طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید محمد شالیکار🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃به دنبالت نقشه را زیر و رو میکنم. میخواهم مبدا #حیاتت را بیابم و از آنجا تحقیقاتم را آغاز کنم. پیدایش میکنم، #مازندران، فریدونکنار!
🍃عجیب است ولی هنوز روح سال چهل و شش در همان کوچه ای که خانهتان بود #سرگردان بود. او هم مثل من تو را جستجو میکرد، ولی در بند خانه ای شده بود که تو اولین بار پا بدان جا گذاشتی. او تو را از میان خانه های نوسازی که خیلی محو رنگ و بوی تو و سالهای زندگیات را دارند جستجو میکرد.
🍃من مانند او نیستم! میگذرم، از جایی که اولین بار #متولد شدی، در آن قد کشیدی، درس خواندی، کار کردی و... میخواهم زود به تحقیق و #تفحص خاتمه بدهم و به آخرش برسم. منتها یکی دو جاده مانده به خانه آخر میایستم. تو در این جاده مجروح شده بودی! یادت میآید جناب آقای #محمد_شالیکار؟
🍃من یادم نمیآید در کدام #عملیات ولی میدانم با آن سن کم بد مجروح شدی، آن هم از ناحیه سر. برخلاف پیشبینی هایشان این پایان نبود. هنوز پیمانه سر ریز نشده بود.
🍃جاده ها را باز پشت سر میگذارم. اینبار یک جاده مانده به خانه آخر توقف میکنم. اینجا تو دیگر چهل و نه سالت شده. برای #عتبات رفته بودی که شنیدی درگیری ها بالا گرفته و #سوریه شلوغ شده.
🍃از ذهنت گذشت که برخیزی و از #زیارت دل بکنی، وقت برای زیارت بود ولی برای انجام تکلیف نه! آنچه از ذهنت گذشت را عملی کردی، هر روز یک قدم به خانه آخر نزدیکتر میشدی. و آخرین قدم را با ضمانت #ضامن_آهو در شب شهادتش برداشتی.
🍃خودم خواندم که پای پروندهات امضای #علیابنموسیالرضا بود، زیارت ناقص کربلایت را، جاماندگیات را و #شهادتت را با یک امضا تکمیل کرده بود. و به وقت بیست و یک آذر نود و چهار پرونده زندگیات به زیباترین شکل خودش #خاتمه یافت.
♡سالگرد #شهادتت_مبارک♡
✍نویسنده : #مهدیه_نادعلی
🕊به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_محمد_شالیکار
📅تاریخ تولد : ۱۳۴۹
📅تاریخ شهادت : ۲۱ آذر ۱۳۹۴
📅تاریخ انتشار : ۲۰ آذر ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : مزار شهدای امام سجاد(ع) فریدون کنار
🕊محل شهادت : سوریه
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش محمد هست🥰✋
*کارمند بانک*🕊️
*شهید محمد قنبریان*🌹
تاریخ تولد: ۵ / ۲ / ۱۳۵۰
تاریخ شهادت: ۲۵ / ۱ / ۱۳۹۵
محل تولد: شاهرود،سمنان
محل شهادت: سوریه
*🌹همسرش← اتوبوسها همه حاضر و آماده بودند🚌 محمد هم با کت و شلوار و آرم بانک خیلی خوشحال آمد🍃کیف را از من گرفت و خداحافظی کرد،🕊️ اشکهایم میآمد🥀انگار شوکه شده بودم🥀اما او خیلی خوشحال بود🍃دوباره از پلهها آمد پایین، دستم را گرفت،سرم را بوسید💞و گفت اینجور نباش، محکم بایست.💫انگشترهایش را درآورد، کارتهای بانکیاش را با انگشترها داد دستم🍂و خیلی راحت از همه متعلقات دنیا جدا شد و به سوریه رفت.🕊️هر روز یک زمان تماس میگرفت📞 یکروز عملیات بسیار سنگینی داشتند بعد از آن عملیات دیگر هیچ خبری نشد🥀هفت روزی بود که دیگر زنگ نزد🥀دلم شور میزد و نگران بودم،🥀همرزمان خبر دادند که از شب عملیات هیچ خبری از او نیست🥀به او دستور عقب نشینی داده بودند اما او نیامد و تا آخرین لحظات ایستاد و جاویدالاثر شد.🥀سه سال گذشت و خیلی سخت میگذشت،🥀از خدا فقط صبر میخواستم🥀سال ۹۷ فضای مجازی پر شد از شناسایی پیکر پنج شهید💫 که محمد هم جزء آنان بود🕊️خبر تکان دهنده ای بود انگار همه چیز از ابتدا شروع شد🥀پیکرش تشییع و این چشم انتظاری به پایان رسید*🕊️🕋
*شهید محمد قنبریان*
*شادی روحش صلوات*
📓📕📗📘📙📔📒📕
#داستان روزگار من (۷۳)
چشم فرزانه خانم ...
چرا شما جواب تماس منو نمیدین ؟؟
مگه من چیکار کردم
تورو خدا دلیلشوو بهم بگین
فرزانه ـ اخه چی بگم شما خودتون بهتر میدونید ...
محسن ـ والا من منظورتونو متوجه نمیشم ... من چیکار کردم خب بگین بدونم ...
اقا محسن این شمایید که باید توضیح بدین نه من ....
ولی حالا که طفره میرین من خودم میپرسم ....
چرا به من دروغ گفتین خیلی راحت بهم میگفتید که قول ازدواج با کس دیگه ای رو دارید منم خیلی راحت کنار میکشیدم
من که مجبورتون نکرده بودم ....
فرزانه خانم یه لحظه میشه بگین من قول ازدواج با چه کسی رو دادم که خودم بی خبرم ؟؟؟؟!!!!
اقا محسن امروز یه تماس از طرف خانواده عباس داشتم در مورد قرار خاستگاری شما با دخترشون گفتن ....
فرزانه خانم باور کنید یه سوء تفاهمی پیش اومده من هنوزم رو حرفم هستم ....
بسته دیگه دروغ نگین براتون ارزوی خوشبختی میکنم دیگه هرگز با من تماس نگیرین ..
خداحافظ...
محسن ـ قطع نکنید من حرفام تموم نشده فرزانه...
محسن داشت حرف میزد که من گوشی رو قطع کردم ...
اما کارم درست نبود از روی عصبانیت نذاشتم اونم کامل حرفاشو بزنه نمیدونم شایدم حق داشتم ....
گوشیمو کلا خاموش کردم ....
محسن بعد اینکه نماز ظهرشو تو مسجد خوند رفت خونشون
عمو هم خونه بود ...
محسن وارد خونه شد و سلام داد
عمو ـ علیک سلام پسرم
زن عمو داشت تو اشپزخونه سفره ناهارو پهن میکرد زن عمو از اشپزخونه گفت
حاج اقا یه زنگ بزن ببین محسن کجاست ....
عمو و محسن وارد اشپزخونه شدن ...
سلام مامان...
سلام پسرم ... تو کی اومدی من اصلا متوجه نشدم...
همین الان اومدم ...
ناهار خوردن که تموم شد عمو و محسن رفتن تو پذیرایی
زن عمو هم با یه سینی چایی اومد کنارشون ...
عمو با دست به شونه محسن زد و گفت: خب اقا داماد به سلامتی تو هم دیگه داری تشکیل خانواده میدی ...
لیلا این همون محسن کوچولوی خودمونه .... باورم نمیشه
محسن ـ بابا ،مامان چیزی بهتون نگفت ؟؟
درمورد چی پسرم؟؟
بابا از مامان خواستم که خاستگاری رو بهم بزنه ....
نه چیزی نگفت لیلا خانم قضیه چیه .... اخه چرا ؟؟
زن عمو ـ والا چی بگم محسن پاشو کرده تو یه کفش مخالف این وصلت اخه اقا ناصر شما بگین از زینب بهترم مگه دختر پیدا میشه....
پسرم اخه دلیله مخالفتت چیه
بگو ببینم قانع کننده هست یا نه؟.
شرمنده بابا فعلا نمیتونم چیزی بگم اما سر فرصت همه چیزو میفهمید...
پسر گلم تو که خوب اونارو میشناسی من موندم چرا تو مخالفی عزیزم ما صلاح تورو میخوایم .... مادرت راست میگه زینب خیلی دختر خوبیه
بابا من قبول دارم زینب خانم خوبن ...اما مامان باید قبلش از من میپرسید بعد به اونا وعده میداد ....
درسته این کاره مادرت اشتباه بوده اما الان دیگه زشته بهم بزنیم بنده خدا ها ناراحت میشن فکر میکنم دخترشون عیب و ایرادی داشته ...
محسن نمیخواست بیشتر از این بحث کنه از طرفیم دلش نمیخواست حرف پدرشو زمین بندازه ...
باشه بابا هرچی شما بگین
بلند شدو رفت تو اتاق
زن عموـ پسرم تو که چایی تو نخوردی ؟؟.
ممنون میل ندارم ....
حاج خانم نخواستم شمارو پیشه محسن سرزنش کنم اما اصلا کارت درست نبود همیشه قبل انجام کاری یه صلاح مشورت میشه ...
حق با شماست من فکرشو نمیکردم اینجوری بشه شرمنده ...
ادامه دارد....
نویسنده 📝 انارگل🌹 📝
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ برای ملاقات امام زمان (عج) آماده شوید
🔴🎥 امام خمینی (ره): تمام دستگاه هایی که الان به کار گرفته شده اند در کشور ما..، باید توجه داشته باشند که خودشان را مهیا کننید برای ملاقات با #حضرت_مهدی (عج)
#وعده_ظهور
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#منتظࢪآنہ❤️
.
مامنتظرلحظہدیدار
بھاریم!💕🌱
آرامکنیدایندلِ
طوفانےمارا...😭
عمریستهمہ
درطلبوصلتوهستیـم
پایانبدهـاینحالِ
پریشانےمارا..😔💔
#السَّلامُعَلَيْكَيَا
حُجَّةاللّٰهِفِىأَرْضِهِ✋🏻
🍂⃟꙰ صَدْ ݜُڪرْ کہ اݫ ٺبآر زهڔاٮیم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهـادت ...
اجر کسانی است که در زندگی خود
مدام در حال درگیری با #نفس_اند
و زمانی ڪه نفس سرڪش خود
را رام نمودند،
خداوند به مزد این جهاد_اڪبر،
#شهادت را روزی آنان خواهد کرد
امیر مبارزه با نفس: شهیدابراهیمهادی
سلام بر پهلوان بی مزار❤️
#سلام به شما
#صبحتون_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌻🌻🌻فرازی از وصیت نامه شهید؛
خدایا از جمع یارانم جدایم مکن و در مقابل شهدا شرمنده ام مساز، زیرا به عشق شهادت به در خانه ات می آیم.
خدایا در شهادت چه لذتی است که مخلصان توبه دنبال آن اشک شوق می ریزند و این گونه شتابان اند.
🌷شهید حجت الله رحیمی🌷
شهادت: ۱۳۹۰/۱۲/۱۸
#ندای_شهدا💪🏻
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🕊#شهیدانه | #قلب_رئوف_ابراهیم
🔻حوالی میدان خراسان از داخل پیاده رو با سرعت در حال حرکت بودیم. یکباره ابراهیم سرعتش را کم کرد. برگشتم عقب و گفتم: چی شد، مگه عجله نداشتی؟!
🍀 همین طور که آرام حرکت می کرد، به جلوی من اشاره کرد و گفت: یه خورده یواش تر ، بریم تا از این آقا جلو نزنیم من برگشتم به سمتی که ابراهیم اشاره کرد.
👤 یک نفر کمی جلوتر از ما در حال حرکت بود که به خاطر معلولیت، پایش را روی زمین می کشید و آرام را می رفت.
➖ ابراهیم گفت: اگر ما تند از کنار او رد شویم، دلش می سوزد که نمی تواند مثل ما راه برود. کمی آهسته برویم تا او ناراحت نشود.
️◽️گفتم: ابراهیم جون، ما کار داریم، این حرفا چیه؟ بیا سریع بریم. اصلا بیا از این کوچه بریم که از جلوی این معلول رد نشیم.
💗 آنچنان قلب رئوف و مهربانی داشت که به ریزترین مسائل توجه می کرد. او در حالی که عجله داشت، اما راضی نشد حتی دل یک معلول را برنجاند!
📚 سلام بر ابراهیم۲/ ص۳۱
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1_27508205.mp3
2.67M
🎵 #پادکست
🎶 #صوتی
🔴 #مهدوی
📌 قسمت ۱۷۰
🎤 استاد #جعفری
🔸«وظایف منتظران»🔸
🔺قسمت نهم
🌺 #قرار_عاشقی
👌 #پیشنهاد_دانلود
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔰 #معرفیشهید | #شهید_امیر_سیاوشی
📍شهید امیرسیاوشی متولد سال 1367 از جوانان محله چیذر و از میانداران هیئت رایه العباس امام زاده علی اکبر(ع) بود که برای دفاع از حرم آل الله پاییز سال 94 به سوریه رفت و مدتی بعد پس از حضور در میدان های نبرد توسط تکفیری های وهابی به شهادت رسید. حالا مدت هاست محله چیذر همچون اکثر محله های شهر تهران به نام یکی از شهدای مدافع حرم مزین شده است. جوانی که در بهار زندگی و تنها چند روز مانده به مراسم جشن عروسی، جان خود را در راه عشق به اهل بیت (ع) فدا کرد و روز 29 آذرماه به آرزوی خود رسید.
🔆 یکی از همرزمان شهید امیر سیاوشی روایتی از نحوه شهادت این شهید مدافع حرم را بازگو کرده است که در ادامه آن را می خوانید.
💠 در سوریه بودیم و در منطقه درگیری با دشمن قرار داشتیم. ساعت تقریبا پنج و نیم یا شش صبح بود و هوا روشن شده بود. چند کیلومتر پیاده روی کردیم تا به محل درگیری نیروها رسیدیم.
➖ چند تپه کنار هم بود که روی هرکدام از تپه ها خانه ای قرار داشت. اولین تپه و خانه را از دشمن باز پس گرفتیم و به دنبال پاکسازی بقیه خانه ها جلو رفتیم. خواست خدا بود که با آن همه خستگی توانستیم همه منطقه را تحت اختیار خود درآوریم و هفت کیلومتر جلو برویم.
♦️ به «خان طومان» رسیدیم، گروهی از نیروهای عراقی از صبح در محل درگیری حضور داشتند، تعدادی برگشته بودند و تعدادی هم هنوز در شهر می جنگیدند. ما هم حدود 35 نفر بودیم که وارد منطقه شدیم و توانستیم نقاطی را از دشمن باز پس بگیریم.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✨✨✨
#شهیدانه
چہ زیبا گفت این شیر مرد:
یادمون باشه!
که هرچی برای خُدا
کوچیکی و افتادگی کنیم••
خدا در نظر
دیگران بزرگمون میکنه...
#شهید_خرازی❤️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✅ اینگونه نهی از منکر کنید
🔻 #امام_خمینی: «خدا رحمت کند شیخ ما مرحوم آقای شاهآبادی را- رضوان اللَّه علیه- ایشان به من فرمود که در آن زمان شدت، مقابل منزل ما یک دکانی باز شد که مثل اینکه چیزهای خلاف میفروخت، دکان بدی باز شد.
🔸 من به رفقایم گفتم که شما یکی یکی بروید نهیاش کنید. یک روز قریب دویست نفر، یکی یکی صبح رفتند: «سلامٌ علیکم! و علیکم السلام! آقا، این دکان اینجا مناسب نیست» این رد شد، یکی دیگر آمد. تا عصر حدود دویست نفر رفتند به این آدم گفتند. تمام شد. برچید بساطش را.
این نهی وقتی مکرر شد در روح انسان تاثیر میکند.»
🔖 ۱۱ خرداد ۱۳۵۸
🌼🖇 به مناسبت سالگرد ارتحال #آیت_الله_شاهآبادی
#امربه_معروف_ونهی_از_منکر
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
اِنَّ اللهَ مَعَ الصّابِرین:
با سلام،
امشب ساعت ۲۲/۱۰ دقیقه مستند موسوی مجد جاسوس آمریکایی که مکان شهید سلیمانی را در بامداد ۱۳ دیماه سال ۹۸ لوداد
از شبکه ۳ پخش میشه
لطفا رسانه باشید وپخش کنید درگروهها تا همه ببینند.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📓📕📗📘📙📔📒📕
#داستان روزگار من (۷۴)
محسن بعده یه ساعت از اتاق اومد بیرون ...
عمو داشت روزنامه میخوند
زن عمو هم تو اشپزخونه مشغول تمیزکاری بود ....
محسن اومد پیشه عمو ایستاد
پسرم بشین ....
نه بابا دارم میرم بیرون تو پایگاه جلسه داریم ... بعد زن عمو رو صدا زد
مامااان مامان جان یه لحظه بیا کارت دارم ...
زن عمو ـ جانم پسرم کاری داری؟؟
اره ، مامان برای کی قراره خاستگاری رو گذاشتی ؟؟؟
والا پسرم فقط حرفشو زدم هنوز روزشو مشخص نکردم ...
خب خوبه مامان امروز سه شنبه ست، تو برای جمعه شب قرار بزار ...
زن عمو با این حرف محسن خیلی خوشحال شد، باشه پسرم شب بهشون زنگ میزنم ☺️☺️☺️☺️
راستی مامان به زن عمو اینا هم زنگ بزن ازشون دعوت کن اوناهم بیان حتما مامان یادت نره بهشون اصرار کن ...
عمو ـ افرین پسرم بهترین تصمیم و گرفتی ☺️☺️
زن عمو ـ اخه محسن اونجوری شاید سختشون بشه بیان راهشون دوره ...
نه مامان دوست دارم شب خاستگاری همه دور هم باشیم
خواهش میکنم ...
باشه پسرم سعی خودمو میکنم محسن صورت مامانشو بوسید ممنون مامان ، خب بابا کاری ندارین من دیگه برم ...
نه پسرم برو به سلامت...
زن عمو ـ خدارو شکر ناصر بالاخره قبول کرد خیلی نگران بودم اصلا مونده بودم چجوری بهم بزنم
لیلا خانم خودت که پسرمونو میشناسی هیچ وقت پدر و مادرشو ناراحت نمیکنه 😊😊
زن عمو ـ من اول یه زنگ به مرتضی بزنم بهشون خبر بدم تا اون روز خودشونو برسونن
اره حتما این کارو بکن بگوو زودتر بیان دلم برای محمد تته قاریه بابا تنگ شده....
عمو فقط سه تا پسر داشت پسر بزرگه مرتضی ست که سه ساله ازدواج کرده و الان ۲۸سالشه بخاطر اینکه خودشو خانمش دانشگاه میرن هنوز بچه دار نشدن محسنم که پسر وسطیه عمومه
و محمدم که بچه اخریه عمو که ۸ سالشه الانم همراهه مرتضی اینا چندروزه رفتن شمال ....
زن عمو بعد تماس با مرتضی به خونه زینب اینا هم زنگ زد و برای جمعه شب قرار گذاشت ....
زینب ـ مامان میشه زنگ بزنی به فرزانه بگی اونم بیاد ...
اخه فرزانه منو یاد عباس میندازه احساس میکنم داداشمم کنارمه😔😔😔
ناراحت نباش دخترم الان بهشون زنگ میزنم هر جور شده راضیش میکنم بیاد
اصلا دلمونم براش تنگ شده این خاستگاری یه بهونه میشه که ببینیمش...
اره درسته مامان من خیلی دلم براش تنگ شده ... کاشکی هیچ وقت نمیرفت ....
ادامه دارد...
نویسنده 📝 انارگل🌹 📝
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش پویا هست🥰✋
*حِجله...*🥀
*شهید پویا اشکانی*🌹
تاریخ تولد: ۴ / ۹ / ۱۳۷۷
تاریخ شهادت: ۲۲ / ۹ / ۱۳۹۶
محل تولد: کرج
محل شهادت: کمالشهر،کرج
*🌹مادرش← پویام بستری بود🥀خیلی امیدوار بودم به برگشتنش🍃اصلا به حرفای دکترا اهمیت نمیدادم🥀۴۲ روز بستری بود و خیلی سخت گذشت🥀روز آخر نمیتونستم نفس بکشم🥀رفتیم بیمارستان چشمای پدرش قرمز بود‼️فهمیدم یه اتفاقی افتاده‼️مامور خانمی اومد و از حضرت زینب حرف زد🥀تا اسم حضرت زینب اومد بند دلم پاره شد🥀گفتم مگه پویام چش شده؟! مگه پویا شهید شده؟!🥀 یک آن قلبم واستاد، نفسم گرفت🥀همونجا خشک شدم. پویااام کجاااست🥀پویااام کوووووو،🥀پویااااا.🥀سوار ماشینمون کردن قرص آرامبخش بهم دادن فقط صدای آژیرهای ماشین پلیس رو می شنیدم🥀یسره تا خود خونه خودمون رو می زدیم و گریه میکردیم🥀یهو دَم دَر،حجله رو که دیدم فرو ریختم و بیحال شدم..🥀راوی← یک قاچاقچی که قصد داشت خانه و خانواده اش را بسوزاند🔥ماموران میرسند (و سرباز نیروی انتظامی پویا)جلوتر از همه دَر را لگد میزد تا باز شود🍂که در همین حین قاچاقچی بنزین را روی ماموران میریزد🔥که بیشتر از همه روی پویا میریزد🥀و فندک را میزند و آپارتمان منفجر میشود💥او بر اثر سوختگی عمیق🥀بعد از ۴۳ روز بستری بودن به شهادت رسید*🕊️🕋
*سرباز شهید پویا اشکانی*
*شادی روحش صلوات*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 جنازه شهیدی که مهمان عروسی دخترش شد😭😭😭
🌷برای شادی روح شهدا صلوات🌷
💚اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ💚
🦋🦋🦋
🤚#سلام_امام_زمانم🌸
🤚#سلام_آقای_من❤️
🤚#سلام_پدر_مهربانم💐
با چه رویی بنویسم که بیا آقا جان
شرم دارم خجلم من زِ شما آقا جان
چه کریمانه به یاد همهی ما هستی
آه از غفلت روز و شب ما آقا جان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲🏻
#صبحتون_منوربه_نورخدا💐
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh