eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
حاصل خیز میشود خاک #دلم؛ با یک نگاه خورشید...☀️ ای #شهید #خورشید من تویی بر خاکِ بی حاصلم #بتاب❤️ امروز میخواهم بذر #بندگی را کاشت کنم. #سلام_صبحتون_شهدایی🌺 #شهید_محمدرضا_دهقان 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌹دلـم گرفتہ #شهـ🕊ـیدان مرا مرا ببرید مرا ز غربت این خـاڪ #تاخدا ببرید مرا ڪہ #خستہ ترینم ڪـــــــسے نمیخواهد ڪرم نمودہ #دلم را مگر شما ببرید❤️ #شهدا_گاهی_نگاهی #شبتون_شهدایی🌙 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
گفتم که چرا دشمنت افکند به مرگ                 گفتا که چو دوست بود #خرسند به مرگ گفتم که وصیتی ندار
3⃣5⃣6⃣ 🌷 📚برشی از کتاب 📝سفر اولش طوری نبود که خیلی . می‌دانستم داعش👹 آمده است و خطر دارد؛ اما ته دلم می‌گفت سالم می‌رود و . خودم از زیر قرآن📓 ردش کردم و آب ریختم پشت‌ سرش. 📝تا سرکوچه رفتم . از لحظه‌لحظه‌اش عکس و فیلم📹 گرفتیم. زهرا علی را بود؛ ولی از ما پنهان کرده بودند تا برود. ترسیده بود جلوی سفرش را بگیریم. 📝زهرا خیلی رنج کشید. بااینکه نباید گوشی📞 دست می‌گرفت یک‌لحظه آن را از خود دور نمی‌کرد. بیست‌وچهارساعته چشم‌ انتظار تماس☎️ آقامحسن بود. وقتی دیر می‌شد می‌ریخت به‌هم. پرخاشگری می‌کرد. نمی‌خورد. تااین روز گذشت آب شد. 📝جلوی زهرا رعایت می‌کردم که نشود. خودم را در خفا با اشک و گریه و ناله😭 سبک می‌کردم.روزی که خبرداد از برمی‌گردد به شوهرم پیشنهاد دادم یک گوسفند🐏 جلوی پایش سر ببریم. زهرا به آقامحسن گفته بود که می‌خواهیم برایت بزنیم و گوسفند بکشیم. 📝شاکی شده بود که اگر بیایم ببینم بنر زدید . چون تهدید کرد بنر نزنیم؛ ⚡️ولی گوسفند کردیم. از آن دوردورها دیدم یک کوله‌گشتی سنگین انداخته پشتش. که بود حالا شده بود یک مشت پوست و استخوان😢.وقتی آمد داخل خانه شک برم داشت که گوش‌هایش👂 نمی‌شنود. کج و کوله جواب می‌داد. 📝می‌گفتم:خوبی مامان⁉️ همینطور الکی می‌پراند:منم براتون تنگ شده بود☺️! باید چنددفعه داد می زدی🗣 تا بفهمد.وقتی به زهرا گفتم:شوهرت یه چیزش شده،حاشا کرد که نه است و توی اتوبوس🚎 گوشش سنگین شده. 📝تااینکه یک شب را دعوت کرد خانه‌اش🏡. آن بنده‌خدا خبر نداشت جریان را مخفی کرده. تا گفت:محسن یادته اون‌وقت که تانکت موشک خورد💥!همه جا خوردیم😦. 📝تازه فهمیدیم چرا توی این مدت جلوی ما نمی‌گیرد و دکمه آستینش را باز نمی‌کند🚫. آن شب دیدیم دستش . ولی باز حرفی از سنگینی گوشش به میان نیاورد❌. راوی:مادرشهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
 🍂حجت #عاشق_شهادت بود 5سال قبل از شهادتش🌷 اتاقش را با عنوان ⇜"حجره شهید حجت رحیمی " مزین نمود☺️ و با
#شہـید هواے دلمـ... باران #نگاهت را می خواهد..... مـی شود بر من #ببارے؟ هواے #دلم کہ پر شود از باران نگاهت... منمـ چون تو #لایق می شومـ #شهدا_گاهـی_نگاهی #شهید_حجت_الله_رحیمی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷🐚🌷🐚🌷🐚🌷🐚🌷 🔸چه‌بخواهم چه‌نخواهم 🔹با همین روی سیاهم😔 شهدا🌷 می بینند 🔸آنقدر سر به هوا بود ❤️ یادم رفت 🔹گاه در حال گناهمـ🔞 ...😔 🌷 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
چه زیباست😍 روز خود را با یاد یڪ #شهید آغاز ڪنیم به یادشان باشیم و به یقین به #یادمان خواهند بود. پرچمت بر بام #دلمـ❤️ افراشته باد #اےشهید✌️ #شهید_عباس_آبیاری 🌷 #سلام_صبحتون_شهدایی 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#فاطمه به گفته خودش هر روز دعا می‌کند که خدایا مراقبم باش که همیشه به #یاد_پدرم باشم و همیشه هم به
دست نوشته ، اولین شهید مدافع حرم: ❣امروز از ساعت چهار عصر به یکباره گرفت، به یاد دخترم و همسرم که امروز تقریبا هشتاد روز است که آنها را ندیده ام افتادم. ❣ و فیلمهایی که از فاطمه داشتم را نگاه میکردم و در دلم به یاد (س) افتادم و این که چه کشید این خانم سه ساله ...😭 ❣در همین حال بودم که یکباره تلفن به صدا درآمد، با صدای تلفن حدس زدم حتما هست که تماس گرفته ❣حدسم درست بود ولی بدون این که صحبتی کند گوشی را به داد دیدم که امانش نمیدهد😳گفتم چی شده خانم طلا، باباجانی؟ دختر بابا چی شده چرا گریه میکنی؟! ❣گفت: بابایی دلم برات سوخته کی میایی، من دارم، بیا بابایی😢 دیدم حال فاطمه خیلی بود شروع کردم به فاطمه خواستم حواسش را پرت کنم، گفتم: برای بابایی می خونی؟ ❣در حالی که فاطمه متوجه نشود آرام می ریختم، اشکم برای سه ساله امام حسین بود برای وقتی که بهانه بابا را گرفت و سر پدر را برایش آوردند...😭 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
چه فرقی می کند؟ شلمچه، حلب، موصل، قدس یا روستاهای محروم خوزستان؟ بسیجی #سهمش دویدن پا به پای انقلا
6⃣8⃣9⃣ 🌷 💠اون سال تکیه یه حس دیگه ای داشت 🔰هر سال که می شد، با بچه های محل تکیه ای برپا میکردیم، تو پارکینگ خونه ولایتی. یک سال به خاطر یه سری از مشکلات نمی خواستیم🚫 رو برپا کنیم. 🔰تو جمع رفقا می گفت هر طور شده باید این سیاهی ها🏴 نصب بشه. باید این ها برقرار باشه. حسینی که از جون و دل مایه می گذاشت در خونه ارباب و نمی خواست⭕️ هیچ جوره کم بزاره، وقتی دید کسی همراهیش نمی کنه اومد در خونه ما🏡 🔰گفت: من نمیاد که امسال تکیه نباشه. سیاهی ها و پرچم رو ازم گرفت و رفت. اونشب تکیه رو برپا کرده بود. تنهای تنها👤 از قرار معلوم شب رو هم تو خوابیده بود. 🔰صبح روز بعد سراسیمه و البته با خوشحالی زنگ خونمون رو زد. بهش گفتم چی شده حسین جان⁉️ گفت: دیشب که پرچم ها🏴 و سیاهی هارو نصب کردم تو همون خوابم برد. تو خواب دیدم (ع) اومده تو پارکینگ خونمون و به من گفت احسنت😍 چه تکیه قشنگی زدی. دستی به ها کشید و بهم گفت. 🔰وقتی حسین این جملات رو می گفت، اشک تو چشمای قشنگش😢 حلقه زده بود. می دیدم که چقدر از اینکه کارش مورد قبول ارباب واقع شده بود. اون سال تکیه مون و حال دیگه ای داشت☺️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
تکه یخی که #عاشق ابرِعـذاب می شود سرقرار عاشقی همیشه #آب💧می شود چه کرده ای تـو با #دلمـ❤️ که از #تو پیش دیگران #گلایه هم که می کنم  #شعر حساب می شود☺️ #شهید_ابراهیم_هادی #شبتون_شهدایی🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃🌷🍃🌷🍃 ❣باز هم #پنجشنبه است و مادری چشم به راه که با آمدن بر سر مزار شهدایی که جز #گمنام بودن نشانی ندارند، خود را تسکین می دهد... ❣یا مادری که می گوید: پنجشنبه بود که راهی اش کردم و حالا چند سال است که از آن روز می گذرد و من #دلم را اینجا به امانت گذاشته ام یا فرزندی که حالا برای خودش مردی شده و از پدر هیچ خاطره ای جز #عکس هایش برای او باقی نیست و... 💟پنجشنبه است و #یاد_شهیدانی که برای ما از جان خود گذشتند..... #پنجشنبه_های_دلتنگی💔 #یاد_شهدا_با_صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
✰تکـه یخی ❣که #عـاشـق ابرِ☁️عذاب می شود ✰سر قـرار #عـاشـقی ❣همیـشـه آب💧 می شود ✰چه کـرده ای تـو بـا #دلمـ❤️ ❣که از #تو پیش دیگران ✰گلایه هم که می کنم  ❣#شعر حساب می شود☺️ #شهید_ابراهیم_هادی #شبتون_شهدایی🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#یادمان باشد در همین #ڪوچہ ے ما #مادرے هست ڪه #عشقش را داد تا تو #عاشق بشوے نگذاریم ڪه #تنها بشود
3⃣0⃣1⃣1⃣ 🌷 💠برشی از کتاب همسایه آقا.... 🔰در را که باز کردم از لب پاشنه ورودی روی پنجه ،چند دقیقه ای🕰 طول کشید تا از پله ها بالا آمد. یک نگاه به لباس هاش کردم و گفتم: پس چرا تنت نیست⁉️ 🔰لبخندی زد و گفت: سلام قرار نیست اهل شهر خبر دار بشن🔇 که من امروز سر دوشی گرفتم. زیر لب گفتم: آخه من خیلی تو این لباس ببینمت😔 و به بهانه آوردن یک شربت خنک🍹 رفتم توی آشپزخانه. همین طور که داشتم بین شربت آلبالو🍒 و آب یخ❄️ را با چرخش قاشق نقش می انداختم تا وسط هال آمدم، دیدم رفته توی اتاق و در را بسته🚪یکم گرفت اما به روی خودم نیاوردم و صداش کردم. 🔰 شربت برات آوردم، هنوز شربت با آب دست رفاقت نداده بود که علی میان قاب در اتاقش ایستاد👱 دستش را تا کنار خط ابروش بالا برد و به لبه کلاهش نزدیک کرد، پا کوبید و گفت: علی آقا عبداللهی در خدمت هستم. 🔰برای لحظه ای نمی توانستم چشم از و قامتش بر دارم😍 توی لباس زیتونی رنگ سپاه علی اکبری شده بود که در قامت بیشتر ازم دل می برد. 🔰جلوی شدن چشمهام را گرفتم، لبخند رو روی تمام صورتم مهمان کردم☺️ و زیر لب براش "لا حول ولا قوه الا بالله" خوندم. چقدر شیرین بود حظ این لحظه که پسرم به تن کرده بود. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✋🌷😢 گاهی که از این زمینیان می گیرد پاهایم مرا بسوی یک نقطه معلوم وپرطپش میبرد آنجاکه وجایگاه سروقامتان همیشه جاودان است! آری ... قلبم آنجا است ... آرامتر ازهرلحظه ای که بوده است ... روی سنگ قبر شهدا نوشته هاو سروده هایی ناب و زیبا چشم نواز ست همه را بارها و بارها می خوانم و نمیگذارم شان از درون ام شود... 🌸 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌸«امروز» بگو‌ میان قُنوتٺ به صد نیاز ☘«عَجّل علی ظُهورکَ یا فارسَ الحِجاز» 🌸هر دم بگو به اشڪ روان رو
🍃این چنین بر افتاد 🍂به امّید خدا ... ❤️ 🍃غم نخور✘ 🍂 می رسد به امّید خدا 🍃چقَدَر عُقده در این سینه ما جمع شده 🍂عقده ها می شود به امّید خدا 🍃دل ما که به خدا تنگ شده 🍂تا که از ما بکند یاد💕 به امّید خدا 🍃با دعای و ندبه ی او مأنوسیم 🍂کِی اثر می کند«اوراد»به امّیدخدا⁉️ 🍃باید از گندم بد بوی دور شوم 🍂تا شوم قلمداد به امّید خدا 🍃گِره از کار گِره🎗خورده ی ما بازشود 🍂 میشود ایجاد به امّید خدا 🍃که به دست بوسه بزنیم 🍂یک به یک👥 باهمه اولاد به امّیدخدا 🍃خبر را همه جا پخش کنید 🍂میرسد لحظه میعاد😍 به امّید خدا 🍃 می رسد وروز ظهورش حتماً 🍂می شود دلشاد به امّید خدا 🍃حرم خاکی خورشید و قمرهای 🍂عاقبت می شود آباد👌 به امّید خدا 🍃مثل 🍂وسط صحن بقیع نصب کنیم 🍃دو سه تا به امّید خدا 🍃لذتی دارد عجب تا که به ما می گوید 🍂 ! دست مریزاد! به امّید خدا 🍃وعده ی بعدی ما 🍂شارع 🍃دم بگیریم همه با «لک حسین» جهت تعجیل در فرج مولا 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
⭐️ #دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید😢 🌟 #شبـان آهسته می گریم که شاید کم شود دردم💔 ⭐️تحمل می رود اما #شب_غم سر نمی آید #شبتون_شهدایی🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸وقتی #پدر شهید رضا کارگربرزی خاطره ای از سفر پدرش با پای پیاده👣 از کرمان به #کربلا را تعریف می کرد،
#ای_شهید 🔴این روزها عجیب #دلم به سیم خاردار های دنیــ🌍ـا! #گیر کرده است... دستم را بگیر😔 #شهید_رضا_کارگر🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم ❣ 🌻باران که میبارد🌧 #دلم برایت تنگ تر میشود💔 🌻راه میوفتم در خیابان بدون چتر⛱ من #بغض میکنم و آسمان گریه😭 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
⭐️ #دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید😢 🌟 #شبـان آهسته می گریم که شاید کم شود دردم💔 ⭐️تحمل می رود اما #شب_غم سر نمی آید #شبتون_شهدایی🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم ❣ °•●ای کاش #تـــو بودی ↫و دلــ♥️ـم بود ↫و خــــــدا بود °•●ای کاش #دلم از همه ↫غیر از تو جدا💕 بود تا فاصله مان کم شود و #زود_بیایی نذر دل من💖شاخه ای از باغ دعابود #اللّٰھمَّ_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجْ🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣ 🌻باران که میبارد🌧 برایت تنگ تر میشود💔 🌻راه میوفتم در خیابان بدون چتر⛱ من میکنم و آسمان گریه😭 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#خاطرات_شهید 🔸بخشندگی و سخاوت #شهید محمد حسین در دوران نوجوانی و جوانی خود در پایگاه مسجد🕌 فعالیت
‍🔘می نویسم برای تو برای توکه را ✘نه چشمانم میبیند ✘نه گوش هایم می شنود ✘نه دستانم می کند😔 🔘تنها راه این است که را برایت قلم کنم و از تــ♥️ـو بنویسم ♦️از تبار بودی و هم نام امامت، از همان کودکی نمک سفره خورده بودی. از بدو تولد، از همان روزی که قرار بود نباشی تا شبی که در میان دستان مادرت🤲 نمک گیر خانه ارباب شدی. از همان روز مشخص شد. ♦️تو آمده بودی که باشی. آمدی نشان بدهی هنوز هم میشود حسینی شد. فقط مرد میدان میخواهد💪 این را میشد از همان روزهای ازدواجت💍 هم فهمید. نمی دانم آن روز با چه گفتی و چه کردی که ثمره اش آغاز زندگی مشترکتان💞 بود زندگی که با "طریق شهدا" آغاز شود. سرانجامی جز هم نمیتواند داشته باشد! ♦️اصلا هم این را فهمیده بود. او هم میدانست میخواستی بروی تا برای همیشه بمانی. بروی تا جاودان شوی. اصلا که رفتی، همین دخترت؛ زهرا هم انگار فهمیده بود که بابا قرار است به مراد دل خویش برسد🕊 دلتنگی هایش را این چنین برایت نوشت: 📝 سلام! ای پدرجان! من منم زهرایت دختر کوچک تو ای امید من و ای شادی تنهایی من یاد داری دامنت را گرفتم؟ و گفتم: پدر این بار نرو🚷 من همان روز فهمیدم طولانیست ♦️او نوشت✍ و تو را خواند و تو هم آمدی. آن هم چه آمدنی. چهارده خرداد ۹۲، با که تا ابد به صورتت نقش بسته بود به خانه برگشتی. و اینک ما مانده ایم و تویی که تا ابد ! ✍نویسنده: 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
چیزی درونم مرده انگاری   تنگ است روی سرم می ریزد آواری        دلم تنگـ💔 است بعد از تو بیزارم ازین  غرق اشک😭 در کابوس بیداری       دلم تنگ است😔 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠شهید مجید پازوکی : 🍃🌸#آدم ها سه دسته اند: خام، پخته، سوخته 🍃🌸خام ها که هیچ❌ 🍃🌸پخته ها عقل #مع
5⃣7⃣2⃣1⃣🕊❣ 💢 شهدا 🌸🍃 🌸🍃نیمه 🌙کنار یک خاکریز نشسته بود. تا رفیقم👥 هم دورش حلقه زده بودند. همین که نزدیکشون شدم صورتش رو توی تاریکی برگردوند سمت من و از این جای جمله او را خوب به یاد دارم. چون صاف شد توی رگم. مو به تنم سیخ شد. هنوز هم که یادم میافتد میریزد.💓 🌸🍃جمله ساده ای بود بارها بودم. اما وقتی پازوکی گوینده باشد. جمله ها حجاب ذهن را سریع پاره میکند و به جانت مینشیند. آری مجید پازوکی. و شما چه میدانید چه ای دارد یک #🌛شب کنار مجید پازوکی بودن را. پشت خاکریز آرام از 💞پاک و اش سخن بگوید و تو را مست کند. چه مزه ای دارد 📚را از اولیای بشنوی.👌 🌸🍃همینکه رسیدم رو کرد سوی من. و با یقین گفت «بچه ها خیال نکنید مرده اند زنده اند من خودم دیدمشان. » قلبم 💖داشت میایستاد فقط نگاهش میکردم. بعد ادامه داد.👌 🌸🍃«همینجا یک ⭐️ دیدم صدای میآید. رفتم به سمت گودال شهدای فکه. دیدم یک دسته عزادار از بچه ها را که دم گرفته بودند. خواب نبودم. بیدار بودم. همه شان شده بودند» او داشت ماجرای مکاشفه ای را برای ما تعریف میکرد. باورنکردنی. 🌸🍃عجب 🌙 بود آن شب. خدا🕋 رحمت کند شهید مجید پازوکی را. یادم میآید شب هنگام رخت خوابمان را او پهن کرد رو بروی شهدای فکه. موقع خواب صورتم رو به شهدایی بود که تازه تفحص شده بودند. و این جمله در جانم وجودم را شرحه شرحه میکرد که؛« نکنید شهدا مرده اند همه شان زنده اند.» 🌸🍃 پازوکی شهید شد. حین تفحص در فکه. اما این جمله او در جانم نقش بسته. بچه ها ! امروز هزار شهید مراقب این انقلابند با دستهایی بازتر و بیناتر. دست به دامنشان شویم شاید# ماه رمضان بعدی نبودیم. این 🌟 بخواهیم ما را نیز بلند کنند از این حالی که داریم. 🌸🍃آه «ای شهید ای آن که بر کرانه ازلی و ابدی بر نشسته ای دستی برآر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش.» علی مهدیان 🍃🌸 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
تر از شعر تبسمت☺️ هیچ نیافته ام .. بزن ‌و بگذار خنده عاشقانه ات♥️ کام را قند نماید 😍 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸رفاقتشان👥 از مدتها پیش شکل گرفته بود، رفاقتی که #هیچکدام همدیگر را بعد از جداییِ دنیایی فراموش🗯 نکر
🌾ای خدا فکرمان را کن وقت پرواز🕊 مرا خلیلی کن 🍁هم مرا غیرت بسیجی ده هم ❤️وصل بر شهیدی کن 💞 تا ابد مدیون خون شهیدانیم...✨ 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh