نوبتــِ #خون، ڪہ مےرسد
دنیا و روزگار، #پاپَس مےڪشند
بہ سخن گفتن از #دلدادگے نیازے نیستـــ
#سڪوت سرخ نیز، یڪ عالم حـرف دارد ...
#شهید_رضا_کارگر🌷
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
4_5796481089518175820.mp3
4.81M
🎧 #بشنوید
#موعظه
⭕️چرا بعضی ها از #مسیر_اصلیشون خارج میشن⁉️
🎤🎤 #حجت_الاسلام_دانشمند
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#ارادت خاصی به علی ابن موسی الرضا [عليه السلام] داشت ... آخرش هم #برات شهادتش رو از امام رضا(ع) گرفت
🌷با دلی آرامـ❤️ و قلبی مطمئن از آنچه انجام می دهم ( #جهاد) از حضور شما عزیزان مرخص می شوم؛ باشد که این فرزند و #برادر_کوچک و خطاکار خود را ببخشید😔 و #حلال_کنید.
🌷 #شهید_محرابی در آخر ماه صفر🗓 و در روز شهادت #امام_هشتم شیعیان در منطقه جنگی حلب (سوریه) بال در بال ملائک گشود🕊 و پس از طواف حرم مولایش، شاه خراسان، حضرت علی ابن موسیالرضا علیهالسلام در بهشت رضا (ع) #مشهد تدفین شد.
#شهید_حسین_محرابی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1679929603_293490082_1823030964.mp3
1.8M
#واحد احساسی
🔸خادما گریه کنون صحنتو جارو میزنن
🔹همه نقاره #یا_ضامن_آهو میزنن
🎤🎤 #میرداماد
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔴دلتنگ پدر شده بود با "بغض و گریه" خوابید 🔻به روایت همسر شهید: دلتنگی خانواده شهدا هیچگاه رفع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حتما ببینید؛
😢😭 دیدار جانسوز نازدانه های شهید مدافع حرم سعید انصاری با پدر بعد از سه سال دوری.....
در معراج شهدا تهران، ١٣ اسفند ماه سال۱۳۹۷.
#رقیه_های_معاصر.
#شهید_سعید_انصاری🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
می خواهم از طوفان پرت را پس بگیرم
از بادها #خاکسترت را پس بگیرم
باید بیاشوبم سکوت لاله ها🌷 را
تا مستی سرتاسرت را پس #بگیرم
ده جنگجو در دستهایم✊ صف گرفته
تا از جهان انگشترت💍 را پس بگیرم
من زنده #ماندم با غلافی منتظر تا
از گرده شب #خنجرت را پس بگیرم
حس میکنم با بویی از #تو میتوانم
فانوس چشم #مادرت را پس بگیرم
بو می کشم دندان گرگان زمان را😡
تا قطره خون❣ آخرت را پس بگیرم
#شهید_محسن_حججی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
می خواهم از طوفان پرت را پس بگیرم از بادها #خاکسترت را پس بگیرم باید بیاشوبم سکوت لاله ها🌷 را تا م
2⃣1⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
💠خواب مادر بزرگوار
#شهیدیوسف فدایی نژاد در مورد #شهید_محسن_حججی😔
🔰شبی که شهید محسن #حججی به خاک سپرده شد. خواب دیدم که در فاصله کمی رسیدم #نجف_آباد اصفهان. مزار شهید محسن 🌷 باران شدیدی⛈ می بارید
🔰همه جمعیت رفتن و فقط پدر و مادر شهید محسن👥 باقی موندن. #مادر_شهید بهم میگفت: حاج خانم من شمارو میشناسم، صبر کن الان میگم شما کی هستی
🔰دیدم شهیدمحسن اومد، #لباس_احرام پوشیده بود. به مادرش گفت: ایشون رو میشناسم😊 #مادرشهیدیوسف هستن از گیلان😭
🔰و به مادرش اشاره می کرد که بیشتر مادر شهید یوسف🌷 رو عزت و احترام کن🙏
و همدیگر رو در آغوش گرفتیم💞 و گریه کردیم 😭
♨️واقعا #شهیدان را شهیدان می شناسند 🌺
#مادرشهید_یوسف_فدایی_نژاد
#شهید_محسن_حججی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣﷽❣
⚠️ #هیچ_کس_به_من_نگفت:😔
1⃣ #قسمت_اول
💠السلام علی المهدی یا ابوالشفیق
💠سلام پدر مهربان امت
👌آقای من!! شما همیشه و در همه حالات به یاد ما هستی و اگر ما را رها کنی یا فراموش، دشمن درون و برون دمار از روزگار ما در میآورد. چقدر شاد میشوم وقتی یاد آن صحبت زیبای شما میافتم که فرمودی: «هرگز شما را از یاد نبرده ایم».
👈مگر میشود که ارباب کریم، نوکرانش را فراموش کند و به آنها توجه نداشته باشد.
😰اما شرم و خجالت آنگاه همنشین دائمی ما میشود که به یاد بیاوریم هرگز به یادت نبوده ایم و تمام خوشیها را بی حضور شما تجربه کرده ایم.😔
😢کسی به من نگفت که میشود با شما حرف زد، دردِ دل کرد و غصهها را قصه وار گفت.
😥نمیدانستم که نوجوانان هم میتوانند راه باریکهای از نجوا با مولایشان، باز کنند و گاه گاهی، نوای خوش «یا بن الحسن» بر لب جاری سازند.
💭ای کاش از همان دوران نوجوانی میفهمیدم که به یادم هستی تا هرگز فراموشت نکنم.
😊اما حالا هم که به خود آمده ام و میخواهم همیشه به یادت باشم آنقدر خیالهای بی خود در دلم خانه کردهاند که...؛ اما نه، هرگز نا امید نمیشوم، چون یار و یاوری مثل شما دارم؛ امیدوارم نسیم یاری شما غبار خیالات و فراموشی را از قبلم پاک کند تا حضور شما صفای زندگیم شود.
📘برگرفته از کتاب
"هیچکس به من نگفت "
✍نویسنده: حسن محمودی
#هیچ_کس_به_من_نگفت
===================
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
سفر پرماجرا_55.mp3
8.74M
#سفر_پرماجرا ۵۵
✨کُلُّ نفسٍ بِما کَسَبَت رَهینَه✨
تو اَسیر شدی؛ توی چنگالِ خودت!
چنگالِ همون قیافه ای که
با رفتار و اعمالت به روحت دادی!
چنگال خُلق های بدت
درمان کن، دیر میشه ها👆👆
🎤🎤 #استاد_شجاعی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔰از #برادرانم میخواهم که غیر #حرف_آقا حرف کس دیگری را گوش ندهند❌ جهان در حال تحول است، دنیـ🌍ـا دیگر طبیعی نیست🚫
🔰الان دو جهاد در پیش داریم، اول #جهاد_نفس که واجبتر است👌 زیرا همه چیز لحظه آخر معلوم میشود که اهل جهنم هستیم یا بهشت.
🔰حتی در جهاد با دشمنها احتمال میرود که طرف کشته شود 💥ولی #شهید به حساب نیاید⛔️ چون برای هوای نفس رفته جبهه و اگر برای #هوای_نفس رفته باشد یعنی برای شیطان👹 رفته و در این حال چه فرقی است بین ما و دشمن! آنها اهل #شیطان هستند و ما هم شیطانی.
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#تو از آسمـــــان بودی و فقط برای اینکه زمیـ🌎ـن لحظه ای داشتنتــ👤 را تجربه کند آمدی و حـــال زمین
⭕️با آمدن پدر به منزل🏡 #احمد به استقبال او میرفت و برای او چای☕️ میریخت و لباسهای پدر را میشست و #ناخنهای دست پدر را میگرفت تا دستان پدر #هنوز_هم منتظر مهربانی احمد باشد😔
⭕️پدر از دوری فرزند رنجیده💔 ولی اکنون دیگر #خوشحال است که فرزند خود را در راه دفاع👊 از راه #حضرت_زینب(س) و مقاومت و بیداری اسلامی و ارزشهای اسلام و انقلاب تقدیم کرده و این هدیه را عامل #شفاعت خود در روز قیامت میداند.
#شهید_احمد_حاجیوند_الیاسی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣ 6⃣ #قسمت_ششم دیگه نوبت سفره پهن کردن بود... تا الان هی از جمع فرار می ک
📚 #رمان
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣
7⃣ #قسمت_هفتم
دیگه خانوما تو آشپزخونه بودن و مردام تو هال،
منم زیر نگاها و توجهات خاص ملیحه خانم داشتم آب میشدم،🙈
مهسا انگار بیشتر از همه در جریان بود که هی بهم نگاه میکرد و لبخند میزد، تمام سعی مو میکردم که بی تفاوت باشم،
دلم نمیخاست هیچ کس از درونم آگاه بشه، هیچکس!😒
ساعت نزدیک دوازده شب🕛🌃 بود،
من و مهسا رفتیم تو اتاق خودمون، خیلی خسته بودم و خوابم میومد اما انگار اینا هنوز تصمیم نداشتن بخوابن،
سرمو گذاشتم رو بالشتم
و به اتفاقات امروز فکر کردم، به یاس، به عباسی که سمیرا بهش میگفت آقای یاس!
مهسا از رو تختش اومد پایینو کنار تختم نشست:
_معصومه😊
نگاهش کردم:
_بله😒
یکم این دست اون دست کرد و گفت:
_تو دوست داری با عباس آقا ازدواج کنی؟😆
با تعجب نگاهش کردم و گفتم:
_چی؟!😳
نگاهشو بهم دوخت و ادامه داد:
_نگو که نفهمیدی ملیحه خانم غیر مستقیم داشت ازت خاستگاری میکرد☺️
سریع نیم خیز شدم و گفتم:
_حالت خوب نیست ، برو قرصاتو بخور بخاب😐
چشماشو ریز کرد و گفت:
_الان مثلا میخای بگی نفهمیدی واقعا؟ اره؟!😉
-مهسا خواهش میکنم ول کن😕
سریع پتو مو کشیدم روم و گفتم:
_شب بخیر
-مثلا دارم حرف میزنم باهات🙁
از زیر پتو گفتم:
_برو در ساتو بخون که کنکورت رو خوب بدی نمیخاد تو کارای بزرگترا دخالت کنی
چشمامو بستم
و سعی کردم به چیزی فکر نکنم حتی به چشمای سیاهِ 🌷عباس🌷 که چند دقیقه نگاهم کرد..
شروع کردم زیر لب زمزمه کردن ذکری که باعث بشه نقش ✨خدا✨ جای نقش چشمان عباس رو تو ذهنم بگیره، زمزمه وار تکرارش کردم
"یاخیر حبیب محبوب صل علی محمد و آل محمد"
#ادامہ_دارد....
💌نویسنده: بانو گل نرگــــس
#کپی_بدون_نام_نویسنده_حرام
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣
8⃣ #قسمت_هشتم
سرمو از سجده بلند کردم،
تشهد و سلام دادم و نمازمو با الله اکبر تموم کردم،
باز سرمو به سجده گذاشتم
تا طبق عادت همیشگی ✨شکر بعد نماز✨ بگم،
چشمامو تو سجده بستم،
خدایا شکرت،
شکرت که من سالمم،
شکرت که خونواده ی خوبی دارم، شکرت که تو هستی کنارم،
شکرت که من عاشق عطر یاسم،
..... شکرت ... 🙏😢🙏
اشک تو چشمام جمع شد، سرمو از سجده بلند کردم،
نگاهمو به بالای سرم دوختم و
گفتم:
خداجون خودت تنها یار و یاورمی، میدونم که تا نخوای برگی از درخت نمی افته، میخام به این جمله ایمان بیارم طوری با من عجین بشه که جلوی حکمتات قد علم نکنم و غر نزنم، مددی یا الله مددی ..
با دستام اشکامو پاک کردم ..😢
کم پیش می اومد که نماز صبحم اول وقت باشه، شاید روزایی که بیشتر دلتنگ بودم و محتاج خدا نماز صبحم اول وقت بود،
از بی وفایی خودم بدم اومد، من هیچ وقت راه عاشقی رو یاد نمیگرفتم😔
در اتاق و باز کردم رفتم بیرون،
دلم می خواست یه کم برم کنار 🌸گلهای یاسم،🌸
همه خواب بودن هنوز،
از جلوی اتاق محمد که رد شدم صدای نجوا و ذکری به گوشم رسید، حتما محمد هم دلتنگه مثلِ من!😒
به در حیاط که رسیدم با یه فکری تو ذهنم برگشتم
به در اتاق محمد👀 نگاه کردم
و فکرمو زمزمه وار به زبون آوردم
"نکنه صدای نجوای تو باشه🌷عباس🌷"
#ادامہ_دارد....
💌نویسنده: بانو گل نرگــــس
#کپی_بدون_نام_نویسنده_حرام
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_497192702744462336.mp3
4.64M
#همسران_شهدا 🌷
🔹توماهے🌙و من ماهےاین برکه کاشے
🔸اندوه بزرگیست زمانےکه #نباشے😔
❤️تقدیم به همســــران صبور شــــهدا❤️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh