1_9598666.mp3
1.81M
🎤استاد #پناهیان
🎧واسه خدا خوشگل کار کن👌
خدا دوست داره اینجوری #عبادت کنی..
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#رفتـن ِ بعضی ها 💥یا نــه! اینطـور بگویـم: 👈بعضــی رفتـن ها؛ #فـــرق می کنـد جنـسش... انگار #خـدا
🔻دوست شهید:
بابک همیشه تکه کلامش بود :
#فداتـمـ♥️
همیشه به من این حرف رو میزد😍
آخرین باری که دیدمش یک هفته قبل از رفتنش به #سوریه بود! من خبر نداشتم قراره بره؛ این حرفشو همیشه یادمه، گفت: "فداتـم!"😔
و #رفت...
فدایی #حضرت_زینب(س) شد...❤️
#شهید_بابک_نوری_هریس
#سالروز_ولادت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔻دوست شهید: بابک همیشه تکه کلامش بود : #فداتـمـ♥️ همیشه به من این حرف رو میزد😍 آخرین باری که دیدم
6⃣8⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠خصوصیات اخلاقی شهید
از زبان #دوستانش
🔰بابک #عاشق دورهمی👥 بود. تو دانشگاه دوستای اجتماعیه زیادی داشت چون واقعا با همه زود جوش میخورد💞
🔰خیلی چیزا داشت چیزایی که #جوونای امروزی و هم سن و سالای ما👱 دوست دارن داشته باشن #آرزوشونه داشته باشن یا بهش برسن بابک نوری همه ی اینارو داشت✅
🔰بابک همیشه دوست داشت #خوشتیپ باشه و به تیپش اهمیت میداد👌 بابک پر از انرژی بود سرشار از زندگی بود💖 تمام سفرهایی که میرفت دوستانش همه باهم بودن🚗 و همیشه یع جَو فوق العاده #شلوغ دورش بود
🔰مثلا اگر هر کدوم از ماها 20تا دوست داشتیم بابک صدتا #رفیق داشت چیزی نبود که بابک نداشته باشه❌ از دوست و رفیق گرفته تا #خانواده و امکانات
زندگی...
🔰همونطور که گفتم بابا خیلی به #ظاهرش میرسید👌 یک وقتایی تریپ رپری میزد، گاهی اوقاتم #تیپ بگ میزد و کلاه کپ میذاشت؛ خلاصه که بابک خیلی #خوشتیپ بود...♥️
#شهید_بابک_نوری_هریس
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ
#شهید_بابک_نوری_هریس
22 مین و جوانترین شهید مدافع حرم استان# گیلان شهیدی🌷 که به جای ادامه تحصیلات در آلمان، به سوریه رفت ...
#سلام_خدا_بر_شهدا🌷🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در پیاده روی #اربعین خیلی ساده بهش گفتیم :
یه #جمله_ناب بگو !
فڪرش را هم
نمیڪردیم ڪه سال بعد،
به یاد جمله نابش باید درهر
قدم #اشڪ بریزیم وگریه کنیم ...
#شهید_سعید_بیاضی_زاده
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
صفحہ ۷۳ استاد پرهیزگار .MP3
1.07M
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه آل عمران✨
#قرائت_صفحه_هفتاد_وسوم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
شهید به قلبت❤️ نگاه می کند... اگر جايی برايش گذاشته باشی می آيد، #می ماند، لانه می کند😍 تا #شهیدت_ک
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
در #شفاعت شهدا دست درازی دارند...
عکسشان را بنگر
چه چهره ی نازی😍 دارند
ما به یاد آوری #خاطره ها محتاجیم👌
ورنه آنان به #من و تو
چه نیازی دارند⁉️
#شهید_جهاد_مغنیه 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
147478_465.mp3
4.5M
🎤 سید رضا #نریمانی
#بی_حجابی و غنا
جایی نداره بین ماها❌❌
#نهی_منکرمیشه_قاموسمون
#شهید_علی_خلیلی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ #لذت_آغوش_خدا 73 #استاد_پناهیان #مبارزه_با_راحت_طلبی 1 ♨️اولین قدم 🔷 اولین قدم برای خودسازی،
❣﷽❣
#لذت_آغوش_خدا 74
#استاد_پناهیان
#مبارزه_با_راحت_طلبی 2
♨️راحت طلبی
💢 راحت طلبی از اولین خواسته های یه انسان هست.
🔺یه بچه زمانی که به دنیا میاد، قبل از اینکه دنبال لذّت باشه، دنبال راحتی هست.
🔷 اولین کاری که میکنه اینه که تا میبینه گرسنش هست، احساس ناراحتی میکنه و صدای گریه ش بلند میشه!👶🏻
👥 راحت طلبی از ابتدایی ترین تمایلات انسان هست و معمولا «تا آخرین لحظات زندگی هم با انسان میمونه».
🔺ریشۀ بسیاری از مشکلات و گرفتاری های فردی و اجتماعی هم همین راحت طلبی هست.
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1_64803550.mp3
6.43M
🎧پادكست هاي صوتي2⃣
🌼امام مهدي عج در قرآن🌼
🎤 #استاد_اباذری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#مثل_هیچکس ♥️ #قسمت_سی_وهفتم 7⃣3⃣ 🍂مشغول مرتب کردن کاغذها بودم که ناگهان لابلای آنها چشمم به کاغذی
❣﷽❣
#رمان
#مثل_هیچکس ♥️
#قسمت_سی_وهشتم 8⃣3⃣
🍂بعد از دوهفته محمد از شهرستان برگشت دی ماه بود و به پایان ترم نزدیک میشدیم از جزوه ها عقب افتاده بود به خاطر این که کمکش کنم بعد از کلاس در کتابخانه با هم درس می خواندیم و رفع اشکال میکردیم. فشار درس ها زیاد بود از طرفی هم از دست دادن پدربزرگش هم اذیتش میکرد💔 به همین خاطر درباره #فاطمه حرفی نزدم تا فکرش بیش از این درگیر نشود. با نمرات به قول خودش ناپلئونی آن ترم را پاس کرد
🌿پس از پایان ترم چند باری خواستم سر صحبت را باز کنم اما جرات نمی کردم😥 در این یکسالی که از دوستیمان می گذشت کم کم ظاهرم طرز حرف زدنم لباس پوشیدنم تحت تأثیر محمد قرار گرفته بود طبق معمول یک روز با هم سر خاک #شهدا رفتیم
🍂هوا سرد شده بود بعد از اینکه فاتحه خوانده ایم رو به من کرد و گفت:
_راستی رضا من یادم رفت بپرسم اون شبی که پدربزرگم فوت کرد اومده بود خونه ما؟؟ خواهرم می گفت: دوستت بایک رنوی سبزی اومده بود کارت داشت تا صبح هم سر کوچه تو ماشین خوابید چیکارم داشتی؟
🌿+راستش اون شب یه مهمونی دعوت بودند به خاطر اینکه به خاطر اینکه زیر بار #مشروب خوردن نرم با عموم بحثم شد مجبور شدم از مهمونی بیام بیرون. خانواده من خیلی شاکی شده بودند جایی رو نداشتم برم بی اختیار آمدم سمت خونه شما که خواهرت گفت نیستی🙁
_عجب ... واقعاً شرایط سختی دارید ولی مطمئن باش #خدا اجرت رو بهت میده
🍂سعی کردم از فرصت استفاده کنم و بحث را به سمت #فاطمه هم گفتم:
_راستی من نمیدونستم تو خواهر داری😁 فکر کردم تک بچه ای ...
✍ نویسنده: فائزه ریاضی
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#مثل_هیچکس ♥️
#قسمت_سی_ونهم 9⃣3⃣
🍂 +خب پیش نیومده بود که چیزی بگم. #فاطمه آبجی کوچیکه منه وقتی پدرم شهید شد🌷 بچه بودیم من ده ساله بودم فاطمه هم تازه می رفت کلاس اول؛ خیلی بابایی بود از غصه شبی که فهمید #شهید شده تشنج کرد خدا خیلی رحم کرد که چیزیش نشد
_خدا را شکر. راستی من اون روز که رفتم از تو کشوی میز برگه ها📑 رو بردارم یه ورقه لابلای پروژه ها بود که فکر کنم مال #خواهرت باشه چون خط تو نیست
🌿دستخط فاطمـ♥️ـه را از کیفم بیرون آورده و به محمد دادم برگه را از من گرفت خواند خندید و گفت:
+آره این دستخط خواهرمه. دلنوشته های خوبی داره گاهی که برام میخونه واقعا بهش حسودی می کنم😅 اینا از بابام به ارث برده
🍂لبخندی زدم و سکوت کردم. سرد بود دست هایم را توی جیبم کردم. حالا که حرف #فاطمه میان آمده بود دلم میخواست همه چیز را به او بگویم. اما از واکنش محمد میترسیدم دلم نمی خواست دوستی ام با او خدشه دار شود این بهترین رابطه دوستانه ای بود که در عمرم تجربه میکردم.
🌿به یک نقطه خیره شدم. مشغول فکر کردن💭 بودم. نمیدانستم چه کنم چطور سر حرف را باز کنم !! چند دقیقه گذشت ناگهان محمد دستش را جلوی چشمانم تکان داد و گفت:
+الو ... حواست کجاست؟! به چی فکر می کنی رفیق؟!
سرم را بالا آوردم و نگاهش کردم و گفتم:
_محمد .. من ... میشه ... یعنی میتونم
🍂 نتوانستم ادامه دهم، کم آوردم و ساکت شدم. محمد از کلمات بی سر و سامانم فهمیده بود اتفاقی افتاده گفت:
+با من راحت باشه. همون جور که من باهات راحتم چی شده؟؟
گونه هایم گل انداخته بود☺️ افکارم را سر و سامان دادم و گفتم:
_به نظرت من چجور آدمیم؟
🌿+این سوال خیلی کلیه ولی خلاصه رو بخوام بگم تو یه پسر مهربون و محکمی که برای ارزش ها می جنگید از همون اول که رفتار تو در مقابل آرمین دیدم خیلی چیزا دربارت متوجه شدم. ولی وقتی تصمیم گرفتیم ماشینتو دانشگاه نیاری تا بقیه فکر نکنند تو خیلی خاصی و از طبقه مرفه جامعه هستی. روت حساب ویژه ای باز کردم به نظرم این کار خیلی مردانگی و جدیت میخواست در کل از اینکه باهات هستم احساس خوبی دارم😍
🍂_ممنون منم همینطور♥️
+خب حالا چی میخواستی بگی؟ اون همه فکر کردن فقط برای پرسیدن نظر من درباره خودت که نبود !! 😉
_میشه یه قولی بدی؟
+چی؟
_اینکه وقتی حرفامو زدم بازم سر دوستی با من وایسی 🙏
🌿لبخند زد و گفت:
+چشم
دوباره چشم هایم را به زمین دوختم چانه ام را توی شال گردنی که دور گردنم پیچیده بود کردم و با صدای آهسته گفتم:
_من اون دختری که #عاشقش♥️ بودم رو پیدا کردم ....🙊
✍ نویسنده: فائزه ریاضی
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh