🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴
#بند24
📝بند 24 استغفار امیرالمؤمنین (علیهالسلام)
(از استغفار 70 بندی امیرالمؤمنین "علیه السلام")
🏴اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُکَ لِکُلِّ ذَنْبٍ اسْتَوْجَبْتُ مِنْکَ بِهِ رَدَّ الدُّعَاءِ وَ حِرْمَانَ الْإِجَابَة وَ خَیْبَةَ الطَّمَعِ وَ انْفِسَاخَ الرَّجَاءِ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ
بارخدایا! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که به واسطه آن مستحق رد شدن دعا و محرومیت از اجابت و ناامیدی از طمع و گسستن آرزو شدهام. پس بر محمد و آل محمد درود و رحمت فرست و اینگونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان
🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔻بعضی ها می گویند نماز کار تکراری است.
💫ما می گوییم وقتی شما از نردبان بالا می روید می گویید این پله ها تکراری هستند؟! نه، چون هر پله با اینکه شبیه دیگری است اما شما را به سمت بالا هدایت می کند.
👈نماز خواندن مثل بالارفتن از پله و مثل کلنگ زدن است با اینکه تکراری است اما هر کلنگی ما را به آب نزدیک می کند. 🍃
📕منبع: کتاب زیر باران
مولفان:اصغرآیتی.حسن محمودی
#عطر_نماز
#اَللّٰهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهم 🌷📿
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 زیرخاکی ترین تصاویر و بیانات شهدای شاخص که در هیچ جا ندیدید!
🔷️ هر چه بیشتر به چهره و کلام شهدا در این فیلم نگاه می کنیم ، یک احساس آرامش خاصی را در همه آنها مشاهده میکنیم.
◇ کاملاً میتوان فهمید که آنها قبل از شهید شدن خویش، خود را آماده کرده و شهادت را کامل به آغوش کشیده اند و اینچنین است که آنها مرگ را سخره خویش در آورده اند.
#شهدای_انقلاب
#دفاع_مقدس
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
شهادت جانسوز باب الحوائج، حضرت موسی بن جعفر(علیه السلام) تسلیت باد.🖤
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - آرزومونه که یه بار گریه هامو بخرن - سجاد محمدی.mp3
5.21M
🔳 #شهادت_امام_کاظم(ع)
🏴آرزومونه که یه بار
🏴گریههامون و بخرن
🎙 #سجاد_محمدی
🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ | #دعای_فرج
🌟دعای فرج را همراه با شهدا بخوانیم
🔻توجه: این کلیپ با تکنیک دیپ فیک ساخته شده است.
#تلاوتدعافرج #همراهبا شهدا
التماس دعا🤲🌱
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔴امام خامنه ای:
♦️دشمنان سعى مىكنند انقلاب را از ياد مردم ببرند؛ اما دهه فجر، انقلاب را به ياد مردم مىآورد. سعى مىكنند امام را از ياد مردم ببرند؛ اما دهه فجر، تجسّم اراده و عظمت امام بزرگوار ماست
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#رمان_ادموند
#پارت_هجدهم🦋
فردا صبح ادموند وسایلش را جمع کرد، در صندوق عقب خودرو اش گذاشت و به محل کارش رفت. باید قبل از رفتن آرتور را میدید و با او صحبت میکرد. قبل از اینکه وارد اتاق شود، صدای آرتور را شنید که با هیجان خاصی او را صدا میزد: ادموند، صبر کن. پس منتظر شد تا او هم برسد.
- سلام پسر، چطوری؟ بدو برو تو و تعریف کن ببینم دیروز چی شد؟!
- سلام دوست من، چقدر هیجانزدهای؟! نکنه تو قراره جای من داماد بشی!
- اِد! اینقدر با من جر و بحث بیخود نکن، برو تو دیگه... و در حالی که ادموند را به داخل هُل میداد، وارد اتاق شدند.
- خب زود باش و روی صندلی نشست، حتی فراموش کرد پالتویش را درآورد!
- خب راستش من که رفتم آقای حسینی تنها بود و خودش به استقبالم اومد، بسیار مهربان و صمیمی و خوشبرخورد، انگار پدر خودم بود! اول یه کم از مسائل متفرقه صحبت کردیم و بعد اون رفت سر اصل مطلب. در اینجا ادموند قیافه درهمی به خود گرفت و باحالتی ناراحت حرفش را قطع کرد. آرتور که بی صبرانه منتظر شنیدن مهم ترین قسمت داستان بود با لحنی معترضانه گفت: لعنتی! بگو دیگه، قبول کردن پیشنهاد ازدواجت رو؟
هر سه نفر با خوشحالی و آرامش خاطری وصف نشدنی به سمت اتاق نشیمن رفتند، النا هم بساط چای و عصرانه را در این فاصله آماده کرده بود، ادموند مشغول تماشای منظره چشم نواز باغ از پنجره بود که پدر به او ملحق شد، با صمیمت خاصی در گوش او گفت: چیزی شده پسرم؟ اتفاق خاصی افتاده؟! خدا رو شکر، خیلی خوشحال به نظر میرسی!
- چیز خاصی نیست پدر جان، حالا وقت زیاده باهم صحبت میکنیم.
- نه! تا مادرت با النا مشغول صحبت و برنامهریزی برای شامه، بگو چی شده؟
ادموند نگاهی به آن سمت از اتاق که مادرش و النا حضور داشتند، انداخت و در حالی که با شرم و حیای خاص خودش صحبت میکرد، گفت: پدر، میخوام ازدواج کنم... و سرش را پایین انداخت.
ویلیام مدتی به ادموند خیره ماند و با کمی مکث و تردید پرسید: با همون دختری که... ادموند اجازه نداد پدر حرفش را تمام کند و با عجله گفت: بله پدر، البته با اجازه شما، ولی بهتره بذارید سر فرصت مفصل صحبت کنیم اگه اشکالی نداره؟!؟!؟!؟!
📚تالیف #آمنه_پازوکی
🌱با رُمان ادموند همراه باشید تا ابعاد جذاب این زندگی عجیب روشن شود..
#رمان_مهدوی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#رمان_ادموند
#پارت_نوزدهم🌹
...پدر بلند شد و پسرش را با محبت خاصی در آغوش گرفت و به سینه فشرد. میدانست که بیشتر از این نمیتواند مراقب او باشد و محدودش کند، پس ناچار بود با جبر روزگار کنار بیاید. در همین لحظه ماری با غُرولُند وارد شد و گفت: همه جا رو دنبال شماها گشتم معلومه دوساعته کجا غیبتون زده؟! اینجا چی کار می کنید؟!
ویلیام در حالی که دستش را دور شانههای پسرش حلقه کرده بود، با چهرهای شاد و خندان به همسرش گفت: بیا عزیزم، بیا، پسرمون می خواد ازدواج کنه، خبر از این مهمتر؟! بیا که کلی کار داریم. ماری چند لحظهای رو به ادموند و ویلیام خیره ماند، فکر میکرد همسرش سر به سرش میگذارد، با ابرویی گره کرده نگاهی به ویلیام انداخت و گفت: شوخی میکنی؟ شما دوتا توطئه کردین منو اذیت کنین؟
- نه مادر، نه! حق با پدره، من میخوام ازدواج کنم.
- با کی؟! این کدوم دختریه که تونسته قلب پسر ما رو تسخیر کنه؟
- ملیکا... و منتظر عکسالعمل مادر ماند.
لبخندی که بر لبان مادر نقش بسته بود، به یکباره محو شد، نگاهی به ویلیام انداخت و شوهرش هم تأیید کرد. بدون اینکه کلمهای حرف بزند با نگاهی غضبناک آنجا را ترک کرد. ادموند از سر ناامیدی مادرش را با نگاه دنبال کرد و به پدر گفت: خدای من، فکر نکنم مادر به این راحتی رضایت بده! احتمالاً چند تا شرط هم اون برام میذاره؛ وای پدر کمکم کن.
آن روز تا شب به صحبت و برنامهریزی برای سفر و آماده کردن خانه و شرایط لازم برای یک ماهی که قرار بود بعد از مراسم عقد و ازدواج عروس و داماد در وینچ فیلد بمانند، مشغول شدند. هر چه ادموند عجله داشت که زودتر به لندن برگردد و این خبر را به ملیکا و خانوادهاش بدهد، ویلیام و ماری هیجان انجام مقدمات مراسم عروسی تنها فرزندشان را داشتند.
از طرفی چون ادموند قول داده بود با تازهعروسش بلافاصله همراه آنها به وینچ فیلد برگردد باید قبل از هر کاری قسمتی از عمارت برای ورود عضو جدید خانواده آماده میشد. آنها به ادموند اجازه ندادند که در تزئین اتاق دخالتی کند، ماری شرط کرده بود که او حق ندارد تا زمانی که به همراه همسرش به آنجا برمیگردد، وارد آن اتاق شود.
حداقل دو سه روزی وقت نیاز داشتند تا همه چیزهایی که لازم بود را تهیه کنند اما در آن عمارت بزرگ آنقدر وسیله برای زندگی بود که نیازی به خریدن اساس جدید نباشد، خصوصاً اینکه همهچیز درنهایت دقت و ظرافت در طول سالها نگهداری و استفاده شده بود. ویلیام قصد داشت با شرط بازگشت پسرش به وینچ فیلد، او را از مرکز توجه دور کرده و بتواند از او حمایت کند.
ادامه دارد...
📚تالیف #آمنه_پازوکی
🌱با رُمان ادموند همراه باشید تا ابعاد جذاب این زندگی عجیب روشن شود..
#رمان_مهدوی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سلام وعرض ادب،عذرخواهی وپوزش بنده رابابت تاخیردرارسال رمان پذیراباشید،انشاالله من بعدمرتب ارسال میشه،🌱🌱🌱🌱🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسمت را هم ڪہ مخفف میڪنم
مَـرد میشوے
دقیق مانند ڪاری ڪه در سوریہ ڪردے ...🙂
محمد "م"
رضا "ر"
دهقان "د"
شما دعوتید بہ ڪانال شهید مدافع حرم و افتخار دهہ هفتادیها محمدرضا دهقان امیرے... ♥
و این دعوت اتفاقے نیست...🙃
┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
شهیدمحمدرضا دهقان امیرے
☘️ @dehghan_amiri20 ☘️
┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
❣#سلام_امام_زمانم❣
🔅السلام علیکَ یا وعد الله الذّی ضمنه...
🌱سلام بر مولای مهربانی که آمدنش وعده ی حتمی خداست...
وسلام بر منتظران و دعاگویان آن روزگار نورانی و قریب...
📚زیارت آل یاسین_مفاتیح الجنان
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
نهج البلاغه
حکمت 37 - نهی از تشریفات بیجا
وَ قَالَ عليهالسلام وَ قَدْ لَقِيَهُ عِنْدَ مَسِيرِهِ إِلَى اَلشَّامِ دَهَاقِينُ اَلْأَنْبَارِ فَتَرَجَّلُوا لَهُ وَ اِشْتَدُّوا بَيْنَ يَدَيْهِ🌹🍃
و درود خدا بر او، فرمود: (در سر راه صفّين دهقانان شهر انبار تا امام را ديدند پياده شده، و پيشاپيش آن حضرت مىدويدند
فَقَالَ مَا هَذَا اَلَّذِي صَنَعْتُمُوهُ فَقَالُوا خُلُقٌ مِنَّا نُعَظِّمُ بِهِ أُمَرَاءَنَا فَقَالَ🌹🍃
فرمود چرا چنين مىكنيد؟ گفتند عادتى است كه پادشاهان خود را احترام مىكرديم، فرمود)
وَ اَللَّهِ مَا يَنْتَفِعُ بِهَذَا أُمَرَاؤُكُمْ وَ إِنَّكُمْ لَتَشُقُّونَ عَلَى أَنْفُسِكُمْ فِي دُنْيَاكُمْ وَ تَشْقَوْنَ بِهِ فِي آخِرَتِكُمْ🍃🌹
به خدا سوگند كه اميران شما از اين كار سودى نبردند، و شما در دنيا با آن خود را به زحمت مىافكنيد، و در آخرت دچار رنج و زحمت مىگرديد
وَ مَا أَخْسَرَ اَلْمَشَقَّةَ وَرَاءَهَا اَلْعِقَابُ وَ أَرْبَحَ اَلدَّعَةَ مَعَهَا اَلْأَمَانُ مِنَ اَلنَّارِ🌹🍃
و چه زيانبار است رنجى كه عذاب در پى آن باشد، و چه سودمند است آسايشى كه با آن، امان از آتش جهنّم باشد
🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🍂
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
ایران حرم است درمکتب حاج قاسم هر رای دهنده یک مدافع حرم است. #پوستر
#ایران_قوی
رأی من هدیه به حاج قاسم سلیمانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨
این فیلم پر از شهـــید، از منطقه عملیاتی سوریه در بهمن ماه ۹۴ هست.
شامگاه ۱۲ بهمن ۹۴، در عملیات آزادسازی شهرکهای شیعه نشین نبل و الزهــرا، شهید سعید علیزاده اولین شهید این عملیات شد.
این فیلم ساعاتی پس از شهادت شهیدعلیزاده هست که شهیدنوید پیکر رفیق شهیدش را به عقب برگردانده.
فیلمبردار این صحنه، شهیدعارف کایدخورده هست که آبان ماه سال ۹۶ در سوریه به شهادت رسیده است.
#فیلم_شهید
#شهیدنویدصفری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh