eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ #رمان #مثل_هیچکس ♥️ #قسمت_پنجاه_وپنجم 5⃣5⃣ 🍂وقتی رسیدم نیما (پسر مهندس قرایی) به استقبالم آمد..
❣﷽❣ ♥️ 6⃣5⃣ 🍂تا صدای را نمی شنیدم دست بردار نبودم. تصمیم گرفتم دو روز بعد دوباره زنگ بزنم. میدانستم پنج شنبه ها محمد به می رود. عصر پنجشنبه خودم را به تلفن رساندم و شماره را گرفتم. در این فکر بودم که اگر دوباره محمد جواب تلفن را بدهد چه بهانه ای بتراشم😢 که فاطمه گوشی را برداشت😍 🌿_ بفرمایید؟ + سلام. رضا هستم. حالتون خوبه؟😊 _ سلام.... ممنونم. + چند روز پیش که زنگ زدم دلم میخواست باهاتون حرف بزنم ولی محمد اجازه نداد🙁 میدونم همه چیز رو براش تعریف می کنین، ولی خواهشا که من زنگ زدم😁 _ من نمیتونم چیزی رو از محمد پنهان کنم! + آخه من فقط زنگ زدم که بگم به . یه وقت فکر نکنین رفتم و پشت سرمم نگاه نکردم... _ اما من چنین فکری نکردم! 🍂فاطمه باهوش بود👌 فهمیده بود دلم تنگ شده و همه ی این حرف ها بهانه است، اما چون محمد راضی به حرف زدنش با من نبود سعی می کرد کلمه ای اضافه تر نگوید. مکثی کردم و گفتم: + من نوشته هاتونو خوندم، بارها و بارها. همه جا همراهمه. سکوت کرد و چیزی نگفت. ادامه دادم: + مواظب خودتون باشین و برام کنین. روزای سختی رو میگذرونم... در همین لحظه تلفن قطع شد و دیگر تماس برقرار نشد😣 🌿چترم را بستم و زیر باران قدم زنان به خانه برگشتم. هوای انگلیس اغلب اوقات گرفته و بارانی🌧 بود. همیشه یک چتر☔️ کوچک همراهم داشتم تا بارش باران غافلگیرم نکند. یک روز بعد از کلاس باران شدیدی می بارید. فاصله ی دانشگاه تا خانه ام حدود بیست دقیقه بود. هرچقدر تلاش کردم چترم را باز کنم نشد. خراب شده بود. 🍂همینطور که در حال کلنجار رفتن با دکمه ی چترم بودم امیلی کنارم آمد و گفت: _ چترت خراب شده؟ + بله. ظاهرا خراب شده. باز نمیشه. _ کجا میری؟ + میرم خونه. _ مسیرت کجاست؟ + چند تا خیابون اونطرف تره. دور نیست. _ من ماشین دارم. میرسونمت. + ممنون. خودم یه جوری میرم. _ مگه نمیگی چندتا خیابون اونطرف تره؟ + چرا _ پس بریم میرسونمت. مرا تا در خانه رساند و رفت... ✍ نویسنده: فائزه ریاضی ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♥️ 7⃣5⃣ 🍂چند وقت بعد سرمای شدیدی خوردم🤒 وحدود یک هفته از شدت بیماری نتوانستم به دانشگاه بروم. یک شب روی تختم لم داده بودم و مشغول عوض کردن شبکه های تلویزیون بودم که زنگ خانه به صدا در آمد. در را باز کردم، امیلی پشت در بود! گفت: _ سلام. اومدم حالتو بپرسم. چند روزیه پیدات نیست. 🌿+ سلام. ممنون. سرما خوردم، نمیتونستم بیام دانشگاه. _ الان بهتری؟ + بله. خوبم. به داخل خانه ام نگاه کرد و گفت: _ اگه دوست داشته باشی میتونم بیام و یک فنجون قهوه☕️ بخورم. اصلا هم دوست نداشتم! با چهره ای مردد گفتم: + اما خونه ی من یکم بهم ریخته ست. آمادگی مهمون رو ندارم. 🍂_ اشکالی نداره. من که مهمون نیستم. من . نمیدانستم باید چه رفتاری نشان بدهم🤦‍♂ بدون اینکه تعارف کنم خودش وارد خانه شد و روی کاناپه نشست. فورا مشغول درست کردن قهوه شدم تا زودتر بنوشد و برود. همانطور که در آشپزخانه بودم پرسید: _ تو اینجا تنهایی؟ + بله. _ خانواده داری؟ + بله.😊 🌿_ ولی من خانواده ندارم. پدرموهیچوقت ندیدم. مادرمم بعد از هجده سالگیم ازم خواست خونه‌شو ترک کنم. الان چند سالی میشه ازش خبری ندارم. 🍂قهوه ☕️را روی کاناپه گذاشتم و کنار آشپزخانه ایستادم. تشکر کرد و ادامه داد: _ راستش من برخلاف تو اصلا آدم ای نیستم. نمیتونم مثل همسایه‌م فکر کنم که عیسی مسیح پسر خداست. یا مثل تو فکر کنم که کتاب مقدس وجود داره و باید بخونمش. فکر می کنم توی این دنیا هیچ چیزی ارزش پرستیدن نداره. 🌿تلاشی برای متقاعد کردنش نکردم، گفتم: + اعتقادات و باورهای آدم ها متقاوته. _ آره. این درسته. فنجان قهوه اش را برداشت و کمی نوشید، گفت: _ مزاحمت شدم؟ + اشکالی نداره. _ فکر کردم اینجا تنهایی، شاید حوصلت سر بره و دلت بخواد با یه دوست حرف بزنی. 🍂یک پلاستیک کیک از کیفش بیرون آورد و گفت: _ این کاپ کیک ها رو امروز خریدم. آوردم اینجا تا با هم بخوریم. نمیدانستم در این حد صمیمیت جزو آداب و فرهنگ آنهاست یا امیلی از این حرف ها منظور خاصی دارد. همینقدر میدانستم که در فرهنگ آنها مرز مشخصی برای روابطشان تعریف نشده. گفتم: + ممنون ولی من امروز خرید کردم. کیک هم خریدم.👌 🌿پلاستیک را روی کاناپه گذاشت و گفت: _ باشه. پس خودم تنهایی میخورم. راستی اگه مزاحمم میتونم اینجارو ترک کنم... !؟ + مزاحم نیستی، ولی میشه بدونم چرا اومدی؟ _ راستش اومدم تا حالتو بپرسم. البته فکر میکردم شاید بتونم برات دوست خوبی باشم. شخصیت جدی و محکمی داری، دنیات برام . هرچند خیلی با دنیای من متفاوته. 🍂از طرز حرف زدنش کمی نگران شدم. برای اینکه خیال خودم را راحت کنم فوراً گفتم: + ممنون از لطفت. نامزدمم بخاطر همین جدیت و محکم بودنم دوستم داره😍 _ نامزد داری؟ + بله،اون . تا چند ماه دیگه برمیگردم پیشش. با لبخند گفت: _ نمیدونستم! چطور رهاش کردی وتنهایی اومدی اینجا؟ + مجبور شدم. _ حتما دختر ! 🌿کمی درباره ی دانشگاه حرف زد و بعد از نوشیدن قهوه خداحافظی کرد و رفت. وقتی در را بست نفس راحتی کشیدم. بالاخره پس از هشت ماه دوری وقت برگشتن آمده بود. به رسیدم و با استقبال پدر و مادرم راهی خانه شدیم. به محض اینکه رسیدم به محمد زنگ زدم و برگشتنم را اعلام کردم. حالا باید برای سومین بار درباره با پدر و مادرم حرف می زدم... ✍ نویسنده: فائزه ریاضی ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4_5938245826676523542.mp3
6.85M
بازم از تو سوریه شهید آوردند😔 🎤کربلایی سید رضا #نریمانی #لبیک_یازینب... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
از #پیکر چاک چاک اثر آوردند زان یار سفر کرده🕊 خبر آوردند... #مادر غم دیده رو یاری کنید😭 #مراسم_وداع #شهید_حامد_سلطانی🌷 #امروز_معراج_الشهدا_تهران #شبتون_شهدایی🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ #سلام_امام_زمانم ❣ 🥀دیروز #کربلا و غم غربت حسین 🌾امروز یک جهان وغم غربت #شما 🥀دیروز بی وفایی وحالا به #لطف ما 🌾تمدید می‌شود ز گنه #غیبت شما😔 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidnazarzadeh
☀️باز #صبح شد چشمانت مرا به آشیانه بیکرانت💫 دگرگون ساخت ☀️از این پس #چشمان_تو را😍 ستایش خواهم کرد… #شهید_روح_الله_قربانی #سلام_صبحتون_شهدایی 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4_5895512907831052046.mp3
1.92M
🎧 فایل صوتی 🎙واعظ: حاج آقا #ابراهیمیان 🔖 همنشینی با فقرا 🔖 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💢خانواده و #فرزندان را آماده کرده بود. خودش هم که همیشه کنار مزار و #گلزار شهدا🌷 و برپا کننده مراسم‌
#ڪلام_شهید 🌺من #پاسدارم و پاسدار بودنم محدود به جمهوری‌اسلامی‌ ایران نیست❌ و در هر کجای دنیا مظلوم و #مستضعفی باشد که به او ظلــم می‌شود حاضــرم این جـان❣ ناقابل خـود را تقـدیم ڪنم 🌺و در دفـاع از #مظلـوم و فرمـان امامم فدایـی شوم♥️ و خونم پای دین، فرامین الهی و فرمان امام #سیدعلی خامنه‌ای حفظ الله ریخته شـود. باشد که #مسیری گـردد برای آینـدگان👌 ◽️تاریخ ولادت: ۱۳۵۶/۰۲/۱۹ ◽️محل ولادت:  اهواز ◽️تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۰۸/۰۹ ◽️محل شهادت: حلب_سوریه ◽️ مزار شهید: گلزار شهدای اهواز #شهید_حمیدرضا_فاطمی_اطهر 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#ڪلام_شهید 🌺من #پاسدارم و پاسدار بودنم محدود به جمهوری‌اسلامی‌ ایران نیست❌ و در هر کجای دنیا مظلوم
7⃣9⃣1⃣1⃣ 🌷 🔰حمیدرضا فاطمی‌اطهر اسوه کامل و تقوا و نیز عبادت📿 و بارزه اصلی ایشان بوده است. شهید🌷 در همه امور، خدا را ملاک قرار می داد و تنها کاری برای شهید اهمیت داشت که در آن باشد. 🔰جهاد و آرزوی دیرینه برادرم بود و همیشه از این نگران بود که نکند راه شهادت بسته باشد😔 و او به فیض شهادت نرسد🕊 برادرم با توجه به که داشت اجازه نمی‌دادند در جبهه حق علیه باطل حاضر و برای دفاع از حرم (س) در سوریه حاضر شود 🔰به همین دلیل برای اعزام، مسئولان را به (س) قسم داده بود تا توانست رضایت مسئولان✅ را برای اعزام بگیرد. 📜وصیتنامه شهید: 🔸آنچه در ایشان خیلی پررنگ و مهم است مسئله و پیروی از ولی فقیه✌️ و ادامه راه شهادت🌷 و است. 🔹شهید ارادت خاصی به دین داشت و از سخنان آنها در زندگی استفاده می‌کرد👌 راوی: برادرشهیـدمدافع‌حرم 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔹مادرگفت: نرو🚷بمان! دلم میخواهد #پسرم عصای دستم باشد. گفت:هرچه توبگویی فقط یک سوال! میخواهی پسرت عصای این دنیایت باشد یا #آن_دنیا⁉️ مادرش چیزی نگفت و با اشک😢 #بدرقه اش کرد. 🔺جوان #هجده ساله ای از لشگر #فاطمیون و در حالیکه #یاعلی یاعلی میگفت سر از بدنش جدا کردند. 😭😭 قیمت این لحظات چند⁉️⁉️ اولین شهید بی سر مدافع حرم #شهید_رضا_اسماعیلی🌷 #شهید_مدافع_حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
02-sohbat.mp3
4.87M
شهید_بی_سر مدافع حرم 👆👆 وقتی اسیرش میکنن تیغو بالا سرش میگیرن و بهش میگن به حضرت زینب کن تا رهات کنیم وگر نه سر از تنت جدا میکنیم... ایمان و اعتقاد واقعی رو این شهدا دارن نه ما 💥💥💥جوون ها لطفا این صوت رو گوش کنید تا آخرش... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صفحہ ۹۱ استاد پرهیزگار .MP3
1.04M
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم ✨سوره مبارکه نساء✨ #قرائت_صفحه_نود_ویکم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#امام_خامنه_ای: 💢امروز، به فضل همین #شهادتها و به برکت خون شهدا🌷 ملت ما، #سربلند و آبرومند است. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
زهرایےها شهیـ🕊ـد مے شوند این را من نمیگویم نگاه کن #نگاهشان حتے لبخندشان هم عطر #یاس دارد...🌹 رمز پرواز یا #زهـــراست✌️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💢یک بار هنگامی که #شهید بزرگوار حمید سیاهکالی مرادی حدود سه ساله👦 بود پای #مجروحم را دید گفت: پات او
🔸کتاب #یادت_باشه رو خانمم قبل محرم میخوند، میگفت خیلی قشنگه😍 #اربعین امسال برای اولین بار رفتیم کربلا، قبل از برگشتن از کربلا رفتیم از امانت داری کیفمون💼 رو بگیریم 🔹خانمم رو به ضریح شد و گفت از طرف #شهید_سیاهکالی "السلام علیک یا حضرت ابوالفضل". بهش گفتم، تویه این #شلوغیا و خستگی، این بنده خدا چرا اومد تویه ذهنت⁉️ 🔸گفت: نمیدونم یهو یادم افتاد💬 بعد که کیفمونو گرفتیم که بیایم سمت خیابون #میثم_تمار، آدرس رو قاطی کردیم. گفتم: بزار یه موکب هست از اونجا بپرسیم، رفتم دیدم دارن فارسی حرف میزنن خوشحال شدم😃 🔹بهم گفت بیا این دوتا غذا🍲 با ته دیگ سفارشی. گفتم دمت گرم، یهو #خانمم اومد بهم گفت نگاه کن نگاه کن اسم موکبه رو با عکسشو. عکسشو که دیدم لرز به تنم افتاد💓 #موکب_شهید #حمید_سیاهکالی. این همه آدم این همه موکب چرا باید 10دقیقه⌚️ قبلش به این شهید سلام داده✋ باشیم و الان این اتفاق بیوفته بدرقه ی خیلی باحالی داشت ازمون #حضرت_ابوالفضل و #امام_حسین و خاطره خیلی قشنگی بود♥️ #ارسالی #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهیدانه🕊🌷 اولین حقوقی کہ از #سپاه گرفت ۲۵۰هزار تومان💰 بود. رفت باهمہ آن کتیبه خرید برای #هیئت. از
💠گزیده ای از کتاب #قصه_دلبری: ✍به روایت همسر شهید 💟وسط دفتر بسیج جیغ کشیدم، شانس آوردم کسی آن دور و بر نبود. نه اینکه آدم جیغ جیغویی باشم، ناخودآگاه از ته دلم بیرون زد. بیشتر شبیه #شوخی بود. 💟خانم ابویی که بزور جلوی خنده اش را گرفته بود، گفت: «آقای محمدخانی منو واسطه کرده برای #خواستگاری از تو! » 💟اصلا به ذهنم خطور نمیکرد #مجرد باشد. قیافه جا افتاده ای داشت. اصلا توی باغ نبودم. تاحدی که فکر نمیکردم مسئول بسیج دانشجویی ممکن است از خود #دانشجویان باشد. میگفتم تهِ تهش کارمندی چیزی از نهاد رهبری است. 💟بی محلی به #خواستگارهایش را هم از سر همین موضوع می دیدم که خب، آدم متاهل دنبال دردسر نمیگردد! 📌توصیه میکنم حتما کتاب عاشقانه و بسیارزیبای #قصه_دلبری رو مطالعه بفرمایید #شهید_محمدحسین_محمدخانی #شهید_مدافع_حرم🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ #سلام_امام_زمانم ❣ 🌱ای حضرت #حاضری که ناپیدایی 🌸 #غایب شده از زشتی و نازیبایی 🌱شرمنده😔 که جای آمدن، میگوییم 🌸 #آقا تو چه وقت پیش ما می آیی #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidnazarzadeh
💐ترجيح ميدهم تمامِ آشوب هاے دلمـ💗 را كنارِ #گوشَت نجوا كنم 💐 #بودنت را لازم دارم براے چند دقيقہ⏰ ابرازِ #دلتنگى... #شهید_محمد_زهره_وند #سلام_صبحتون_شهدایی 🌺 🌹🌿🌹🌿🌹 @ShahidNazarzadeh
4_5895512907831052044.mp3
3.76M
🎧 فایل صوتی 🎙واعظ: حاج آقا #محرابیان 🔖 داستان مسلمان شدن عبدالعزی 🔖 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
در بزم وصالش💞 همه کس #طالب دیدار تا #یار ⇜که را خواهد و ⇜میلش به که باشد♥️ #شهدای_خانطومان🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
⚜اولین سال جنگ پاسگاه مرزی ارتفاعات گیلانغرب دست نیروهای #بعثی بود بچه ها با نگاهی حسرت آلود😢 به منا
🔸هر زمان #ابراهيم در جمع رفقا در هيئت🏴 حاضر مي شد شور عجيبي بر پا مي كرد. در سينه زني و مداحي🎤 براي #اهل_بيت سنگ تمام مي گذاشت. اما عادات خاصي👌 در هيئت داشت. 🔹توي مداحي داد نمي زد🔇 صداي بلندگو را هم اجازه نمي داد زياد كنند. وقتي هنوز #هيئت شروع نشده بود، سر بلندگوها را به سمت #داخل محل هيئت مي چرخاند تا همسايه ها اذيت نشوند❌ 🔸اجازه نمي داد رفقاي #جوان، كه شور و حال بيشتري دارند💗 تا دير وقت در هيئت عمومي عزاداري را ادامه دهند. مراقب بود #مردم به خاطر مجلس عزاي اهل بيت اذيت نشوند. به اين مسائل توجه خاص داشت✅ 🔹همچنين زماني كه هنوز چراغ روشن نشده بود💡 هيئت را ترك مي كرد. علت اين كار او را بعد ها فهميدم وقتي كه شاهد بودم دوستان هيئتي، بعد از هيئت مشغول شوخي و #خنده و ...مي شدند و به تعبيري بيشتر اندوخته ي معنوي خود را از دست مي دهند😔 📚سلام بر ابراهيم ٢/ ص ٢٢٩ #شهيد_ابراهيم_هادی🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh