اي امت اسلام ، ما رزمندگان حاضر هستيم كه بدنهايمان زير تركش ها و زير چرخ هاي تانك ، تكه تكه شود ولي امام يك لحظه تنها نماند و اين زمان الان زمان امام حسين (ع) است و تك تك ما در حال امتحان و آزمايش الهي هستيم و مبادا كه سربلند نشویم . ان شاء الله كه ادامه دهنده راه شهداء باشيم و در روز قيامت با آنها محشور شويم
#شهید_والامقام
🕊 #حسنعلی_جمشیدیان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🕊#شهیدمحمدهادیذوالفقاری
درفرهنگکربلاجوانیعنے
آنکسکهجلوداراستوازهمهزودتر
بهسمتشهادتسبقتمیگیرد!
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
YEKNET.IR لشکر ارباب راه افتاده-narimani.mp3
7.85M
لشکر ارباب راه افتاده
گذرا به در خونهی شاه افتاده🏴🏴
#سید_رضا_نریمانی
صلی الله علیک یا اباعبدالله✋🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
اولین نفر
#قسمت_صد_و_هفتاد_
🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴
پشت بندش سریع بلند شد و شروع کرد به پیشروی در همان حال آتش هم می ریخت بچه ها هم به تبعیت از او،
،دوباره حمله را شروع کردند چیزی نگذشت که ورق به نفع ما برگشت و باز این ما بودیم که
میدان دار معرکه شدیم.
سرهنگ جاسم و نیروهایش تو بد وضعی گیر کرده بودند.حالا از چند طرف رو سرشان آتش می ریختیم پرواضح بود که دارند نفس های آخر را می کشند. فتیله ی آتششان هم هر لحظه پایین تر می آمد
کم کم اوضاع و احوال طوری شد که دو راه بیشتر برایشان نماند یا تسلیم یا خودکشی
تو این حیص و بیص باز سرو کله ی هلیکوپترهای دشمن پیدا شد این بار تعدادشان بیشتر نشان می داد و از طرز مانورشان معلوم بود برای کار مهمتری آمده اند کاری مهم تر از ریختن آذوقه و مهمات، زده بودند به سیم آخر.
قشنگ تا بالای ارتفاعات آمدند،عبدالحسین زودتر از بقیه قضیه را فهمید.
اومدن جاسم" فرمانده شون رو ببرن، میخوان نجاتش بدن امان ندین به شون»
خودش سریع یک گلوله ی آرپی جی زد طرف هلیکوپترها بچه ها هم مهلت ندادند هر کی با هر اسلحه ای داشت آتش می ریخت طرفشان، تیربارچی با تیربار میزد و دوشیکاچی با دوشیکا گلوله های آرپی چی هم همین طور یک کله شلیک شد. این بار دوتاشان را زدیم با سرو صدای زیادی خوردند به صخره ها و منفجر شدند.
پاورقی
۱- همگی به فیض عظیم شهادت نائل آمدند
۲- داماد و پسرخاله ی صدام که با تعداد زیادی از نیروهای بعثی با چنگ و دندان چسبیده بودند به آن ارتفاعات
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
اولین نفر
#قسمت_صد_و_هفتاد_و_یک_
🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴
هلیکوپترهای ،دیگر هلی برد کردند انگار از طرف شخص صدام دستور داشتند هر طور شده سرهنگ جاسم را نجات دهند آخرش ولی نتوانستند ما همین طور به نوک ارتفاعات نزدیکتر می شدیم، شدت آتشمان که بیشتر شد. آنها دمشان را گذاشتند رو کولشان و زدند به فرار.
بچه ها با شور و هیجان زیادی قدم بر می داشتند و تخته سنگها را یکی بعد از دیگری رد می کردند. اولین نفری که پا گذاشت رو ارتفاعات
کله قندی خود عبدالحسین بود. ۱. پرچم جمهوری اسلامی را با آن بالا زد
خودش هم سرهنگ جاسم را اسیر کرد و کلتش را از او گرفت "۲"
جاسم باعث شهادت بهترین و مخلص ترین نیروهای ما شده بود نیروهایی که هر کدام برای عبدالحسین حکم فرزند را داشتند و او برای رزمی شدنشان، حسابی عرق ریخته بود و زحمت کشیده بود.
حاجی وقتی جاسم را دستگیر کرد چند تا از بچه ها هجوم بردند که او را به درک واصل کنند ولی عبدالحسین خیلی قاطع و جدی جلوشان را گرفت با ناراحتی گفت: «ما حق نداریم همچین کاری بکنیم»
بچه ها ناراحت تر از او گفتند:«اون از یک سگ هار ،بدتره باید همین حالا قصاص بشه.»
«اگر بنا باشه قصاص هم بشه مقامات بالا باید تشخیص بدن، نه من و شما.»
جلوی نگاه های حیرت زده بچه،ها خودش راه افتاد که جاسم را ببرد عقب تحویل بدهد. می گفت: «می ترسم
بلایی سرش بیارن»
پاورقی
-۱- شهید برونسی در آن ،عملیات معاونت تیپ امام جواد(سلام الله علیه)را بر عهده داشت. به خاطر لیاقت و رشادتی که از خودش نشان داد از آن به بعد در سمت فرماندهی تیپ مشغول خدمت شد حتی آن ارتفاعات را می خواستند به نام او مزین کنند که به شدت ممانعت کرد.
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
آخرین نفر
#قسمت_صد_و_هفتاد_و_دو_
🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴
۲- این کلت تا زمان شهادت آن شهید بزرگوار دست او بود گاهی به شوخی نشان بقیه می داد و می گفت: «این یادگاری داماد صدامه»
محمد حسن شعبانی
قبل از عملیات ،خیبر جلسه ی مهمی گذاشتند. تمام فرماندهان رده بالا آمده بودند. یادم هست یکی شان رو نقشه داشت از محورهای مهم عملیات می گفت در ضمن کار یک یک فرماندهان عملیات را هم براشان توضیح می
داد.
در این مابین نوبت رسید به عبدالحسین خونسرد و طبیعی نشسته بود و داشت به حرف فرمانده گوش می داد. چون کار عبدالحسین مهم و حساس بود حرف های آن فرمانده هم به درازا کشید یکدفعه عبدالحسین بلند شد و حرف او را قطع کرد گفت اخوی این حرف ها به درد ما نمی خوره چشم هام گرد شد. همه مات و مبهوت او را نگاه می کردند. تو جلسه ی به آن مهمی، انتظار هر حرفی داشتیم غیر از این یکی، عبدالحسین به نقشه ها اشاره کرد و ادامه داد: «اینها دردی رو از برونسی دوا نمی کن»ه
فرمانده با حالت جدی گفت: یعنی چی حاج آقا؟! منظور شما رو نمی فهمم.»
عبد الحسين لبخندی زد و :گفت:« ببخشین اگر جسارت نشه می خوام بگم که شما برای کار من فقط بگو کجا رو باید بگیرم؛ یعنی منطقه رو نشون بده با ،قایق با هرچی که هست منو بیر اون جا و بگو منطقه اینه باید این جا رو
بگیری»
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
+مخزن پروفایلای چریکی و شهدایی!
-بیای اینجا هرروز پروف عوض میکنی🤣
ᴊᴏɪɴ➛ https://eitaa.com/joinchat/1977287162Ccf3b9880d6
راستۍ . . کپۍهمآزادهـ😎✌️🏿.