eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
دلمان تنگ💔 است برای کشیدن در سرزمین ملائکـ🕊 دلمان تنگ است میشود دستمان را بگیرید⁉️ "روزی عده ای جوانی خود را دادند تا ما بتوانیم امروز کنیم ...♥️" 🌷 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ وعده ها دادم به دلـ♥️ روزی از سفر کی محقق می شود‼️ این آرزوی 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
از تو و چای☕️ از تو و از تو عاشق♥️ شدن و ابراز وجودش با 😍 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - در پی برکت - حجت الاسلام عالی.mp3
2.72M
♨️در پی برکت بسیار شنیدنی👌 🎙حجت الاسلام 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
با این نقاشی، چهره #همیشه_خندان سردار سلیمانی♥️ روی صحنه، به تمام استعدادهای ایرانی، لبخند زد! مهرا
💍اهدای انگشتر از طرف خانواده این شهید بزرگوار به جوانی که در برنامه چهره "حاج قاسم" را نقاشی کرده بود♥️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✍شهید حاج قاسم سلیمانی: 💢اگر خیمه آسیب ببیند ⇜بیت‌الله‌الحرام ⇜و قرآن آسیب خواهد دید💥 📚بخشی از وصیت‌نامه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽وقتی حاج سردار و رو توبیخ کرد! 🔰سرداری که حتی برای یک پول نگرفت❌ درحالی که با هر ماموریت جانش را به خطر می‌انداخت 🛑در تاریخ بنوسید نظامی جهان مشکل مالی داشت ولی "حاضر نشد" پولی که حقش بود را بگیرد... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🎥 ببینید | ویدیویی که شهید محمد اینانلو برای دخترش #حلما به جای گذاشت 🎬 برداشتی از #مستند_حلما روای
🔰دمی پلک بر هم می‌نهم و از دریچه ی به او می‌نگرم. 🎈تولدت بابایی! خیلی دوستت دارم ولی کاش تنهایی👤 نمی‌رفتی ، کاش من رو هم با خودت می‌بردی، کاش می‌اومدی شمع‌ها🕯رو فوت می‌کردی، کاش می‌اومدی باهام می‌کردی، کاش...😔 💟نمی‌شود، دل من تاب احوال و اقوال این غنچه‌ی دار را ندارد. و چه اندازه همگون‌اند این غنچه‌ها🌹 تا چه حد غزل‌های نهفته در اشک‌های😢 به هم شباهت دارند. 💟چقدر شان، شیوا سخن می‌گویند. اما جای آن است که ضمیرمان را بکاویم که تا کجا از جام این پر ارج و معنایشان آشامیده است⁉️ و تا چه حد دل و مسئلت‌هایش را در ذیل مدفون ساخته است؟ ✔️آری! جای آن است که باشیم. رهرو باشیم و با رهگذاران عاشـ♥️ـق، همراه و همراز گردیم. ✍نویسنده: 🗺مزار یاد بود: بهشت زهرا، مهرشهر، امام زاده طاهر 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#کلام_شهید🌷 #کربلا به رفتن نیست 🚷 ⇜به شدن است اگر به رفتن👣 بود ⇜شمر هم #کربلایی بود #شهید_مرتض
سفر به محضر محبوب شرط ها دارد...☝️ باش که دعوت به کربلات کنند😍 خداوند مقرب ترین👌 بندگان خویش را از میان برمی گزیند که گره کور دنیا را به معجزه عشـ♥️ـق می گشایند. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
13960813001768.mp3
2.07M
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم ✨سوره مبارکه یونس✨ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸یکروز با بچه ها👥 مشغول صحبت کردن بودیم. از هر موضوعی بحث می شد که من گفتم من برای بعد از #بازنشستگی
بوسه بر و بر لب دعای سلامتی🤲 در دل چه غوغاييست 💗 معامله است ديگر از جان خود گذشتند تا خريدار جانشان شود.. معامله خوبيست👌 سراسر سود طرف حسابت .... 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰آموزش بستن گره های راپل توسط شهید بزرگوار به نوجوانان مسجد حضرت زینب(س) پاکدشت (پشت بام مسجد) تاریخ شهادت۹۵/۰۱/۱۸ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#همسر_شهید🌷 🔰حاج همت مثل #مالک_اشتر بود که در عین خضوع و خشوعی که در مقابل #خدا و برابر برادران دلا
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 💠راز شهیــد همت... 🔸بارها به مَـن مـی گفـتند: «این چه لشـکری است که هـیچ وقت زخمی نِمی شه؟🤔 🔹برای خودم هم سؤال شده بود، از او می پُـرسیدم: تو چرا هیچ وقت نمیشی؟ می خندید☺️ حـرف تو حـرف می آورد و چیزی . 🔸آخر، شب مصطفی رازش را به من گفت: «پیش کنار خانه اش🕋 از او چند چیز خواستم: ↶اول: را ♥️ ↶بعد: دو ازتو تا خونَم باقی بماند ↶بعد هم اینکه اگر قرار است بروم زخمی یا نشوم❌ ↶آخرش هم اینکه نباشم توی که "امامـش" تـوش نفـس نکشد. همین هم شد✔️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰فرمانده‌ای که از شلوغی مراسم تشییعش می‌ترسید ... 🔸یڪ روز بعد از پایان عملیات ۸ تویوتا را روشن کرد و به سمت آبادان حرکت کردیم. حالش آشفته بود تا به حال اینگونه او را ندیده‌ بودم، یک به یک شهدا🌷 را یاد می‌کرد و برایشان گریه می‌کرد، گفتم حالا چرا اینقدر ناراحتی گفت: «بیشتر برای زمان بعداز ناراحتم» 🔹متوجه حرفش نشدم با تعجب گفتم: بعداز شهادت که ناراحتی نداره! گفت: « برای ما داره از آنجایی که من بودم، مردم و مسئولین مرا می‌شناسند. ناراحتم و می‌ترسم از آن روزی که وقتی بشوم، تشییع جنازه‌ام شلوغ شود، مسئولین بیایند، برایم تبلیغات ڪنند😔 کل استان اعلامیه پخش کنند. این است که برای بعداز شهـادتم هم ناراحتم، من خودم را شرمنده شهدایی که "واقعاً زحمت کشیدند" و نامی از آنها نیست❌ می‌دانم. 🔸با این اعتقادی که داشت، خدا به او عنایت کرد و بعد از شهادتش، ماند و تشییع نشد. مدتها از زمان شهادتش🌷 گذشت تا اینکه در سال ۱۳۷۴📆بهمراه هفتاد و چند تن از شهدای مازندران تشییع شد. ✍ راوی: همرزم شهید ۲۵کربلا ۸ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠اگر حسین شهید نمیشد جای تعجب بود! 💟 با لبخند مادرانه میگفت بچه‌ی چهارم بود و بهش کوپن ندادن. بهش گ
❣رفیق شهیدم چفیه ات را از سر شانه تکانی بدهی دل ما مثل دلت و می شود. ✍ خاطره از مادر شهید: 🔻 ارتباط خاصی با علی الخصوص شهید هادی داشت و با کتاب خیلی مانوس بود. 🌷دائم از شهادت می گفت و کتاب هایی که در مورد بودند برام می خرید تا مطالعه کنم. انگار دوست داشت ذهنم رو آماده کنه. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔰شهیدی که برای اولین بار در از پهپاد رونمایی کرد. ♦️در منطقه حلب در یک عملیات برای اولین بار را برای اجرای مأ‌موریت به همراه آورد تا قبل از آن فرماندهان با نوع مأموریت و کارآیی این پرنده آشنا نبودند❌ او مدتی مقاومت کرد تا موافقت را برای اجرای مأموریت پهپاد بگیرد. ♦️همان زمان که او تلاش می‌کرد که اجازه فرماندهان را بگیرد در منطقه دیگری در خواهان این مأموریت بودند اما او در حلب ایستاد تا فرماندهان را اقناع کند✅ متقاعدشان کرد و بعد دیدیم که چه هم داشت. ♦️مأموریت این پرنده با تلاش‌های شبانه‌روزی که تا آن زمان ناشناخته بود شناخته شد و از آن به درستی👌 استفاده شد. راوی : دوست شهید (آقای محمدی) 🌷 ۱۳۹۳ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
اگر بود حماسی می‌نوشت برای بچه هایی که می‌دانستند این به زدن ها شاید خودشان را گرفتارِ این کند ❌اما میدان خالی نکردند❌ حماسه ای از جنسِ همان حماسه بچه های جان بر کف های جنگ! 👈برای بچه هایی که این روز ها خطر کردند💥 و هر کدوم تو یه دارن زحمت میکشن یکی معبر، یکی تولید ماسک😷 و ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
#نیمه_پنهان_ماه 1 زندگی #شهید_مصطفی_چمران 🔻به روایت: همسرشهیــد #قسمت_دوم2⃣ 🔮این همه اصرار #سید غر
❣﷽❣ 📚 1 زندگی 🔻به روایت: همسرشهیــد 3⃣ 🔮در این مدت سید غروی هر جا مرا می دید می گفت: چرا نرفته اید و آقای صدر مدام از من سراغ می گیرند. ولی من آماده نبودم، هنوز اسم برایم با جنگ همراه بود و فكر می کردم نمی توانم بروم او را بینم. از طرف دیگر پدرم ناراحتی قلبی💔 پیدا کرده بود و من خیلی ناراحت بودم. سید غروی یک شب برای عیادت بابا آمد خانه مان و موقع رفتن دم در تقویمی از سازمان اَمَل به من داد، گفت هديه🎁 است. آن وقت توجهی نکردم. 🔮اما شب در تنهایی👤 همان طور که داشتم می نوشتم، چشمم رفت روی این تقویم. دیدم دوازده نقاشی دارد. برای دوازده ماه که همه شان زیبایند، اما اسم و امضایی با آن ها نبود. یکی از نقاشی ها زمینه ای کاملا داشت و وسط این سیاهی شمع کوچکی🕯 می سوخت که نورش در مقابل این ظلمت خیلی کوچک بود. زیرا این نقاشی به عربیِ شاعرانه ای نوشته بود: من ممكن است این تاریکی را از بین ببرم، ولی با همین روشنایی کوچک فرق ظلمت و نور✨ و حق و باطل را نشان می دهم و کسی که به دنبال نور است این نور هرچه قدر کوچک باشند در نظر او بزرگ خواهد بود. (و کسی که به دنبال نور است؛ کسی مثل من). 🔮آن شب، تحت تأثیر این شعرونقاشی خیلی گریه کردم😭 انگار این همه وجودم را فرا گرفته بود اما نمی دانستم کی این را کشیده. بالاخره یک روز همراه یکی از دوستانم که قصد داشت برود ، رفتم. در طبقه اول مرا معرفی کردن به آقایی و گفتن ایشان دکتر چمران هستند. لبخند به لب داشت، خیلی جا خوردم. فکر می کردم کسی که اسمش با جنگ گره خورده و همه از او می ترسند باید آدم قسي ای باشد، حتی می ترسیدم. اما لبخند او و "آرامشش" مرا غافل گیر کرد. دوستم مرا معرفی کرد و مصطفی با تواضع خاصی گفت: شمایید‼️ من خیلی سراغ شما را گرفتم، زودتر از این ها منتظرتان بودم. 🔮مثل آدمی که مرا از مدت ها قبل می شناخته حرف می زد، عجیب بود، به دوستم گفتم: مطمئنی اين است؟ مطمئن بود. مصطفی تقویمی آورد📖 مثل همان که چند هفته قبل سید غروی به من داد. نگاه کردم و گفتم: من این را دیده ام. ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1 زندگی 🔻به روایت: همسرشهیــد 4⃣ 🔮مصطفی گفت: همه تابلو ها را دیدید؟ از کدامشان بیش تر خوشتان آمد؟ گفتم: ، شمع خیلی مرا متأتر کرد. توجه او سخت جلب شد و با تاکید پرسید: شمع، چرا شمع⁉️ من خود به خود گریه کردم، اشكم ریخت😢 گفتم: نمی دانم. این شمع. این نور، انگار در وجود من هست، من فکر نمی کردم کسی بتواند معنای شمع و از خود گذشتگی را به این زیبایی و نشان بدهد. 🔮مصطفی گفت: من هم فکر نمی کردم یک بتواند شمع و معنایش را به این خوبی درک کند. پرسیدم: این را کی کشیده؟ من خیلی دوست دارم ، آشنا شوم. مصطفی گفت: "من" بیش تر از لحظه ای که چشمم به لبخندش و چهره اش افتاده بود تعجب کردم «شما😳 شما کشیده اید؟» 🔮مصطفی گفت: بله، من کشیده ام. گفتم: شما که در و خون زندگی می کنید. مگر می شود! فکر نمی کنم شما بتوانید این قدر احساس داشته باشید✘ بعد اتفاق عجيب تري افتاد. مصطفی شروع کرد به خواندن نوشته های من. گفت: هرچه نوشته اید خوانده ام و دورادور با پرواز کرده ام🕊 و اشک هایش سرازیر شد. این ما بود و "سخت زیبا بود" 🔮بار دوم که دیدمش برای کار در مؤسسه آمادگی کامل داشتم👌 کم کم آشنایی ما شروع شد. من خیلی جاها با مصطفی بودم. در مؤسسه کنار بچه ها و در شهر های مختلف و یکی دو بار در . برایم همه کارهایش گیرا و آموزنده بود، بی آن که خود او عمدي داشته باشد. با فرهنگ اروپایی بزرگ شده بود حجاب درستی نداشت❌ اما دوست داشت جور دیگری باشد، دوست داشت چیز دیگری ببیند، غیر از این بریز و بپاشها و تجمل ها... 🔮او از این خانه🏠 که یک اتاق بیش تر نیست و درش به روی همه باز است خوشش می آید. بچه ها میتوانند هر ساعتی که دلشان می خواهد بیایند تو، بنشینند روی زمین و بزنند. مصطفی از خود او هم در همین اتاق پذیرایی کرد و "غاده" چه قدر جا خورد وقتی فهمید باید کفش هایش را بکند و بنشیند روی ! به نظرش مصطفی یک شاه کار بوده؛ غافل گیر کننده و جذاب☺️ ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4_642593816913641645.mp3
11.91M
🔊صوت:«امن یجیب» ترانه‌ای با محوریت شهدای مدافع حرم 🎤 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh