🌷 بسم رب الشهدا و الصدیقین
✨ #شهید_محمد_ابراهیم_همت
به روایت همسر
قسمت 9⃣
گفتم : " حالا تعارف را می گذاریم کنار، می رویم سر اصل مطلب."
مطلب این بود که خیلی از خانواده ها راضی نمی شدند دختر هایشان را به سپاهی یا رزمنده بدهند، و بخصوص خانواده من.
گفتم :" خانواده من تیپ خاص خودشان را دارند، به این سادگی ها با این چیزها کنار نمی آیند.
اول باید راضی شان کنید،بعد هم این که باید بدانند من اصلاً مهریه نمی خواهم. "
گفت :"منطقه وقت این جور کارها را ندارم. "
عصبانی شدم، بلند شدم سریع از اتاق بروم بیرون، که برگشت گفت :
" وقت ندارم ولی نگفتم که توکل ندارم، شما نگذاشتید من حرفم تمام شود . "
ازم خواهش کرد بگیرم بشینم. نشستم.
گفت :
، خطبه عقد من و شما خیلی وقت ست که جاری شده. "
نفهمیدم. گذاشتم باز به حساب بی احترامی.
گفت :" توی سفر حجم، در تمام لحظه هایی که دور خانه خدا طواف می کردم، فقط شما را کنارم می دیدم. آنجا خودم را لعنت می کردم.
به خودم می گفتم این نفس پلید من ست، نفس اماره ی من ست، که نمی گذارد من به عبادتم برسم. ولی بعد که برگشتم پاوه دیدم تان به خودم گفتم این قسمتم بوده که....... "
گفتم : "من سر حرف خودم هستم، در هر حال، هستم.
راضی کردن خانواده ام با شما. حرف آخر. "
یک ماه بعد رفت خانه مان، بعد از عملیاتی سخت، که عده یی از بچههای اصفهان در آن شهید شده بودند. با آمبولانس آمد، خسته و خاکی و خونین، به خواستگاری کسی که خانه هم نبود،رفته بود پاوه.
به ابراهیم گفته بودند :
" این دختر خواستگار زیاد داشته."
گفته بوده :" شاید این بار با دفعه های قبل فرق داشته باشد."
گفته بودند: " نیستش الان. "
گفته بوده : " بزرگ ترش که هستند. رضایت شما هم برای من شرط ست. "
گفته بودند :" ولی اصل ماجرا اوست، نه ما که بیاییم مثلا چیزی بگوییم. "
گفته بوده :" خدای او هم بزرگ ست. همین طور که خدای من. "
مادرم میگفت :" نمی دانم چرا نرم شدیم، یا بد قلقی نکردیم، یا جواب رد ندادیم. من اصلاً آماده شده بودم بگم، شرط اول مان این است که داماد سپاهی نباشد،ولی نمی دونم چرا این طور شد. شاید قسمت بوده. "
فکر کنم یک روز قبل از عقد بود، ابراهیم ازم پرسید :" اگر اسیر شدم یا مجروح بازم حاضرید کنارم زندگی کنید؟"
گفتم : " این روزها فقط فهمیدم که آرم سپاه را باید خونین ببینم. "
ما اصلاً مراسم نگرفتیم. من بودم و ابراهیم و خانواده هایمان.
با لباس سپاهی آمده بود سر عقد، آن هم مال خودش کهنه شده بود و لباس برادرش را قرض گرفته بود، رفتیم خانه آقای روحانی، که بعد امام جمعه اصفهان شده بود، برای خواندن خطبه عقد.
من اصرار داشتم اگر می شود برویم خدمت امام.
گفت :" هر کاری، هر چیزی بخواهید دریغ نمی کنم، فقط خواهشم این است که نخواهید لحظه ای عمر مردی را صرف عقد خودم بکنم که کارهای مهم تری دارد. من نمی توانم سر پل صراط جواب این قصورم را بدهم. "
پدرم روی مهریه اصرار داشت. کوتاه نمی آمد.
به ابراهیم گفتم :" مگر قرار نبود شما با هم صحبت کنید؟ "
گفت :" آخر زشت نیست آدم بیاید به پدر عروسش بگوید من میخواهم دخترتان را بدون مهریه، عقد کنم!؟"
به پدرم گفت :
" من جفت خود را پیدا کردم، بخاطر پول و مادیات از دستش نمی دهم، هر چی شما تعیین کنید من قبول دارم و پاش امضاء می کنم. این حرف را با تمام وجودم گفتم، مطمئن باشید. "
پدرم گفت :" هر طور خودتان صلاح می دانید، من دیگر اصرار به چیزی نمی کنم. "
خطبه عقد را خواندند.
آن شب ابراهیم چه حالی داشت، همه اش نوحه می خواند، گریه می کرد، همان " کربلا یا کربلا " را می خواند.
قرآن هم می خواند، فقط سوره یاسین را. سوره را با سوز عجیبی می خواند. طوری که بهش حسودی می کردم. عادتم شد بهش حسودی کنم. عادتم شد شوهر خودم ندانمش. عادتم شد رقیب خودم بدانمش که در مسابقه یی با هم رقابت میکنیم.
آخرش هم او جلو زد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دلیل سخت شدن زندگی
🎙#استاد_عالی
┄┅═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧═┅┄
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#امامزمان
سـلام_آقـا_جان♥️✋🏻
ایــاڪ نـعبـد و ایــاڪ نـستـعـین
یـعنـے سـلـآم مـسجـد مـولآے آخـریـن
اےجـمڪرانبـگوڪجـاستآخـریـنامــید
ایـن الشـموس الطـالعه ایـن مــه جـبـین:)
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
☆∞🦋∞☆
و شڪر بیپایان خدایے را ڪه
محبتـــــ شهدا و امامِ شهدا را در دلم انداختـــــ
و به بنده توفیق داد تا در بسیج خادم باشم.
خدایا..!
از تو ممنونم بےاندازه ڪه در دݪِ ما
محبتـــــ سیدعلیخامنهاے را انداختے تا بیاموزد
درس ایستادگے را، درس اینڪه یزیدهاے دوران را
بشناسیم و جلوے آنها سر خم نڪنیم..:)
#شهید_مصطفےصدرزاده🌿
سلام
صبح زیباتون شهدایـے🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#شهیدانه
برای نماز که می ایستاد، شانه هایش را باز می کرد و سینه ش را می داد جلو.
یک بار به شهید گفتم "چرا سر نماز این طوری می کنی؟"
گفت:
"وقتی نماز می خوانی مقابل ارشد ترین ذات ایستاده ای. پس باید خبردار بایستی و سینه ت صاف باشد."
✍ کتاب « چمران » جلد 1 از مجموعه کتب يادگاران
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💐اول اسفند ماه سالروز شهادت چهار شهید آشوب های خیابان پاسداران تهران
🕊شهید مدافع وطن #محمدحسین_حدادیان
🕊شهید مدافع وطن #محمدعلی_بایرامی
🕊شهید مدافع وطن #رضا_مرادی
🕊شهید مدافع وطن #رضا_امامی
💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
🔰 اول اسفند (۶۴) سالروز شهادت سرباز #امام_زمان(عج)، شهید حجت الاسلام والمسلمین فضل الله محلاتی(ره) است، ایشان نماینده امام(ره) در سپاه بود که همراه جمعی از نمایندگان مجلس و مسئولان، در حال عزیمت به جبهه، هواپیمای شان مورد حمله هواپیمای میگ های عراقی قرار گرفت و سقوط کرد.
🔹️ویژگى بارز این شهید، عشق و اطاعت محض از امام بود و این علاقه متقابل بود. همسر شهید نقل می کند: «دو سه روز بعد از شهادت حاج آقا، همسر امام تشریف آوردند منزل ما و تا مرا دیدند بوسیدند و گریه کردند و گفتند: «امام در دو شهادت خیلى گریستند و بلند بلند گریه کردند. یکى در شهادت شهید مطهرى بود، یکى هم شهادت شهید محلاتى» ۱۲ روز بعد از شهادت، ما را خدمت امام بردند، ایشان فرمودند: « مثل این که من بازویم را از دست داده ام» و اشک هایشان سرازیر شد و همه ما با گریه امام گریه کردیم.»
🔸️به احترام این شهید والامقام و ۳۴ شهید دیگر از ۵۰ شهید این حمله که از #روحانیت_انقلابی و مجاهد بودند، اول اسفند به نام «#روز_روحانیت و دفاع مقدس» نام گذارى شد.
🍁#جهاد_تبیین
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
مبارزه با نفس.mp3
2.98M
🎵 #پادکست
🎶 #صوتی
🔴 #مهدوی
📌 قسمت ۲۳۸
🎤 حجتالاسلام #پناهیان
🔸«مبارزه با نفس»🔸
🌺 #قرار_عاشقی
👌 #پیشنهاد_دانلود
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh