eitaa logo
کانال رسمی شهید نوید صفری
1.2هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
1.1هزار ویدیو
69 فایل
کانال رسمی شهید مدافع حرم نوید صفری ولادت: ۱۶ تیر سال ۱۳۶۵ 🌷شهادت: ۱۸ آبان ۱۳۹۶ #شب_اربعین #شهیدحججی_تهرانپارس #شهید_بی_سر🥀 تفحص و شناسایی: ۵ آذر ۱۳۹۶ تشییع باشکوه ۱۰ آذر ۱۳۹۶ #کانال_اصلی_شهیدنوید ارسال خاطرات و تصاویر: @Zaviyee تبادل: @Zaviyee
مشاهده در ایتا
دانلود
📣 💯 📣 👇 ۱۴ 🥀 «نمی دانم چرا تصور می کنم مثل () اسیر می شوم. یک حسی به من می گوید که انشاالله ذبح می شوم. فردا عید قربان است. انشاالله که قربان شما شوم ای خدا و ای حسین جان.💔 چه خوش است مجروح به دست دشمن بیفتم و در حالت اغما باشم و مرا ذبح کنند و بعد لگدمال و تکه تکه. وای چقدر زیباست.❤️‍🩹 می دانم چون برای خداست درد ندارد و چه خوب است فردای قیامت تکه تکه وارد محشر شوم تا شرمنده ی سلام الله علیها نباشم. هم کفاره ی گناهانم باشد و هم مقام محمود نزد خدا را تضمین کند.» 📚کتاب شهیدنوید صفحه ١٧۶ 🔻 🥀 👆 ۱۴4⃣1⃣ برای حقانیت شهدا و شهیدنوید همین بس که همه این آرزوها به منصه ظهور پیوست و اتفاق افتاد. ╔═.🍃🕊.════♥️══╗ لینک عضویت کانال شهیدنویدصفری 🌱 @SHAHIDNAVID_safari ╚═♥️═════.🍃🕊.═╝
🌷 ۱۵ 💙 حواست بود گفتم یک روز نوید دست من را گرفت و برد پیش رفقای جدیدش؟؟ سال ١٣٩٣ بود فکر می کنم. یک روز گفت : بیا برویم پیش رفیقی که تازه پیدایش کردم. 💙خیلی رفیق دوست بود. پای رفاقت خیلی معرفت خرج می کرد. هرکاری از دستش برمی آمد برای رفقایش می کرد. وقت دامادی من سنگ تمام گذاشت. شب عروسی همه کارها را روبه راه کرد. قبل از مراسم کمک داد وسایل سنگین را چند طبقه با هم بردیم بالا. 🔹نصب مهتابی ها، چراغ ها، دوش حمام و خلاصه بیشتر کارهای فنی خانه را 🌷 برایم انجام داد. ندار بودیم باهم. توقع جبران از هم نداشتیم؛ ولی با خودم قرار گذاشته بودم تمام محبت هایش را سر مراسم ازدواجش جبران کنم. فرصت نشد. 🌷 برای رفتن عجله داشت. در عوض روز تشییع پیکرش تمام تلاشم را کردم که توی رفافت کم نزارم. 📘کتاب شهیدنوید صفحه ٢٢ 👇 راستی، همین الان هم آقانوید ، همون آقانویده. بلکه خیلی بهتر و رفیق دوست تر. 👇 🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری 🌱 @SHAHIDNAVID_safari
۱۶ 🌷 خیلی با هم از شهادت🌷 حرف می زدیم. قول و قرار برادری گذاشته بودیم باهم. قرار گذاشته بودیم هرکس اول شهید 🌷 شد دست آن یکی را هم بگیرد. قسم خورده بودیم. نوید بدقول نبود. هیچ وقت بی معرفت نبود. لابد کم کاری از خودم بوده نه؟؟ 📚کتاب شهیدنوید صفحه ٢٢ 🌷 ۵۳بهشت_زهرا 🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری 🌱 @SHAHIDNAVID_safari
📕 ۱۷ ⁉️ به یاد اولین زیارت عاشورایی که با هم خواندیم. همان شبی که مهمان شهدای گمنام میدان امام حسین بودیم. تو تازه از دامغان برگشته بودی. چقدر با ادب تک تک فرازها را می خواندی!! انگار که خود اباعبدالله روبه رویت ایستاده اند. میانه ی دعا یک بیت شعر می خواندی و با همان چند کلمه انگار می نشستی وسط صحرای کربلا. اشکهایت را به سینه می کشیدی و دعا را ادامه می دادی. راستش را بخواهی آن شب بیشتر از زیارت عاشورا، من حواسم پیش تو بود. تو ندیدی ولی بعد رفتن تو توی دفتر خاطراتم نوشتم : « کاش می توانستم لحظات خواندن زیارت عاشورایش را فریز کنم، نگه دارم برای بعد از شهادتش! !🌷» همان جا بود که بعد از خواندن زیارت گفتی که «چقدر ساده اند آن کسانی که فکر می کنند شهدا به همین راحتی به شهادت🌷می رسند. 📚کتاب شهیدنوید صفحه ۱۱۶ 👇 راستی ما چطور، با چه حال و توجهی زیارت عاشورا می خوانیم؟؟؟ 👇 🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری 🌱 @SHAHIDNAVID_safari
📸 📕 ۱۷ ۰۶_۰۴_۱۴۰۱_۲۷ژوئن همان جا {میدان امام حسین} بود که بعد از خواندن زیارت {عاشورا} گفتی که «چقدر ساده اند آن کسانی که فکر می کنند شهدا به همین راحتی به شهادت🌷می رسند.» 🌷 👇 🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری 🌱 @SHAHIDNAVID_safari
📕 ۱۸ 🎉🎊 داستان از این قراره که آقانوید از همسرش می خواهد که دعای همسرش هنگام این باشه که «من زودتر شهید🌷 بشم؟؟» خواهش می کنم. «می شه؟؟ » 👇 چه جوابی باید می دادم؟؟!! من که نمی توانستم این حال و روزت را ببینم. این بی تابی و اشتیاقی که برای 🌷داشتی چنگ می انداخت به دلم. با تمام وجود دلم می خواست به آرزویت بررسی؛ اما نمی توانستم دعا کنم که این آرزو زود برآورده شود. گفتم: « 🌷 می کنم. مگه می شه عاقبتی رو که می دونم چقدر دوست دارید بهش برسید از خدا نخوام. می خوام که به شما رو بپذیرند. . هرزمان که ارباب بی تاب دیدارتون شد همون وقت. اما کلمه زود رو نمی گم. اگه زود می خواید باید زودتر به اون جایگاه برسید. دوست ندارم به کم راضی باشید. خواهش می کنم شما هم نگید زود. 📚کتاب شهیدنوید صفحه ۱۱۲ 🌹 👇 🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری 🌱 @SHAHIDNAVID_safari
📕 ۱۹ 🌷 🔹هیچ وقت نفهمیدیم وقتی به عکس آن شهدا خیره می شوی، {چندتا عکس شهید که به سقف اتاق زده بود تا برق چشمان شهدا بیفتد توی نگاهش} به چی فکر می کردی. هیچ وقت نخواستم باور کنم این قدر مشتاق 🌷. حتی وقتی که روی دیوار اتاقت درست روبه روی جایی که نماز می خوانی آن شعرها و مناجات‌ ها را می دیدم. می دیدم نوشته ای : . می فهمیدم سحرهای تو شبیه بقیه ی آدم هایی که می بینم نیست، ولی نمی خواستم باور کنم. «قبل ازدواج می دیدم می نشینی توی اتاق و توی دفترت می نویسی، ولی نمی دانستم داری با خدای خودت مناجات می کنی. » 📚کتاب شهیدنوید صفحه ۳۹ نوشته ای که در اتاقش نوشته و زده بود، چه بود⁉️ 💐 👇 🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری 🌱 @SHAHIDNAVID_safari
📕 ۲۰ 🌷 🔹سال های نزدیک خیلی فرق کرده بودی. قبل تر خیلی بیشتر اهل شوخی و خنده بودی. اصلا صفای مهمانی ها و دورهمی ها به وجود تو بود. از جمع فاصله نگرفتی، ولی خیلی بودی. نامحرمی دستش را می آورد جلو، با احترام حواسش را جمع می کردی که بزرگ شدی. به هرکدام از دخترهای فامیل که حجاب نداشتند با محبت می گفتی : « اگر روسری تون رو سرتون نکنید، نمی تونم نگاتون کنم. » من اگر می رفتم توی جاده ، می آمدی دستت را می زدی روی شانه ام و می گفتی: «ماااامان مامان بیدار شو، بیدار شو!! » 🌷 کاش الان هم از توی این خاک سرد بلند می شدی با قد رشیدت کنارم می ایستادی. من به کت و شلور بادمجانی و پیراهن یاسی ات نگاه می کردم و کیف می کردم.😭 بعد تو دست می گذاشتی روی شانه ام و با صدای قشنگت می گفتی: «ماماااان ماماان بیدار شو من اینجام!!!» 📚کتاب شهیدنوید صفحه ۴۰ 💕 👇 🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری 🌱 @SHAHIDNAVID_safari
📕 ۲۱ 💐 من شنیده ام می گویند هرکس غصه ای دارد بیاید حرم شما {امام رضا}. شنیده ام می گویند زیارت شما غبار غم را از دل می برد. شنیده ام می گویند شما دوست دارید روی لب های زائرتان خنده باشد. اما دیگر فکر نمی کردم دخترم برایم تعریف کند شبی که به همراه پیکر برادرش آمدند شما انگار که شب عروسی 💙 باشد همین قدر شاد بودند. می گفت آرامشی که کنار 🌷 داشتیم خیلی عجیب بوده، تا جایی که حتی یکی از زائزهایی که این صحنه را می بیند نمی تواند درک کند که چرا ما جیغ و داد و بی تابی نمی کنیم، می آید جلو و می پرسد : «این آرامش عجیب نیست؟ می شه بگید دلیلش چیه؟ » دخترم می گفت در جوابش گفتم : « باعث سربلندی ماست، بهترین راه رو رفته،👌 بهترین عاقبت رو داشته، چرا باید ناراحتش باشیم؟! » این هم از کرامت شماست. دل های مرده را زنده کردن از دست شما بر می آید فقط. دخترم می گفت: توی حرم دنبال تابوت 🌷 می رفتیم.می گفت چادر مریم کشیده می شد روی زمین. مریم تازه عروس نوید است.🕊 می گفت من چادرش را می گرفتم و جمع می کردم. می گفت بی اختیار وقت پر چادرش دستم بود برگشتم و به مریم گفته ام: «شبیه عروسا شدی مریم. یکی باید دنبال سرت بیاد چادرت رو جمع و جور کنه» 🌷 📚کتاب شهیدنوید صفحه ۴۴ 💕 💞 👇 🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری 🌱 @SHAHIDNAVID_safari
📕 ۲۲ 🌷 هر سه شب قدر هم که باهم می رفتیم بهشت زهرا. شب قدر بیست و سوم بود که رو کردی و به من گفتی : «خیلی خوشحالم که خدا سال پیش تو رو برام مقدر کرده!» حال خوبی داشتی. ☀️ که شد، شروع کردی به تک تک قبور شهدای مدافع حرم بهشت زهرا سر زدی. سر مزار هرکدام یک سوره قدر خواندی و آخر از همه که رسیدی سر خاک که الان رو به روی مزار خودت هست. ملتمسانه گفتی : « آقا محرم، شهدا، از همه تون امشب شهادت رو خواستم. شاهد باشید همه شما رو واسطه کردم برای منم امشب 🌷 بگیرید!» 📚کتاب شهیدنوید صفحه ۱۳۰ 💞 👇 🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری 🌱 @SHAHIDNAVID_safari
📕 ۲۳ 💐 {ماجرا از این قرار است که از مدتها قبل پیگیر بودند که خطبه عقد شان بصورت غیابی و تلفنی توسط مقام معظم رهبری خوانده شود و بالاخره انتظار پایان می یابد و با کلی وجد و شعف این خبر مسرت بخش رو به اطلاع همسرش می رسونه و میگه:} امروز یه خبر خوب بهم دادن! نه خیر، خبر رفتنم نبود! خبر وام هم نبود که جور شده! خبر هیئت امشبم نبود. زنگ زدن.☎️ بالاخره زنگ زدن. بله از بیت تماس گرفتن! 🔹به پیشنهاد تو دوتایی با هم رفتیم پیش سیدالکریم. بعد از زیارت نشستیم روبروی گنبد. منتظر بودیم از بیت رهبری تماس بگیرند. برای رسیدن به چنین روزی چقدر ذوق داشتیم. ❇️از قبل تو پیشنهاد داده بودی هرشب به نیت بخوانیم. تازه📛 هم گذاشته بودی که کسی نتواند در برود و تنبلی کند. گفتی اگر یک شب بیدار نشدیم، شب بعد باید قبل خواب نماز قضا شده را ادا کنیم و دو ساعت هم تنبیهی بیدار بمانیم. 📚کتاب شهیدنوید صفحه ۱۲۴ 💞 🌷 کانال رسمی شهیدنویدصفری 🌱 @SHAHIDNAVID_safari
📕 ۲۴ چقدر این راهپیمایی اربعین نعمت بزرگی است. کاش این نعمت را خدا هیچ وقت از ما نگیرد. 🌸سال پیش(١٣٩۶) توی مسیر تنها بودم، اما قرار بود کنار ١۴١۴ آقا نوید را ببینم. خودش البته این حرف را نزده بود، اما چون همیشه اهل غافلگیر کردن من بود حدس می زدم که همانجا منتظر من است. از طرفی به دوستش هم گفته بود قرار ما ١۴١۴. توی مسیر چهره اش از جلوی چشم هایم نمی رفت. خیلی براش دعا کردم. قبل از اینکه بیام پای تلفن گفت : (کربلایی ... خوش به حالت داری کربلایی می شی، خیلی دعاکن. کم نخواه از آقا. برای شهادت من وقت تعیین نکن.) _ ان شاءالله مثل اربابت شهید بشی، خوبه این طوری؟؟ _ آره خیلی خوبه. زیاد دعا کنی🙏، باشه؟؟ _ اصلا خودت بگو من چه دعایی برات بکنم، رو به روی گنبد حضرت عباس همون رو از آقا برات میخوام. _ دعا کن روز اربعین کربلایی بشم. ۱۳۹۶ 🌷 📚کتاب شهیدنوید صفحه ١٣٨ 🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری 🌱 @SHAHIDNAVID_safari
📕 ۲۶ تعجبی هم ندارد شما کریمی. شبیه امام حسن. اسم تان هم که راستی شناسنامه محمدحسن بود. مادرتان هم { مادر شهیدمحمدحسن خلیلی (رسول) } هم سر سفره افطار نیمه ی رمضان که از شما برایمان می گفت، روی دو تا ویژگی شما خیلی تاکید کرد. 1⃣ یکی اینکه شما روی ارتباط با نامحرم📛 حساسیت نشان می دادید؛ 2⃣دوم اینکه بی نهایت دست و دل باز و بخشنده بودید. چه تصمیم های خوبی آن شب گرفتیم، برای اینکه شبیه شما بشویم. شبیه شما توی کریم بودن. شبیه شما تو رعایت حرمت ها .... اتفاقاً همان شب یکی دیگر از زائرهای مزارتان {شهید رسول} پای سفره گفت: که توی خوابش آمدید و گفتید ادارت به شهدا فقط به برادر برادر گفتن نیست، .🌹 ما هم تصمیم گرفتیم فقط توی حرف شما را برادر خودمان ندانیم. فقط نیاییم سرمزار شما بشینیم و از حال و هوای معنوی آنجا لذت ببریم. سعی کنیم این حال خوب را همیشه برای خودمان ایجاد کنیم، هرجایی که هستیم. 👇
👇 📕 ۲۶ 🔹شاید جلسه دوم خواستگاری که با آمده بودیم مزارشهدای گمنام محلاتی وقتی رو کرد به من و به جای همه ی سوال های معمولی و رایجی که توی خواستگاری می پرسند گفت: «شما چقدر کریم هستید؟» دلش پیش شما بود. به قول خودش شما استادش بودید. شهدا را بدون تعارف می دانست. شعار نمی داد، تمام تلاشش را می کرد که از شهدا درس بگیرد. بفهمد چه ریزکاری هایی را رعایت می کردند. چه خط قرمزهایی🚫 داشتند. که با رفقایش سر مزار شما جوش دادند هم جریانش همین بود. می دانست که محرم و نامحرم خط قرمز ⛔️ شماست. وقتی دیده بود سرمزار شما آخرهفته شلوغ می شود و ممکن است حرمت محرم و نامحرم رعایت نشود آستین بالا زده بود و دست به کار شده بود. 📚کتاب شهید نوید صفحه صفحه ۸۱_۸۰ 🌷 👇 🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری 🌱 @SHAHIDNAVID_safari
📕 ۲۷ دو سالگی ات هم زمان شد با . دایی محمد که شهید🌷 شد مامان بزرگ خیلی دلتنگ می شد. هرهفته می آمد سرخاکش. ما هم همراهش می آمدیم. من همیشه تو خواهرت را با خود می آوردم. ما بزرگ ترها می نشستیم سرخاک و فاتحه می خو اندیم و خاطره مرور می کردیم. شما بچه ها هم می رفتید برای خودتان اطراف ما بازی می کردید و خوش می گذراندید. 💐بازی که می کردید من از دور نگاه تان می کردم و برایتان وَ اِن یَکاد و آیتَ الکُرسی می خواندم. همیشه چشمم دنبال تان بود؛ ولی آن روز توی بهشت زهرا چطور شد که از چشمم دور شدی؟ چقدر به خیر گذشت. همه بلند شدیم که برویم سمت ماشین، تو جلوتر از ماه راه افتاده بودی و همراه یک خانواده ی غریبه شده بودی. 🌼بچه بودی. سه چهار سالت بود. فکر می کردی هر خانم چادر مشکی منم. چقدر حرص و جوش خوردم تا پیدایت کردیم. چقدر بین این سنگها دنبالت گشتیم. از دور که آمدی انگار همه ی دنیا داشت می آمد به سمت من. سرو صورتت را بوسیدم.😘 به این فکر می کردم که اگر دیگر هیچ وقت نمی توانستم تو را بینم چه باید می کردم!!! بقیه گفتند چرا عوض اینکه بزنی زیر گوشش بیشتر لوسش می کنی؟ ولی من که کاری به حرف های آنها نداشتم. 📚کتاب شهید نوید صفحه ۳۵ 🌷 ღـیدانه 👇 🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری 🌱 @SHAHIDNAVID_safari