❣ #عند_ربهم_یرزقون
🌹شهید مصطفی صدرزاده
از جمله مواردی که در خانواده شهید محسوس بود و سخت از آن خوشم آمد و برایش خدا را شکر کردم، پایبندی افراد خانواده به نماز اول وقت، طوری که وقتی آنجا بودم تا صدای اذان بلند میشد، میدیدم همه به دنبال وضو گرفتن و پهن کردن سجاده اند، و دیگر اینکه هیچ کدام به دنبال خرافات نبودند.
به نقل از همسر شهید
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃همیشه گفتهام نام، تاثیرگزار ترین شاخصه یک فرد است و همین نام، میتواند تو را به سعادت برساند. مثلا #حسین که باشی، #عشق و ارادت در جانت ریشه میکند و با اندیشه ظلمستیزی، این یادگارِ مولای کربلا، بزرگ میشوی😌
🍃درست شبیه #حسین_مرادی، پسری که در خانواده مذهبی چشم گشود و تاثیرنامش، شجاعت و دلاوری بود. در دریایِ مواج انقلاب، به سمت حقیقت شنا کرد و کنار سیلِ عظیمِ حق طلبان پهلو گرفت.
🍃در همه تظاهراتِ شهر، ردپایِ حسین دیده میشد. بعد از انقلاب و با شروع جنگ، راهیِ جبهه شد تا دفاع کند از #خاک و ناموسِ وطنش.
🍃پسری که همه را به #درستکاری و انقلابی بودن دعوت میکرد، شُهره بود به حُسنِ خلق. نماز شب حسین ترک نمیشد...و شاید همین رشته اتصالِ تاریکیهای شب، او را به روشنایِ صبحِ #شهادت رساند🌸
🍃والفجر۸ ، راه رسیدنِ او به فجرِ سعادت بود. در دومین مرحله از عملیات، روحِ بلندِ حسین، #زمین را تاب نیاورد و در آغوشِ معبود آرام گرفت.
🍃امروز اما میلادِ زمینیِ توست و ما این خجسته اتفاق را به جشن نشسته ایم. نگاهمان کن🥺
♡ #میلادت_مبارک ♡
✍نویسنده : #زهرا_قائمی
🌷به مناسبت سالروز #تولد
#شهید_حسین_مرادی
📅تاریخ تولد : ۱۳ مهر ۱۳۲۸
📅تاریخ شهادت : ۲۶ آبان ۱۳۵۷
📅تاریخ انتشار : ۱۳ مهر ۱۴۰۰
🕊محل شهادت : فارس
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#داستان روزگار من(۴)
دو ماهی میشد که ما تو خونه خودمون با خیال راحت بدون فکر کردن به کرایه خونه سرمونو میذاشتیم زمین و خیلی راضی و شاد بودیم.
یه روز که تو مدرسه زنگ تفریح دوم تو حیاط با سحرو بچه ها نشسته بودیم .
عمومو دیدم که اومد مدرسه رفت دفتر
با تعجب رفتم پیشش دیدم داره با مدیر حرف میزنه چشمش 👁 که به من افتاد حرفشو قطع کردو رو به من با صدای گرفته گفت : فرزانه عمو جون وسایلتو جمع کن بریم خونه
یه لحظه ترسیدم 😰😰از حال عموم چشاش قرمز شده بود صداشم گرفته و بغض الود بود
هرچی از عموم پرسیدم چیزی نگفت با خودم گفتم نکنه 😱عزیز چیزیش شده اخه اونروز حالش بد بود به خونه که رسیدیم جلو در خیلی شلوغ بود رفتم بالا دیدم مامانم از شدت گریه 😭از حال رفته و همه فامیلا دورشو گرفتن و بهش اب میدن گیج شده بودم
یعنی چی شده یه دفعه عمم با حالت گریه اومدو منو گرفت بغلش
گفت عمه فدات بشه فرزانه
داداشم رفت بابات رفت اینو که شنیدم اروم بهت زده گفتم بااااب بااام بابام از حال رفتمو افتادم زمین دعا دعا میکردم که وقتی به هوش میام همه چیز دروغ باشه
وقتی چشامو باز کردم همه با لباس سیاه ◼️◼️◼️ بالا سرم بودن بلند شدم زدم زیر گریه با صدای بلند داد میزدم مااااااماااان ماااااماااان بابام کو باباجونم کوش خداااایا چرا بابای من چراااا با گریه های من خونه پر شد از گریه و شیون مامان بغلم کرده بود مثل بی کسا داشتیم گریه میکردیم
چقدر جای بابام خالی بود مامان با گریه میگفت نادر چرا مارو تنها گذاشتی چرااااا ‼️⁉️
همه میگفتن گریه نکن دوباره حالت بد میشه مامان با اشکایی 😭😭
که صورتشو میشست میگفت خدایا تازه داشتیم رنگ خوشی رو میدیدیم با چه امیدی این خونه 🏡🏡 رو خرید تازه قسطای🚘🚘 ماشینش تموم شده بود
نویسنده 📝 انارگل🌹 📝
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🌹@ShahidNazarzadeh🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 شهداي غواص...
🗓روايت #حجت_الاسلام_جوشقانيان از حال و هواي غواصان شهيد
#شبتون_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#یاصاحب_الزمان_عج💚
اي قبله ي نمازگزارانِ آسمان
هجر تو کرده قامتِ اسلام را کمان
خورشید تابه کی به پس ابرها نهان
عجِّل علي ظهورکَ ياصاحب الزمان
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
سلام امام زمانم ✨
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💌 #ڪــلامشهـــید
سـربـاز صـاحب زمـان|عج| بودن
یعنی همه جـوره خـودت را خـرجـش ڪنی ... 🔻مثـل
🌹 شهیـد حسیـن صحـرائی
همیشـه میگفت: باید صـددرصـد وجـودت را بـرای امـام زمـان|عج| خـرج کنی که او یـار نیمـه تمـام نمیپسنـدد
همیشه سختترین کارها را برمیگزید.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش علیرضا هست🥰✋
*پایان فراق ۳۲ ساله*🕊️
*شهید علیرضا کنی*🌹
تاریخ تولد: ۱۳۴۴
تاریخ شهادت: ۱۳۶۲
محل تولد: تهران
محل شهادت: حاج عمران
*🌹مادرش← توسط لشکر 27 محمد رسول الله(ص) تهران بهصورت داوطلبانه به جبهه اعزام شد🕊️علیرضا سنش کم بود اما کارهایی میکرد که بزرگسالان هم انجام نمیدادند.🍃 آن موقع من هنوز خیلی از نماز شب سر در نمیآوردم🍂اما علیرضا نماز شب میخواند📿 یکوقتهایی به خانه که برمیگشت میدیدم لباس تنش نیست‼️میگفتم "لباست کجاست؟" میگفت "فلانی لباس نداشت پیراهن خودم را به او دادم"‼️ یکموقعهایی داشتیم شام میخوردیم، میگفت "شما دارید غذا میخورید🍲 در حالی که فلانی در فلان جا غذایی برای خوردن ندارد🥀سهم مرا بدهید به او برسانم"🍃 در ۱۶ سالگی چندین ماه محافظ آقای آیت الله مهدوی کنی بود و خیلی او را دوست داشت💫 یکبار پایش مجروح شد و تیر خورده بود🥀و او را به بیمارستان برده بودند و سپس به خانه آمد💫 اما باز هم با همان پای مجروح در حالی که خونریزی داشت به جبهه رفت🕊️و عاقبت در سن 18سالگی در منطقه حاجعمران و در عملیات والفجر2 سمت راست سینه اش تیر میخورد🥀شهید🕊️ و مفقودالاثر میشود🥀 بعد از ۳۲ سال پیکرش از طریق پلاک، یک قمقمه و وسایل شخصی احراز هویت شد💫 و به وطن بازگشت*🕊️🕋
*شهید علیرضا کنی*
*شادی روحش صلوات*
ذولفقار علی:
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1_30027303.mp3
3.4M
🎵 #پادکست
🎶 #صوتی
🔴 #مهدوی
📌 قسمت ۱۱۷
🎤 استاد #شجاعی
🔺سلسله پادکست های
🔸«دولت کریمه»🔸
🔹بخش ۴
🌺 #قرار_عاشقی
👌 #پیشنهاد_دانلود
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh