eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
7.8هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
<بسم رب الشهدا والصدیقین> 💠به مناسبت سالروز شهادت 💠شهید_جواد_کاکه_جانی 💠تاریخ تولد : ٢ /۲/ ۱٣۶٨ 💠تاریخ شهادت : ۶ /۴/ ۱٣٩۵ 🕊محل شهادت : شهرستان سرو آباد 🥀مزار شهید : شهر دلبران 💠گاهی زیباترین آهنگ جهان، طنین الله اکبر ظهر با نغمه پرستویی‌ست که چیزی به آخرین پروازش نمانده! نغمه ای که مرغ خیال مرا به دومین ماه از حکومت بهار برد و آغاز حیات همان پرستو را نشانم داد، زمان نامگذاری در ثبت احوال را! که سیاه قلمی روی کاغذ چرخید و نوشت: جواد کاکه‌جانی... 💠از قلمرو غیرتمندان کُرد! پسرکی که همان اول پای ورق زندگی‌اش نوشتند ✌مدافع_حرم، وطن، امنیت! حرمی که اطرافش جوی خون روان بود و دیوار هایش لرزان از موج🔥 انفجار باید او و امثال او برمیخاستند تا این قائله ای که به نام 💫اسلام به پا شده بود را بخوابانند. 💠و نقش گربه ای که گوشه ای از این صفحه جغرافیایی جا گرفته ‌و وحشی صفتان کناری ایستادند تا تکه تکه اش کنند که اگر نگاهبانان امنیت نبودند تا به حال این گربه خوراک همان حیوانات وحشی شده بود. 💠جواد آرمان های وطنش را در خطر دید، امنیت ملی کشورش را لبه پرتگاه دید و متوجه حربه یزیدیان زمان شد، که از نام دولت اسلامی پلی ساخته بودند تا از روی اسلام واقعی گذر کنند و ⬅تبری ساخته بودند برای قطع ریشه مسلمانان. پس برگشت تا اینبار ارتفاعات کردستان را از وجود نحس ضد انقلاب ها پاک سازد. 💠و درست بعد از طنین الله اکبر اذان ظهر به وقت ⚘شهادت_علی‌ابن‌ابی‌طالب پسوند شهید کنار اسمش نشست و شد شهید جواد کاکه‌جانی! ⚘سالروز پروازت مبارک⚘ برای سلامتی امام عصرعجل الله... ارواح مطهرشهداوامام شهدا 🌷صلـــــــــــــــوات🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ روایت روزهای فتنه از زبان یک محمودرضا آرشيوى از كليپ هاى مربوط به اغتشاشات ٨٨ را ريخته بود روى يك فلش ممورى و با خودش آورده بود تبريز. قرار شد محتوياتش را ببينم و بدون كپى كردن به او پس بدهم. فلش ممورى را كه مى داد گفت: فقط بعضى هايش قابل ديدن نيست زياد. گفتم: چطور؟ گفت: صحنه هاى خشن دارد. گفتم: نمى بينم بيا بگير. گفت: چرا؟ گفتم: قبلا خودم چند تا ديده ام؛ اعصابم از ديدن وحشى گرى شان خورد مى شود. گفت: وحشى گرى نديده اى. بعد تعريف كرد: يكبار در سعادت آباد، يك دسته از اينها را كه اغتشاش راه انداخته بودند با بچه هاى بسيج از خيابان هدايت كرديم داخل يكى از كوچه ها، اما وقتى دنبالشان وارد كوچه شديم يكهو انگار غيب شدند. وسط كوچه بوديم كه ديديم از بالاى يكى از ساختمانهاى نيمه كاره، بلوك سيمانى مى آيد روى سرمان. رفته بودند روى طبقات آن ساختمان و بلوك پرتاب مى كردند. وقتى ديدند ما ديديمشان يك عده شان آمدند پايين كه فرار كنند. يكى از بچه ها كه جلوتر از ما بود افتاد وسط اينها. تا بقيه بچه ها بجنبند و بروند كمكش، با قمه پشتش را از بالا تا پايين شكافتند. به روایت برادر شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌸🍃 🍃 🍀بـعـضـے از نـشـانـه هـاے عـمـومـے🍀 🍀 در آخـــرالـزمــان 🍀 🔥 علائم عمومی ظهور 🔥 1⃣ آرزوے_کمـے_فرزنـــد 💫پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله فرمود : 💥 « رستاخیز بر پا نمی شود تا آن که کسی پنج فرزند دارد آرزوی چهار فرزند کند . و آن که چهار فرزند دارد می گوید : کاش سه فرزند داشتم ، و صاحب سه فرزند آرزوی دو فرزند دارد . و آن که دو فرزند دارد ، آرزوی یک فرزند بنماید . وکسی که یکی فرزند دارد آرزو کند که کاش فرزندی نداشت » . 📚 فردوس الاخبار ،جلد۵، صحفه ۲۲۷ 2⃣ شـهوتـــ_گرایـے_و_لـذت_جویـے ✨عفّت و نجابت زنان و مردان آخرالزّمانی در تاخت و تاز اسب وحشی شهوت تاراج می گردد و روح ایشان به لجن زاری بدبو از بی عفّتی و هواپرستی تبدیل می گردد: "همّ و غم مردم (در آخرالزّمان) به سیر کردن شکم و رسیدگی به شهوتشان خلاصه می شود، دیگر اهمیّت نمی دهند که آنچه می خورند حلال است یا حرام؟ و اینکه آیا راه اطفای غرایزشان مشروع است یا نامشروع؟! 📚اصول کافی، جلد۸، صحفه ۴۲ ⭕️زنان در آن زمان، بی حجاب و برهنه و خودنما خواهند شد. آنان در فتنه ها داخل، به شهوت ها علاقه مند و با سرعت به سوی لذّت ها روی می آورند. خواهی دید که زنان با زنان ازدواج می کنند. درآمد زنان از راه خودفروشی و بزهکاری تأمین می گردد. آنان حرام های الهی را حلال می شمارند و بدین سان در جهنّم وارد و در آن جاودان می گردند اگر توبه نکنند 3⃣ مـرگــهـای_ناگهــانـے 💫پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود : ❣ « قیامت برپا نمی گردد ، تا این که مرگ سفید ظاهر شود . ❣ ⬅️گفتند : ای رسول خدا ! مرگ سفید چیست ؟ ❣فرمود : مرگ_ناگهانی ❣ 📚 الفائق ، جلد ۱ ،صحفه ۱۴۱ 4⃣ جنـگــ_و_کشتـار⚔ ✳️ امام رضا علیه السلام فرمود : « پیش از ظهور امام زمان علیه السلام کشتارهای پیایی و بی وقفه رخ خواهد داد » . 📚 الغیبه نعمانی صحفه ۲۷۱   <<اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ>> ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌱غواص به فرمانده اش گفت: اگر رمز را اعلام کردی و تو آب نپريدم، من رو هول بده تو آب... فرمانده گفت:اگه مطمئن نيستی، ميتونی برگردی؟ جواب داد : نه،پای حرف امام ايستادم ... فقط می ترسم دلم گير خواهر کوچولوم باشه.‌.. آخه تو يک حادثه اقوامم رو از دست دادم و الان هم خواهرم راسپردم به همسايه ها تا درعمليات شرکت کنم... والفجر8... اروند رود وحشی... فرمانده تا داد زد (سلام الله علیها) غواص قصه‌ی ما اولين نفری بود که توی آب پريد، و اولين نفری بود که به شهادت رسيد... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️«بگذار نماز بخوانند» 🔹دانشجویان و مردم برای مراقبت از نمازگزاران از دست پلیس وحشی آمریکا زنجیره انسانی تشکیل دادند و شعار «بگذار نماز بخوانند» سر میدادند. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی حکم اعدام 🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴 شب و روز کار کردند زود دور زمین را دیوار کشیدند و رویش را پوشیدند،خانه هنوز آجری و خاکی بود که اسباب و اثاثیه را کشیدیم و رفتیم آنجا. چند شب دیگر هم کار کرد تا قابل زندگی شد.خانه اش حسابی کوچک بود یک اتاق بیشتر نداشت وسطش پرده زده بودیم. شب که می شد این طرف چادر، ما بودیم و آن طرف او و رفقای طلبه اش،کم کم کارهاش گسترده شد.بیشتر از قبل هم اعلامیه پخش می کرد و می چسباند به در و دیوار،حتی پول داد به یکی، از زاهدان براش یک کلت آوردند. ازش پرسیدم:« اینو می خوای چکار؟» گفت:«یک وقت می بینی کار مبارزه به این چیزهام کشید اون موقع دستمون نباید خالی باشه.» وقتی می رفت برای پخش اعلامیه می گفت: «اگه یک وقتی مأمورای شاه اومدن در خونه فقط بگو شوهرم بناست و می ره سر کار از هیچ چیز دیگه هم خبر ندارم.» یک شب که رفت برای پخش اعلامیه، برنگشت یک آن آرام نداشتم تاصبح شود چند بار رفتم دم در و تو کوچه را نگاه کردم خبری نبود که نبود. هرچه بیشتر می گذشت، مطمئن تر می شدم که گیر افتاده، از وحشی بودن ساواکی ها چیزهایی شنیده بودم، همین اضطرابم را بیشتر می کرد. صبح جریان را به دوست هاش خبر دادم، گفتند:« می ریم دنبالش، ان شا الله پیداش می کنیم.» آن روز چیزی دستگیرشان نشد روزهای بعد هم گشتیم خبری نشد. کم کم داشتم ناامید می شدم که یک روز یک هو پیداش شد! حدسمان درست بود ساواک گرفته بودش چند روز بعد درست نمی دانم چطور شد که آزادش کرده بودند. پیام تازه ای از حضرت امام رسیده بود از مردم خواسته بودند بریزند تو خیابان ها و علیه رژیم تظاهرات کنند. عبدالحسین کارش تو کوچه چهنو بود، خانه«غیاثی» نامی را تعمیر می کرد، آن روز سر کار نرفت، ظاهراً خبر داشت قرار است تظاهرات بشود، غسل شهادت کرد و سر از پا نشناخته داشت آماده رفتن می شد. نوارهای امام و رساله و چند تا کتاب دیگر را جمع کردیک جا، به ام گفت:«اگه یک وقت دیدی من دیر کردم، اینا همه رو رد کنی.» 🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی حکم اعدام 🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴 خداحافظی کرد و رفت. مردم ریخته بودند توی حرم امام رضا (علیه السلام) و ضد رژم شعار می دادند تا ظهر خبرهای بدی رسید می گفتند: «مأمورهای وحشی شاه، قصابی راه انداختن! حتی توحرم هم تیر اندازی کردن خیلی ها شهید شدن و خیلی ها رو هم گرفتن» حالا، هم حرص و جوش او را می زدم و هم حرص و جوش کتاب و نوارها را. یکی دو روز گذشت و ازش خبری نشد بیشتر از این نمی شد معطل بمانم. دست به کار شدم. رساله ی حضرت امام را بردم خانه برادرش او یکی از موزائیکهای تو حیاط را در آورد و زیرش را خالی کرد رساله را گذاشت آنجا و روش را پوشاند و مثل اولش کرد. برگشتم خانه مانده بودم نوارها و کتاب ها را چکار کنم یاد یکی از همسایه ها افتادم پسرش پیش عبدالحسین شاگردی می کرد، با خودم گفتم:«توکل بر خدا می برمشون همون جا ان شا الله که قبول می کنه.» به خلاف انتظارم با روی باز استقبال کردند هر چه بود گرفتند و گفتند: « ما اینا رو قایم می کنیم، خاطرت جمع باشه.» هفت هشت روزی گذشت باز هم خبری نشد. تو این مدت تک و توکی از آن به اصطلاح شاه دوست ها ، حسابی اذیتمان می کردند وزجر می دادند،بعضی وقت ها می آمدند و باخاطر جمعی می گفتند:« اعدامش کردن جنازه اش رو هم دیگه نمی بینید مگه کسی می تونه با شاه در بیفته؟!» بالاخره روز دهم یکی آمد در خانه گفت:«اوستاعبدالحسین زنده است.» باور کردنش مشکل بود با شک و دو دلی پرسیدم:«کجاست؟» گفت:«تو زندان وکیل آباده .» ۱ اگه می خوای آزادبشه یا باید صد هزار تومان پول ببری یا یک سند خونه. چهره ام گرفته تر شد. نه آن قدر پول داشتیم و نه خانه سند داشت. پاورقی ۱_ زندانی در حومه شهر که معروف است به زندان بالا 🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی حکم اعدام 🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴 این همون عبدالحسین چند روز پیشه! قیافه اش خیلی مسن تر از قبل نشان می داد، صورتش شکسته شده بود و دهانش انگار کوچکتر شده بود. همسایه ها پشت سر هم صلوات می فرستادند و خوشحالی می کردند او ولی گرفته بود و لام تا کام حرف نمی زد. از بین مردم آهسته آهسته آمد ویکراست رفت خانه، پشت سرش رفتم تو، گفت: «در رو ببند.» در را بستم آمدم روبرویش ایستادم ،گویی به اندازه چند سال پیر شده بود دهانش را باز کرد که حرف بزند، دیدم دندانهایش نیست! گفت چیه؟ خوشحال شدین که شیرینی میدین؟ » گفتم: «من شیرینی نگرفتم» آهی از ته دل کشید گفت:« ای کاش شهید می شدم!» گفت و رفت توی اتاق چند تا از فامیل ها هم آمده بودند با آنها فقط سلام و علیکی کرد و رفت حمام.... آن روز تا شب هر چی پرسیدم چه بلایی سرت آوردن چیزی نگفت. کم کم حالش بهتر شد ،شب باز رفقای طلبه اش آمدند آن طرف پرده، با هم نشستند به صحبت، لابلای حرف هاش اسم یک سروان را برد و گفت:«اسلحه رو گذاشت پشت گردنم دست و پام رو هم بسته بودن یکی شون اومد جلوم همه اش سیلی می زد و می گفت پدرسوخته بگو اونایی که باهات بودن کجا هستن؟» می گفتم «کسی با من نبوده، رو کرد به همون سروان و گفت نگاه کن پدر سوخته این همه کتک می خوره رنگش هم عوض نمی شه.» آخرش هم کفرش در آمد. شروع کرد به مشت زدن یعنی می زد به قصد اینکه دندون هام رو بشکنه.» عبدالحسین می خندید و از وحشی گری ساواک حرف می زد من آرام گریه می کردم، تمام دندانهاش را شکسته بودند " 1 ".. شکنجه های بدتر از این پاورقی ۱- به همین خاطر او مجبور شد که دندان مصنوعی بگذارد. 🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی نزدیک پل هفت دهانه چند قدمی ام که رسید سرعتش را کم کرد درست جلوی پام نگه داشت به خلاف انتظارم،خیلی گرم باهام سلام و احوالپرسی کرد.از آن رزمنده های مخلص و با حال معلوم می شد.پرسید:«کجا می ری اخوی؟» «با اجازه تون می خوام برم باختران،بلد هم نیستم از کجا باید برم.» لبخندی زد و گفت: «سوار شو.» به ترک موتورش اشاره کرد. از خدا خواسته زود پریدم بالا، گازش را گرفت و راه افتاد. هم صداش برام آشنا بود هم چهره.اش، ولی هر چه فکر کردم کجا دیدمش یادم نیامد چند بار آمد به دهانم که همین را به اش بگویم روم نشد، آخرخودش سرصحبت را باز کرد مرا به اسم صدا زد و گفت:«ازاون حماسه ی شما چند جا تعریف کردم» هم از شنیدن اسمم تعجب کردم هم از شنیدن کلمه ی حماسه با نگاه بزرگ شده ام گفتم: «ببخشین کدوم حماسه؟!» خندید و گفت:«ازهمون اول فهمیدم که منو نشناختی» گویی تازه زبانم باز شد. «راستش خیلی به چشمم آشنا هستین ولی هرچی فکر می کنم بجا نمی آرم» گفت:«پشت اون خاکریز رو یادت می آد؟ اون زخمیه خمپاره ی فسفری».... تازه دوزاری ام جا افتاده و فهمیدم چه افتخاری نصیبم شده ،کم مانده بود از ذوق و از خوشحالی بال دربیاورم.،باورم نمی شد هم صحبت و همراه فرمانده گردان عبدالله باشم همان گردانی که شنیدن اسمش پشت دشمن را می لرزاند "۱". پاورقی ۱- گاهی چنین حرف هایی فقط به لفظ است درباره ی گردان عبدالله، ولی حقیقتی تام و تمام داشت؛ دشمن آن قدر حساب می برد از این گردان، که اولا همیشه می گفت تیپ عبدالله در ثانی با عقده و کینه ای تمام از آن به عنوان تیپ وحشی ها یاد می کرد! ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی قبر بی سنگ این حرف من نبود خیلی های دیگر هم همین را می گفتند فرمانده ولی اجازه نداد گفت: «اوضاع خیلی خرابه اگر برین جلو، خودتون هم شهید می شین» شاید سخت ترن لحظه ها در جنگ برای من همان لحظه ها بود با یک دنیا حسرت و اندوه کشیدیم عقب.،آخرش هم جنازه ی شهید برونسی برنگشت خون پاکش، تو تثبیت مناطق آزاد شده دیگر،واقعاً مؤثر بود.بچه ها از شهادت او روحیه ای گرفتند که توانستند پوزه ی دشمن را که حسابی وحشی و سرمست بود، به خاک بمالانند. بعد از عملیات ارتباط معنوی شهید برونسی با ائمه خصوصاً حضرت فاطمه ی زهرا (سلام الله عليهم)، برام روشن تر شده بود. دقیقاً همان جایی که رو نقشه انگشت گذاشت یعنی چهار راه خندق شهید شد، و با شهادتش تسلیم و اسلام خود را ثابت کرد. همسر شهید از خواب پریدم کسی داشت بلند بلند گریه می کرد چند لحظه ای دست و پام را گم کردم کم کم به خودم آمدم و فهمیدم صدا از توی هال است جایی که عبدالحسین خوابیده بود. پتو را از روم زدم کنار، رفتم تو راهرو حدس می زدم بیدار باشد و مثلاً ،دعایی چیزی دارد می خواند. وقتی فهمیدم خواب است اولش ترسیدم بعد که دقت کردم، دیدم دارد با حضرت فاطمه ی زهرا(سلام الله عليها)حرف می زند. حرف نمی زد ناله می کرد و شکایه، اسم دوست های شهیدش را می برد مثل مادری که جوانش مرده باشد به سینه می زد و تو های و هوی گریه می نالید:« اونا همه رفتند مادر جان، پس کی نوبت من می شه؟ آخه من باید چکار کنم.» سروصداش هر لحظه بیشتر می شد ترسیدم در و همسایه را هم بیدار کند هول و دستپاچه گفتم: «عبدالحسین!» چیزی عوض نشد چند بار دیگر اسمش را بلند گفتم ،یکدفعه از خواب پرید، صورتش خیس اشک بود. گفتم: «از بس که رفتی جبهه ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
: اعتماد به تو صبری میدهد که از ناامیدی حفظت خواهد کرد. : ناامیدی در ابتلائات آخرالزمانی ! ✍️ در آسانسور باز شد و مثل همیشه هردوشان جلوی در منتظرم بودند! اما پر از غصه و اضطراب ! با همان وسایلی که در دستم بود بغلشان کردم و رفتم داخل! یکی‌، کم‌طاقت‌تر است و حرفهایش را تندی باید بگوید... شروع کرد به نق زدن که اگر چنین و چنان کرده بودند؛ الآن کسی جرات ترور چارت سازمانی حزب‌الله را نداشت ! حالا، با این وضعیت دیگر چه امیدی هست به پیروزی حزب‌‌الله؟ دیگر چه امیدی هست به پیروزی اسلام در نبرد تمدن‌ها ؟ اینجوری می‌خواهیم امنیت امام مهدی علیه‌السلام را تامین کنیم تا ظهور کند؟ ههههه چه مسخره! • همینطور که میوه‌ها را داخل سینک خالی می‌کردم، به حرفهایش گوش می‌دادم. حرفش که تمام شد سرش را روی سینه گذاشتم و گفتم بیا بنشین باهم یک ویدئو ببینیم ! ویدئوی «مراقب مواضع خود در این جنگ تمام عیار باشید» که دیروز در کانال بارگزاری شد را باهم دیدیم! کمی آرام شد. بغلش کردم و گفتم : این آیه را بارها برایت خواندم یادت هست ؟ وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ (انبیاء/ 105) ما بعد از تورات در زبور (داود) نوشتیم که البته بندگان صالح من، وارثان زمین خواهند شد. خدا در این آیه و در یک عالمه آیه دیگر در تمام کتب آسمانی‌اش که تمامش را در سایت امام مهدی علیه‌السلام آوردیم (و تو مطالعه کردی) قول داده که وراثت زمین با صالحان خواهد بود و دین اسلام تمام جهان را فرا خواهد گرفت و بر کفر غلبه خواهد کرد! • گفت : خب ؟ گفتم : یک سوال دارم ! اینکه خدا بخواهد در خانه‌ی ما یک تغییری بوجود بیاورد، اگر من نباشم، با هیچ کسِ دیگه‌ای نمی‌تواند یعنی؟ گفت چرا می‌تواند! گفتم : خدای خانه‌ی ما، همان خدائیست که قرآن را برای آگاهی تو از جریان زمان آفریده پسرم. اینکه بدانی خط تاریخ کدام سمتش حق است و کدام سمتش باطل! و بعد بروی سمت حق بایستی و سنگ هم اگر از آسمان آمد استقامت کنی و در دلت آب تکان نخورد. چون خدای تو خوش دارد ابراهیم را داخل آتش ببرد و بعد آنرا گلستان کند؛ ولی به ابراهیم هم نمی‌گوید که قرار است آتش را برایش گلستان کند. اگر اعتبار جبهه حق به آدمهایش بود که بعد از هر پیامبر و امامی باید این جریان به فنا می‌رفت.. و این درحالیست که خداوند بعد از غیبت امام معصوم نیز، از طریق شبکه ولایتی، امانت خود را (دین) به سمت مقصد موعودش (غلبه تمدن الهی بر تمدن طبیعی در جهان) به پیش برد. • گفت : خب اینها درست! ولی اگر همین کار را با کشور ما کردند چه ؟ گفتم : حق‌طلبی هزینه دارد عزیزم. و شهادت هزینه‌ی این مسیر است! مگر یازده امام ما شهید نشدند؟ گفت : چرا... ولی نه اینکه ما دستی دستی فرماندهان خود را به کشتن بدهیم! اگر پاسخی درخور ترور اسماعیل هنیه داده بودیم؛ الآن این جرات را به دشمن نمی‌دادیم ! گفتم : چند مسئله هست : 1- اصلاً معلوم نیست این دشمن وحشی که در آخرین مراحل غرق شدنش چنگ به هر روشی برای بقا می‌زند، اینکار را نمی‌کرد ! 2- آیا تو پاسخ ترور را فقط ترور می‌بینی ؟ پاسخِ مناسب همیشه آنی نیست که من و تو فکرش را می‌کنیم. این غده سرطانی باید ریشه‌اش زده شود، و قطع ریشه‌ی «امامِ جور» سلطنت «امام حق» است و ایران برای این مقصود است که خیز برداشته است! و جهان اینرا می‌داند و می‌بیند که عمر صهیونیسم جهانی تمام شده و این هیبت پوشالی در حال فروپاشی است. باید دید که فرمانده کلّ قوا، برای آخرین مرحله‌ی جراحی این غده سرطانی، چه صلاح می‌داند! 3- گیرم که عقب‌نشینی غیرتاکتیکی اتفاق افتاده باشد، که بعید هست یا نیست نمیدانم! ولی باز میرسیم به همان مفهومی که قبلاً یادت داده‌ام! برای قلبهای داغدار، زخم جدید ایجاد کردن، و پیدا کردن مقصر آنهم با دعوا و فتنه در رسانه‌ها به نفع چه کسی جز دشمن تمام می‌شود؟ آرام شد... • گفتم پیری خردمند آخرین سکّان‌دار تمدن الهی است که آنرا در لابلای عجیب‌ترین امواج تا به اینجا به سلامت آورده است. یقین بدان که محور مقاومت اگر امروز لرزه بر اندام کفر می‌نشاند؛ برای آرامش، استقامت و یقین در این حرکت تمیز و مستمر و درستی است که تمام این سالها این فرمانده در نوک پیکانش به پیش میرفته است. اعتماد کن پسرم : هم به خدایی که قول داده به تو / هم به رهبری که جهان در برابر تدبیرش زانو زده‌اند. اعتماد به تو صبری میدهد که از ناامیدی حفظت خواهد کرد. @ostad_shojae @shahidNazarzadeh
همسرم‌ من مستاجر این عالمم 🔹️همسرم، من همان اول زندگانیم به شما گفتم که من مستأجر این عالم هستم و معلوم نیست که خانه من در کجاست؟ 🔹️آیا در کردستان بالای کوه‌های سر به فلک کشیده است یا در جنوب با آن گرگ‌های وحشی بجنگم و یا در آن سوی لبنان و یا در فلسطین و قدس عزیز، خلاصه باید مرا ببخشی که همان اول زندگی شما را زجر داده‌ام ولیکن من مظلومیت شما را به مادرم زهرا(س) خواهم گفت. 🌷 شادی روحش صلوات ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh