سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش اسماعیل هست🥰✋
*حضرت زهرایی🕊️*
*شهید سید اسماعیل سیرت نیا*🌹
تاریخ تولد: ۲۳ / ۴ / ۱۳۵۷
تاریخ شهادت: ۱۶ / ۸ / ۱۳۹۴
محل تولد: رشت.ساکن تهران
محل شهادت: سوریه
*🌹همسرش← وقتی به خاستگاری آمد🎊سید گفت که من تنها به خواستگاری نیامدم و مادرم حضرت زهرا (س) همراه من است💚 بعدا که جواب خواستگاری را دادم گفتم جواب مثبت را به شما ندادم✨ به مادرتان حضرت زهرا (س) دادم💚 این تنها نیامدنش را در هر لحظه از خواستگاری حس میکردم🥀اینکه با شهدا و حضرت زهرا (س) آمده است🥀وقتی رفت من فقط گریه میکردم🥀اول ذیحجه روز عقد ما بود🎊 در حرم امام خمینی (ره) قبل از جاری شدن خطبه عقد هر کدام جدا به زیارت رفتیم🍃و دو رکعت نماز خواندیم.📿 سید عاشق حضرت زهرا بود✨مصادف با میلاد حضرت زهرا (س) زندگی را شروع کردیم.🎊 شب قبل از شهادتش موهایش را تراشید🥀وقتی رفقایش از او می پرسند که چرا این کار را کردی در جواب گفته بود: «فردا روز دیدار است».🕊️ یک از رفقا میگفت: همان روزی که سید به شهادت رسید، تهران بودم✨آن شب سید را در خواب دیدم که با لباسی ساده آمد کنارم✨ پرسیدم مگر تو شهید نشدی؟🕊️گفت چرا شهید شدم✨به سرهنگ جوادی مسئول کنگره شهدا بگو برایم مراسم بگیرد✨او همانند حضرت زهرا(س) با اصابت ترکش به پهلو🥀💥 به شهادت رسید🕊️🕋*
*شهید سید اسماعیل سیرت نیا*
*شادی روحش صلوات*
🌹🍃🌹🍃
@ShahidNazarzadeh
#داستان روزگار من (۲۱)
فردای اون روز وقته رفتن به مدرسه اصلا دنبال سحر نرفتم .
خودم تنهایی راهی مدرسه شدم
تو کلاس نشسته بودم و یه کتاب باز کردم و خودمو مشغول کردم
اون روز سه زنگم با یه دبیر کار داشتیم که بخاطر مشکلی نیومده بود مدیرم بهمون اجازه نداد بریم خونه باید تا اخر زنگ تو مدرسه می موندیم .
زینب با خنده اومد کنارمو دستشو گذاشت رو شونم و نشست.
با همون لبخند و مهربونیه همیشگیش بهم سلام داد
😊😊😊😊😊
وگفت:
چطوری خانم درس خون ...
سرمو بالا گرفتم و جواب سلامشو دادم
گفتم نمیخونم فقط دارم نگاه میکنم ..
زینب- چته دختر... چرا اخمات تو همه
کی کشتیاتو غرق کرده برم حالیش کنم
🛥🛥🛥🛥🛥🛥
با شوخی زینب یه لبخند کوچولو زدم
☺️☺️☺️☺️
زینب- آهاان حالا شد
فرزانه تا حالا کسی بهت گفته بود که با اخم خیلی خیلی زشت میشی😁😁
پس خواهرجون همیشه بخند تا دنیا به روت بخنده تازه خوشگلم میشی
دوتایی زدیم زیر خنده 😂😂😂
که سحر وارد کلاس شد
با دیدن ما حسابی پکر شد
اما من هیچ توجهی بهش نکردم
اومدو نشست پیشم ...بازم بهش محل نذاشتم
سرشو خم کردو یه نگاه به صورتم انداخت و گفت :
اهای منو میبینی یا اگه خیلی ریزم عینک و ذره بین بدم خدمتت...
🤓🤓🤓🤓🤓
رومو برگردوندم ... کتابمو بست و با تندی گفت چته توووو...
دوباره با بی اعتنایی بهش از جام بلند شدم
تا خواستم از کلاس برم بیرون
که دیدم سحر پرید به زینب ....
ادامه دارد...
نویسنده 📝 انارگل🌹 📝
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🌹🍃🌹🍃
@ShahidNazarzadeh
📌گزارش
مراسم جشن#میلاد پیامبر اکرم (ص) و امام صادق (ع) مزین 😇 به نام امام علی (ع) و بانو فاطمه زهرا (س) 😍
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
خبر خوش تر اینه که مراسم در بیت شهید نظرزاده بودش و شهید ناظر بر اعمال ما 😍
خداروشکر که در کنار فرزندان شهید و نوه های شهید چراغ شهادت رو همچنان نگه داشتیم
#یاصاحب_الزمان_عج💚
اي قبله ي نمازگزارانِ آسمان
هجر تو کرده قامتِ اسلام را کمان
خورشید تابه کی به پس ابرها نهان
عجِّل علي ظهورکَ ياصاحب الزمان
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
سلام امام زمانم ✨
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهـادت ...
اجر کسانی است که در زندگی خود
مدام در حال درگیری با #نفس_اند
و زمانی ڪه نفس سرڪش خود
را رام نمودند،
خداوند به مزد این جهاد_اڪبر،
#شهادت را روزی آنان خواهد کرد
امیر مبارزه با نفس: شهیدابراهیمهادی
سلام بر پهلوان بی مزار❤️
#سلام به شما
#صبحتون_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh