eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🍂قلب مرا♥️ با بی قرارے ساختند 🌱ابـر چشــمم را بهارے ساختند 🍂انتــظارٺ من 🌱هر ڪسےرا بهر ڪارے ساختند ✨صبحت بخیر زیباترین هدیہ خدا 🌸🍃 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
☀️✨☀️✨☀️ می گفت: چه می شود روزی امن و امان شود کاروان راهیان نور💫 مثل شلمچه و فکه، به سمت حلب و راه بیافتند👥 🌺 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
ثمره انقلاب ماشد رهبری به تمام مسلمین جهان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
وقتی خبرشهادتش رو شنیدم بهم ریختم گفتم حق جهاد جز شهادت نبود خوشابحالش به جهاد گفتم قیافت مثل شهداس و اونم با همین لبخند گفت ان شاءالله،ان شاءالله شاید به نظر اغراق بیاید و اینکه حالا چون شهید شده این حرف را می زنم ولی باور کنید ذره ای از حرف های جهاد دنیایی نبود و به راستی او لایق شهادت بود . 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
☑️نقاشی جدید حسن روح‌الامین با عنوان «اسدالله» به مناسبت ولادت امیرالمومنین (ع) منتشر شد 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
3069697.mp3
15.53M
💐قدم قدم تا ولادت امیرالمومنین علی علیه السلام قسم به شان یداللهی دست خدا با ماست 🎙کربلایی سیدرضا نریمانی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
.•🌿•.➺ آخروصیت‌نامه‌اش‌نوشته‌بود: وعده‌ی‌مابهشت‌،بعدروی‌بهشت‌را خط‌زده‌بوداصلاح‌کرده‌بود: وعده‌ی‌ماجنت‌الحسین...(:♥️ شهید حجت اسدی🦋✨ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
به قولِ حاج حُسین یڪتا : داری یه رفیقِ خوب کھ تو میدونِ مینِ گناه دستتو بگیره ، و نذاره کھ به گناه بیوفتی؟!✨ 🌹 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
رفیق‌شهید : منظورازکارهای‌خیر، کمک‌وسرکشی‌به‌نیازمندایی‌بود که‌خودش‌می‌شناخت‌و‌گاهی‌به آنها‌سرمی‌زدوکمک‌های‌نقدی˼💵˻ می‌کردواگرخانواده‌ای‌نمی‌توانست برای‌فرزندش‌لباس‌تهیه‌کند‌ باهم‌دست‌آن‌بچه‌رامی‌گرفتیم‌و ˼˻ برایش‌خریدمی‌کردیم˼^^˻ گاهی‌وسایل‌منزل‌تهیه‌می‌کرد وسعی‌می‌کرد‌همه‌‌این‌کارها‌را کسی‌متوجه‌نشود‌˼🤫˻ و‌به‌صورت‌ناشناس‌انجام‌می‌داد، حتی‌درانجمنهای‌خیریه‌زیادی‌عضوبود.. _ 🌿شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دو چیزی که آیت الله قاضی نذر کرده بود تا آخر عمر انجام دهد🌹 شب جمعه و شب زیارتی ارباب، با سلامی خودمان را از زائران قرار دهیم. و شهدا را نیز یاد کنیم تا ما را نزد ارباب یاد کنند. السلام علیک یا اباعبدالله 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1_409152302.mp3
9.31M
🌴شب زیارتی (ع) 🍃این دوری آقا حق من بوده 🍃حق من که قدر تو ندونستم 🎤 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽❣ ❣﷽ ای بهاری ترین آینه هستی یوسف کنعانی من، سلام آقاجانم... بیا و اذان عشق بخوان تا جهان سراسر مسلمان شود بیا و «وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ....» را فریاد کن ... چشم انتظار مانده‌ام ؛ من سر خوشم از لذت این چشم به راهی و چشم انتظار می‌مانم ... ▪️اللّهُمَّ عَجِّل فَرجَ مُنتَِقمِ الزَّهرٰاء سَلٰامُ اللهِ عَلَیها 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌱نميدانم شهادت.. شرط زیبا دیدن است.. یا دل به دریا زدن..؟ ✨ولی هر چه هست جز دریادلان دل به دریا نمیزنند.. دل تان روشن به نور جمال 🌷 صبح و عاقبتمون شهدایی 🤲🌱 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♡| ♥️ |♡ 🔸همیشہ یک به ما میکرد. می گفت: « اگه در معرض گناہ🔞 قرار گرفتید و خواستید دچار لغزش نشید و از اون گناہ کنید🏃‍♂ ↧↧↧ 🔸خودتون رو با خوندن و یا مطالعہ📕 مشغول کنید تا حواستون از اون محل و از اون گناہ پرت بشه. ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
این برای چه رفتند⁉️ ↵برای حجاب🌸 ↵برای امنیت ↵برای وطن ↵برای ↵برای آسایش بچه هایمان یـــا ↵برای ماندگار شدن به نظر شما اگه این پاها برای دفاع نمیرفتند چه بلایی به سرمان می آمد؟؟ رو میگم بقیش با شما 👇 رو به قول خودشون به جهاد نکاح اجبار میکردند. ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💥بی تعارف بگویم نیرویی که نمازش نیست ✘خوب هم بجنگند✘ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 دیدن این کلیپ زیبا رو از دست ندید... 🌿 فواید صلوات 🎤 استاد عالی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💢فرازی از نامه دردناک (عج) به جناب شیخ مفید 💌در بیابان‌های تاريک و و صحراهای خشک و بی آب و علف😭 كه دست تطاول زمان بدان نمیرسد، برای شما 😔 📚احتجاج طبرسی/ ج۲/ص۴۸۹ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠ #اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 6⃣5⃣ #قسمت_پنجاه_وششم 📖نی
❣﷽❣ 📚 ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 7⃣5⃣ 📖صبح با صدای بلند خداحافظی کرد. ایوب با چشم هدی را دنبال کرد تا وقتی در را به هم زد🚪 و رفت مدرسه. گفت: شهلا، هیچ دقت کرده ای که هدی خیلی بزرگ شده؟ 📖هدی تازه راهنمایی بود خنده ام گرفت. _اره خیلی بزرگ شده، دیگه باید براش درست کنم خیلی جدی نگاهم کرد😕 +جهیزیه⁉️ اصلا انقدر از این کاسه و بشقابی که به اسم جهاز به دختر میدهند بدم میاید. به دختر باید فقط داد که اگر روزی روزگاری مشکلی پیدا کرد، سرپناه داشته باشد. -اووووه، حالا کو تا شوهر کردن هدی؟چقدر هم جدی گرفتی!😄 📖دستش را گذاشت زیر سرش و خیره شد به سقف _اگر یک روز ببینم، خودم برای هدی خواستگاریش میکنم. صورتش را نیشگون گرفتم. خاک بر سرم😟 یک وقت این کار را نکنی، آن وقت میگویند کور و کچل بوده 📖خنده اش گرفت😅 _خب می ایند میبینند دخترمان نه کور است و نه کچل. خیییلی هم است میدانستم ایوب کاری را که میگوید "میکنم" انجام میدهد✅ برای همین دلم شور افتاد نکند خودش روزی  پا پیش بگذارد. 📖عصر دوباره را از دست داد. اصرار داشت از خانه بیرون برود. التماسش کردم فایده ای نداشت. را فرستادم ماشینش🚗 را دستکاری کند که راه نیوفتد. درد همه ی هوش و حواسش را گرفته بود. اگر از خانه بیرون میرفت حتی راه برگشت را هم گم میکرد😔 📖دیده بودم که گاهی توی کوچه چند دقیقه مینشیند و به این فکر میکند که اصلا میخواهد برود. از فکر این که بیرون از خانه بلایی سرش بیاید تنم لرزید، تلفن را برداشتم📞 با شنیدن صدای ماموران ان طرف، بغضم ترکید. صدایم را میشناختند. منی که به سماجت برای درمان معروف بودم، حالا به التماس افتاده بودم. 📖_ اقا تو را بخدا...تو را به جان عزیزتان، امبولانس🚑 بفرستید، ایوب حال خوبی ندارد، از دستم میرود آ، میخواهد از خانه بیرون برود +چند دقیقه نگهش دارید، الان می اییم چند دقیقه کجا، کجا. از صدای بیحوصله ان طرف گوشی باید میفهمیدم دیگر از من و ایوب خسته شده اند و سرکارمان گذاشته اند😞 📖ایوب مانده بود خانه ولی حالش تغییر نکرده بود. دوباره راه افتاد سمت در"من دارم میروم ، کاری نداری؟ 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✫⇠ ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 8⃣5⃣ 📖خب صبر کن فردا صبح بلیت هواپیما✈️ میگیرم برایت. پایش را توی کفشش کرد"محمد حسین را هم میبرم" -اورا برای چی؟ از درس📚 و مشقش می افتد اماده شده بود. به من گفت: مامان زیاد اصرار نکن، میرویم یک دوری میزنیم و برمیگردیم🙂 ایوب عصایش را برداشت _میخواهم کمکم باشد. محمد حسین را فردا صبح با هواپیما میفرستم 📖گفتم: پس لا اقل صبر کن برایتان میوه🍎 بدهم ببرید. رفتم توی اشپز خانه +ایوب حالا که میروید کی برمیگردید؟ جلوی در ایستاد و گفت: محمد حسین را ک برایت میفرستم، خودم....." کمی مکث کرد +فکر کنم این بار خیلی طول بکشد تا برگردم.... 📖تا برگشتم توی اتاق صدای ماشین🚗 امد ک از پیچ کوچه گذشت. ساعت نزدیک صبح بود. جانمازم را رو به  قبله پهن بود. با صدای تلفن☎️ سرم را از روی مهر برداشتم. سجاده ام مثل صورتم از اشک خیس بود. 📖گوشی را برداشتم. محمد حسین بلند گفت: الو.......مامان -تویی محمد؟ کجایید شماها؟ محمد حسین نفس نفس میزد "مامان ....مامان....ما.... کردیم......یعنی ماشین چپ کرده 📖تکیه دادم ب دیوار "تصادف😱 کجا؟ الان حالتان خوب است⁉️ - من خوبم اب دهانم را قورت دادم تا صدایم بغض الود نباشد +خیلی خب محمد جان، نترس بگو الان کجا هستید؟ تا من خودم را به شما برسانم -توی جاده هستیم. دارم با موبایل📱 یک بنده خدا زنگ میزنم. به اورژانس هم تلفن کرده ام. حالا میرسد. فعلا . 📖تلفنمان یک طرفه شده بود. چادرم را جمع کردم و نشستم توی پله ها و گوش تیز کردم تا بفهمم کی از خانه ی سر و صدا بیرون می اید. یاد خواب مامان افتادم. یک ماه قبل بود. اذان صبح را میگفتند که مامان تلفن زد📞"حال ایوب خوب است؟" 📖صدایش میلرزید و تند تند  نفس میکشید گفتم: گوش شیطان کر، تا حالا که خوب بوده چطور‼️ -هیچی شهلا دیده ام +خیر است ان شاءالله -دیدم سه دفعه توی اسمان ندا میدهند: جانباز ایوب بلندی 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا