعد برای اینکه از شمر کم نیاورده باشد و برای اینکه نزد ابن زیاد شهادت بدهند که دستور شما را خیلی خوب اجرا کرد فورا دستور داد که به لشکریان بگویید که حرکت کنند و همین الآن حمله کنند. 🔹نزدیک غروب آفتاب است. اباعبدالله (ع) در آن وقت در جلو یکی از خیمه‌ها در حالی که شمشیر را روی زانوهایش گذاشته و نشسته بود و دستهایش را روی شمشیر و سرش را روی دستش تکیه داده بود خوابش برده بود. یک وقت صدای همهمه لشکر و صدای سم اسبها و صدای بهم خوردن اسلحه برخاست، و سی هزار نفر مکمَّل شده بودند، درست مثل دریایی که موج بزند و بخروشد. اینها هم که [افراد جنگاورشان] یک جمعیت 72 نفری بودند که برخی از آنها هم بچه بودند. همه نفوسشان، زن و مرد و بچه‌شان شاید به صد نفر نمی‌رسید. آنها دور تا دور اینها بودند، حلقه را تنگ‌تر و تنگ‌تر کردند. 🔹این صدا که پیچید، زینب(س) در درون یک خیمه بود، فورا بیرون دوید ببیند چه خبر است. تا این وضع را دید آمد سراغ اباعبدالله. آرام دست روی شانه اباعبدالله گذاشت، عرض کرد: برادر جان! این صداها را نمی‌شنوی؟ اباعبدالله سر را بلند کرد ولی بی‌اعتنا به این وضع. ظاهراً در همین جاست که فرمود: الآن در عالم رؤیا جدّم پیغمبر را در خواب دیدم و به من فرمود: حسینم! تو عن‌قریبٍ به من ملحق خواهی شد. (حالا اینجا ببینید دیگر زینب چه حالی پیدا می‌کند!) فورآ اباعبدالله از جا حرکت کرد و فرمود: برادرم عباس بیاید. اباالفضل آمد با دو سه نفر از بزرگان و خیار صحابه که از مشاهیر دنیای اسلام بودند، مثل جناب حبیب بن مظهّر و جناب زهیر بن القین. اینها همه صحابه پیغمبر بودند. فرمود: برادر! برو ببین چه تازه‌ای است، چه خبر است، سرشب وقت غروب اینها از ما چه می‌خواهند؟ 🔹ابی‌الفضل با این دو سه نفر رفتند و در مقابل لشکر ایستادند و اعلام کردند: بایستید، با شما حرف داریم. آنها هم ایستادند. فرمود: چه شده است، چه می‌خواهید؟ گفتند: امر قاطع از امیر ابن زیاد رسیده است که حسین باید یکی از دو کار را انتخاب کند: یا تسلیم، کت‌بسته او را تحویل ابن زیاد بدهیم یا جنگ. فرمود: پس شما بایستید، از جای خود تکان نخورید تا من بروم با برادرم در میان بگذارم. ابی‌الفضل می‌داند و شک ندارد که حسین چه راهی را انتخاب کرده است ولی به قدری در مقابل اباعبدالله باادب است که هرگز نمی‌خواهد از طرف خودش حرف بزند، می‌خواهد پیغام اباعبدالله را برساند. برگشت ولی آن دو نفر ایستادند، شروع کردند به صحبت کردن، پند و اندرز دادن، نصیحت کردن. اباالفضل بازگشت و گفت: برادرجان! چنین می‌گویند، حالا هرچه امر می‌فرمایید من همان را بگویم. فرمود: اما تسلیم، محال است من می‌جنگم تا در راه خدا شهید بشوم، ولی فقط یک موضوع هست تو با اینها در میان بگذار و آن اینکه الآن سر شب است، جنگ را بگذارند برای فردا. برادرجان! خدا خودش می‌داند که من که این جمله را می‌گویم نه برای این است که می‌خواهم شهادت را به تأخیر انداخته باشم بلکه می‌خواهم امشب را تا صبح با خدای خودم نماز بخوانم و راز و نیاز کنم. 🔹حضرت ابی‌الفضل برگشتند و فرمودند: برادرم می‌گوید من جنگ را انتخاب کردم ولی ما فقط یک استدعا از شما داریم، می‌پذیرید یا نه؟ و آن این است که امشب را به ما مهلت بدهید. عده‌ای فریاد کردند که خیر مهلت نه، امیر گفته است که بعد از اینکه نامه من رسید معطل نشوید. یک عده هم گفتند چه عجله‌ای است برای امشب، باشد فردا. در میانشان اختلاف افتاد. پسر سعد دید که کار به اختلاف کشیده است و اگر روی نظر خودش پافشاری کند ممکن است که در میان لشکر تفرقه بیفتد و بد بشود. گفت: بسیار خوب، امشب را ما مهلت می‌دهیم تا فردا. 📚آشنایی با قرآن، جلد 10، صفحه 85 ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
☑ شب عاشورا(1) 🔹آن شب را اباعبدالله با وضع فوق العاده‌‏ای، با وضع روشنی، با وضع پر از هیجانی، با وضع پر از نورانیتی بسر برد. راست گفته‌اند آنان که آن شب را شب معراج حسین خوانده‌اند. اباعبدالله مثل امشب را به سامان دادن کارهای خودش پرداخت. عالَمی بود این شب عاشورا. یکی از کارهایی که انجام داد این بود که فرمود خیمه‌ها را به سرعت جابجا کنید، طنابهای خیمه‌ها را به یکدیگر نزدیک کنید به طوری که میخهای هر طناب در داخل خیمه دیگر کوبیده شود تا بین خیمه‌ها فاصله‌ای نباشد که کسی بتواند از وسط خیمه‌ها بگذرد. بعد هم دستور داد خیمه‌ها را به شکل نیم‌دایره در آن شب بپا کنند و باز دستور داد در پشت خیمه‌ها یک خندق‌مانندی با بیل و کلنگ کندند، صحرا هم نیزار بود، از نی و هیزم و سوختنیها زیاد جمع کردند، فرمود امشب تا صبح اینجا را پرکنید. منظور این بود که فردا صبح این نی‌ها را آتش بزنند که دشمن از پشت سر نتواند حمله کند. دیگر اینکه دستور داد همه شمشیرها را صیقل بزنند و اسلحه را آماده کنند. 🔹مردی بود به نام جَون. او یک آزاد شده ابی‌ذر غِفاری و از شیعیان خالص و مخلص اباعبدالله بود. اهل این کار بود، این مرد کارش در آن شب این بود که اسلحه دیگران را آماده می‌کرد. خود حضرت می‌آمدند از کارش خبر می‌گرفتند، نظارت می‌کردند. راوی این حدیث، زین العابدین است. می‌گوید: عمّه‌‏ام زینب مشغول پرستاری بود. پدرم آمده بود در چادر اسلحه و نگاه می‌کرد ببیند این مرد اسلحه ساز چه می‌کند. من یک وقت دیدم پدرم دارد با خودش شعری را زمزمه می‌کند، دو سه بار هم تکرار کرد: یا دَهْرُ افٍّ لَک مِنْ خَلیلٍ‏/کمْ لَک بِالْاشْراقِ وَالْاصیلِ‏/وَ صاحِبٍ وَ طالِبٍ قَتیلٍ‏/وَالدَّهْرُ لا یقْنَعُ بِالْبَدیلِ‏/وَ انَّمَا الْامْرُ الَی الْجَلیلِ‏. ای روزگار، تو چقدر پستی! چگونه دوستان را از انسان می‌گیری! بله، روزگار چنین است ولی امر به دست روزگار نیست، امر به دست خداست. ما راضی به رضای الهی هستیم، ما آنچه را می‌خواهیم که خدا برای ما بخواهد. 🔹زین العابدین می‌گوید: من می‏‌شنوم، عمّه‌‏ام زینب هم می‌‏شنود. سکوت معنی‏‌دار و مرموزی میان من و عمّه‏‌ام برقرار شده است. دل مرا عقده گرفته است، به خاطر عمّه‌‏ام زینب نمی‏‌گریم. عمّه‌‏ام زینب دلش پر از عقده است، به خاطر اینکه من بیمارم نمی‏‌گرید. هر دو در مقابل این هجوم گریه مقاومت می‌کنیم. ولی آخر زینب یک‌مرتبه بغضش ترکید، شروع کرد بلند بلند گریستن، فریاد کردن، ناله کردن که‌ ‏ای کاش چنین روزی را نمی‏‌دیدم، ای کاش جهان ویران می‌شد و زینب چنین ساعتی را نمی‌‏دید. 🔹اباعبدالله آمد نزد زینب، سر او را به دامن گرفت، او را نصیحت و موعظه کرد: «یا اخَیهْ! لا یذْهَبَنَّ بِحِلْمِک الشَّیطانُ» خواهر جان! مراقب باش شیطان تو را بی‏‌صبر نکند، حلم را از تو نرباید. اینها چیست که می‌گویی؟! ای کاش روزگار خراب بشود یعنی چه؟! چرا روزگار خراب بشود؟! مردن حق است، شهادت حق است، شهادت افتخار ماست. جدّم پیغمبر از من بهتر بود.پدرم علی، مادرم زهرا، برادرم حسن، همه اینها از من بهتر بودند. همه اینها رفتند، من هم می‌روم. تو باید مواظب باشی بعد از من سرپرستی این قافله را بکنی، سرپرستی اطفال مرا بکنی. زینب در حالی که می‏‌گریست، با صدای نازکی گفت: برادر جان! همه اینها درست، ولی هر کدام از آنها که رفتند، من چند نفر و حداقل یک نفر را داشتم که دلم به او خوش بود. آخرین کسی که از ما رفت برادر ما حسن بود. دل من تنها به تو خوش بود. برادر! اگر تو از دست زینب بروی، دل زینب در این دنیا به چه کسی خوش باشد؟ ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
☑️شب عاشورا(2) 🔹یکی از کارها که شاهکار اباعبدالله است [این است که] در همان شب همه یاران را جمع کرد برای اینها خطابه خواند. از مظاهر درخشنده حادثه کربلا و از تجلّیات بزرگ الهی آن، موضوع جمع کردن حسین بن علی(ع) در شب عاشورا اصحاب خود را و سخنرانی برای آنها است. باید در نظر داشت که این سخنرانی در شب عاشوراست، هنگامی است که عوامل محیط از هرجهت نامساعد و ناامیدکننده است. در چنین شرایطی هر سردار و رهبری که تنها مادی فکر کند، جز لب به شکایت باز کردن کاری ندارد؛ منطقش این است: افسوس که بخت با ما مساعد نشد، تُف بر این روزگار و بر این زندگی! همه سخنانش شکایت از روزگار و اظهار یأس است. آنچه شرایط را برای او سخت‏تر می‌کند این است که زنان و فرزندان و خواهرانش تا 24 ساعت دیگر اسیر دست دشمن می‌شوند. برای یک مرد غیور و فداکار، این خیلی ناگوارتر است. 🔹در یک همچو شرایطی دیگران چه کرده‌اند؟ ما در تاریخ می‌خوانیم که المقنّع وقتی که محصور شد و در شرایط نامساعد و ناامیدکننده‌ای قرار گرفت، اول خاندان خود را کشت، بعد خودش را. تاریخ از این نمونه‌ها بسیار دارد. اما حسین بن علی وقتی که شروع کرد به سخنرانی، گفت: «اثْنی عَلَی اللهِ احْسَنَ الثَّناءِ وَ احْمَدُهُ عَلَی السَّرّاءِ وَ الضَّرّاءِ. اللهُمَّ انّی احْمَدُک...». با این همه شرایط نامساعد مادی، دم از رضا و سازگاری با عوامل می‌زند! چرا؟ چون در شرایط معنوی مساعدی زیست می‌کند. او اعتقاداً و عملًا موحّد و خداپرست است و بعلاوه او به نتیجه نهایی کار خود آگاه است. هدفش اعلای کلمه حق بود و از این نظر کار خود را بسیار سودمند و مؤثر می‌دید. 🔹چه خطابه‌ای! اول حمد خدا را خواند، ثنای الهی کرد چه ثنایی! مثل کسی که در دنیا برای او هیچ‌گونه مصیبتی پیش نیامده است. فرمود: همه شکلهای احوال برای ما شکرآور است: اُثْنی عَلَی اللهِ اَحْسَنَ الثَّناءِ وَ اَحْمَدُهُ عَلَی السَّرّاءِ وَ الضَّرّاء. من در دنیا خوشیها دیده‌ام و سختیها دیده‌ام، یعنی یک روز بوده است که من در دامن پیغمبر بوده‌ام، روی زانوی پیغمبر می‌نشستم، یک روز بود که پیغمبر نماز می‌خواند و من کودک بودم و روی دوش پیغمبر می‌رفتم، روی سینه پیغمبر بودم، امروز هم برای رضای خدا در این شرایط هستم. من همان طور که برای آن روز خدای خودم را سپاس می‌گویم برای امروز هم سپاس می‌گویم. این هم برای من نعمت است. بعد، از اصحاب و یاران خودش تشکر کرد، فرمود: من اصحابی باوفاتر و نیک‌تر از یاران خودم سراغ ندارم، اهل بیتی باوفاتر، صله رحم بجا آورتر، فاضل‌تر از اهل بیت خودم سراغ ندارم، خدا به همه شما جزای نیک بدهد. 🔹بعد از آنکه یک اظهار رضایت کاملی کرد فرمود: من مطلبی دارم و آن این است این قوم فقط و فقط به من کار دارند. آن کسی که اینها از وجود او می‌ترسند و از سایه او هم می‌ترسند منم. خون من را می‌خواهند بریزند، کسی به شما کاری ندارد. اگر فکر می‌کنید مسئله‌ بیعتی که با من کرده‌اید گردن‌گیر شماست من بیعتم را برداشتم، بنابراین دشمن به شما کار ندارد، من هم که دوست شما هستم می‌گویم از نظر بیعت اجبار و الزامی ندارید. اینها را سر یک دوراهی قرار داد که هیچ اجباری برای ماندن نداشته باشند، یعنی خودشان باشند که راهشان را انتخاب کرده باشند. بعد فرمود: اهل بیت و بچه‌های من هم در این صحرا و بیابان جایی را نمی‌شناسند و راهی را بلد نیستند، هریک از شما دست یکی از اهل بیت من را بگیرد و از این صحرا بیرون ببرد. 🔹این جمله‌های اباعبدالله مثل آب جوشی که در رگهای بدن اینها رفته باشد حالت عجیبی به اینها داد، هیجانِ احساسات بود، همه یک‌مرتبه صدا را بلند کردند: خدا چنین روزی را نیاورد که ما بعد از شما هوای این دنیا را تنفس کنیم. این چه سخنی است که شما به ما می‌گویید؟! ما برویم و شما را تنها بگذاریم؟! ما یک جان بیشتر نداریم که فدا کنیم؛ ای کاش خدا هزار جان پی درپی به ما می‌داد، کشته می‌شدیم و دوباره زنده می‌شدیم، هزار جان در راه تو فدا می‌کردیم، یک جان که قابل نیست، «جان ناقابل من قابل قربان تو نیست». 🔹نوشته‌اند: «بَدَأَهُمْ بِذلِک اخوهُ ابُوالْفَضْلِ الْعَبّاسُ» اول کسی که این سخن را به زبان آورد، برادر رشیدش ابوالفضل العبّاس بود. بعد از آنکه همه وفاداری‏شان را اعلام کردند، اباعبدالله سخن خودش را عوض کرد، پرده دیگری از حقایق را به آنها نشان داد، فرمود: پس حالا من حقیقت را به شما بگویم: بدانید فردا تمام ما شهید خواهیم شد، یک نفر از ما که در اینجا هستیم زنده نخواهد ماند. همه گفتند: خدا را شکر می‌کنیم که چنین شهادتی و چنین موهبتی را نصیب ما کرد.  (این نوشتار، تلخیص می باشد. برای مطالعه بیشتر به متن اصلی مراجعه شود.) 📚حماسه حسینی، جلد 1، صفحه 259 📚حماسه حسینی، جلد 2، صفحه 74 📚آشنایی با قرآن، جلد 10، صفحه 88 ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
☑️وقایع روز عاشورا(1) 🔹وقتی ما به صحنه عاشورا و به صفحه روز عاشورا نگاهی می‌کنیم، در آنجا چه می‌بینیم؟ تجلی اسلام و تجلی معنویت اسلام را می‌بینیم. اباعبدالله شب عاشورا را با اصحابش بسر برد. هنگام طلوع صبح، نماز صبح را با اصحاب خودش به جماعت خواند. بعد با یک خطابه کوتاه و با چند جمله مطالب خودش را خاتمه داد، فرمود: اصحاب من! امروز آماده باشید، مرگ برای همه شما نوشته شده است و مرگ نیست جز پلی که از آن پل عبور می‌کنید. بینش حسین بن علی این بود که مردن یعنی یک پل، از جایی به جایی عبور کردن؛ فرمود: وَ ما هِی الّا قَنْطَرَةٌ تَعْبِروها مرگ جز پلی که در جلو شماست و باید از آن عبور کنید چیز دیگری نیست. بعد امام علیه السلام فوراً دستور داد همان جمعیت به ظاهر کوچک و به باطن بزرگ، صف‏‌آرایی کردند. امام هیچ وقت حاضر نبود قیافه شکست به خودش بگیرد؛ برای همان جمعیت کوچک هفتاد و دو نفری میمنه و میسره و قلب قرار داد، علمدار و پرچمدار قرار داد. 🔹اکثر وقایع عاشورا بعدازظهر واقع شده است. تا ظهر عاشورا هنوز حتی بسیاری از صحابه اباعبدالله در قید حیات بودند. اباعبدالله آن سنتی را که در اسلام است و پدرش علی(ع) همیشه آن را زنده نگه می‌داشت عمل کرد و آن این بود: هرگز در کارها شتاب نمی‌کرد و مخصوصاً در جنگ ابتدای به جنگ را جایز نمی‏شمرد. در شب عاشورا اباعبدالله دستور داده بودند همان شبانه خیمه‌ها را از جا کنده بودند و همه را پهلوی یکدیگر به شکل هلالی نصب کرده بودند ولی خیلی تودرتو به طوری که طناب یک خیمه در داخل طناب خیمه دیگر کوبیده می‌شد؛ به شکلی قرار داد که اگر کسی از پشت بیاید نتواند به آسانی از خیمه‌ها عبور کند. همچنین دستور دادند که همان شبانه در پشت خیمه‌ها خندقی کندند و از خاشاکها- که آنجا درخت و کنده و خاشاک زیاد بود- انباشتند و پر کردند و صبح زود، شاید حدود اول آفتاب بود که دستور داد اینها را آتش زدند برای اینکه دشمن از پشت سر به طرف خیمه‌ها حمله نکند. 🔹شمربن ذی‏‌الجوشن، لعین ازل و ابد، صبح زود حمله کرد که از پشت خیمه‌ها بیاید و به اصطلاح شبیخون بزند. تا آمد و چشمش به این وضع افتاد و دید نمی‌تواند برود، ناراحت و عصبانی شد. شروع کرد به هتّاکی و فحّاشی و جسارت کردن. یکی از اصحاب- ظاهراً مسلم بن عوسجه یا حبیب بن مظهّر- عرض کرد: آقا اجازه بدهید با یک تیر او را از پا در بیاورم. فرمود: نه. گفت: آقا این را من می‌شناسم چه خبیثی است، چه بد ذاتِ کافری است! فرمود: می‌دانم، من از آن جهت نمی‌گویم که این مستحق کشتن نیست، ولی من ابتدا به جنگ نمی‌کنم، نمی‌خواهم اولین تیر از طرف لشگر من پرتاب بشود؛ همچنان که علی علیه السلام در صفین همین‌طور رفتار کرد و همیشه همین‏‌گونه رفتار می‌کرد. تا از دشمن کسی نمی‌آمد و هماورد نمی‏‌طلبید، علی نه خودش می‌رفت و نه کسی را می‏‌فرستاد. می‌گفت همیشه شما قیافه مدافع به خودتان بگیرید و قیافه متجاوز به خودتان نگیرید. اباعبدالله هم این کار را نکرد. ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
☑️وقایع روز عاشورا(2) ❇️خطبه‏‌های اباعبدالله(ع) 🔹ظهر عاشورا اباعبدالله مکرر آمد و با مردم اتمام حجت کرد. حضرت نمی‌خواستند که کوچکترین ابهامی در کار باشد و لهذا افراد زیادی متنبّه شدند و توبه کردند و آمدند. جناب حر از همانها بود. حضرت متعدد آمد و با مردم صحبت کرد، خطبه‌‏های خیلی طولانی و بسیار بلیغ خواند. همه راویان نوشته‌اند که حسین وقتی که آمد وسط میدان ایستاد، آن نوبتی که بر اسبش سوار بود، خدا را ثنا گفت و به پیغمبران و ملائکه ثنا کرد و یک مقدمه‌ای برای سخن خودش چید. عرب هم اهل فصاحت و بلاغت است یعنی سخن را خوب می‌شناسد. خود آنها گفتند چنان سخن گفت که مثل آن سخن و بلیغ‌تر از آن سخن تا آن روز احدی نشنیده بود. و این نشان می‌دهد که اباعبدالله چه اندازه بر اعصابش- به اصطلاح امروز- مسلط بود، بر روحش مسلط بود و چقدر روحش پر از حماسه و شور بود! یک ذره خودباختگی در وجود مقدس اباعبدالله نبود. 🔹انواع اتمام‏ حجتها را در همان مکالمه‏‌ها کرد و اغلب مانع می‌شدند. ولی هرجور بود اینها را ساکت می‌کرد. گاهی دستور می‌دادند هو کنند که صدای حضرت شنیده نشود. گاهی به گونه دیگر می‌آمدند که مانع ایجاد کنند ولی حضرت بالأخره سخنان خودش را می‌گفت و مردم وادار به سکوت می‌شدند و سخنان حضرت را می‌‏شنیدند. انواع اتمام حجتها را کرد. مسئله‌ شایستگی خودش را برای حکومت و خلافت و عدم شایستگی کسانی که اینها از آنها اطاعت می‌کنند مطرح کرد. مسئله‌ نامه‌ها و دعوتهایی را که فرستاده بودند مطرح کرد. یک یک افرادی را که نامه نوشته بودند و اکنون در میان لشگر عمر سعد بودند فریاد کرد؛ به نام، آنها را صدا کرد، گفت آیا شما نبودید که این نامه‌ها را نوشتید؟ 🔹بعد از همه اینها، فرمود یک مسئله‌ دیگر: شما مرا یک آدم عادی حساب کنید. اسلام در کشتن مقرراتی دارد که یک مسلمان را در چه شرایطی می‌شود کشت. یک مسلمان را اگر قاتلِ بناحق باشد می‌شود کشت. اگر بدعتی در دین ایجاد کرده، دین را زیر و رو کرده است می‌شود کشت. اگر چنین کرده است می‌شود کشت. من چه کرده‌ام؟ من خونی را به ناحق ریختم؟ بدعتی را در دین ایجاد کردم؟ اینها جوابی نداشتند. 🔹عده‌ای گفتند: حسین! می‏‌دانی قضیه چیست؟ ما فقط با پدرت دشمن هستیم. حسینی که پدرش از هرکس دیگر برای او محبوبتر است، بعضی این جور نوشته‌اند که وقتی اسم پدر بزرگوار خودش را شنید شروع کرد بلندبلند گریه کردن. این است که می‌بینیم یکی از شعارهای اباعبدالله در روز عاشورا افتخار به پدرش است أنَا ابْنُ عَلِی الطُّهْرِ مِنْ آلِ هاشِم‏/کفانی بِهذا مَفْخَراً حینَ افْخَرُ؛ من پسر علی پاکم و همین یک افتخار من را بس. 🔹آن وقت بود که بار دیگر آمد و این دفعه برای اینکه محلش مرتفع‌تر باشد و صدایش را بهتر بشنوند سوار بر شتری شد و آمد ایستاد، آن خطبه بسیار بسیار حماسی را (تَبّاً لَکمْ ایتُهَا الْجَماعَةُ وَ تَرَحاً) را خواند. دیگر اینجا منطق آن منطق نیست: ای خاک بر سر شما جمعیت! تا آخر که خیلی مفصل است و واقعاً خطبه عجیبی است. [در این خطبه‏] انسان علی را می‌بیند که دارد حرف می‌زند، یکپارچه احساسات آتشین است و یک روح صددرصد انقلابی است که دارد حرف می‌زند. آن جمله معروف در خلال این خطبه است؛ رو کرد به این جمعیت سی هزار نفری، با فریاد بلند فرمود: ایهَا النّاسُ! الا وَ انَّ الدَّعِی بْنَ الدَّعِی قَدْ رَکزَ بَینَ اثْنَتَینِ بَینَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَیهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ یأْبَی اللهُ ذلِک لَنا وَ رَسولُهُ وَ حُجورٌ طابَتْ وَ طَهُرَتْ‏ مردم بدانید- یعنی همه مردم دنیا بدانند- این ناکسِ پسر ناکس، این زنازاده پسر زنازاده، عبیدالله زیاد، به من گفته است حسین از میان دو کار یکی را انتخاب کند: یا تن به ذلت بدهد یا شمشیر. به او بگویید: هَیهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ ما تن به ذلّت بدهیم؟! ما کجا و ذلت کجا؟! یأْبَی اللهُ ذلِک لَنا ما خداپرستیم، ما موحدیم، ما گفته‌ایم: لا اله الّا الله، ما تابع اصل‏ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ‏ هستیم. خدایی که ما می‌پرستیم نمی‏‌پذیرد که ما تن به ذلت بدهیم. پیامبرِ آن خدا نمی‌‏پسندد که ما تن به ذلت بدهیم. بعد فرمود: آیا آن دامنی که حسین در آن دامن بزرگ شده است، آن پستانی که حسین از آن پستان شیر خورده است اجازه می‌دهد حسین تن به ذلت بدهد؟ پس من جواب پدرم علی را چه بدهم؟ جواب مادرم زهرا را چه بدهم؟ من اگر بخواهم تسلیم بشوم پدرم علی نمی‏‌پسندد. ما در دامن علی بزرگ شده‌ایم، ما بچه علی هستیم. ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
☑️وقایع روز عاشورا(3) ❇️نماز امام و یارانش در ظهر عاشورا 🔹در روز عاشورا اکثر اصحاب اباعبدالله و تمام اهل بیتشان و خودشان بعد از ظهر عاشورا شهید شدند. البته گروهی همان صبح که صف‌آرایی و تیراندازی از طرف دشمن شد، در همان تیراندازی بسیار شدید از پا در آمدند. ولی بعد که حضرت مکرر رفتند با مردم اتمام حجت کردند، یک مقدار مبارزه‌های تن به تن شد. تا ظهر هنوز بسیاری از صحابه و همه اهل بیت زنده بودند. زوال ظهر می‌شود. یکی از اصحاب (ظاهراً سعید بن عبدالله حنفی) نگاهی به آسمان می‌کند و از وقت مطلع می‌شود. عرض می‌کند : یااباعبدالله! ظهر است و دوست داریم که آخرین نماز را با شما به جماعت بخوانیم. ببینید امام در باره او چه دعا می‌کند؟ فرمود: ذَکرْتَ الصَّلاةَ (یا : ذَکرْتَ الصَّلاةَ) به یاد نماز افتادی (یا نماز را به یاد دیگران آوردی)؛ بارک الله، مرحبا، جَعَلَک اللهُ مِنَ الْمُصَلّینَ خدا تو را از زمره نمازگزاران قرار بدهد. 🔹آیا این جمله یعنی تو نماز نمی‌خوانی، بعد از این ان شاء الله نماز خوان بشوی؟! خیر، به این معنی است که تو در زمره نمازگزاران [قرار بگیری،] آنهایی که حق نماز را می‌شناسند و ادا می‌کنند. خیلی معنی دارد که امام وقتی که درباره یار و صاحب خودش، کسی که شب گذشته در باره او و دیگران شهادت داده است که من اصحابی بهتر از اصحاب خودم سراغ ندارم، اصحاب من الآن بر اصحاب پیغمبر فضیلت دارند، بر اصحاب پدرم علی فضیلت دارند، وقتی که در باره یکی از آنها دعا می‌کند می‌فرماید: خداوند تو را در زمره نمازگزاران قراربدهد. 🔹امام (ع) نگاهی به آسمان کرد و فرمود: راست می‌گویی، زوال ظهر است، نماز می‌خوانیم. ولی نمازِ جنگ است که در اصطلاح فقه به آن «نماز خوف» می‌گویند. نماز جنگ یعنی نماز میدان جنگ. نماز میدان جنگ احکام بالخصوصی دارد. اولاً مثل نماز مسافر قصر است یعنی اگر شخص، مسافر هم نباشد در حال جنگ نماز چهار رکعتی‌اش دو رکعتی است. ثانیاً در نماز جنگ برای اینکه همه مؤمنین از فیض نماز بهره‌مند شوند و از طرفی نمی‌شود که میدان جنگ را بکلی رها کنند، به این شکل نماز می‌خوانند: گروهی میدان جنگ را حفظ می‌کنند، گروهی دیگر می‌آیند به امام اقتدا می‌کنند. امام یک رکعت را می‌خواند، آنها فوراً یک رکعت دیگر را خودشان تنها و به اصطلاح فرادی می‌خوانند و سلام می‌دهند (امام می‌ایستد و صبر می‌کند). بعد اینها به میدان می‌روند، جای آنها را اشغال می‌کنند و آنهایی که در میدان هستند می‌آیند و رکعت دوم را اقتدا می‌کنند، یک رکعت هم آنها جماعت را درک می‌کنند و رکعت دیگر را قهراً خودشان تنها می‌خوانند. 🔹اباعبدالله در آنجا نماز خوف یعنی همین نماز جنگ خواند، ولی می‌دانیم که عاشورا یک وضع استثنایی داشت. در واقع میدان جنگ و محل نماز هر دو یکی بود. این بود که اینها نماز خودشان را در یک وضع خیلی استثنایی خواندند. کأنه هم در میدان جنگ بودند و هم نماز می‌خواندند. جمعیت اینها کم بود و آنقدر عده نداشتند که گروهی بتوانند جلو دشمن را سد کنند و مانع هجوم شوند و اینها در یک فضای فارغی نمازشان را بخوانند. اینها در واقع مرز میان خود و دشمن را به این شکل حفظ می‌کردند: چند نفر آمدند بدن خودشان را سپر قرار دادند برای نمازخوانها و بالاخص وجود مقدس حسین بن علی (ع)، که در حالی که اینها نماز می‌خواندند دشمن تیرباران می‌کرد. مردی از آنها خود را برای وجود مقدس اباعبدالله سپر کرده و مراقب بود که مبادا تیری از طرف دشمن به حضرت اصابت کند. به هر وسیله بود ـ با دستش، با صورتش، با سینه‌اش، با پایش ـ خود را سپر قرار می‌داد به طوری که بعد از آنکه نماز تمام شد این مرد به حال احتضار افتاده بود. حالا باز ببینید اینها چگونه مردمی هستند! حضرت فوراً می‌روند به بالین او، چشمش که به حضرت می‌افتد عرض می‌کند: یا ابا عبدالله! اَوَفَیتُ؟ یعنی هنوز من تردید دارم، آیا وظیفه‌ام را انجام دادم؟ مطمئن باشم که به وظیفه خود عمل کرده‌ام؟ ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
☑️وقایع روز عاشورا(4) ❇️شهادت امام حسین(ع) 🔹جنگ تن به تن شد؛ حضرت آمد وسط میدان و مبارز طلبید. عرب روی قانون و سنتی که داشت ننگ و عارش بود که اگر مبارز بطلبند مبارز نیاید. آنها سی هزار نفرند و این یک نفر. از بزرگترین شجاعانشان آمدند. آمدن همان و دو نیم شدن همان. یکی دیگر آمد و یکی دیگر. وحشت همه را گرفت. اینجاست که این جور اشخاص متوسل به دغلی و کار نامردی می‌شوند. عمر سعد فریاد کشید: کجا می‌روید؟! به خدا قسم اگر شما بخواهید این‏‌جور به جنگ او بروید همه‌تان را از دم شمشیر می‌گذراند. «وَ اللهِ لَنَفْسُ ابیهِ بَینَ جَبینِهِ، هذَا ابْنُ ابی‏طالبٍ هذَا ابْنُ قَتّالِ الْعَرَبِ» این پسر علی است، این کشنده عربِ مشرک است، روح علی در چهره این نمایان است، کجا می‌روید؟! 🔹اینجا بود که چهره جنگ تغییر کرد و به آن یک مرد و یک نفر تیراندازی و سنگ‏پرانی می‌کردند. امام که حمله می‌کرد، تمامشان فرار می‌کردند و حتی یک صف در مقابل امام، یک مرد پنجاه و شش ساله، نمی‌آیستاد. نوشته‌اند آن طور که بز از جلو شیر فرار کند این جمعیت فرار می‌کرد. ولی حضرت مقداری که دور می‌شد، می‌آمد در نقطه‌ای که انتخاب کرده بود می‌ایستاد، نقطه‌ای که به خیام حرم نزدیک بود، چون ضمناً دلش هم به طرف خیام حرم بود که آنها مطمئن باشند حسین هنوز زنده است. صدای مبارک بلند می‌شد: لاحولَ و لا قوّةَ الّا بالله العلی العَظیم‏ شعار توحید: خدایا قوّت بازوی حسین هم از توست، تو این نعمت را به حسین داده‌ای. این را می‌گفت تا زینب دلش آرام بگیرد که هنوز برادرم حسین زنده است، تا بچه‌های حسین مطمئن باشند هنوز حسین زنده است. و در خلال همین جریانها بود که حضرت فوق‌العاده خسته شده بودند. ایستاده بودند، یکی از اینها آمد و سنگی به پیشانی مبارک امام زد، پیشانی مبارکش شکست، خون جاری شد. لباسها را بالا زد که خون را از جلو چشم و پیشانیش پاک کند. تیری به سینه مقدسش آمد که از روی اسب به زمین افتاد. 🔹این اسب که یک حیوان تربیت‌‏شده برای میدان جنگ بود در همین خلالها آمد یال‌های خودش را به خون اباعبدالله خونین کرد و به مقر اصلی خودش برگشت. حضرت چند بار برای وداع تشریف آوردند. این بار سوم که صدای شیهه اسب بلند شد بچه‌ها خیال کردند آقا آمده‌اند که بار دیگر خداحافظی کنند ولی وقتی بیرون آمدند اسب پدر را دیدند در حالی که یالش غرق در خون است و زینش واژگون. اینجا بود که این بچه‌ها دور این اسب را گرفتند و مانند هر مصیبت‌زده‌ای شروع کردند به ناله کردن و فریاد کردن. اباعبدالله دختر عزیزی دارد که او را خیلی دوست می‏دارد و آن دختر هم پدر را فوق‌العاده دوست می‏‌دارد. این دخترک وقتی که آمد جمله‌هایی با خودش می‌گفت. گویی که این اسب را خطاب کرده است. یک دختری که خیلی پدرش را دوست دارد و خودش را فراموش می‌کند به اسب می‌گوید: یا جَوادَ ابی هَلْ سُقِی ابی امْ قُتِلَ ابی عَطْشاناً من می‌دانم پدرم با لب تشنه‌ بود، من نمی‌دانم پدرم را با لب تشنه‌ کشتند یا سیرابش کردند وَ اسْرَعَ فَرَسُک شارِداً مُحَمْحِماً باکیاً، فَلَمّا رَأَینَ النِّساءُ... 🔹امام زمان صلوات الله علیه همین منظره را مرثیه‏‌خوانی می‌کند، می‌گوید: جد بزرگوار! آن وقتی که اسب تو آمد در حالی که فریاد می‌کشید و همینکه زن و بچه تو اسب تو را به این حال دیدند روانه قتلگاه شدند. خَرَجْنَ حَواسِرَ مُسَلَّباتٍ حافیاتٍ باکیاتٍ. آمدند ببینند آقا در چه حالی است. می‌دانید وقتی آمدند آقا را در چه حالی دیدند؟ در حالی دیدند که شمر روی‏ سینه اباعبدالله نشسته بود. (این نوشتار، تلخیص می باشد. برای مطالعه بیشتر به متن اصلی مراجعه شود.) 📚پانزده گفتار، صفحه 197 📚 آشنایی با قرآن، جلد 10، صفحه 172 ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
هدایت شده از در محضر استاد
قافله ای که به حج می‌رفت 🔹قافله‏ای از مسلمانان که آهنگ مکه داشت، همین که به مدینه رسید چند روزی توقف و استراحت کرد و بعد، از مدینه به مقصد مکه به راه افتاد. در بین راه مکه و مدینه، در یکی از منازل، اهل قافله با مردی مصادف شدند که با آنها آشنا بود. آن مرد در ضمن صحبت با آنها متوجه شخصی در میان آنها شد که سیمای صالحین داشت و با چابکی و نشاط مشغول خدمت و رسیدگی به کارها و حوائج اهل قافله بود. در لحظه اول او را شناخت. با کمال تعجب از اهل قافله پرسید: این شخصی را که مشغول خدمت و انجام کارهای شماست می‌شناسید؟ 🔸نه، او را نمی‌شناسیم. این مرد در مدینه به قافله ما ملحق شد. مردی صالح و متقی و پرهیزگار است. ما از او تقاضا نکرده‏ایم که برای ما کاری انجام دهد، ولی او خودش مایل است که در کارهای دیگران شرکت کند و به آنها کمک بدهد. 🔹معلوم است که نمی‌شناسید، اگر می‏شناختید این‏طور گستاخ نبودید، هرگز حاضر نمی‌شدید مانند یک خادم به کارهای شما رسیدگی کند. 🔸مگر این شخص کیست؟ 🔹این، علی بن الحسین زین العابدین است. 🔹جمعیت، آشفته بپاخاستند و خواستند برای معذرت دست و پای امام را ببوسند. آنگاه به عنوان گله گفتند: «این چه کاری بود که شما با ما کردید؟! ممکن بود خدای ناخواسته ما جسارتی نسبت به شما بکنیم و مرتکب گناهی بزرگ بشویم.». 🔸امام: «من عمدا شما را که مرا نمی‏شناختید برای همسفری انتخاب کردم، زیرا گاهی با کسانی که مرا می‌شناسند مسافرت می‌کنم، آنها به خاطر رسول خدا زیاد به من عطوفت و مهربانی می‌کنند، نمی‌گذارند که من عهده‏دار کار و خدمتی بشوم، از این رو مایلم همسفرانی انتخاب کنم که مرا نمی‌شناسند و از معرفی خودم هم خودداری می‌کنم تا بتوانم به سعادت خدمت رفقا نائل شوم.» 📚داستان راستان، جلد 1، صفحه42 ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
🔴امام بیمار⁉️ 🔹تحریف و قلب و بدعت، آفت بزرگ دین است‏. تحریف، چهره و سیما را عوض می‌کند، خاصیت اصلی را از میان می‌برد، بجای هدایت، ضلالت می‌آورد و بجای تشویق به سوی عمل صالح، مشوّق معصیت و گناه می‌شود و بجای فلاح، شقاوت می‌آورد. تحریف، از پشت خنجر زدن است، ضربت غیرمستقیم است که از ضربت مستقیم خطرناکتر است. 🔹تحریف سبب می‌شود که سیمای شخص بکلّی عوض شود. تحریف است که امام سجاد را در میان ما به نام «امام بیمار» معروف کرده است. تنها در میان فارسی زبانان این نام به آن حضرت داده شده و کار به جایی رسیده که وقتی می‌خواهیم بگوییم فلانی خود را به ضعف و زبونی زده، می‌گوییم خود را امام زین العابدین بیمار کرده است؛ درصورتی که این شهرت فقط بدان جهت است که امام در ایام حادثه عاشورا مریض بوده‌اند نه اینکه در همه عمر تب لازم داشته و عصا به دست و کمر خم راه می‌رفته‌‏اند. 🔹مرحوم آیتی در سخنرانی «راه و رسم تبلیغ» که در انجمن ماهانه دینی ایراد کرد و چاپ شد (جلد 2، صفحه 160) همین موضوع را عنوان کرد و گفت: چندی پیش شخصی در مجله اطلاعات[پیش از انقلاب] از وضع دولت و کارمندان دولت انتقاد کرده بود که غالباً متصدیان امر یا بی‏‌عرضه و نالایقند و یا خائن و ناپاک، درصورتی که ما نیازمند افرادی هستیم که هم باعرضه باشند و هم پاک. مطلب را به این صورت بیان کرده بود: «اکثر رجال و مأمورین ما یا شمرند یا امام زین العابدین بیمار، درصورتی که کشور اکنون بیش از هر موقع دیگر به حضرت عباس نیازمند است، یعنی افرادی که هم پاک باشند و هم کاربُر». یعنی شمر کاربر بود و ناپاک، امام زین العابدین پاک بود ولی کاربر نبود؛ حضرت عباس خوب بود که هم پاک بود و هم کاربُر. 🔹اینکه می‌گویند عارفاً بحقّه، معرفت امام لازم است؛ برای این است که فلسفه امامت، پیشوایی و نمونه بودن و سرمشق بودن است. امام، انسان مافوق است نه مافوق انسان، و به همین دلیل می‌تواند سرمشق بشود؛ اگر مافوق انسان می‏بود، به هیچ وجه سرمشق نبود. لهذا به هر نسبت که ما شخصیتها و حادثه‏ها را جنبه اعجازآمیز و مافوق انسانی بدهیم، از مکتب بودن و از رهبر بودن خارج کرده‌ایم. برای سرمشق شدن و نمونه بودن، اطلاع صحیح لازم است، اما اطلاعات غلط و تحریف شده نتیجه معکوس می‌دهد و به هیچ وجه الهام بخش نیکی‌ها و محرّک تاریخ در جهت صحیح نخواهد بود، بلکه اساساً نیرو نخواهد بود. نتیجه «امام زین العابدین بیمار» این است که امروز هرکس بیشتر آه بکشد و بنالد، مردم او را تقدیس کنند که آقا شبیه امام بیمارند. 📚حماسه حسینی جلد ۲، صفحه ۱۹۷ ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
☑️ورود اسرای کربلا به کوفه(۱) 🔹یکی از سخت‌ترین روزها برای اهل بیت روز دوازدهم محرم است، روز ورود اهل بیت به کوفه و یکی از سخت‌ترین روزهایی که بر خاندان مقدس پیغمبر اکرم گذشته است. امروز برای اهل بیت قطعا سخت‌تر و ناگوارتر از روز عاشورا بوده است همچنانکه روز ورود به شام هم همین طور است. عمر سعد شب یازدهم محرم را در کربلا اُتراق کرد برای این که کارهایش را انجام بدهد. یکی از کارهایش دفن کردن بدن کشته‌های خودشان بود و بعد هم جریان آتش زدن خیمه‌های اباعبدالله. کار دیگری که انجام داد این بود که سرهای مقدس شهدا را از بدنها جدا کرد و پیشاپیش در همان شب یازدهم به طور خصوصی به کوفه فرستاد. عصر روز یازدهم اهل بیت را حرکت دادند و فاصله بین کربلا تا کوفه را یکسره آمدند به طوری که صبح روز دوازدهم به دروازه کوفه رسیدند و سرهای مقدس شهدا را به استقبال آنها فرستادند، چون می‌خواستند سرها را همراه اسرا وارد شهر کنند. 🔹مردی به نام مسلم ـ که بنّا و گچکار بوده و علی‌الظاهر آدم غریب و بی‌خبری بوده ـ می‌گوید: «در دارالاماره کوفه مشغول گچکاری بودم که ناگهان دیدم در شهر غلغله‌ای شد.» از کسی که زیر دستش کار می‌کرده می‌پرسد: «چه خبر است؟» می‌گوید: «تو عجب مرد بی‌خبری هستی! یک خارجی خروج کرده و لشکریان خلیفه او را کشته‌اند و اکنون خاندان او را وارد شهر می‌کنند. مردم به استقبال آنها شتافته‌اند و شادی می‌کنند.» می‌پرسد: «این خارجی چه کسی بوده؟» جواب می‌دهد: «حسین بن علی بن ابی طالب.» این مرد منقلب می‌شود و با مشتهای پر از گچ به سر خودش می‌زند و می‌گوید: «سبحان‌الله، کار دنیا به کجا رسیده؟! فرزند پیغمبر را شهید می‌کنند و بعد می‌گویند یک طغیانگر و خارجی را از بین بردیم.» 🔹بعد می‌گوید: «کار را رها کردم، آمدم ببینم چه خبر است. به نقطه‌ای رسیدم که دیدم مردم چیزی را با اشاره به یکدیگر نشان می‌دهند. وقتی خوب نگاه کردم دیدم سر مقدس اباعبدالله را به یکدیگر ارائه می‌کنند.» در اینجا تعبیرش این است: «هُوَ رَأسٌ قَمَری زُهَری.» یعنی سری بود ماه‌مانند و درخشان. 🔹در ادامه می‌گوید: فَاِذآ بِعَلی بْنِ الْحُسَینِ عَلی بَعیرٍ یضْلَعُ بِغَیرِ غِطاءٍ. ناگهان چشمم افتاد به علی بن الحسین، دیدم او را سوار بر شتری کرده‌اند که جهاز ندارد در حالی که یک پایش هم می‌لنگد. وقتی مردی غریب، مانند مسلم، از دیدن این اوضاع اینچنین منقلب می‌شود، پس زینب سلام‌الله علیها از دیدن سر برادر چه حالی پیدا می‌کند که این اشعار را می‌خواند:«یا هِلالا لَمَّا اسْتَتَمَّ کمالا غالَهُ خَسْفُهُ فَاَبْدی غُروبآ». 📚 آشنایی با قرآن، جلد 12، صفحه 132 ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
☑️ورود اسرای کربلا به کوفه(۲) 🔹شما ببینید اینها وقتی که وارد مجلس ابن زیاد می‌شوند، بعد از آن همه شکنجه‌‏های روحی و جسمی چه حالتی دارند! زینب (سلام الله علیها) را وارد مجلس ابن زیاد می‌کنند. او زنی است بلندبالا. عده‌ای تعبیر کرده‌اند: «وَ حَفَّتْ بِها اماؤُها» کنیزانش دورش را گرفته بودند. مقصود کنیز به معنای اصطلاحی نیست. چون همه زنهای اصحاب که شرکت کرده بودند، برای زینب سیادت و بزرگواری قائل بودند، خودشان را مثل کنیز می‌دانستند. اینها دور زینب را گرفته بودند و زینب در وسط اینها وارد مجلس ابن زیاد شد ولی سلام نکرد، اعتنا نکرد. 🔹ابن زیاد از اینکه او احساس مقاومت کرد، ناراحت شد. سلام نکردن زینب معنایش این است که هنوز اراده ما زنده است، هنوز ما به شما اعتنا نداریم، هنوز هم روح حسین بن علی در کالبد زینب می‌گوید: «هَیهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ»، هنوز می‌گوید: «لا اعْطیکمْ بِیدی اعْطاءَ الذَّلیلِ وَ لا افِرُّ فِرارَ الْعَبیدِ (لا اقِرُّ اقْرارَ الْعَبیدِ)». ابن زیاد از این بی‏‌اعتنایی، سخت ناراحت شد. می‌فهمید این کیست. همه گزارشها به او رسیده بود. وقتی فهمید زنی از همه محترم‌تر است و زنان دیگر با احترام خاصی دورش را گرفته‌اند، لابد حدس می‌‏زد که او کیست چون خبر داشت که کی هست و کی نیست. در عین حال گفت: «مَنْ هذِهِ الْمُتَکبِّرَةُ؟» یا «مَنْ هذِهِ الْمُتَنَکرَةُ؟» (دوجور ضبط کرده‌اند) این متکبر، این زن پرنخوت کیست؟ یا این ناشناس کیست؟ کسی جواب نداد. دومرتبه سؤال کرد. می‌خواست از همانها کسی جواب بدهد. بار دوم و سوم. بالأخره زنی جواب داد: «هذِهِ زَینَبُ بِنْتُ عَلِی بْنِ ابی طالِبٍ» این، زینب دختر علی است. این مرد دَنی پست لعین که یک جو شرافت نداشت شروع کرد به سخت‌ترین وجهی زخم زبان زدن‏. گفت: «الْحَمْدُ للَّهِ الَّذی فَضَحَکمْ و اکذَبَ احْدوثَتَکمْ» خدا را شکر می‌کنم که شما را رسوا و دروغتان را آشکار کرد. 🔹زینب در کمال جرأت و شهامت گفت: «الْحَمْدُ للَّهِ الَّذی اکرَمَنا بِالشَّهادَةِ» خدا را شکر می‌کنیم که افتخار شهادت را نصیب ما کرد. خدا را شکر می‌کنم که این تاج افتخار را بر سر برادر من گذاشت. خدا را شکر می‌کنیم که ما را از خاندان نبوت و طهارت قرار داد. بعد در آخر گفت: «انَّما یفْتَضِحُ الْفاسِقُ وَ یکذِبُ الْفاجِرُ وَ هُوَ غَیرُنا» رسوایی مال فاسق‌هاست (ما در عمرمان دروغ نگفتیم و حادثه دروغ هم به وجود نیاوردیم)، دروغ مال فاجرهاست. فاسق و فاجر هم ما نیستیم، غیر ماست، یعنی تو. رسوا تویی، دروغگو هم خودت هستی. 🔹این مقدار شهامت و شجاعت و ایمان عملی! این، امر به معروف و نهی از منکر است 📚 حماسه حسینی جلد ۱، صفحه ۲۸۴ ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
هدایت شده از در محضر استاد
✅شهدا شمع محفل بشریت‌‏اند 🔸تمام کسانی که به بشریت به نحوی خدمت کرده‌اند، حقی به بشریت دارند، از هر راه: از راه علم، از راه فلسفه و اندیشه، از راه صنعت، از راه اختراع و اکتشافات، از راه اخلاق و حکمت عملی، ولی هیچ کس حقی به اندازه حق شهدا بر بشریت ندارد و به همین جهت هم عکس ‏العمل احساس‏‌آمیز انسانها و ابراز عواطف خالصانه آنها درباره شهدا بیش از سایر گروههاست. 🔸چرا و به چه دلیل حق شهدا از حق سایر خدمتگزاران بیشتر و عظیم‌تر است؟ البته دلیل دارد: همه گروههای خدمتگزار دیگر مدیون شهدا هستند، ولی شهدا مدیون آنها نیستند یا کمتر مدیون آنها هستند؛ عالِم در علم خود و فیلسوف در فلسفه خود و مخترع در اختراع خود و معلم اخلاق در تعلیمات اخلاقی خود نیازمند محیطی مساعد و آزادند تا خدمت خود را انجام دهند ولی شهید آن کسی است که با فداکاری و از خودگذشتگی خود و با سوختن و خاکستر شدن خود محیط را برای دیگران مساعد می‌کند. 🔸مثَل شهید مثَل شمع است که خدمتش از نوع سوخته شدن و فانی شدن و پرتو افکندن است، تا دیگران در این پرتو که به بهای نیستی او تمام شده بنشینند و آسایش بیابند و کار خویش را انجام دهند. آری، شهدا شمع محفل بشریت‌‏اند؛ سوختند و محفل بشریت را روشن کردند. اگر این محفل تاریک می‌ماند هیچ دستگاهی نمی‌توانست کار خود را آغاز کند یا ادامه بدهد. انسان که در روز در پرتو خورشید تلاش می‌کند و یا شب در پرتو چراغ یا شمع کاری انجام می‌دهد، به همه چیز توجه دارد جز به آنچه پرتوافشانی می‌کند که اگر پرتوافشانی او نبود همه حرکتها متوقف و همه جنب و جوش‏ها راکد می‌شد. شهدا پرتوافشانان و شمعهای فروزنده اجتماع‌‏اند که اگر پرتوافشانی آنها در ظلمات استبدادها و استعبادها نبود بشر ره به جایی نمی‌برد. 🔸قرآن کریم تعبیر لطیفی دارد درباره رسول اکرم که او را «سراج منیر» (چراغ نورافشان) می‌خواند. در این تعبیر مفهوم ظلمت ‏زدایی که توأم با سوختن و روشن کردن است گنجانیده شده است. می‌فرماید: «یا ا یُّهَا النَّبِی انّا ارْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذیراً. وَ داعِیاً الَی اللهِ بِاذْنِهِ وَ سِراجاً مُنیراً»، ای پیامبر، تو را فرستادیم گواه و نویددهنده و بیم‌‏رساننده و دعوت‌کننده به حق با اذن حق و چراغی نورافشان. 🔸آری، کلمه شهید و مفهوم شهید در میان کلمات و مفاهیم اسلامی و در ذهن کسانی که فرهنگشان فرهنگ اسلامی است کلمه‌ای و مفهومی نورانی و مقدس است، از کلمات و مفاهیم دیگر برتر. (این نوشتار، تلخیص می باشد. برای مطالعه بیشتر به متن اصلی مراجعه شود.) 📚قیام و انقلاب مهدی(عج) ومقاله شهید، صفحه 66 ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
هدایت شده از در محضر استاد
☑️مصیبت اهل بیت(علیهم السلام) در شام 🔹ایام مصیبت است؛ ایامی است که اهل بیت علیهم السلام را به شام آورده‌اند. این ایام همان ایامی است که در خرابه به سر می‌بردند؛ اهل بیت پیغمبر در خرابه‌‏ای به سر می‌بردند که این خرابه آنها را نه روزها از گرما حفظ می‌کرد و نه شبها از سرما؛ یعنی یک چهاردیواری غیر مسقّف بود، فقط یک چهار دیواری بود که اینها از آنجا نمی‌توانستند بیرون بیایند، در آن محیط و محوطه بودند، دیگر هیچ خاصیت دیگری نداشت. این که «آنها را نه از گرما و نه از سرما حفظ می‌کرد» تعبیری است که ارباب مقاتل نوشته‌اند. دقیقاً مشخص نیست که مثلًا چند هفته، چند روز یا احیاناً چند ماه در آنجا بودند، ولی همین قدر هست که نوشته‌اند یک روز شخصی امام سجاد (ع) را در بیرون خرابه دید؛ می‌گوید دیدم صورتش پوست انداخته است. از امام [علت را] سؤال می‌کند، می‌فرماید ما در جایی قرار داریم که نه ما را از گرما حفظ می‌کند و نه از سرما. 🔹مدت توقف اهل‏بیت در شام بسیار بر آنها سخت گذشته است و این روایتی است از حضرت سجاد (ع) که از ایشان سؤال کردند که آقا! در میان مواقفی که بر شما گذشت، از کربلا، کوفه، بین راه، از کوفه تا شام، از شام تا مدینه، کجا از همه جا بیشتر بر شما سخت گذشت؟ ایشان فرمود: الشام، الشام، الشام؛ شام از همه جا بر ما سخت‌‏تر گذشت و علت آن ظاهراً بیشتر آن وضع خاصی بود که در مجلس یزید برای آنها پیش آمد. 🔹در مجلس یزید حداکثر اهانت به آنها شد. امام سجاد فرمود: ما دوازده نفر بودیم که ما را به یک ریسمان بسته بودند، یک سر ریسمان به بازوی من و سر دیگر آن به بازوی عمه ما زینب بود و با این حال ما را وارد مجلس یزید کردند، آنهم با چه تشریفاتی که او برای مجلس خودش مقرر کرده بود. در همان حال جمله‌ای امام سجاد(ع) به یزید فرمود که او را عجیب در مقابل مردم خجل و شرمنده [کرد] و سرکوفت داد. انتظار نداشت اسیر چنین حرفی بزند. فرمود: یزید! أَتَأْذِنُ لی فِی الْکلام؟ اجازه هست یک کلمه حرف بزنم؟ گفت: بگو ولی به شرط اینکه هذیان نگویی. فرمود: شایسته مثل من در چنین مجلسی هذیان گفتن نیست. من یک حرف بسیار منطقی دارم. تو به نام پیغمبر اینجا نشسته‌‏ای، خودت را خلیفه پیغمبر اسلام می‏‌دانی، من سؤالم فقط این است (البته این را حضرت می‌خواست بفرماید تا مردم دیگر را متوجه و بیدار کند) اگر پیغمبر در این مجلس بود و ما را که اهل بیتش هستیم به این حالت می‌دید چه می‌گفت؟ 🔹ولی طولی نکشید که خود یزید به اشتباهش از نظر سیاسی پی برد، نه اینکه بگویم توبه کرد، به اشتباهش از نظر سیاسی پی برد که این کار به ضرر مُلک‌داری او شد. از آن به بعد دائماً به عبیدالله زیاد فحش می‌داد که خدا لعنت کند پسر زیاد را، من نگفته بودم چنین کن، من به او گفتم برو کلاه بیاور او سر آورد، من دستور قتل حسین بن علی(ع) را نداده بودم، او از پیش خود چنین کاری را کرد. این حرف را مکرر می‌گفت- در صورتی که دروغ می‌گفت- برای اینکه خودش را تبرئه کند و این [حادثه‏] را به گردن ابن زیاد بیندازد و خودش را از آثار شومی که در مُلک‌داری اش پیش‏ بینی می‌کرد مصون بدارد؛ و از جمله کارهایی که کرد این بود که وضع اسرا را تغییر داد چون اگر در همان وضع باقی می‌ماندند می‌گفتند بسیار خوب، اینجا که دیگر ابن زیاد نیست، حالا چرا این چنین می‌کنی؟ دستور داد که آنها را در خانه‌ای نزدیک خانه خودش سکنی‏ بدهند، و امام زین‏ العابدین (ع) آزادی داشتند و در کوچه‌ها و خیابانها رفت و آمد می‌کردند و بسیاری از روزها حضرت را دعوت می‌کرد که با خودش شام یا ناهار بخورند و حتی روزی به حضرت گفت اگر من توبه [کنم پذیرفته است؟] 📚آشنایی با قرآن،جلد 5، صفحه 56 و صفحه 254 ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
هدایت شده از در محضر استاد
☑️«یا عَمّارُ تَقْتُلُک الْفِئَةُ الْباغِیةُ» 🔹نقل کرده‌اند- از نقلهای مسلّم است- در روزی که مسجد مدینه را بنا می‌کردند و عمار یاسر فوق‌العاده تلاش صادقانه می‌کرد، پیغمبر اکرم(ص) به او فرمود: «یا عَمّارُ تَقْتُلُک الْفِئَةُ الْباغِیةُ»، ای عمار! تو را آن دسته‏ای می‌کشند که سرکش‏‌اند؛ اشاره به آیه قرآن که اگر دو دسته از مسلمانان با یکدیگر جنگیدند، شما در میان آنها اصلاح کنید، اگر یک دسته سرکشی کرد، شما به نفع آن دسته دیگر علیه دسته سرکش وارد بشوید. این جمله‌ای که پیغمبر اکرم(ص) در باره عمار فرمود، شخصیت بزرگی به عمار داد و لهذا عمار که در صفّین در خدمت امیرالمؤمنین(ع) بود، وزنه بزرگی در لشکر علی(ع) شمرده می‌شد و حتی بودند افراد ضعیف‌الایمانی که تا وقتی که عمار کشته نشده بود، هنوز مطمئن نبودند که عملی که در رکاب علی(ع) انجام می‌دهند به حق است یعنی کشتن معاویه و سپاهیان او جایز است. 🔹روزی که عمار در لشکر امیرالمؤمنین(ع) به دست اصحاب معاویه کشته شد، یکمرتبه فریاد از همه جا بلند شد که حدیث پیغمبر(ص) صادق آمد، بهترین دلیل برای این که معاویه و یارانش بر باطل هستند این است که اینها قاتل عمارند و پیغمبر اکرم(ص) در گذشته خبر داد که‏ «یا عَمّارُ تَقْتُلُک الْفِئَةُ الْباغِیةُ»؛ یعنی [مصداق آیه‏] «وَ انْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اقْتَتَلوا فَأَصْلِحوا بَینَهُما فَانْ بَغَتْ احْدیهُما عَلَی الْاخْری‏ فَقاتِلُوا الَّتی تَبْغی حَتّی‏ تَفی ءَ الی‏ أمْرِ اللهِ». امروز دیگر مثل آفتاب روشن شد که لشکر معاویه لشکر باغی یعنی سرکش و ظالم و ستمگر است و حق با لشکریان علی(ع) است. پس به نصّ قرآن باید به نفع لشکریان علی(ع) علیه لشکریان معاویه وارد جنگ شد. 🔹این قضیه تزلزلی در لشکر معاویه ایجاد کرد. معاویه که همیشه با حیله و نیرنگ کار خودش را پیش می‌برد، اینجا دست به یک تحریف معنوی زد، چون نمی‌شد انکار کرد و گفت پیغمبر(ص) درباره عمار چنین سخنی نگفته است، چون شاید پانصد نفر آدم در همان جا بودند که شهادت می‌دادند که ما این جمله را از پیغمبر(ص) شنیدیم یا از کسی شنیدیم که او از پیغمبر(ص) شنیده بود. بنابراین، این جمله پیغمبر(ص) درباره عمار قابل انکار نبود. معاویه و اصحابش تصمیم گرفتند دست به یک تحریف معنوی بزنند. وقتی شامی‌ها می‌آمدند اعتراض می‌کردند، می‌گفتند معاویه چه می‌گویی؟ ما عمار را کشتیم! و پیغمبر(ص) فرمود: «تَقْتُلُک الْفِئَةُ الْباغِیةُ»، می‌گفت اشتباه کرده‌اید؛ درست است، پیغمبر(ص) فرمود که عمار را آن فئه سرکش، طایفه سرکش، لشکر سرکش می‌کشد، ولی عمار را که ما نکشتیم! عمار را علی(ع) کشت که او را به اینجا آورد و موجبات کشتنش را فراهم کرد. هرکس که می‌آمد اعتراض می‌کرد، معاویه و عمرو عاص با چنین توجیهی ذهن او را راضی می‌کردند و او را به لشکر برمی‌گرداندند. عمرو عاص دو پسر دارد. یکی از آنها تیپ خودش است، دنیادار و دنیاپرست، و دیگری نسبتاً جوان مؤمن و باایمانی بود و با پدرش هماهنگی نمی‌کرد. اسم او عبدالله است. در یک جلسه که عبدالله حاضر بود و همین مغلطه معنوی را به کار بردند، عبدالله گفت این چه حرفی است که شما می‌‏زنید؟ این چه مغلطه‌کاری است که شما می‌کنید؟ چون عمار در لشکر علی(ع) بود پس عمار را علی(ع) کشت؟! گفتند بله. گفت بنابراین حمزه سید الشّهداء(ع) را هم پیغمبر(ص)کشت، چون حمزه سیدالشّهداء(ع) هم در لشکر پیغمبر(ص)بود که کشته شد. معاویه ناراحت و عصبانی شد، رو کرد به عمروعاص و گفت: عمروعاص! چرا جلوی این پسر بی‌ادب را نمی‌گیری؟ 📚حماسه حسینی،جلد1، صفحه 92 ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
هدایت شده از در محضر استاد
☑️ذکر مصیبت به مناسبت اربعین 🔹{در اولین اربعین، جابر بن عبدالله انصاری که همراه عطیه به زیارت مرقد امام حسین (ع) و اصحابش رفته بود}یک نوع ذکر مصیبتی کرد. سلام کرد و سلام کرد، سلام دوستانه‌ای. بعد یکمرتبه فریاد کرد: حبیبی یا حسین! محبوبم! عزیزم! حسینم! چرا جابرت، غلامت، نوکر قدیمی‌ات تو را سلام می‌کند و جواب سلامش را نمی‌دهی؟! بعد خودش به خودش جواب داد : جابر چه می‌گویی؟! آیا نمی‌دانی با حبیبت حسین چه کردند؟! آیا نمی‌دانی میان سر حسین و تن حسین جدایی انداختند؟! 🔹عجیب است! نوشته‌اند این پیرمرد اعمی و نابینا به چشم سر و بینا به چشم دل، همین طور که سلام کرد و گفت: «سلام بر تو ای حسین و سلام بر این ارواحی که دور تو هستند» سرش را گردش داد، گویی می‌بیند ـ و می‌دید ـ همه ارواح مقدسی را که در آنجا بودند، مخصوصا ارواح اصحاب اباعبدالله را. بعد جمله‌ای را که ما به لفظ می‌گوییم، او از صدق دل گفت که: شهادت می‌دهم که اگرچه ما نبوده‌ایم ولی با شما هستیم. عطیه تعجب کرد و بعدا از او سؤال کرد: جابر تو چه گفتی؟ آیا ما با اینها شریک هستیم؟ ما که نبودیم تا مانند اینها جانبازی و فداکاری کنیم؛ چطور تو می‌گویی که ما با اینها بودیم؟! فرمود: نه، ما با اینها بودیم، چون خدا خودش می‌داند که ما این حرف را از صدق دل می‌گوییم. اگر برای من مقدور می‌بود و اگر من می‌بودم، از صدق دل می‌گویم که مانند اینها جانبازی می‌کردم. یا لَیتَنی کنْتُ مَعَک فَاَفوزَ فَوْزآ عَظیمآ. ما این جمله را به لفظ می‌گوییم، اما از لفظ تا حقیقت هزار فرسنگ است.جناب جابر چنین شهادتی داد و چنین زیارت سوزناکی به همراه عطیه کرد، زیارتی که موفق شد به صورت رسمی یعنی با همه آدابش انجام بدهد؛ غسل کند، جامه نو و پاکیزه به تن کند و بدن خودش را خوشبو کند و بیاید زیارت جانسوزی بکند. 🔹اما من برای اباعبدالله زیارت دیگری سراغ دارم که مانند زیارت جابر، رسمی و همراه با آداب نیست، چون شرایط فراهم نبود؛ زائر نه قبلا غسل زیارت کرده بود و نه جامه تازه پوشیده بود و نه بدن خودش را به سُعْد خوشبو کرده بود، اما قطعاً از زیارت جابر جانسوزتر است و آن، زیارت خواهر بزرگوارش زینب سلام الله علیها در روز یازدهم محرم است. وَ قُلْنَ بِحَقِّ اللهِ اِلّا ما مَرَرْتُمْ بِنا عَلی مَصْرَعِ الْحُسَینِ. وقتی که اسرا را سوار بر آن شترهای بی جهاز کردند و خواستند به طرف کوفه حرکت بدهند، خودشان آنها را قسم دادند به حق خدا و گفتند حالا که می‌خواهید ما را ببرید، پس ما را از قتلگاه ابا عبدالله عبور بدهید. این تقاضا اجابت شد. تا اسرا را آوردند از کنار اجساد شهدا عبور بدهند بی‌اختیار خودشان را از روی مرکبها به روی زمین انداختند. زینب سلام الله علیها با اینکه یک پسر شهید دارد اما از پسر خودش یاد نمی‌کند، رفت بدن مقدس ابا عبدالله را پیدا کرد. فَوَجَدَتْهُ جُثَّةً بِلا رَأْسٍ عارٍ عَنِ اللِّباسِ. و لا حول و لا قوة الّا بالله العلی العظیم و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین. 📚آشنایی با قرآن، جلد 14، صفحه 172 ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────